عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

دعای ذی الحجه، توحید در کثرت

در دعایی که از حضرت علی علیه السلام منقول است می خوانیم : لااله الا الله عدد الیالی و الدهور لا اله الا الله عدد امواج البحور و ...حضرت در این دعا توحید را در کثرات مشاهده می کند و می فرماید لا اله الا الله به اندازه عدد روز و شب و به قدر امواج دریاها و به قدر سنگها و شنها و به قدر موها و کرکها و ... از دیدگاه عقل جزیی بشری توحید با این کثرات خیلی مناسبت ندارد. اما دیده عین اللهی ولی مطلق توحید را در همه این کثرات مشاهده می نماید. از منظر ما کثرت حقیقی است ولی از دیدگاه او، کثرت اعتباری و وحدت حقیقی است. لذا در همه چیز حق را و اسم اعظم خدا را مشاهده می کند. ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه و فیه. لذا از دید عارف کامل جز او کسی و چیزی نیست و عالَمِ در نزد عامه، نزد عارف عبارت از خیال در خیال است. اوست که ظاهر در کثرات است. کثرات در واقع ظهور اسم الظاهر خدا هستند.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت            لاجرم عین جمله اشیا شد

  در روایتی از حضرت علی علیه السلام نقل است که با یکی از اصحاب از کنار کلیسایی عبور می کردند صدای ناقوس بلند شد حضرت به صحابی فرمود می دانی که این ناقوس چه می گوید؟ عرضه داشت خیر. حضرت فرمودمی گوید سبوح قدوس رب الملائکه والروح. گوش اذن اللهی حضرت، ذکر توحیدی ناقوس را شنید. همه اشیاء و موجودات در ذات خود ندای لااله الا الله سر می دهند، اما هر گوشی آن را نمی شنود. این دعا به ما می فهماند که کثرت ظاهری هرگز توحید حقیقی را نفی را نمی کند. نکته دیگر اینکه انسان کامل و ولی مطلق، در همه اشیاء خدا را ذکر می کند. او و جود بسیطی است که حق تعالی را در اشیاءعبادت می کند. یعنی عبادت همه اشیاء در واقع ظهور عبادت ولی مطلق است. سنگ و جماد و نبات و انسان و شب و روز زبان به تهلیل دارند. اما اینها در واقع خودشان خدا را عبادت نمی کنند بلکه انسان کامل است که در این اشیاء به زبان حال و قال، حق را می پرستد. به ذکر او آسمانها و زمین تهلیل می گویند. 

تأملی در معنای موت

موت فقط به معنای مرگ در لسان عامه نیست؛ بلکه معانی متعدد را شامل می شود. در لسان قرآن و شرع، ما یک فوت داریم و یک موت. به نظر می رسد در اغلب موارد در آیات و روایات فوت به معنای مرگ ظاهری و موت به معنای مرگ باطنی باشد. مرگ ظاهری یعنی رجوع از عالم پائین به عالم بالاتر مثل مرگ مادی که رجوع از این جهان مادی به عالم برزخ و مثال است. رجوع از برزخ به قیامت هم، فوت است چون به نوعی مرگ ظاهری است یعنی از قالب مثالی به قالب اخروی ارتقاء می یابد که این هم نوعی مرگ ظاهری چون قالبها برای روح و جان انسان ظاهر محسوب می شود. در دعا آمده که اللهم الرزقنا التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار السرور و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت  (خدایا به من روزی کن تا از این دار غرور خارج و به دار سرور و شادمانی رسم و مستعد موت باشم قبل از اینکه فوت مرا دریابد.) در این فقره از دعا که از حضرت زین العابدین علیه السلام منقول است حضرتش به تفاوت بین موت و فوت اشاره دارد و می فرماید که قبل از رسیدن فوت که مرگ ظاهری است من آماده موت باشم که مرگ باطنی است. در اکثر آیات و روایات به کلمه موت اشاره شده  نه به فوت. و این به علت اهمیت مرگ باطنی است و گرنه مرگ ظاهری اهمیت چندانی ندارد زیرا فقط نوعی تغییر قالب انسانی و تغییر عالم بیرونی است. اما موت تغییر درون و حال و جان انسان است. از این رو متعلق خلقت قرار می گیرد به خلاف مرگ ظاهری که متعلق خلقت نیست. خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملاً.  مرگ ظاهری از آن رو که عدمی است متعلق خلقت قرار نمی گیرد زیرا مخلوق یعنی موجود و عدم، موجود نمی شود.

اما موت در بیشتر موارد چون منظور مرگ باطنی است در قرآن و روایات بیشتر ذکر شده است. در لسان عامه هم گاهی مرگ به معنای باطنی ذکر شده است. مثلاً می گوییم مُردیم از گرسنگی یا کسی که دیگری را زیاد اذیت کند می گویدتو که ما را کشتی و امثالهم.در عرفان موت یا مرگ به معنای مرگ باطنی است و آن رهایی از هوا و هوس و در نهایت رهایی از خود و فنای در محبوب است. این مرگ از منظر قرآن هم بالاترین مقام برای انسان است. چنانچه در آیه شریفه آمده: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله (کسی که از خانه خودبه سوی خدا و رسولش مهاجرت نماید و سپس مرگ او را فرا گیرد اجرش با خداست.)  در این آیه موت اشاره به مقام فنای در خدا دارد و مهاجرت به معنای سیر و سلوک به سوی اوست. موت یا مرگ مراتبی دارد که فنای در حق مرتبه کامل و نهایی آن است ولی  مرگ در مراتب ابتدایی یا متوسط شامل افراد عادی نیز می شود. هر چیزی که انسان از دست بدهد به نوعی مرگ است از مال تا جان. پول و شهرت و مقام و لذات ظاهری و بیماری  و ... همه نوعی مرگ است. تا جایی که انسان هستی خود را در راه معشوق از دست می دهد. این مرگ و موت هدف سالک است و این مرگ است که بالاترین ارزش را دارد و اگر معصوم یا اهل معنا آرزوی مرگ می کنند منظورشان این مرگ است نه مرگ ظاهری و قالبی. این مرگ شیرین است لذا حضرت قاسم در پاسخ امام حسین علیه السلام در باره موت عرضه داشت که احلی من العسل از عسل شیرین تر است. زیرا بالاترین راحت و آرامش، در فنای در حق است. 

ساقیا جانم بگیر و جام ده          هستیم بستان مرا آرام ده. 

اما همین مرگهای ابتدایی نیز انسان را به موت حقیقی نزدیک می کند. فقر و مرض و آزار مردم و ناراحتی ها انسان را از این دنیا بیزار و متوجه خدا می کند. و هر مرگی و ابتلایی انسان را به او نزدیکتر می نماید. خلق را با تو بد و کج خو کند      تا تو را ناچار رو آن سو کند. و انسان وقتی از هواها و حب دنیاها رهایی پیدا کرد آن وقت شیرینی مرگ و خلاصی از دنیا را می چشد اما دیگران که سرگرم دنیا و هواهای نفس اند از مرگ و از دست دادن دنیا می ترسند زیرا لذت را در دنیا می بینند. و دنیا هر آنچه غیر خداست را شامل می شود خواه مادی باشد یا غیر مادی و اخروی. نتیجه اینکه مرگ  شامل: مرگ مادی و انتقال به عالم دیگر. دوم به معنای از دست دادن لذات دنیوی و نعمت های آن و سوم که مرگ حقیقی است یعنی فنای در حق تعالی است.