عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

للصائم فرحتان

در روایتی نبوی منقولست که للصائم فرحتان فرحه عند فطره و فرحه عند لقاء ربه. برای روزه دار دو خوشحالی است یکی هنگام افطار و دیگری هنگام ملاقات ربش. فطر به معنای گشایش و شکاف است. افطار بدن عنصری به غذای مادی و فیزیکی است. بالطبع برای عبد واقعی خوردن ظاهری فرح ندارد. اما افطار جان به غذای روح  است چنانچه حضرتش فرمود ابیت عند ربی یطعمنی و یسقین. وقتی که عبد از هر چه غیر دوست چشم پوشید و به دنیا و لذات آن و آخرت و مواهب بی توجه گردید؛ در حال ملاقات ربّ هم از مواهب الهی بهره مند می شود و هم از ملاقات و دیدار محبوبش. افطار الهی فوق نعمت های مادی و برزخی و حتی اخروی است.

این ضیافت به قول مرحوم امام خمینی؛ به ترک است. ضیافت الهی یعنی ترک تمام ضیافتهای دنیوی و اخروی است. اعددت لعبادی مالا عین رات و لا اذن سمعت و خطر علی قلب بشر. ضیاقت الهی چیزی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. لازمه این ضیافت معنوی، ترک است. ترک دنیا و آخرت مقدمه این مهمانی است. تا انسان متوجه دنیا و نعمتهای آن و یا متوجه نعمتهای برزخی و عقلانی است نمی تواند به این ضیافت وارد شود. و چون عبد به وصال یار رسید هم محو جمال دوست می گردد و هم جانش از تجلیات ربانی سیراب می گردد. وجودش از حق تعالی مملو می شود و از دنیا و آخرت و هر چه غیر دوست، بی نیاز می گردد. اگرچه در عالم وجود تصرف می کند ولی این تصرف الهی است نه نفسانی. چون او به عالم هستی بی توجه است؛ تصرفاتش هم الهی می شود. اگر از دنیا بهره مند گردد به جهت امر حق است چنانچه فرمود و لا تنس نصیبک من الدنیا. مستغرق در حق تعالی، عالم دنیا را فراموش می کند سپس حق به او امر می کند که نصیب خود از دنیا را فراموش مکن. همان دنیایی که در ابتدا از آن منع شده بود. زیرا این تصرف بدون توجه و دلبستگی است.

عالم مسخر انسان

در آیاتی از قرآن کریم به تسخیر آسمانها و زمین توسط  انسان اشاره دارد. سخر لکم الشمس و القمر سخر لکم الیل و النهار سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض. در این آیات از دیدگاه اهل ظاهر این تسخیر به معنای بهره برداری و تکنولوژی بشر در سفر به ماه و سیارات و یا استفاده از منابع زمین می باشد. اما با دقت در معنای تسخیر می فهمیم که آن به معنای استفاده ظاهری نیست. تسخیر یعنی تسلط کامل به حقیقت شیئ و بهره برداری تام از آن است. این استفاده های عادی و ظاهری تسخیر نمی باشد. نکته دیگر اینکه همانطور که در یک پستی تحت عنوان مخاطبان قرآن به آن اشاره کرده ایم؛ لکم در قرآن شامل افراد خاصی است نه همه مردم عادی. لکم در اینجا مختص اولیای الهی است برای ایشان آسمانها و زمین مسخر است. ایشان باذن حق تعالی در عالم تصرف می کنند و عالم وجود مطیع فرامین ایشان است. از ملائکه و جن و نیروهای پنهان عالم تا موجودات عالم طبیعت، همگی وجودشان را در اختیار ولی قرار می دهند. چه اینکه آنها بدانند مثل ملائکه و یا اینکه ندانند مثل انسانها و یا حیوانات. پس عالم وجود از سموات عقول و مجردات تا ارضین اشباح و طبیعت همگی مسخر ولیّ خداست. او به امر یا اذن حق در آن تصرف می کند و تصرفش در واقع حقانی است ولی تصرف انسانهای دیگر اغلب نفسانی است. از این رو تصرف عوام الناس سطحی و جزیی است و محدود به عالم دنیا و با تکنولوژی و صرف انرژی زیاد است. در ضمن در آیه شریفه تمام آنچه در آسمانها و زمین است را مسخر انسان می داند که شامل همه عوالم غیب و شهود می شود. اگر آسمان ها را به آسمان دنیای مادی هم معنا کنیم باز هم بشر نمی تواند به کهکشانهای دور دست دسترسی داشته باشد تا بهره مند گردد.    

فلک محیط

ابن عربی در باب ششم فتوحات در معرفت آغاز خلق روحانی گوید: معلوم دوم (پس از حق تعالی که معلوم اول و وجود مطلق است) حقیقتی است کلی که اختصاص به حق و عالم دارد. این حقیقت نه متصف به وجود می گردد و نه به عدم و نه به حدوث و نه به قدم. این حقیقت اگر به قدیم توصیف شود قدیم است و اگر به حادث وصف شود حادث است... همین طور باید بدانی که این حقیقت کلی نه متصف به تقدم بر عالم می گردد و نه عالم متصف به تاخر از آن ولی عموماً اصل موجودات است. پس او اصل جوهر و فلک حیات و حق مخلوق به و غیر اینهاست و نیز فلک محیط معقول است. اگر گویی که عالم است راست گفته ای و اگر گویی که عالم نیست باز درست گفته ای. و نیز اگر گویی که حق است یا نیست راست گفته ای. تمام اینها را می پذیرد و به تعدد اشخاص عالم تعدد می پذیرد و به تنزیه حق تعالی تنزه می یابد. شبیه چوب که در اشیاء مختلف به صور مختلف ظاهر می شود.

شیخ در این باب به شرح معلومات می پردازد معلوم اول را حق تعالی می داند. معلوم دوم را فلک محیط که به تمام عالم امکانی محیط است معرفی می نماید که از آن به جوهر حقیقی و یا فلک حیات و یا حق مخلوق به نیز یاد می شود. این فلک فلک معقول است و غیر قابل مشاهده است نه تنها مادی نیست بلکه فوق عالم مثال و عقل است. او به تمام هستی احاطه دارد و به نظر می رسد مظهر اسم محیط حق تعالی باشد. در نتیجه او همه اشیاء را اعم از ارواح و عقول و عالم برزخ و مثال و طبیعت را فرا گرفته است. احتمالاً شیخ از این رو آن را فلک نامیده که احاطه به مادون خود دارد. بدیهی است این فلک با بقیه افلاک مادی یا مثالی متفاوت است. در ادامه شیخ معلوم سوم را تمام عالم و معلوم چهارم را انسان که خلیفه حق است معرفی می کند. بحث فلکیات در کلام شیخ (به جز این فلک)، پیچیده و مبهم است و به تبع علمای قدیمی از افلاک مادی مثل فلک قمر و شمس شروع و تا فلکیات مثالی  ادامه می دهد ولی مشخص نیست منظور او از این فلکیات مثل علمای ظاهر و فلاسفه است یا نه.  


ذق انک انت العزیز الکریم

آیه ای در سوره دخان در وصف عذاب جحیم است که می فرماید: ذق انک انت العزیز الکریم (بچش تو عزیز کریمی) معمولاً اهل ظاهر از مفسرین این آیه را اینگونه معنا می کنند که تو نزد خودت عزیز کریمی.این در حالی است که آیه نزد خودت را ندارد و این تلقی اهل ظاهر است. با وجودی که اهل ظاهر به شدت مخالف تاویل هستند در این آیه و برخی آیات دیگر که معنای واقعی آن را درست متوجه نمی شوند؛ خود تعابیر عجیب و غریبی درست می کنند. در این آیه شریفه به صراحت بیان می کند که تو در جحیم عزیز و کریمی. اگر منظور غرور و تکبر دوزخی بود بی شک آن را بیان می کرد. اما وقتی ما معنای قرآن را نمی فهمیم به جای آنکه به جهل خود معترف باشیم معنای آیه را جا بجا می کنیم.

اما بزرگی رضوان الله علیه در معنای این آیه می فرمود که جهنمی در جهنم مورد لطف و رحمت حق است و عذاب خدا برای اصلاح و شفای بیماری های وی است نه برای شکنجه دادن. همانند مادر مهربانی که داروی تلخ را به فرزند خود می دهد و می گوید بخور عزیز دلم. پس خدا نیز به بنده گنهکار می گوید بخور عزیزم تا از امراض باطنی شفاء یابی. نکته مهم در فهم کلام خدا و معصومین این است که انسان تا به مقام قرب حق نرسد نمی تواند از ظاهر الفاظ و مطالعه تفاسیر و علوم ظاهری به معنای حقیقی آن دسترسی پیدا کند. راه چاره برای ما که به مقام قرب نرسیده ایم این است که از سخن اولیای خدا در تفسیر کلام حق استفاده کنیم حتی اگر سخن آن ولیّ با سخن مفسرین تباین داشته باشد.

همانطور که در مباحث گذشته اشاره شد، رحمت حق بر غضبش سبقت گرفته پس به قول ابن عربی جهنم نیز خارج از رحمت حق نیست. و جهنمی در حال عذاب نیز رحمت خدا شامل اوست. پس خدا او را برای ورود به بهشت مهیا می کند. ما در پستی با عنوان جهنم درمانگاه الهی به این مطلب اشاره کرده ایم.

صوم و صلوة

در باب روزه قبلاً مطالبی را گفته ایم. به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان به یک نکته پیرامون روزه اشاره می کنیم. ابن عربی در آثارش معتقد است که حقیقت روزه بالاتر از نماز است. اما مرحوم امام خمینی به افضلیت نماز نسبت به روزه اشاره دارد. به نظر می رسد نظر امام صائب باشد زیرا روزه فعل نیست بلکه ترک فعل است و نماز حقیقی وصول به توحید و استغراق در آن است. در کتاب سر الصلوه امام می گوید که روزه ثنای حق به اسم الصمد و نماز ثنای خق به اسم جامع الله است. یعنی بنده در روزه صمدیت حق را ظاهر می سازد لذا ترک اکل از عالم دارد و توجهی به غیر ندارد و بی نیازی خود را از عالم امکانی اعلام می کند که این ظهور اسم صمد است و نماز ورود به باب توحید و فنای در حق است.

روزه در واقع مقدمه نماز است یعنی ترک دلبستگی ها و چشم فرو بستن از عالم وجود. خواه لذات مادی و دنیوی باشد خواه لذات باطنی و معنوی و کشف و کرامات مثالی و روحانی. به عبراتی روزه تخلیه و نماز تحلیه است. تخلیه از غیر حق و تحلیه به تجلیات الهی و استغراق در اسمای حق تعالی است. در روزه عبد هنوز به مقام فناء و توحید نرسیده لذا در مقام ترک و امساک است ولی نماز مراتب سه گانه از فنای افعالی در قیام و فنای صفاتی در رکوع و فنای ذاتی در سجده را در بر دارد. همانطور که اسم اعظم الله جامع همه اسماء و صفات الهی است، نماز نیز جامع همه عبادات منجمله روزه است. لذا فرموده اند که ان قبلت قبل ما سواها. در ضمن روزه برای بیمار و مسافر ساقط است ولی نماز تحت هر شرایطی واجب است و این از جامعیت نماز حکایت دارد. 

شعری در ثنای دوست

شعری زیبا در مدح حضرت علی اکبر علیه السلام در روز ولادتش تقدیم می گردد. این شعر از جناب محمد علی مجاهد (پروانه) می باشد:


روز عاشورا که روز عشق بود

جان یاران پر ز سوز عشق بود

 

بانگ می زد ساقی بزم بلا

عاشقان را آشکار و برملا

 

کای گروه باده خواران الست

باید از جام بلا گردید مست

 

از در و دیوار می بارد بلا

تا کند خیل شما را مبتلا

 

باده خواران! همدم ساقی شوید

سرخوش از جام هوالباقی شوید

 

همتی، هنگام مستی کردن است

وقت رو سوی بلا آوردن است

 

نیست هوشیاری ز سرمستان روا

ترسم از یزدان بدا آید، بدا

 

باده خواران گرد او گشتند جمع

جانشان پروانه شد بر گرد شمع

 

هر که را در حد خود می ریخت می

تا کند این راه را مستانه طی

 

تا مبادا مستیش افزون شود

حالتش از باده دیگرگون شود

 

مستی اکبر ز یاران بیش بود

جام را از دست ساقی می ربود

 

هر چه می در ساغرش می ریخت او

می شنید از او که ساقی باده کو؟

 

ساغرم پر کن دمادم از شراب

تا کند هر ذره ام را آفتاب

 

کی توان سرمست شد زین یک دو جام؟

باده نوشی خوش بود، اما مدام

 

خوش بود با می مدام آمیختن

باده را دائم به ساغر ریختن

 

باده بی اندازه باشد خوشتر است

مرد این میدان، علی اکبر است

 

ساقی دانا دل، صافی ضمیر

گفت با او هر چه خواهی باده گیر

 

آنقدر می از سبوی هو کشید

تا که رنگ او گرفت و هو کشید

 

رو سپس بر جمع میخواران نمود

پرده از راز دل خود برگشود

 

کای گروه باده خواران، الوداع

ترسم این مستی مرا آرد صداع

 

صحتم آهنگ بیماری کند

مستیم رو سوی هوشیاری کند

 

ترک جان گفتن به مستی، خوش تر است

بهر او مردن ز هستی خوش تر است

 

این بگفت و سوی میدان رو نهاد

پا به میدان لقای هو نهاد

 

هستی موهوم را معدوم کرد

خویش را قربانی قیوم کرد

 

رفت بیرون از جهات و از قیود

طلعت حق گشت در چشم شهود

 

چون حسین این جلوه را نظاره کرد

جامه بر تن از تحیر پاره کرد

 

کاین چه رسم عشق بازی با خداست؟

اکبر است این در تجلی؟ یا خداست؟

 

چون شنید انی انا الله از درون

کرد خود نعلین را از پا برون

 

سر برهنه جانب یاران دوید

پا برهنه سوی میخواران دوید

 

کاینک اکبر در تجلی گاه اوست

دیگر اکبر نیست آنجا، بلکه هوست

 

هر چه می بیند آیات وی است

عالم امکان ظهورات وی است

 

در فنای ما بقا دارد حضور

لای ما، الا در آرد در ظهور

 

بنگرید ای باده خواران آشکار

در جمال اکبرم رخسار یار

 

هر که را میل تماشای خداست

رو کند آنجا که طور کبریاست

 

جمله مست از جام آگاهی شدند

باده خواران اکبراللهی شدند

 

هر که از آن باده ساغر می کشید

نعره ی الله اکبر می کشید

 

زان سپس در عرصه غیب و شهود

ذکر تسبیح ملک، تکبیر بود.

اکبر، مستغرق در ذات الله

به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام به یک روایت در باره ایشان اشاره می کنیم. حضرت ابا عبدالله علیه اسلام در باره دو شخص کلمه مستغرق فی ذات الله را فرموده اند یکی در باره حضرت سکینه سلام الله علیها و دیگری حضرت علی اکبر علیه السلام. به جز حضرات چهارده معصوم علیهم السلام در باره کسی چنین وصفی نیامده است. انبیاء و اولیای الهی در سفر دو م از اسفار اربعه به مقام فنای در حق نائل می شوند اما این فناء درجات و مراتب مختلف دارد به نحوی که از فنای اسماء افعالی آغاز شده و به حسب استعداد ولیّ به فنای اسماء صفاتی و در نهایت برای کملین به فنای در اسماء ذاتیه منتهی می گردد. این مرتبه فنا برای عامه از انبیاء و اولیاء است اما مرتبه خاص انسان کامل و ولی مطلق فنای در ذات حق تعالی است نه فنای در اسماءذاتیه. این مرتبه ای است که خاص ولی مطلق خداست که از این دو روایت در باره حضرت علی اکبر و سکینه علیهما السلام مشخص می شود که ایشان نیز در این مقام با ولی مطلق شریک هستند. چه زیبا مرحوم سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه فرموده است:

از ازل ما را حسین، الله بود

اکبر آمد بر تجلیها فزود

این علی را با خدایش نسبتی است

اکبر از الله اکبر قسمتی است



آن یار کزو گشت سر دار بلند

در سفر زیارتی که به عتبات عالیات داشتم بر سر مزار میثم تمار این عاشق دلسوخته امیر المومنین علیه السلام روایات زیبایی در مقام ایشان دیدم. ام سلمه روایت می کند  در دل شب دیدم که رسول الله صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به میثم سفارش می کرد. امیر المومنین میثم را به شهادت مژده می دهد و درختی را که وی را به آن دار می زنند به او نشان می دهد. میثم لحظه شماری می کند تا در راه دوست به شهادت رسد. حضرتش به او می فرماید چه حالی داری وقتی تو را به بیزاری از ما می خوانند عرضه می دارد والله از تو برائت نمی جویم. حضرتش فرمود پس  تو را دار میزنند و می کشند. عرضه داشت صبر می کنم و اینها فی الله قلیل است. حضرت فرمود پس تو با من در درجه من هستی. شاید این ستایش از میثم بالاترین ستایش از اصحاب حضرتش باشد. مقام معیت با مولی برای هر کسی حاصل نمی شود.

از این روایت خاص نتیجه می گیریم که میثم فانی در مولی بود و زمانی که بر سر دار شکمش را پاره می کنند چنان از مدح علی گوید که کسی نشنیده بود و چنان گرم عشق بود که شاید ضربه دشنه را متوجه نمی شد این به جهت شدت عشق بود. عشق به حدی قوی است که عاشق در راه معشوق نه تنها از مرگ نمی هراسد بلکه از آن استقبال می کند تا به معشوق نشان دهد حاضر است همه چیزش را در راه او بدهد پس زمانی که سر و پا می دهد لذت می برد و درد بدن برایش نامحسوس می شود. این حال برای اصحاب امام حسین علیه السلام نیز حاصل بود و بر اساس روایات درد شمشیر را احساس نمی کردند. شدت عشق انسان را از خود و از بدن و همه حیثیات دنیوی و بلکه اخروی غافل می کند و فقط معشوق را در می یابد و معشوق در او ظهور می کند. من کیم لیلی و لیلی کیست من ...

صور خیالی و نوری

ابن عربی در باب سیزدهم از فتوحات در معرفت حاملان عرش الهی گوید: صورت به دو بخش تقسیم بندی می شود یکی صورت جسمی عنصری که شامل صورت جسدی خیالی نیز می شود و دیگری صورت جسمی نوری است. اولین جسمی که خداوند آفرید اجسام ارواح ملکی بود که مهیم یعنی واله و سرگشته در جلال الهی بودند. که از جمله آنان عقل اول و نفس کل است و بدانها اجسام نوری که از نور جلال الهی آفریده شده اند پایان می پذیرد. انتهی

شیخ در اینجا صورت را به دو نوع عنصری و نوری تقسیم بندی می کند صورت جسمی عنصری را نیز هم شامل اجسام فیزیکی مادی و هم اجسام برزخی می داند. در واقع صور مادی و برزخی تفاوتشان در ماده است. ولی صورتشان شبیه یکدیگر است. اما در عالم عقول و مجردات و ارواح، جسم به صورات مثالی و برزخی وجود ندارد بلکه جسم نوری است. برای انسانهای عادی ادراک صور مادی و مثالی مقدور است ولی ادراک صور نوری غیر ممکن است. این صور نوری را کسی ادراک می کند که به عالم عقل و فوق مثال راه یافته باشد و با دیده نوری خود به آن نظر افکند. آن عالم که به قیامت نیز از آن یاد می شود پس از برزخ که عالم مثال برای انسان قابل ادراک خواهد بود. این ادراک ممکن است در حیات دنیوی برای اهل معنا و برای عامه پس از مرگ و عبور از برزخ قابل مشاهده است.

نکته مهمی که از این بحث قابل استفاده است این  که از منظر عرفان، معاد هم جسمانی است و هم روحانی. روح که در تمام عوالم وجود دارد و اساس وجود آدمی به تحقق آن است. ولی جسم در هر عالمی متناسب با آن عالم است. پس از مرگ روح به جسم مثالی برزخی تعلق می گیرد و پس از عبور از برزخ و ورود به عالم عقل و قیامت و مجردات، به جسم نوری روحی یا عقلی متعلق خواهد بود.  پس در هیچ عالمی از عوالم و نشآت، روح بدون قالب ظاهر نخواهد شد. در نتیجه عذاب و لذات هم ظاهری است و هم باطنی. و معاد جسمانی در عرفان به این معناست نه به معنای تلقی اهل ظاهر که منظور همین جسم مادی عنصری است. بی شک این جسم ظاهری مادی پس از مرگ متلاشی می گردد و هرگز روح به آن مراجعه نمی کند. متکلمان و اهل ظاهر چون آیات و روایات را اغلب به معنای ظاهری و مادی تلقی می کنند در نتیجه تصور می کنند که پس از برزخ، در قیامت مردگان دوباره به این عالم مادی بر می گردند و این کره خاکی بهشت یا جهنم می شود. ذرهم فی خوضهم یلعبون 

خطرات کشف مثالی

بعضی از سالکان بر اثر ریاضات و عبادات و یا اذکار خاص ممکن است به برخی مکاشفات صوری در عالم مثال دست یابند. حتی برخی عامه نیز گاهی به دلیل حوادث و یا فشارهای روحی ممکن است مشاهدات مثالی داشته باشند. نکته مهم در این باب این است که کشف مثالی در ادبیات دینی جایگاهی ندارد یعنی کمالی برای شهود مثالی در قرآن یا روایات ذکر نشده است و آن را از مقامات و درجات مومنین نشمرده اند. اگر این نوع مشاهدات کمال بود حیوانات دارای چشم برزخی نبودند چنانچه حیوانات قبل از وقوع زلزله یا حوادث طبیعی وقوع بلا را با مشاهده صور مثالی می فهمند و یا حتی نوزاد انسان و یا عقب ماندگان ذهنی به جهت احتجاب کمتر به دنیا، دارای این نوع مشاهده هستند. در نتیجه این نوع از مشاهدات از منظر عرفان اسلامی کمال محسوب نمی شود در هیچ کتاب معتبر عرفانی جزء مقامات ذکر نشده؛  بلکه ممکن است برای سالک خطراتی نیز در بر داشته باشد.

یکی از این مخاطرات، عجب و غرور سالک است که می پندارد به بالاترین مقام دست یافته و از اولیاء شده  است. چنانچه می بینیم که برخی از افراد از ضمایر افراد و یا کارهای پنهانی دیگران خبر می دهند و از این راه برای مریدانی جمع می کنند. عوام الناس هم تصور می کنند که این شخص ولی خداست. در حالی که هم خود گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند. خطر دیگر اینکه ممکن است در این وادی گرفتار برخی اجنه و یا شیاطین گردند و تصور کنند که آنها ملائکه یا ارواح مومنین اند در نتیجه با توجه به دستورات آنها کارهای خلاف شرع و اخلاق انجام دهند و بعداً اعمال خود را توجیه کنند که ما به مرتبه حقیقت رسیده ایم و سطح ما از سطح ظواهر شرعی بالاتر است.و چون این مسائل با لذت نفسانی همراه است ترک آن بسیار دشوار است. ضمن اینکه چنین شخصی سخن بزرگان را نیز گوش نمی کند چون خود را صاحب کشف می داند و تصور می کند از دیگران بالاتر است.

به علت همین مشکلات است که بزرگان، شاگردان را از توجه به این مکاشفات و کرامات ظاهری بر حذر می داشتند. در عرفان اسلامی نیز به همین علت به پیر و مرشد توجه ویژه ای شده است. در روایات نیز آمده که هلک من لیس له حکیم یرشده. قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن. حتی موسی نیز به خضر نیاز داشت تا به حقایق راه یابد.

نکته دیگر اینکه شهوات در هر عالمی به شکل خاصی ظهور می کند در این عالم دنیا به ظواهر مادی از پول و پست و مقام و شهرت و خواب و شهوت؛ در عالم مثال به صورت شهوات مثالی از خبر از آینده یا افکار مردم و امور پنهانی خلق یا شفای بیماران و امثالهم؛ در عالم عقل نیز شهوات عقلانی مانع رشد سالک است که در راس آن خودخواهی و حب نفس در برابر خداخواهی و ترک انانیت است. لذا گفت: بینی بینک انی ینازعنی / فرفع بلطفک انی من البینی. به قول مرحوم امام خمینی ضیافت الله به ترک شهوات در همه این عوالم است و روزه یعنی ترک همه هواها و شهوات و عدم توجه به آنها و صرف همت در توجه به حق تعالی او و اولیای اوست.     

تاویل کشف

مکاشفات در عالم برزخ و مثال دارای صوری هستند که بی نیاز از تاویل نخواهند بود. برخی از صاحبان کشف به جهت کمی معرفت به عالم مثال در تاویل درست مکاشفات خود دچار اشکال می شوند. این قضیه شبیه تعبیر رویاست که امر دقیق و دشواری است. ظهور حقایق از عالم عقل در عالم مثال به شکل صورت است این صورتها هر کدام پیام خاص خود را دارند مثلاً علم در صورت مثالی به شکل شیر یا عسل است. اگر کسی در خواب ببیند که شیر می خورد به او علم داده خواهد شد. همینطور حال کسی که در بیداری با چشم برزخی همین را مشاهده نماید. پس اگر تاویل آن را نداند یا اشتباه تاویل کند ممکن است دچار انحراف گردد. از این روست که اولیای الهی مریدان خود را از توجه به مکاشفات مثالی بر حذر می داشتند زیرا علاوه بر انحراف از سلوک صحیح، به علت عدم علم به تاویل درست آن کشف، اسیر هوای نفس یا اجنه و شیاطین گردند. چنانچه ابن عربی می گوید که افرادی را مشاهده نمود که بازیچه اجنه شده بودند و می پنداشتند که از اولیای الهی هستند.

مبتدیان و متوسطین اهل سلوک به جهت عدم اطلاع از عالم ربوبی و کیفیت تجلی حق تعالی در صور مثالی، علم تاویل به مکاشفات مثالی را ندارند. لذا برای تاویل مکاشفات خود باید به یک ولی الهی رجوع کنند. چون برای فهم معنای دقیق هر کشفی باید به مبدا آن صورت که تجلی حق است اشراف داشت که این خاص ولیّ است. بنابراین صاحب کشف باید عارف باشد و عارف در اینجا به معنای فهم معنای تجلی حق در صور مثالی است. و اگر عارف نباشد نباید با حدس و گمان به تاویل بپردازد. کما اینکه در باب تعبیر خواب نیز که نوعی مشاهده مثالی است، قضیه از همین قرار است.

فاطمه(س) مفروض الطاعه

به مناسبت شهادت بانوی دو عالم حضرت زهراء سلام الله علیها یک روایت از حضرت باقر علیه السلام را در مقام حضرتش نقل می کنیم: لَقَدْ کانَتْ عَلَیْها السلام مَفْرُوضَةَ الطاعَةِ عَلى جَمیع مَنْ خَلَقَ الله مِنَ الْجِنَّ وَالأنْسِ وَالطَّیْرِ وَالْوَحْشِ وَالأنبِیاءِ وَالملائِکَةِ. حضرت زهراء سلام الله علیها اطاعتش بر تمام خلق از جن و انس و پرنده و وحوش و انبیاء و ملائکه واجب و فرض است. در این روایت می فرماید که طاعت آن حضرت بر همه موجودات واجب است. بدیهی است که این وجوب به معنای وجوب شرعی نیست زیرا حیوانات یا جن و ملک خارج از حیطه احکام شرعی هستند. پس این وجوب به معنای وجوب تکوینی است یعنی تمام موجودات چه بدانند و چه ندانند و چه بخواهند و چه نخواهند از حضرت ایشان اطاعت می کنند که این اطاعت، اطاعت تکوینی است. این اطاعت در واقع ظهور اطاعت حق تعالی در عالم وجود است. تمام موجودات طوعاً یا کرهاً مطیع امر حقند و این امر از طریق حضرت زهراء و اهل بیت علیهم السلام در عالم ظاهر می شود. چنانچه فرموده اند: اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. ایشان مجرای اراده حقند بلکه اراده  حق همان اراده ایشان است.  لذا حضرت مولی الموالی علی علیه السلام فرمود نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. و بدیهی است اراده حق ضروری التحقق است.

چون اراده ایشان همان اراده حق است پس تخطی از اراده ایشان ممکن نیست. پس معنای وجوب تکوینی این است که هیچ موجودی از امر آن حضرت تکویناً تخطی نمی کند. و همه طاعت ایشان را گردن می نهند. حتی دشمنان ظاهری ایشان و کفار هم از این امر مستثناء نیستند. این را کسی می بیند که به توحید رسیده باشد و ما محجوبان عالم خاک آنچه مورخین و اهل ظاهر دیده اند، می فهمیم و می بینیم. امیدواریم با عنایات حضرتش بوی از توحید به مشام ما خفتگان نیز برسد تا لااقل منکر این حقایق نباشیم.

شعری از دوست

شعری از حضرت دوست جناب سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه:

کربلا در میزنم در باز کن

وعده های خویش را اعجاز کن

قاضی الحاجات من در کربلاست

سامع الاصوات من در کربلاست

کربلا منزلگه اهل دل است

اهل دل را کربلا بس منزل است

کربلا خضر ره گمگشتگان

مرشد و پیر همه سرگشتگان

سجده بر خاک تو دارم مست مست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

آنکه دارد کربلا را پیشوا

کی دگر جوید امام و رهنما

کربلا خورشید را بی نور کرد

ماه را در آسمان مستور کرد

ظلمتی کاندر دل ما سالهاست

چاره اش خورشید و نور کربلاست

این سیاهی ها که اندر روضه هاست

روشنی بخش دل پُر غصه هاست

روضه رضوان که جای اولیاست

یک گلی از بوستان روضه هاست

روز عاشورا مرا عهد الست

گشته ام از آن زمان دهها پرست

کربلا من خویش را نشناختم

بس که روز و شب به تو پرداختم

کربلا آهسته ما مرد رهیم

در طریق غیر تو ما گمرهیم

کربلا ما را سواد آموز کرد

این سیاهی، شام ما را روز کرد

گر نیامد کربلا اندر وجود

بر چه بنهادیم ما سر بر سجود

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود

کربلا را غصه و غم پایه است

ابتلا بالاترین سرمایه است

البلاء للولاء در کربلاست

بینوا سرمایه دار نینواست

از ازل غم با بلا را ساختند

کربلا را بهر آن پرداختند

کربلا با هر بلایی آشناست

مرد این میدان همیشه مبتلاست

عشق وحدت ساز اندر کربلاست

عاشقش معشوق و معشوقش خداست

سید عزیز ما در عشق به ابا عبدالله علیه السلام بی نظیر بود چنان در احوال کربلا و یاران امام سخن می فرمود که گویی در آنجا حضور داشت و سخن اصحاب با امام را به گوش می شنید حتی بالاتر از احوال یاران او نیز با خبر بود و زبان حال آنها را بیان می فرمود. بی شک ایشان در این معنا یگانه بود و کسی همانند ایشان به رموز کربلا آشنا نبود. او مجتهد عشق بود و از لطایف عشق و اسرار آن با جان و دل آشنا بود. کبوتر دل ما در زمان جوانی که دنبال یک مرد الهی بود، در اولین دیدار جذب کلام و جمال او شد و بی هیچ سخن و بحثی رحل اقامت افکند و دلبسته شد. بلکه جذبه او بود که دل سرگشته ما را جذب خود کرد.

این نفس جان دامنم برتافته‌ست

بوی پیراهان یوسف یافته‌ست

کز برای حقِ صحبت سال‌ها

بازگو حالی از آن خوش حال‌ها

تا زمین و آسمان خندان شود

عقل و روح و دیده صدچندان شود

من چه گویم یک رگم هشیار نیست

شرح آن یاری که او را یار نیست

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

 

لباس حریر بهشتیان

در قرآن چندین بار کلمه لباس آمده است. این کلمه از لبس به معنای پوشش و پوشیدن است. در لسان اهل ظاهر لباس، به پوشش پارچه ای گفته می شود اما در ادبیات عرفانی لباس به معنای ظاهر و صورت ظاهری در برابر باطن و حقیقت است. مثلاً در این عالم، ماده لباس ظاهری روح است و در برزخ صورت، لباس روح است. به هر حال انسان در هر حال یک صورت ظاهری یا لباس دارد.

در قرآن ترکیباتی از کلمه لباس ذکر شده است منجمله لباس جوع و فقر، لباس تقوی، لباس لیل و لباس حریر. در مورد لباس تقوی فرموده و لباس التقوی ذلک خیر. یعنی انسان در ظاهر باید متقی باشد. از چیزهای ظاهری دوری کند و متوجه قلب و باطن خود باشد. پرهیز از ابراز مقام و درجه خود پیش مردم و کتمان کرامات و قدرتهای باطنی و عدم استفاده مگر به ضرورت.

اما در مورد لباس حریر که به معنای ابریشم است و لباس بهشتیان در قرآن وصف شده است. بدیهی است که در برزخ ابریشم وجود ندارد و این تمثیل است برای معنایی که اهلش می دانند. مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله علیه می فرمود حریر که لباس بهشتیان است از حرّ به معنای آزاد می آید. یعنی لباس بهشتیان آزاد و راحت است. روح آنها در صورت و قالبی آزاد و راحت است. اما اهل ظاهر در این دنیا لباس ضخیم یعنی لباسی که روح در آن راحت نیست، پوشیده اند. هرچه ما از عالم غیب به عالم دنیا می آییم لباسهایمان ضخیم تر می شود و وقتی به سوی خدا می رویم لباسهای ضخیم را از روح درآورده و لباس لطیف تر می پوشیم. حریر که لباس آزادی و حرّیت است بر تن بهشتیان و اهل آخرت است خواه در این عالم مادی باشند و یا در عالم پس از مرگ.  حرّ کسی است که به هیچ چیز در عالم وجود دلبستگی ندارد مگر به حق تعالی. از این رو او از همه هواها و تمایلات رهایی یافته و آزاد شده است.

خِرّیت ولایت

چند روزی از ارتحال ولی کامل مکمل سید بزرگوار حاج آقا نجفی رضوان الله تعالی علیه می گذرد و جان دوستان و مریدان در غم او در سوز و گداز است. بنده حقیر که 30 سال افتخار آشنایی با ایشان را داشتم، بدون اغراق ولیی به بزرگی ایشان ندیدم. در برخی مباحث قبلی به مقامات اولیاء اشاره نموده ایم و گفته ایم که بالاترین مرتبه در ولایت مقام کاملان مکمل است که اسفار اربعه عرفانی را طی نموده اند. یعنی پس از فنای در حق تعالی به امر حق به سوی خلق رجوع می نمایند و با علم الهی و قدرت حقانی به هدایت خلق می پردازند که ایشان را کامل مکمل می نامند یعنی کسی که به کمال یعنی توحید رسیده و سپس برای تکمیل نفوس به خلق رجوع می کند.

بی شک ایشان در معرفی ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام و ادب ولایی سرآمد دوران ها بود. اسراری که از اهل بیت می دانست با خود به عالم غیب برد و ما محجوبان و خاکیان از آن محروم شدیم. علم و کشف ایشان در باره ولایت به حدی بود که علاوه بر اهل بیت، به اصحاب و محبین در طول تاریخ علم داشت و از احوال باطنی و قلبی ایشان با خبر بود. همه چیز را در عالم با ولایت تفسیر می کردحتی روایاتی در باب حیوانات و اشیاء نیز می فرمود که چگونه ولایت را پذیرفته یا نپذیرفته اند و یا در ولایت پذیری ضعف داشته اند. حق هم همین است که عالم وجود با ولایت تکوینی و تشریعی پیوند خورده است. اگر عقیق و درّ که سنگی بیش نیستند، دارای ارج و ارزش هستند به علت این است که ظهور ولایت در آنها بیش از بقیه جمادات است.  همینطور در ملائکه و جن، کسی که در باب ولایت تعلل نموده مطرود دستگاه الهی است و آنکه ولایت را پذیرفته مقرب گشته است. ابلیس که جن یا ملک بود چون به مصنوع یدالله سجده نکرد مطرود و ملعون گشت ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی. یدالله امیر المومنین است و ساخته او که آدم بود ظهور در ولایت داشت و ابلیس به او سجده نکرد لذا ملعون گشت. حتی در انبیاء و اولیای الهی هرگاه که لغزشی در باب ولایت اهل بیت داشتند دچار غضب و بلای الهی می شدند. سید عزیز ما، چنان به لغزشهای ایشان احاطه داشت که انسان حیران می ماند. از آدم ابوالبشر گرفته تا برخی انبیای دیگر که به بلایایی مبتلا گشتند. حتی برخی اصحاب خاص ائمه علیهم السلام که دچار لغزشهایی در ولایت شده بودند، با جزئیات بیان می نمود و می فرمود ابوذر و یا سلمان که به تبعید و یا تومور در گلو مبتلا شدند به علت یک لغزش در ولایت بود. و یا علت نابینایی عقیل این بود که وی در کودکی زمانی که چشم درد داشت و مادرش داروی چشم برایش می ریخت وی امتناع می کرد و می گفت تا اول در چشم علی نریزی من نمی ریزم. همین بی ادبی در ولایت باعث کوری او شد.

آن بزرگ چنان در ولایت مستغرق بود که جزئیات خاصی را در این زمینه می دانست که هیچ کس به آن علم نداشت. و این علم به جزئیات منحصر به ایشان بود و اگر بخواهیم برای ایشان لقبی در نظر بگیریم باید ایشان را خریط در ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام بنامیم.   

قرآن کتاب متقین

در اولین آیه مصحف شریف بعد از حمد، حق تعالی در معرفی قرآن می فرماید: ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. ذلک اشاره به دور است اگرچه گاهی برای اشاره به نزدیک نیز به کار رفته است. معمولاً مفسرین در این آیه به معنای اشاره به نزدیک استفاده می کنند. البته گاهی در ادبیات عربی یا فارسی از ضمیر اشاره به دور برای نشان دادن عظمت و بزرگی چیزی استفاده می کنند. همانطور که قبلاً نیز گفته ایم کتاب به معنای حقیقت ثابته لایتغیر است که این معنا از کتاب را مرحوم سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه بیان می فرمود. قرآن نیز یک حقیقت ثابته لایتغیر است این قرآن که از غیب مطلق بر قلب نبی نازل شده مراتب نزول را تا این جهان مادی طی نموده است؛ برای متقین هدایتگر است نه برای همه خلق. چگونه قرآن هدایتگر است در حالی که در ابتدای نزول قرآن، به حسب ظاهر مومن و متقی وجود نداشت. مگر قرآن انسانها را هدایت نمی کند؟

به نظر می رسد که قرآن کریم شوون ظاهری و باطنی مختلفی دارد با شان ظاهری که مخصوص اهل ظاهر و ناس است؛ هدایت ظاهری دارد و با شان باطنی هدایت باطنی دارد. هدایت ظاهری برای کافه ناس و هدایت باطنی خاص متقین است. در هدایت ظاهری شک و تردید و ریب وجود دارد چنانچه اهل ظاهر گرفتار آنند ولی در هدایت باطنی هیچ ریبی نیست. آنجا یقین قلبی است و آن قابل مقایسه با علم ظاهری و تعقل و تفکر نیست. اما تقوی که به  پرهیزگاری تعبیر شده منظور فقط تقوی فقهی و ظاهری نیست بلکه تقوی به آن بزرگمرد، به معنای پرهیز کل است. یعنی انسان از همه چیز حتی خودش پرهیز کند. چنان غرق در معشوق شود که خودش را نیز فراموش کند. (واذکر ربک اذا نسیت). این معنای حقیقی و جامع تقوی است. پس با این تعبیر معنای آیه شریفه این است که کتاب حقیقی برای متقیان حقیقی هدایتگر است. برای متقی هیچ شک و ریبی در حق تعالی و اولیایش نیست. اما  غیر متقین همواره در شک و تردید قلبی هستند اگرچه به زبان معترف به خدا و دین و اولیاء باشند ولی در قلب مرددند. زیرا با عقل و وهم و تقلید از دیگران هرگز به یقین نمی رسیم. ایشان با اندک شبهه ای دچار تزلزل شده و منحرف می شوند. در جایی دیگر حق می فرماید انما یتقبل الله من المتقین. فقط از متقین عمل مقبول است و دیگران بر اساس این آیه عملشان مورد قبول نیست. و یا اینکه عمل به اندازه تقوی قبول می گردد و هر کس تقوی بیشتری داشته باشد عملش مقبول تر است. در نتیجه تقوی به معنای پرهیز از همه چیز، مقام اولیای الهی است و عامه از آن بی نصیب اند و حتی متوسطین نیز به آن نرسیده اند.       

منحصر به فرد بودن ولیّ

در برخی از مباحث گفته ایم که انبیاء و اولیای الهی مظهر اسماء کلی و جامع حقند و هر اسم کلی تعدادی از اسماء جزیی را در تحت سلطنت و احاطه خود دارد. انسان کامل که ولی مطلق خداست جامع همه اسماء و صفات الهی است لذا همه موجودات در هستی، تحت سلطه و قدرت او هستند. (آدم و من دونه تحت لوایی) علوم و مقامات اولیاء نیز به حسب اسمایی است که به ایشان تجلی می شود. پس هرچه اسماء بیشتر و جامعتری به کسی تجلی شود؛ علمش به حق تعالی کاملتر است. و هر کس که علمش بیشتر باشد قدرتش نیز بیشتر است. چون همه اسماء الهی بر یک ولیّ تجلی نمی شود در نتیجه علوم و معارف اولیاء مختلف است یعنی آنچه که یک ولیّ می داند، دیگری نمی داند. مثلاً آنچه عیسی از حق می دانست موسی نمی دانست و آنچه موسی می دانست عیسی نمی دانست و همینطور بقیه انبیاء و اولیاء. به همین سبب هر ولیّ از اولیای حق منحصر به فرد است و شخص دیگری جای او را پر نمی کند. حتی اگر ولیّ کاملتری بعد او بیاید باز نمی تواند جای ولیّ قبلی را پر کند. به همین لحاظ فرموده اند که اذا مات العالم ثلم فی الاسلام و یا اذا مات العالم مات العالَم. بدیهی است که منظور از عالم در ورایات عالم حقیقی است که علم واقعی به حق تعالی دارد وگرنه اهل علم ظاهری مرگش برای اسلام ضایعه نیست. اگر عالِم که منظور ولیّ است، از دنیا برود عالَمی که از علم به خدا داشت نیز با او می رود و اهل دنیا از آن بی بهره می گردند. لذا ضایعه ارتحال اولیاء هرگز جبران نمی شود.

خلاصه اینکه هر ولیّ اختصاصات مخصوص خود را دارد و اولیای دیگر برای دریافت آن علم باید به آن ولیّ مراجعه نمایند. این یکی از اسرار خواند حق به اسماءمختلف است. یعنی خواندن حق به یکی از تعینات که ظهور اسم اوست. اگر تعین اسم خدا را بدانیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم از خواص آن اسم بهره ببریم و گرنه صرف تکرار لفظ اسماء الله خاصیت چندانی ندارد. سرّ اینکه ما ذکر می گوییم ولی نتیجه ای که در روایات برای آن ذکر آمده است حاصل نمی شود؛ این است که مظهر آن اسم را نمی شناسیم یا باآن ولیّ خدا نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. چنانچه حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله حق را به امیر المومنین علیه السلام قسم می داد.

از این رو ارتحال اولیایی مثل حاج آقا دولابی و کامل مکمل سید احمد نجفی ضایعه ای جبران ناپذیر برای عالم است. اگرچه اولیاء پس از رحلت هم فیض وجودیشان به خلق می رسد.

شعری از یار سفر کرده

اشعاری از حضرت استاد سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه

 براه میکده دیدم سبوکشان مدهوش

فتاده پیر، کناری قدح شکسته و مست

بدور لاله ی رویش، چراغ ها خاموش

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش

کبوتر دل ما دام زلف می طلبد

به سینه می تپد از شوق سینه و آغوش

به عشق روی تو ما زنده ایم، اگر مُردیم

بسنگ سینه ی ما نام تو بود منقوش

رواست حاجت ما را روا کنی ای دوست

که بار عشق تو بر دوش می کشم هر دوش

به چند درهم معدوده یوسفی بخرند

مرا به هیچ خریدی به هیچ هم مفروش

براه میکده دیدی سیاه مستی را

"تخلص" است که او را نه عقل مانده، نه هوش



در غم هجران دوست

اذا مات العالم ثلم فی الاسلام درگذشت حضرت استاد الهی، وحید دوران، ولی کامل مکمل سید احمد نجفی بر شیعیان جهان و مریدان آن عزیز تسلیت باد.

در طول 30 سال آشنایی این حقیر با ایشان معارف حقه زیادی از ایشان کسب شد که در مقال نگنجد. او در ولایت و محبت اهل بیت بی بدیل بود شدت عشقش به امیر المومنین و ابا عبدالله الحسین نظیر نداشت. او فانی در حسین و باقی به او بود. رحلتش قطعاً ضایعه غیر قابل جبرانی برای جهان شیعه و به خصوص دوستداران آن جناب است. این ضایعه ثلمه ای جبران ناپذیر است. چون رحلت اولیای الهی از آن حیث که تجلیات و دریافت هایشان از حق مختص ایشان است، یک نقصان و شکافتی در اسلام است. زیرا حتی اولیای دیگر نیز آن معرفت و آن تجلیات را ندارند. هر یک از اولیای حق تجلیات مخصوص به خود را دارد که دیگری را آن اختصاص نیست. به همین سبب رحلت هر یک ضایعه ای جبران ناپذیر است. اگرچه عوام تفاوتی بین علمای ظاهر با اولیاء قائل نیستند ولی اهل معنا دانند که هر ولی، خلیفه حق بر زمین است و باعث امان خلق از بلایاست.

اما خصوصیت ایشان که در آن بی بدیل بود محبت امام حسین علیه السلام است. بی شک محبتی که ایشان به اباعبدالله داشتند، در بین اهل ولاء هیچ شبیهی نداشت در واقع چنان محو در حسین بودند که تمام حالات کربلا و اصحاب را به رای العین مشاهده می نمودند. بلکه  حالات و احساسات همه اصحاب امام حسین را می دانستند و وقتی روضه می خواندند با آن حالات شهداء یگانه می شدند و زبان حال هر شهید را بیان می کردند. این چنین حالتی برای کسی رخ نداده است و این ویژگی خاص ایشان بود. بارها فرموده بودند که روضه ای دارم که فقط برای امام زمان علیه السلام می خوانم. می فرمود: هر کس پس از ظهور از امام خواسته ای دارد و من می خواهم یک روضه ای بخوانم که تا به حال نخوانده ام. گرچه او با امام زمانش همیشه در یگانگی بود ولی ای کاش در ظاهر بود و در ظهورش آن روضه مخصوص را می خواند.

به قول خودش هر کس در کاری و علمی مجتهد است و من در عشق مجتهدم. هیچ سری از اسرار عشق نبود که او نداند و راهی در محبت نبود که نرفته باشد. کربلا ظهور تام عشق به امام حسین است و او در این وادی یگانه بود. اشعار بی نظیری در باب کربلا و اهل بیت دارد که ما بعضی از آنها را قبلاً آورده ایم. تمام روایاتی را که نقل می فرمود خصوصاً در باب کربلا، مشاهده می نمود. و بالاتر از مشاهده، حال و هوای آن روایت و راوی را می دانست. حضرتش لحن القول کلام معصوم را می دانست. لحن القول یعنی تاویل و معنای اصلی از سخن امام است که ممکن است  با ظاهر کلام ناسازگار باشد. مریدان او را آقاجون صدا می کردند. آقاجون رفتی و قلب ما از فراقت سوخت کاش ما رانیز با خود می بردی .....

نقش جبرئیل در وحی

جبرئیل یک اصطلاح در ادبیات دینی است که از آن به ملک وحی تعبیر شده است و او جزء چهار ملک مقرب حق قرار دارد. میکائیل، اسرافیل، عزرائیل و جبرئیل چهار ملک مقرب الهی هستند. در واقع جبرئیل ملک علم  و منشاء علم بشر است. در ادبیات عرفانی تاویل جبرئیل همان عقل است البته اینجا عقل به معنای کامل و حقیقی است که به دور از شائبه فکر و وهم باشد. لذا بزرگی می فرمود جبرئیل تنزل عقل تام است. چون عقل تام از عالم خود که مجرد از ماده و صورت است به عالم خیال و مثال تنزل یابد، به صورت ملک ظاهر می شود. پس کسی که صاحب چشم برزخی و ملکوتی است جبرئیل را می تواند مشاهده نماید. همانطور که در مباحث پیرامون عالم برزخ و خیال گقتیم هر چیزی در عالم طبیعت و دنیا و یا امور معقول در عالم مثال صورتی دارد و صاحب کشف دارای علم، از هر صورت مشاهده شده برزخی معنای آن را می فهمد. در نتیجه عقل تام نیز صورتی برزخی دارد که انبیاء واولیاء آن را مشاهده می کنند. اگرچه گاهی جبرئیل به صورت جوان زیبایی در همین عالم دنیا نیز بر پیامبرظاهر می شدو حتی افراد عادی نیز آن را مشاهده می نمودند. این ظهور ظاهری را تمثل می گویند. چنانچه به مریم هم به صورت بشر ظاهر گردید فتمثل لها بشراً سویاً .

اما به خلاف تصور اهل ظاهر، جبرئیل واسطه بین نبی و خدا نیست بدیهی است که نبی از جبریل به خدا نزدیک تر است پس وی نمی تواند واسطه باشد. اما معنای نزول وحی توسط جبرئیل که ادبیات دینی وارد شده چه می باشد. از آن رو که وحی القای ربانی به قلب نبی است و آن برای غیر او قابل درک نیست لذا باید آن حقیقت را از قلب به زبان فهم بشر که زبان عقل است، ترجمه نمود. این ترجمه وظیفه عقل است که از آن به جبرئیل تعبیر می شود. پس جبرئیل در واقع واسطه بین قلب نبی با زبان اوست. پس کتب آسمانی از قلوب انبیاء تنزل یافته اند. و قلوب ایشان نقشه تجلیات الهی است. این عقل عقل خالص غیر مشوب به وهم و خیال و حس است و لذا شیطان و خطا در آن راه ندارد. از این رو فرمود ما زاغ البصر و ما طغی. نتیجه بحث اینکه نقش جبرئیل در وحی ساده نمودن و قابل فهم نمودن کلام خدا که همان تجلی اوست به زبان فهم بشر. و وحی جبرئیلی یعنی وحیی که برای مردم نازل شده است و گرنه حقیقت وحی و دریافت نبی از خدا برای خلق غیر قابل ادراک است. آنجایی که رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در مقام لی مع الله حاله لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل است، جبرئیل را راه نیست و آن حقایق برای بشر هرگز تنزل نمی یابد.

حقیقت کتاب آسمانی

کتاب های آسمانی هر یک مظهر اسمی کلی از اسماء الهی هستند. هر کتاب الهی با یک نبی در ارتباط است. یعنی همانطور که انبیاء مظاهر اسماء حق می باشند؛ کتاب ایشان هم مظهر همان اسم الهی خواهد بود. پس کتاب هر نبی با مقام و درجه او در ارتباط است و هر دو تابع آن اسمی هستند که نبی مظهر آن است. چنانچه در مباحث قبلی اشاره گردید؛ هر نبی یا ولیی که مظهر اسم جامعتری باشد دریافتش از حق تعالی کاملتر خواهد بود و در نتیجه شریعت و کتاب جامعتری خواهد داشت. در میان انبیاء، انبیاء صاحب شریعت بالطبع دریافتشان از خدا بیشتر و مظهر اسماء جامع‌تری هستند و در راس همه انبیاء و اولیاء، نبی ختمی و آل او علیهم السلامند که مظهر اسم اعظم می باشند و علم تام به حق تعالی و مظاهر او دارند. این نکته ، سر افضلیت رسول گرامی اسلام بر سایر انبیاء، و آل طاهرینش بر سایر اولیاء است. در نتیجه دین اسلام نیز جامعترین دین و قرآن کریم کاملترین کتاب آسمانی و نبی ما نبی ختمی است. به این سبب حلال محمد تا قیامت حلال و حرامش نیز تا قیامت حرام است و آنچه خوبان همه دارند  او به تنهایی دارد. بلکه تمامی شرایع و ادیان، شعاعی از اسلام و تمامی انبیاء مبلغان شریعت احمدی هستند. از این رو قرآن، دین را فقط منحصر در اسلام می داند: انّ الدّین عندالله الاسلام[1]. ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما[2] چنانچه در قرآن لفظ دین همواره به صورت مفرد به کار رفته است. از منظر اهل معرفت، نبی کسی است که پس از فنای در حق تعالی و احراز مقام ولایت، احکامی را از حق تعالی دریافت می کند که آن احکام مختص خود اوست و چنانچه برای خلق احکام آورد رسول است. پس رسول مظهر اسم جامع تر از نبی است و نبی و ولیّ، مظهر اسماء جامعتری نسبت به سایر موجوداتند.

دریافت انبیاء و اولیاء از حق تابع تجلیات الهی است و آن نیز لامحاله از مجرای اسمی از اسماء حق ظهور می یابد. پس هر نبی یا ولی خدا در محدوده تجلیاتی که به او می شود، خدا را می شناسد. به سبب این قضیه، موسی که از انبیاء اولوا العزم و صاحب شریعت است از علمی که خضر از آن آگاهی داشت بی اطلاع بود. لذا علاوه بر اعتراض به خضر، از او علت کارهایش را جویا شد.

از این بحث نتیجه می گیریم که کتاب آسمانی نیز به تبع نبی، مظهر اسم حق تعالی است و در واقع حاصل دریافت آن نبی از تجلیات الهی است. پس همان گونه که نبی ختمی صلی الله علیه و آله، مظهر اسم اعظم الله است؛ کتاب وی یعنی قرآن کریم نیز مظهر اسم جامع الهی است. جامعیتی که سایر کتب الهی ندارند.



- آل عمران، 85[1]

- آل عمران، 67[2]

فهم قرآن

بی شک  بیشترین شرح و تفسیری که تا کنون بر کتابی تالیف شده مربوط به قرآن کریم است. با وجود این کما کان فهم قرآن و رسیدن به حقایق آن بسیار دشوار است. سوالات بسیاری در ذهن با مطالعه و دقت در قرآن به وجود می آید که در هیچ تفسیری نیست و یا کسی نمی تواند پاسخ قاطعی به آن بدهد. مفسر زمانی می تواند مفسر خوب باشد که با فهوای کلام گوینده آشنا باشد. به عبارت دیگر مفسر باید با ادبیات گوینده یا نویسنده متن آشنایی داشته باشد. به عنوان مثال در طب سنتی یا در برخی روایات، عملی را موجب لاغری و یا چاقی ذکر می کنند خواننده معاصر اگر با ادبیات طب سنتی آشنا نباشد تصور می کند فلان غذا یا فلان کار باعث لاغر شدن می شود در حالی که منظور از لاغری در اینجا به معنای بیماری و ضعف، و چاقی به معنای سلامت و قوت است. لاغری در زمان قدیم به بیماری و چاقی به سلامتی معنا می شد. پس کسی که آن متن را می خواند باید با ادبیات آن زمان آشنا باشد. این موضوع باعث به وجود آمدن هرمنوتیک یا فهم متن گردید. بر همین مبنای ساده مفسر قرآن یا روایات باید با ادبیات حق تعالی و ائمه هدی علیهم السلام آشنا باشد. این فهم فقط با دانستن صرف و نحو یا مطالعه اشعار و متون کهن عربی به دست نمی آید.
مرحوم امام خمینی در شرح سوره حمد می گوید این تفاسیری که بر قرآن  نوشته شده ترجمه هایی بیش نیست. علت این است که مفسرین اغلب کلام الهی را سبک معنا می کنند یعنی با آن مثل یک متن ساده بشری برخورد می کنند. گویی قرآن را یک انسان معمولی که می خواهد اعتقادات و اخلاق به مردم بیاموزد نوشته است. در حالی که قرآن تجلی خداست و این قرآن ظاهری که در قالب زبان عربی در دسترس ماست صورت ظاهری قرآن حقیقی است که در قلب نبی است. بی شک آنچه در قلب نبی است از جنس لفظ و حروف نیست. لذا در برخی روایات خطاب "قرآنکم"آمده یعنی قرآن شما با قرآن ما که قرآن حقیقی است متفاوت است و این تفاوت تفاوت ظاهر و باطن است و گرنه به معنای تحریف الفاظ قرآنی نیست و اگر در روایتی گفته شده قرآن تحریف شده یعنی آن حقیقت، در قالب حرف و لفظ آمده و معنایش نازل شده و تنزل یافته است. لذا قرآن  باید تاویل شود یعنی باید به معنای حقیقی و جایگاه اصلی خود بازگردانده شود. و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم. راسخ در علم کسی است که به حقیقت قرآن قبل از تنزیل به عالم عقل و مثال و الفاظ پی برده باشد. 
پس قرآن فقط بیان خلقت و اعتقادات و چند دستور اخلاقی نیست بلکه حقیقتی است که از مومن شفاعت می کند یعنی او را به کمال حقیقی می رساند. و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین. قرآن شفای قلوب است و موعظه و اندرز نمی تواند قلب را شفا دهد چه بسیارند قاریانی که ملعونند رب تال القران و القران یلعنه. پس اگر ظاهر قرآن برای همه شفاء بود هیچ قاریی نباید از راه حق منحرف گردد. واضح است که باطن قرآن و حقیقتش برای مومن شفاء است نه لفظ آن. اگرچه الفاظ و ظاهر قرآن هم اثرات بسیار خوب معنوی دارد اما وقوف در ظاهر، انسان را از برکات نامحدود باطنی محروم می کند. 
همانطور که در مباحث قبلی هم اشاره نمودیم، فهم قرآن زمانی حاصل می شود که انسان به فهم خدا و رسولش نائل آید. و این معرفت و شناخت با علوم مصطلح حاصل نمی شود اگرچه علوم ظاهری و درس و بحث می تواند تا حدودی به طالب حقیقت کمک کند ولی فهم حقیقی با علوم ظاهری مثل فقه وفلسفه و کلام و امثالهم به دست نمی آید. فهم قرآن مستلزم معرفت خدا و معرفت خدا در معرفت رسول خدا و اهل بیتش علیهم السلام ظهور می یابد. و راه معرفت حقیقی حصول قرب به ایشان است. پس تا کسی مقرب به خدا و اولیایش نباشد نمی تواند به فهم قرآن دست یابد اگرچه همه تفاسیر و یا علوم ظاهری را بداند و اگرچه از بهره هوشی و ذکاوت بالایی نیز برخوردار باشد. پس اولیای الهی و کسانی در حب اهل بیت عصمت و طهارت غرق شده اند قرآن فهمیده اند و هر قرب و حبش بیشتر، معرفتش بیشتر است.
و اما برای ما دورماندگان از قرب و حقایق قرآن و روایات، تنها راه نجات مراجعه به کلام اهل معرفت و اولیای الهی است چون آنها مفسرین حقیقی قرآن و دین خدا هستند. و اگر بنا به پیروی و یا تقلید است بهتر است انسان از ایشان تقلید کند تا از اهل ظاهر که با مطالعه چند کتاب، کلام حق را تفسیر می کنند.
 

به بهانه بزرگداشت حافظ

به مناسبت روز بزرگداشت حافظ تفالی به دیوان او زدم غزل زیر آمد:

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز

روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه محرم راز

اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز

چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز

چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست
گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز

غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز

غزل سرایی ناهید صرفه‌ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز

در یکی از پستهای قبلی در باره حافظ مطالبی را گفته ایم. به نظر بنده غزل یکی از اختصاصات جناب حافظ است. کسی در این موضوع با او شریک نیست کما اینکه مثنوی به مولانا داده شده است. بی شک تا کنون کسی  نتوانسته به زیبایی و عرفان اشعار حافظ، غزل بگوید. کما اینکه خودش گفته:

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب

سالها بندگی صاحب دیوان کردم

در همین غزل مطلع بحث نیز در بیت آخر به این موضوع اشاره دارد که این به عنایت الهی است. این بحث ثابت است که اولیای الهی اختصاصاتی دارند که دیگران در آن شریک نیستند.

در این غزل جناب حافظ به غنای معشوق اشاره دارد و اینکه عاشق از معشوق بی نیاز نیست. اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنیست... حسن معشوق که ظهورش در ولی مطلق است از عشق خلق بی نیاز است ولی ما به او نیازمندیم. من آن نیم که از این عشق بازی آیم باز. عشق حاصل حسن و زیبایی معشوق است و عاشق لاجرم به زیبایی معشوق توجه دارد خواه آن زیبایی و حسن ظاهری باشد و خواه معنوی و باطنی مثل علم و رحمت و لطف. اگرچه معشوق بی نیاز از عاشق است ولی عاشق را دوست دارد. بلکه عشق عاشق، ظهور عشق معشوق به اوست.

ظهور تو به من است و وجود من از تو

ولست تظهر لولای لم اکن لولاک

به قول حافظ: سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.

امام منتظر، محجوب از ظالمین

در زیارت امام حسن عسکری در باره امام زمان علیه السلام می خوانیم: الظَّاهِرَةِ لِلْعاقِلِ حُجَّتُهُ، وَالثَّابِتَةِ فِی الْیَقِینِ مَعْرِفَتُهُ، الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْیُنِ الظَّالِمِینَ. امام عصر عجل الله فرجه حجتش بر عاقل ظاهر و معرفتش در مرتبه یقین ثابت است و از دیدگان ظالمین محجوب است. امام زمان علیه السلام برای عاقل واقعی که به مرتبه عقل رسیده حجتش ظاهر می شود. عقل فوق مرتبه تفکر و تخیل است عقل نوری است که با آن حقایق ادراک می شود و همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل در اغلب روایات عقل عملی است. یعنی کسی  عاقل است که رفتار او نیز عاقلانه باشد. چنانچه فرموده اند که العقل ما عبد به الرحمن با عقل خدا پرستیده می شود. پس عاقل قطعاً خدا پرست حقیقی است و آن کس که دنیا پرست و خودپرست است عقل ندارد. در ادامه میفرماید معرفت امام برای اهل یقین است. حجت برای عاقل و معرفت برای موقن است. یقین بالاتر از عقل است چون اهل یقین به معرفت حقیقی امام علیه السلام می رسند. یقین مرتبه توحید است که فوق عقل و ادراک عقلی  است.

نکته مهم در این فقره از دعا این است که علت احتجاب مردم از امام، ظلم است و امام از دیدگان ظالمین محجوب است. بالطبع اگر کسی ظالم نباشد امامش برای او ظاهر نخواهد بود. پس همانطور که در روایات آمده علت غیبت از ناحیه خلق است و این احتجاب به علت اعمال انسانها است و گرنه امام همیشه ظاهر است و غایب نشده است. همانطور که اعمال انسانها آنها را از خدا دور ساخته از ولی خدا نیز دور می سازد انّک لا تحتجب عن خلقک الّا ان یحجبهم الاعمال دونک. نکته دیگر در باره مفهوم ظلم است گاهی انسان به دیگران ظلم می کند که مصادیق آن روشن است و مردم آنها را می شناسند ولی مراتب دیگر ظلم، ظلم به نفس است. یک مرتبه از ظلم انجام گناهان و توجه به دنیا و کثرات است که انسان را از یاد حق غافل می کند که اکثر خلق در مرتبه باقی می مانند. پس ما به دلیل انغمار در دنیا از امام محجوبیم بلکه از اولیای الهی نیز در حجابیم. این ظلم شامل خودخواهی و خودرایی و اعتماد به علم ظاهری و عمل ظاهری و امثالهم نیز می باشد. حتی اگر مثل زمان ائمه هدی علیهم السلام مردم امام را ببینند بازهم ندیده اند یعنی نشناخته اند و دیدن ظاهری برایشان نفعی نخواهد داشت.

انا و نحن در قرآن

در قرآن خداوند متعال گاهی خود را با ضمیر مفرد و گاهی به صورت جمع معرفی می نماید. گاهی با انا (من) و گاهی با نحن (ما) و امثالهم بیان می کند. سوالی که مطرح است این است که خدا چرا خود را به صورت جمع معرفی می کند. اهل ظاهر و اهل ادب گفته اند که در ادبیات عربی یا فارسی گاهی شخص خود را با "ما" معرفی می کند. این به معنای چند نفر بودن نیست چون در ادبیات عامه مرسوم است یا اینکه "ما" را برای نشان دادن عظمت خود را ما معرفی می کند. اما از منظر عرفانی، انا و نحن دو مرتبه از توحیدند اولی که مفرد است اشاره به حضرت احدیت و استهلاک اسماء و صفات است و دومی که به صورت جمع است مقام واحدیت که ظهور اسماء و صفات است. پس وحدت در صیغه مفرد قوی تر از صیغه جمع است. در مقام احدیت مظاهر مورد نظر نیستند ولی در مقام واحدیت امور به واسطه اسماء و مظاهر آنها اجرا می شود. در برخی روایات نیز آمده است که هر جا در قرآن خدا خود را به صورت جمع معرفی می کند ما اهل بیت در آن  امر دخیل هستیم. این امر کاملا محرز است زیرا ولی مطلق، تمام اسمای الهی را واجد است و آنها را ظاهر می سازد. به عبارت دیگر همه عالم وجود تحت امر ولی مطلق است و حق تعالی فعل خود را به وسیله ولی مطلق اجرا می کند. لذا او یدالله است یعنی افعال حق را در عالم ظاهر می کند. در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام است که اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. اراده خدا در تقدیرات امورش به ولی مطلق نازل می شود و از خانه های ایشان صادر می گردد.... 

جهاد

ای شهان کشتیم ما خصم برون

ماند خصمی زو بتر در اندرون

کشتن این، کار عقل و هوش نیست

شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست

کو به دریاها نگردد کم و کاست

جهاد از جهد به معنای کوشش و تلاش مجدانه است. در ادبیات عامه جهاد معمولاً به مبارزه با دشمنان دین خدا و کفار و منافقان اطلاق می شود. جهاد مترادف جنگ و قتال با آنها چه در حالت دفاعی و چه به صورت حمله پیش دستانه تلقی می شود. اما در ادبیات عرفانی، جهاد مختص جهاد ظاهری نیست بلکه جهاد به معنای جهاد با هواهای نفسانی است. در روایتی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله پس از بازگشت اصحاب از یک جنگ منقول است که ایشان فرمود: مرحبا بقوم قضوا الجهاد  الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. آفرین به قومی که جهاد کوچک را بجا آوردند و جهاد بزرگتر پیش رو دارند. اصحاب پرسیدند که جهاد بزرگ تر چیست فرمودند جهاد النفس. نبرد با نفس بزرگترین نبرد انسان است که نبرد با دشمنان ظاهری بخش کوچکی از آن است. مولوی در مثنوی این روایت را در ابیاتی آورده و می گوید که شیر نفس بازیچه خرگوش نیست. زیرا هر فکر و اندیشه ای برای مقابله با نفس چون خودِ نفس در آن دخیل است به نتیجه نمی رسد. به طور خلاصه اینکه انسان هر کاری که بخواهد انجام دهد برای خود و کمال خود است و هرگز نمی تواند از خود خواهی و خود پرستی رهایی یابد. پس با وجود خود خواهی نمی توان خداخواه بود. در راه مبارزه با نفس باید از مال و جان گذشت جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم. مال، تمامی آنچه که انسان در اختیار دارد اعم از مادیات و معنویات است و نفس، وجود خود انسان و جان اوست. ابتدا باید همه اموال و سپس خود را در راه خدا فدا کند.

نکته مهم در اینجا این است که انسان نمی تواند نفس خود را فدای حق کند زیرا آدمی بالطبع خود خواه است و همه چیز را برای خود می خواهد حتی خدا را هم برای منافع خود می خواهد در واقع با همه چیز رابطه انتفاعی دارد. در نتیجه نمی تواند با این نفس و خودخواهی به خدا برسد مگر لطف خدا این بنده را از خودش و هواهای نفس رهایی دهد. به قول حافظ: مگر خضر مبارک پی درآید    که این تنها به آن تنها رساند. خدا به وسیله اولیایش بندگان مستعد را از هواها نجات می دهد و بسوی خود رهنمون می کند.

اگر در آیات قرآن دقت کنیم دو نوع جهاد ذکر شده یکی جهاد فی سبیل الله ودیگری جهاد فی الله. اولی در راه خدا و دومی در خدا. اهل ظاهر دومی را هم مثل اول معنا در راه خدا معنا می کنند ولی جهاد فی الله خیلی بالاتر از جهاد در راه خداست. در زیارت ائمه هدی می خوانیم جاهدت فی الله حق جهاده. اجمالاً اینکه جهاد فی سبیل الله مربوط به سالک در سیر الی الله است که عبادات و ترک معاصی و اخلاقیات و مسائل سلوکی است. اینها مربوط به سفر اول از اسفار اربعه است. جهاد بعدی که فی الله است در سفر دوم است و آن جهاد و صبر در تجلیات الهی و فناهاست. معنای فی الله یعنی در حالت فنا و توحید نیز باید جهاد نمود که این جهاد خاص اولیای الهی است و مردم عادی چیزی از آن نمی دانند و به آن مرتبه نرسیده اند تا بخواهد عمل کنند. لذا در روایت است که ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه. جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای اولیای خاص خود باز می کند پس این باب برای همه باز نیست ولی سیر و سلوک ابتدایی برای همه باز است و هر کس می تواند به عبادت و ترک معصیت اقدام کند. اما تجلیات الهی خاص اولیاء است و عوام را از آن بهره نیست که جهاد در این مرتبه احتمالاً حفظ مراتب وحدت در عین کثرت است و عدم احتجاب حق به خلق و خلق به حق باشد.  

خاک کوی دوست

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم.

در روایات تاکید زیادی به سجده بر تربت امام حسین علیه السلام شده است. حتی در روایاتی آمده که جبرئیل تربت کربلا را برای پیامبر آورده و ایشان بر آن سجده می نموده است. همچنین روایات در شفای تربت حسینی متواتر است. حتی امام صادق علیه السلام برای شفای بیماری، شخصی را به کربلا می فرستد تا تربت بیاورد. این خاک تنها خاکی است که خوردن آن جایز است در حالی که  خوردن سایرخاکهای قبور ائمه علیهم السلام جایز نیست. 

سجده بالاترین مقام تواضع و خضوع در برابر خداست چه از حیث صورت ظاهری و چه از نظر باطن. در روایت است که اگر کسی در تمام عمرش یک سجده حقیقی بجا آورد نام او از لوح خاسرین محو می شود. سجده در نماز نهایت قرب و فنای فی الله است. همانطور که در مطالب پیرامون نماز گفتیم، قیام مقام فنای افعالی، رکوع فنای صفاتی و سجده فنای ذاتی است. پس بالاترین مقام توحید عبد در حالت سجده حاصل می شود و سجده دوم فنای از فناست. یعنی چنان غرق در معشوق است که از خود و فنای خود نیز فانی است. در این حالت است که بر تربت حسینی سر می نهد. پس با اتصال به کربلا با تربتش به مقام فنای ذاتی دست می یابد. در ظاهر به تربت و در باطن محو در دوست می گردد. لذا در روایت است که سجده بر تربت امام حسین علیه السلام حجابهای هفتگانه را خرق می کند. چه زیبا سروده:

گر نیامد کربلا  اندر وجود

 بر چه بنهادیم ما سر بر سجود.

هدف امام حسین علیه السلام

مباحثی که در باب هدف امام حسین علیه السلام مطرح می گردد اغلب از دیدگاه عامیانه و سطحی نگرانه است. برخی هدف را تشکیل حکومت اسلامی و از بین بردن حکومت یزید و برخی دعوت مردم کوفه و در نهایت حفظ اسلام آنهم به معنای ظواهر شرعی و صورت اسلامی جامعه است. چون خلیفه غاصب ملک بود و فردی شرابخوار و بی دین بود. اما هدف اصلی امام علیه السلام این اهداف کوچک و جزیی نبود. انسان کامل و ولی مطلق هدفی جز ذات حق تعالی ندارد. اموری مثل تشکیل حکومت و امثالهم  اگر در راستای آن هدف اصلی باشد، جز اهداف خیلی جزیی بشمار می آید. پس خروج برای اصلاح امت جدش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و پدر نیز هدف اصلی نبوده است.

بی شک ارزش خون امام بالاتر ازا ین امور است و عالی هرگز فدای دانی نخواهد شد. نکته بسیار مهم و اساسی که اهل ظاهر از آن غافلند این است که امام معصوم هر چه اراده کند در عالم تحقق می یابد و هیچ امری خارج از قدرت لایزال او نیست. اگر نازی کند یکجا فرو ریزند قالبها. اگر می خواست یزید را از بین ببرد در یک لحظه او را نابود می کرد. امام حسین علیه السلام دشمن ندارد تا بخواهد او را نابود کند همه هستی به میل و اراده و مشیت او حرکت می کند. دشمن ظاهری او نیز حیاتش را در هر لحظه ازو می گیرد. به قول مولوی نقش با نقاش چون نیرو کند. عالم امکان، نقش اوست و او هر چه خواهد بی تعلل همان گردد. پس محال است امام چیزی بخواهد و آن چیز تحقق نیابد. کما اینکه محالست حق تعالی چیزی بخواهد و نشود. امام مشیت الله و مجلای اراده اوست. خواست او خواست خداست. عاشقان و شاگردان مکتب حسینی اگر اراده کنند عالم را زیر و زبر می کنند. چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد   من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

اگر دقت کنیم می بینیم که هدف اصلی حضرتش رسیدن به مقام شهادت و استغراق تام در توحید است. حسین علیه السلام توحید را عالم تحقق بخشید. به این معنا همه انبیاء و اولیای الهی به وسیله او به مقام توحید رسیدند. وصول به توحید برای احدی میسر نشود مگر با توسل و عنایت امام حسین علیه السلام. لذا در روایات آمده است که همه انبیاء را از کربلا عبور دادند از آدم تا خاتم که روایات آن در کتاب کامل الزیارات ذکر شده است. باب توحید با شهادت او مفتوح گردید و توحید بالاترین هدف خلقت هستی است. پس ولی مطلق خود را غرق در توحید نمود و فانی در ذات حق تعالی شد و به وسیله او بقیه به توحید راه یافتند.

پس او به هدفش رسید و آن بالاترین هدف است. اصحاب او شاهراههای وصول به توحیدند. هر کدام از اصحابش فصی از فصوص توحید را رقم زدند. از جناب ابالفضل العباس و حضرت علی اکبر علیهما السلام تا غلام ترک و سیاه. هر کس بخواهد به توحید برسد باید از راه این یاران، بسوی حق حرکت کند.

در نتیجه حسین علیه السلام به هدف غایی و اصلی خود رسید و از این حیث پیروز مطلق و کامل است. و شفاعتش به این معناست که دیگران را هم مثل اصحابش به توحید می رساند. انبیاء و اولیاء در طول تاریخ در سایه لطف او به کمال خود رسیدند. آیا هدفی بالاتر از این وجود دارد؟ او خود را قربان معشوق ازل کرد و عشقش آتش در همه عالم زد پس خدا او را معشوق جهانیان کرد. خاک کربلایش قبله عالمیان است و تربتش شفا بخش  جسم و جان.

گر نیامد کربلا اندر وجود

بر چه بنهادیم ما سر بر سجود

کربلا فریادتنهایی زند

نعره انی انا اللهی زند

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود.


مشیت حسینی

در روایات آمده است که: ان الله خلق الاشیاء بالمشیه و  المشیه بنفسها. خداوند همه چیز را با مشیت را آفرید و مشیت را با خودش خلق کرد. یعنی همه چیز به واسطه مشیت خلق شده اند ولی خود مشیت به واسطه چیزی خلق نشده است. این بدین معناست که مشیت با ذات حق یگانه است ولی غیر او این یگانگی را ندارند و به وسیله مشیت با حق مرتبط هستند. به عبارت دیگر اگر مشیت نبود اشیاء خلق نمی شدند. برخی علماء مشیت را قبل از اراده می دانند. یعنی برای ایجاد فعل ابتدا مشیت الهی تحقق می یابد و سپس اراده آن خواست را در عالم خارج تحقق می بخشد. در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام نقل است که فرمود: نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. ما (اهل بیت) زمانی که می خواهیم خدا می خواهد و اگر ما نخواهیم خدا نمی خواهد. نکته مهم  این است که خواست خدا را متوقف به خواست خود کرد و گرنه و ما تشاوون الا ان یشاء الله مربوط به عموم مومنین است. در این باب در برخی مطالب قبلی نیز سخن گفته ایم.

جمله معروف ان الله شاء ان یراک قتیلاً که خدا مشیتش بر این تعلق گرفته بود که حسین را کشته ببیند. ترکیب این دو روایت به این معنا منتج می گردد که حسین خودش مشیتش بر کشته شدن بود. اما چون بین او و حق هیچگونه دوئیتی متصور نیست، در مقام عبودیت فرمود ان الله شاء ولی در مقام ربوبیت و توحید خودش می خواهد و خودش اراده می کند و آن را در عالم تحقق می بخشد. لذا در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. کاش زبانی بود و مستمعی بود تا این جمله معنا می شد. اوست که اراده رب و مشیت حق را عالم اجراء می کند. در نتیجه همه چیز به اراده اوست و چیزی از قدرت و تصرف او خارج نیست. پس مشیت حسینی به این تعلق گرفت بود تا شهید شود. و شهید اسم حق است و او ظهوراسم الشهید را در عالم تحقق بخشید. و الله علی کل شیئ شهید.

علم لدنی

آیه است که خطاب به جناب خضر حق تعالی می فرماید: علمناه من لدنا علماً. از این آیه اصطلاح علم لدنیّ وضع گردیده است و به این معناست که از جانب خداست. علمی که از طرف اوست با بقیه علوم اعم از علوم بشری یا علوم ملائکه و جن و یا علومی که بر اثر سیر و سلوک حاصل می شود متفاوت است. اگرچه همه علوم صحیح بشری از ناحیه حق است ولی وقتی خدا چیزی را به خود منتسب می کند حکایت  از بالاترین مرتبه آن حقیقت است. همانطور که قبلاً گفته ایم علوم انبیاء و اولیاء نتیجه تفکر و تعقل و یا عبادت نیست بلکه نتیجه تجلی خدا بر قلب ایشان است. این علم را خدا به خود نسبت می دهد. اتقوا الله و یعلمکم الله. قل رب زدنی علماً. عالم در ادبیات دینی به کسی گفته می شود که علم ربانی داشته باشد. و منظور علوم ظاهری اعم علوم تجربی یا علوم حوزوی و فقه نیست. بلکه علم به حقیقت اسماء الهی است. و آن نیز به معنای تجلی آن اسم بر قلب نبی یا ولی است. لذا فرمودند که العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. اولاً علم نور است و ثانیاً  جایگاه آن قلب مومن است.
بر هر نبی یا ولیّ یک اسم یا چند اسم از اسماء الهی تجلی می کند. نتیجه این تجلی دریافت حقیقت آن اسم است(نه لفظ). در آن هنگام خدا را در آن اسم خاص می شناسد و دریافت می کند. و میتواند به مظهریت آن اسم از حق، در عالم تصرف نماید آنهم تصرف ربانی نه نفسانی. مثل عیسی(ع) که مظهر اسم المحیی بود و به واسطه این اسم مردگان را زنده می کرد. در آن هنگام حق را در اسم محیی شناخت و به این اسم عالم شد. هرچه تعدادبیشتری از  اسماء الهی بر قلب کسی تجلی کند، وی علم بیشتری به خدا و خلق خواهد داشت و در نتیجه قدرت بیشتری هم خواهد داشت. زیرا علم، منبع  قدرت است. البته اسماء الهی نامحدودند و به تبع آن تجلیات حق هم نامحدود است.
نکته دیگر اینکه چون تکرار در تجلی نیست، علوم انبیاء و اولیاء منحصر به فرد است. یعنی آنچه را که موسی می دانست مثلاً عیسی نمی دانست و آنچه را که عیسی می دانست موسی نمی دانست. لذا فرموده اند که اذا مات العالم مات العالم. اگر عالمی بمیرد آن علوم باطنی را که حاصل تجلیات الهی را با خود می برد. و کسی دیگر از اولیاء آن علم را با جزییات نمی داند. همچنین اذا مات العالم ثلم فی الاسلام، به همین معناست. چون تکرار در تجلیات الهی وجود ندارد. سرّ افضلیت انبیاء و اولیاء بر یکدیگر نیز به تجلیات و جامعیت اسمی است که به او تجلی شده است. اگر اسماء جامع بر او تجلی شده باشد دین او جامعتر و یا ولایتش کامل تر است. و چون همه اسماء الهی بر نبی ختمی و آلش علیهم السلام تجلی شده است، دین وی جامع ترین و ولایتش ولایت کلیه و مطلقه است. لذا فرمود آدم و من دونه تحت لوایی. بلکه ولی مطلق حقیتقی است که همه تجلیات الهی به وارد شده و از طریق او به سایر انبیاء واولیاءتجلی شده است لذا همه زیر لوای اویند. شناخت و معرفت او معرفت خداست ان معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله و معرفه الله هی معرفتی بالنورانیه. اوست اسم اعظم حق که همه اسماء از او نشأت گرفته اند. نتیجه اینکه بی شک بالاترین علم، علم لدنی و آن علم به حقایق اسماء الله است و بقیه علوم اعم از علومی که حاصل عبادات و یا مکاشفات برزخی و علوم بشری است، با این علم قابل مقایسه نیستند.   
قطره علمی که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش 

هو العلی العظیم

در روایات آمده است که اولین اسم خدا، العلی العظیم است. در باره مولی الموالی امیر المومنین علی علیه السلام سخن بسیار گفته شده و حقیر نیز در این وبلاگ مطالبی مختصر عرض نموده است. اما مقام آن عالی جناب به حرف و سخن و عقل و خرد بشر و فوق بشر نرسد. در این باب باید گفت یا علی انت کما اثنیت علی نفسک ما نتوانیم ثنای تو گفتن تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی. خودش فرمود: انا الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و انا بکل شئ علیم انا بکل شئ قدیر. انا آدم انا نوح انا ابراهیم ... اوست اول اسم وبالاترین اسم حق که السلام علی الله الرضی و وجهه المضیی و جنبه العلی. اوست خواجه لیس لله آیه اکبر منی. اوست یداللهی که فوق ایدیهم است و عین الله الناظره فی الخلق اجمعین. ولایت او ولایت ذاتیه الهیه است و به پذیرش خلق یا عدم قبول خلق خدشه دار نگردد. او خلیفه الله مطلق در هستی است و اراده حق را درعالم به منصه ظهور می رساند که اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. اگر قلم و زبان و عقول گنجایش آن را داشت می گفتیم آنچه را که باید گفت ولی ، شرح می خواهد بیان این سخن/ لیک می ترسم زافهام کهن. یا علی جان ما را در عشق و محبت و معرفت و ولایت خود محو کن.

تماس

دوستان جهت ارتباط  و نظرات می توانند با ایمیل های بنده تماس داشته باشند:

hasaniani@yahoo.com

hasaniani@gmail .com

کوران در کلام حسینی

دعای عرفه امام حسین علیه السلام حاوی جملات فوق العاده معرفتی است در یکی از جملات زیبای آن آمده است که عمیت عین لا تراک علیها رقیباً. چشمی که تو را مراقب خویش نبیند، کور است. و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیباً. و زیانکار است بنده ای که در معامله اش از حب او بی نصیب است. نکته مهم در این فقره از دعا، مساله رویت رب است. اگر کسی ربش را نبیند از دیدگاه امام حسین علیه السلام کور است. امیر المومنین علیه السلام نیز فرمود لم اعبد رباً لم اره خدایی که ندیده ام نپرستیده ام. اما این رویت چیست؟ بدیهی است که منظور رویت ظاهری نیست. اما ممکن است در ظاهر نیز ظهور یابد. همچنین از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود رایت ربی فی احسن صوره. ما در پستی آورده ایم که بی شک احسن صورت خدا، امام حسین علیه السلام است که پیامبر، خدا را در صورت او مشاهده نموده است.

نکته مهم در این روایات این است که چگونه صورت محبوب را می توان مشاهده نمود. ذات حق تعالی منزه از رویت و مشاهده است. زیرا به هیچ تعینی محدود نمی شود و هیچ صورتی در دنیا یا آخرت ندارد. اما منظور در این روایات ذات حق تعالی نیست بلکه ظهور او در مظاهر، و خصوصاً مظهر اتم یعنی انسان کامل است. پس آنچه در دنیا یا آخرت از حق مشاهده می شود تجلی و ظهورش به صورت انسان کامل است. تنها چیزی که می تواند انسان را به مقام شهود برساند حب و عشق است. شدت عشق عاشق را به معشوق می رساند و در حالتی عاشق معشوق را در صورت مثالی مشاهده می کند. و اگر عارف باشد می داند که او در تمام مظاهر و آیاتش ظاهر است. لذا همچو باباطاهر گوید

به دریا بنگرم دری تو بینم به صحرا بنگرم صحرا تو بینم. و همچنین مولای اهل یقین فرمود ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه او فیه. قبل و بعد و در همه اشیاء،  الله که اسم اعظم است را مشاهده می کند. البته کسی از کیفیت مشاهده حضرتش خبر ندارد و عرفاء فقط از مشاهده خود خبر می دهند و ما محجوبان و نابینایان فقط با الفاظ دلخوشیم. در این روز عرفه از حضرت اباعبدالله الحسین می خواهیم که دیدگان کور ما را به جمال خود روشن و بینا کند همانطور که یعقوب با بوی پیراهن یوسف بینا شد.

حجاب علم

همانطور که در پست قبلی آمده، در بسیاری از روایات بر طلب علم تاکید شده است اطلبوا العلم و لو بالصین. طلب العلم فریضه. اطلبوا العلم من المهد الی اللحد و ... اگرچه این علم، علم دنیوی و ظاهری نیست و مقصود علم سیرو سلوک و شناخت عالم هستی است، ولی همین علم نیز در پایان راه حجاب سالک می شود. مرحوم امام خمینی در آثارش این جمله عرفانی که العلم هو الحجاب الاکبرکه ممکن است منبع روایی داشته باشد را زیاد آورده است. در آثار ایشان اغلب جنبه اخلاقی این جمله مورد توجه واقع شده است و آن این است که اگر علم موجب غرور و مباهات شخص شود خودش حجاب راه خداست. ولی در ادبیات عرفانی امام خمینی از علم به معنای حجاب نوری نیز تلقی شده است یعنی علم اگرچه نور است ولی حجاب راه توحید و فنای فی الله است. لذا توجه به علوم باطنی و مکاشفات معنوی نیز حجاب راه توحید است و بسیاری از بزرگان شاگردان خود را از توجه به این کرامات بر حذر می داشتند. از قبیل توجه به ضمایر و اوهام مردم، توجه به خواص گیاهان و درمان بیماریها، شفای بیماران و سایر کرامات ظاهری.

اما در مرتبه بالاتر نیز علم خود نوعی حجاب است زیرا مثبت سالک است و هر چه اثبات سالک کند در توحید نوعی شرک محسوب می شود. چون علم بر پایه عالم و معلوم بنا نهاده شده و این دوئیت با توحید منافات دارد. پس عالم که سالک است باید محو شد و جز حق تعالی چیزی باقی نماند. لذا به آن سالک گفته شد وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. لذا در روایت آمده از مهد تا لحد علم بیاموزید یعنی در لحد و پس از مرگ حقیقی که فنای در حق است نیازی به علم نیست بلکه خودش حجاب می شود. بر این مبنا معنای این آیه شریفه که می فرماید: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون، پیچیده می شود آیا کسی که می داند با کسی که نمی داند برابر است؟ جواب این سوال مشکل است. زیرا علم و جهل دارای مراتب است. علم باطن بهتر از جهل است و اما در مرتبه ای که علم مانع وصول به حق است، ندانستن بهتر است. از این حالت به سکر و نابینایی و امثالهم در ادبیات عرفانی یاد شده است. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو. چون حیلت در واقع استفاده از علم و عقل در راه قرب به خداست که می تواند شامل ریاضات و عبادات باشد. اما نمی دانم و نمی توانم اگر از سویدای دل باشد انسان را به توحید رهنمون است. این "نمی دانم" از همه علوم ظاهری و باطنی بالاتر است. و اینجا سالک  از حجاب علم عبور می کند.

سلطان علم

حضرت علی علیه السلام در باب علم فرماید: العلم سلطان من وجده صال به و من لم یجده صیل علیه. علم سلطان است هر که او را یافت با آن حمله می کند و آنکس که آن را نیابد بر او هجوم برند. روایات و آیات زیادی در باب فضیلت علم وارد شده است از جمله: اطلبوا العلم من المهد الی اللحد.  طلب العلم فریضه. انما یخشی الله من عباده العلماء. لیس العلم بکثره التعلم بل هو نور یقذفه الله فی قلب من یشاء.

نکات زیادی در باب علم وجود دارد که به برخی اجمالاً اشاره می کنیم. اولاً معنای علم در ادبیات دینی با علم مصطلح بین عوام، بسیار متفاوت است. علم نزد اهل ظاهر به علوم مادی از قبیل پزشکی و فیزیک و شیمی و علوم انسانی و یا علوم حوزوی گفته می شود ولی خدا به این علوم ظاهری علم نمی گوید. اگر در آیات و روایات و کلام بزرگان غور کنیم متوجه می شویم منظور از علم، نورانیت قلبی و علم به حقایق است. که این علم در حوزه و دانشگاه نیست. لذا فرمودند که علم به کثرت آموزش نیست بلکه نور است و خدا باید آن را در قلب مومن قرار دهد. بدیهی است نور در کتاب و دفتر نیست. لذا گفته اند: بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد. و یا رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی.

در روایت مطلع بحث حضرتش می فرماید که علم سلطان است. یعنی با علم انسان می تواند به عالم مسلط شود. حتی در مورد علوم ظاهری و دنیوی که علم حقیقی نیست هم این علوم و تکنولوژی بشری باعث تسلط نسبی به عالم طبیعت شده است از ساخت فضاپیما و سفر به ماه و فرستادن فضاپیما به سیاران منظومه شمسی تا ماشین آلات مدرن که موجب تغییر در زندگی ظاهری بشر شده است. همه اینها حکایت از نوعی تسلط ظاهری دارد. اما روایت علوی منظور دیگری دارد و آن این است که علوم باطنی و معنوی  انسان را دارای سلطه می کند. با علم باطن انسان نه تنها به عالم دنیا بلکه به همه عالم وجود تسلط می یابد. با علم باطنی مومن می تواند به لشگریان شیطان و یا هواهای نفسانی حمله کند و آنها را از بین ببرد. و یا به دشمنان خدا اعم از جن و انس یورش برد و غلبه کند. این علم باطنی قوای باطنی برای سالک به همراه دارد. از قبیل اخبار از مغیبات و ضمایر افراد، شفا دادن بیماران، طی الارض، مشاهده ارواح و اجنه و کمک گرفتن از آنها و ... البته علم بالاتر عبارت از ولی شناسی و خداشناسی است که از این علوم بالاتر است. شاید منظور روایت نیز همین باشد یعنی علم به حقیقت توحید و ولایت. پس اگر ما این علم را داشته باشیم می توانیم به اوهام شیطانی و هواهای نفسانی غلبه کنیم و اگر این علم را نداشته باشیم شیاطین به ما حمله می کنند.

مثال بارز علم باطنی سلیمان نبی است که به جن و ملائکه و نیروهای طبیعی احاطه داشت. که در نتیجه آن به این جهان احاطه داشت و جن و انس در تصرف او بودند و ملک او زبانزد خاص و عام است. رب اغفرلی و هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی. اما این ملک اگرچه خداداد بود و سلیمان نبی از هوی و هوس مبرا بود ولی برایش دردسرساز شد تا حدی که در برخی از روایات آمده است که او باید حساب و کتاب این مملکت داری را بدهد و بعد از همه انبیاء به پانصد سال فاصله به بهشت می رود. پس می توان سلیمان را نماد علم (به این معنای خاص) دانست که بر اثر آن سلطان و تسلط بر عالم داشت. اما اولیای الهی را توجه به این علوم نیست خواه علوم مادی و دنیوی و خواه علوم باطنی از این دست که سلیمان  یا برخی سالکان دارند. بلکه آنان چنان مستغرق در تجلیات توحیدی هستند که طلب چیزی جز وصال یار ندارند.

مرا امید وصال تو زنده می دارد وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک.  

سرزمین حقیقت

ابن عربی در باب هشتم فتوحات از مکاشفات خود در سرزمین حقیقت چنین می گوید:

"اهل این زمین خداشناس ترین مردمان خدایند. و آنچه را که نزد ما با دلیل عقلی محال است در این سرزمین امکان پذیر و وقوع یافتنی است. ان الله علی کل شی قدیر. لذا دانستیم که عقول نارسایند و گرنه خداوند بر جمع و گردآوری دو ضد و وجود جسم در دو مکان و قائم بودن عرض به ذات خود و انتقالش و قیام معنی به معنی قادر است.و هر حدیث و آیه ای که می بینیم و یا می خوانیم و آن را عقل از ظاهرش بر می گرداند، همانها را بر ظاهر خودش در آن سرزمین(حقیقت) می یابیم. و نیز هر جسدی روحانی که فرشته و جن در آن شکل می یابد و هر صورتی که انسان خودش را در خواب در آن صورت می بیند از اجساد این زمین است. و ارواح بشری را در این سرزمین موضع مخصوصی است وساکنان این سرزمین  را رقایقی است  که به تمام عالم کشیده شده است."

با توصیفات شیخ این سرزمین که در عالم برزخ و مثال است جایگاه بسیاری از حقایق و علوم باطنی است که خاص اهلش می باشد. نکته مهم دراین گفتار شیخ این است که چیزهایی که ما آنها را محال عقلی می دانیم در واقع محال واقعی نیست بلکه عقل به حسب عادت و به تقلید از حس در این عالم مادی آن را محال می پندارد. در حالی که ممکن و بلکه واقع است. این به جهت ناتوانی عقل جزیی بشر عادی است که مقلد حس و  وهم است. اما عقل کامل که مقلد حس و وهم نیست احکامش با احکام عقل جزیی بسیار متفاوت است. همچنین کشف و شهود نیز ممکن است حقایقی را دریافت کند که عقل حتی در مرتبه کمال نیز از ادراک آن عاجز باشد. به خصوص در باب توحید که عقل از ادراک آن عاجز است. در همین باب ابن عربی نمونه ای را معرفی می کند که عقل آن را محال می داند اما در عالم برزخ وقوع می یابد. وی گوید که در سرزمین حقیقت میوه هایی وجود دارد که بزرگی آن به اندازه فاصله زمین تا آسمان است و انسان می تواند آن را با دست خود بردارد در حالی که نه دست انسان بزرگ می شود و نه میوه کوچک می شود.

پس وقتی عقل در ادراک عالم برزخ که نزدیک ترین عالم به این جهان مادی ماست اینقدر ناتوان و خطاکار است، چگونه می تواند  در باب توحید و ولایت سخن بگوید. به همین علت است که عقل به خصوص این عقل جزیی در نظر عارف الهی جایگاهی ندارد. چون نمی تواند او را به حقیقت رهنمون گردد. پای استدلالیان چوبین بود پای ....


تفاوت "اهل" با "اصحاب"

در قرآن و روایات گاهی از کلمه اهل و گاهی از کلمه اصحاب استفاده گردیده است. اغلب اهل ظاهر این دو کلمه را مترادف تصور می کنند  در حالی که ادبیات قرآن به قدری دقیق است که کلمه مترادفی در آن  وجود ندارد. در قرآن کلمه اهل به کلماتی همچون تقوی، مغفرت، کتاب، قریه، مدینه، نار، جنت، بیت، مدین و ذکر اضافه شده است. کلمه اصحاب نیز به کلماتی مثل نار و جنت، شمال و یمین، مشأمه، میمنه، صراط السوی، جحیم، سعیر، موسی، قبور و اعراف اضافه گردیده است.

به نظر می رسد همانطور که مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله می فرمود، پیوستگی"اهل" با مضافش بیش از پیوستگی "اصحاب" با مضافش باشد. بدین معنا که اهل هرگز از آدمی جدا نمی شود ولی اصحاب چیزی ممکن است ازو جدا شوند و دیگر اصحابش نباشند. مثلاً اهل النار کسانی هستند که از نار جدانشدنی هستند و همیشه با او خواهند ماند اگرچه از آن لذت ببرند ولی اصحاب نار ممکن است روزگاری از نار بیرون روند. ما این بحث را در خلود عذاب قبلاً گفته ایم. اهل جنت و بهشت نیز هرگز از بهشت بیرون نخواهند رفت و ازو جدا نمی شوند چه در دنیا و چه در آخرت. نکته قابل توجه اینکه فقط دو کلمه نار و جنت در قرآن هم اهل دارند و هم اصحاب. ولی بقیه کلمات بین این دو اصطلاح با یکدیگر متفاوت است. نکته دیگر اینکه در کلماتی که فقط اهل به آنها منتسب هستند و اصحاب ندارند شاید اشاره به آن باشد که غیر اهل به آنها راه ندارند و بهره ای از آن نمی برند. مثلاً نمی شود کسی گاهی متقی واقعی باشد و گاهی متقی نباشد. در نتیجه ما اصحاب تقوی نداریم بلکه اهل التقوی داریم.

اما در مورد لغاتی مثل قریه یا مدینه همانطور که قبلاً در مطلبی به آن اشاره شده، به معنای شهر و روستای متعارف نیست و گرنه نمی توان به ساکنین آن "اهل" گفت چون عده ای از روستا به شهر می آیند و بالعکس. پس شهر یا مدینه در ادبیات قرآن به معنای عالم توحید و موحدان و روستا یا قریه به معنای دنیا و کثرات است.به عبارت دیگر اهل مدینه اهل آخرت و اهل قریه اهل دنیا هستند. الله اعلم بالصواب.

بهشت عارف

در نوشته ای پیرامون معاد گفته ام:

بهشت عارف و سالک، دیدن جمال ولیّ مطلق و محو شدن در تحت لوای اوست. همونطور که در این دنیا، از دنیا و لذات ظاهری اون غافله؛ در آخرت هم از لذات ظاهری در غفلته و فقط در تحت جذبه و تجلیات اوست. او فقط در آستان یار آرام می­گیره.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

بزرگی می­فرمود، امام حسین علیه السلام در شب عاشورا از بین دو انگشت مبارک جایگاه اصحاب رو در بهشت به اونا نشون داد، اما همه اونا از بهشت روگرداندند و به امام نگاه کردن. بهشت به دنبال عارف و عاشقه، نه عاشق به دنبال بهشت و لذات اون. کما اینکه در بعضی روایات اومده که بهشت مشتاق بعض اصحاب مثل سلمان و عمار و بلال است.

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی                              شرح جمال حور ز رویت روایتی

شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی                    خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست                    هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

: چرا بهشت با اون توصیف­هاش که عقل رو حیران میکنه برای عارف جذاب نیست؟

: سوال خوبیه؛ جوابشم ساده است چون بهشت آفرین از بهشت قشنگ­تره. معلومه اون کسی که بهشت رو خلق کرده و بهشت یکی از تجلیات اوست، از خود بهشت بالاتر و زیباتره. پر واضحه قسیم الجنه از خود جنت بالاتره و اگر کسی جمال اونو ببینه از همه چیز حتی خودش غافل میشه. همونطور که اصحاب امام حسین علیه السلام چنان گرمِ عشق او بودن که اساساً زخم و درد شمشیر رو احساس نمی­کردن. چه زیبا گفته حافظ:

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم.

بلکه بالاتر، اگر محبوب جانفشانیِ اونو قبول نکنه اون ناراحت میشه.

تو کمان کشیده و در کمین

که زنی به تیرم و من غمین

همه غمم بود از همین

که خدا نکرده خطا کنی

مگه ندیدی که اصحاب امام حسین وقتی آقا به اونا گفت که دشمن با من کار داره شما برین؛ همه عجز و لابه و تملق کردن که بمونن و شهید بشن. نشنیدی که غلام سیاه امام چقدر تملق و لابه کرد تا امام به اون اجازه رفتن به میدان داد. بهشت وصال محبوبه و دیگر هیچ. به قول امام زین العابدین که فرمود: کیست که طعم محبت تو را چشید و جز تو چیز دیگری خواست.

عاشق وقتی عشقش به اوج می­رسه برای رسیدن به معشوق دچار قلق و اضطراب میشه و از خدا می­خواد که جانش رو بگیره و اونو در پناه خودش آرام کنه.      بینی و بینک انی ینازعنی        فارفع بلطفک انی من البینی   (بین من و تو، خودِ من حجاب است به لطف خود این من را از میان بردار) تو خود حجاب خودی از میان برخیز.

روزهای هفته و ارتباط با حقایق هستی

در تقویم یونان باستان و همچنین تقویم ایران کهن ایام هفته به ماه و خورشید و سیارات نسبت داده می شود. شنبه سیاره زحل، یکشنبه خورشید، دوشنبه ماه، سه شنبه مریخ، چهارشنبه عطارد، پنج شنبه مشتری، جمعه زهره اسامی روزهای هفته است. از نظر علم نجوم از دید ناظر زمینی اجرام پر نور به ترتیب عبارتند از: خورشید، ماه، زهره، مشتری، زحل، مریخ و عطارد. نکته ای که در علم نجوم کهن وجود دارد که اغلب از آن بی اطلاعند این است که علم نجوم باستانی با حقایق غیر مادی و غیر فیزیکی درآمیخته بوده که تفکیک آن را نیز بسیار دشوار و حتی ناممکن می سازد. بحث فلکیات در نجوم کهن با مدار گردش سیارات در نجوم جدید کاملاً متفاوت بوده است. عده ای چنین پنداشته اند که فلک به معنای مدار گردش سیاره به دور خورشید است در حالی که در نجوم کهن به این معنا نبوده است. به نظر می رسد فلک یک بعد متافیزیکی است که به نوعی با این سیاره فیزیکی مثل زحل در ارتباط است. اما فهم نجوم کهن به جهت آمیختگی با عوالم مثالی بسیار مشکل و صعب است.

ابن عربی علاوه برتایید این نامگذاری ایام هفته و نسبت دادن به منظومه شمسی، هر روز را با روحانیت یک نبی مرتبط می داند. او در باب پانزدهم از فتوحات می گوید: شنبه با روحانیت حضرت ابراهیم، یکشنبه با روحانیت ادریس، دوشنبه با روحانیت آدم، سه شنبه با روحانیت هارون، چهارشنبه با روحانیت عیسی، پنج شنبه با روحانیت موسی و جمعه با روحانیت یوسف در ارتباط است. او معتقد است که این سیارات با روحانیت  نبی آن روز، در عناصر آتش و هوا و آب و خاک  زمین کاملاً موثرند. البته علوم در آن روز با نبی آن روز مرتبط می باشد. قطعاً علم به این حقایق از بشر عادی به دور است و اولیای الهی هستند که عالم به آن می باشند اگرچه ممکن است برخی از افراد عادی بتوانند به برخی از این ارتباطات پی ببرند و گاهی آینده را نیز پیش بینی کنند ولی دقیق و کامل نیست.

نکته مهم دیگر اینکه در روایات ما آمده است که ایام هفته متعلق به حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. شنبه متعلق به حضرت رسول اکرم(ص)، یکشنبه حضرت علی و زهرا(ع)، دوشنبه حضرت امام حسن و امام حسین(ع)، سه شنبه حضرت زین العابدین و باقرالعلوم و امام صادق(ع)، چهارشنبه حضرات موسی بن جعفر و امام رضا امام جواد و امام هادی(ع)، پنج شنبه حضرت عسکری(ع)و جمعه امام زمان علیهم السلام می باشد. در زیارات ایام هفته نیز در مفاتیح در هر روز زیارت مختص به معصومین  آن روز را می خوانیم. اما ممکن است وجه جمعی نیز میان آن نبی با ائمه هدی علیهم السلام وجود داشته باشد. کما اینکه همزمان نبی  با سیاره مورد نظر هر دو در عالم موثر می باشند. به عبارتی دیگر با عنایت امام معصوم علیه السلام در هر روز نبی و سیاره هر روز در عالم تاثیر خاص خود را داشته باشند کما اینکه تاثیر همه موجودات و اشیاء در عالم دنیا و برزخ و آخرت به اذن و اراده امام علیه السلام است. 

دست خالی

در ادبیات عامه مشهور است که باید برای آخرت زاد و توشه برداشت و به اصطلاح با دست پر به سوی خدا رفت. از این رو اعمال ظاهری و عبادات  را زاد و توشه عقبی برای بهشت و نعمات می دانند. اما اهل معنا، بهترین توشه را برای آخرت دست خالی و بی توشه بودن می دانند. چنانچه حضرت مولی الموالی علی علیه السلام بر قبر سلمان نوشتند:

وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی

وحمل الزاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی

ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم

و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است.

وقتی انسان به سوی کریم علی الاطلاق می رود نباید با خودش توشه بردارد چون خدای کریم بساط ضیافت برای عبدش را فراهم نموده است و توشه ضعیف از عبادات ما ارزشی ندارد تا به درگاه الهی ببریم. لذا حضرتش بر قبر سلمان نوشت که وی بدون توشه از اعمال صالح  و عبادات به سوی خدا رفت. نکته این است که سلمان اعمال زیادی داشته است و از بندگان مخلص و اصحاب خاص امام بوده است ولی برای عملش ارزشی قائل نبوده تا آن را به درگاه الهی عرضه کند. پس علی رغم اعمال فراوان خود را بر دوست دست خالی عرضه نمود و بی ادعا به سوی حق رفت. اما جاهل، با اعمال پر از ریا و نقص و غفلت، از خدا طلبکار بهشت و پاداش است. مثل کسی که بر ضیافت پادشاهی، لقمه غذای مانده خود را ببرد و بخورد و از غذاهای لذیذ پادشاه خود را محروم نماید. پس توشه بردن نزد کریم کار زشتی است. عارف عمل خویش را نمی بیند تا بخواهد نزد خدا ببرد و سالک بصیر آنقدر نقص در عبادتش مشاهده می کند که خجالت می کشد به دوست عرضه کند. از این رو در آیه شریفه آمده: خیر الزاد التقوی. بهترین زاد تقواست. و تقوا یعنی پرهیز. یعنی بهترین زاد، پرهیز از توشه برداشتن است.