عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

نعمت های بهشتی در نگاه ابن عربی

شیخ در کتاب دقیق و موجز العبادله که معارف کم نظیری در آن است در باب نعم بهشتی گوید: علوم بر پنج قسمند؛ علم احوال که شبیه به خمر است و علم اوهام که شبیه به عسل است و علم توحید که شبیه به شیر است علم توحیدی که به آن شرایع آمده است. و علم رسوم که شبیه به آب است و آن بر دو نوع است آب باران و آب چشمه. آب باران متعلق به ارواح و آنچه وابسته به آن است و دیگری آب چشمه است و آن علم به عالم ترکیب و آنچه وابسته به آن و در معنای آن است. و قول خدا که غیر اسن یا غیر متغیر؛ همان است. پس علوم بر دو قسم است علمی که معلومش متغیر است و علمی که معلوم آن تغییر نمی کند. و وقتی که علم واحد باشد تغییر نمی کند. آن علمی که شبیه آب چشمه است متغیر می باشد به خلاف آب باران که صفت واحد دارد.  

ابن عربی آیه شریفه مثل الجنة التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر ءاسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین و انهار من عسل مصفى و لهم فیها من کل الثمرات و مغفرة من ربهم کمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حمیما فقطع امعاهم. معنا نموده است. در این آیه برخی نعمتهای بهشتی آمده است. آب غیر آسن یعنی آبی که خراب نمی شود نهرهایی از شیر که طعم آن تغییر نمی کند و نهرهایی از شراب که موجب لذت شاربین است و نهرهایی از عسل صاف و از هر ثمره ای برای بهشتیان است و مغفرتی از طرف ربشان شامل ایشان است. 

شیخ همه این نعمتها را به علم تاویل نموده است. آب را به آب باران و چشمه تقسیم کرده چون عالم ترکیب در حال تغییر دائمی است علم آن هم متغیر است به خلاف عالم ارواح که از ثبوت نسبت به جهان ترکیب برخوردار است. علم احوال که در لسان قرآن به خمر و شراب تعبیر شده است. احوال حالاتی است که بر سالک عارض می شود مثل حب و عشق و شوق و وجد و امثالهم. چون عشق ورای طور عقل است از چیزی که شعله عشق را در دل عاشق روشن می کند به خمر و شراب یاد شده چون عقل را زائل می کند. در روایات است که در معراج به حضرت رسول(ص) خمر و شیر تعارف کردند که حضرتش شیر را انتخاب فرمود. شیر در واقع علم به شریعت است. و خمر علم به احوالات است. غافل اهل ظاهر که این نعم الهی و معنوی را مادی معنا کرده و تصور می کنند که بهشت محل عیش و نوش و هوسرانی است. اگر عیش و نوش خوب بود در همین دنیا هم خوب بود. نمی شود چیزی در این جهان بد باشد و در جهان دیگر خوب باشد. اگر عیش و نوش کمال آدمی باشد کفار در همین دنیا به کمال خود رسیده اند! بی شک لذتی که در علم و معارف الهی نهفته است در هیچ چیزی نیست شاید اهل دنیا و اهل نار هم به ماء حمیم دلخوش باشند! 

شیخ کامل از منظر شیخ عربی

ابن عربی در باب 181 از فتوحات در معرفت مشایخ گوید: بهره و نصیب شیخوخیت از علم بالله این است که موارد حرکات و مصادر مردمان را می داند و به خواطر نکوهیده و پسندیده علم دارد و موضع التباس که در آنها داخل می شود یعنی ظهور خاطر نکوهیده در صورت پسندیده را می داند و انفاس و نظر را و آنچه آن دو راست و حاوی آنهاست؛ از خیری که موجب رضای حق و از شری که موجب خشم خدا می گردد همه را می داند. بیماری ها و داروها را می داند زمانها و سن و مکانها و غذاها و آنچه مزاج را به صلاح می آورد و آنچه تباهش می سازد را می داند و فرق بین  کشف حقیقی و کشف خیالی و تجلی الهی را می داند. تربیت و انتقال مرید را از کودکی تا جوانی و پیری می داند. شیخ می داند در چه زمانی خواطر مرید راست و صادق است و احکام نفس چیست و احکام شیطان  کدام است. و تحت قدرت شیطان چه اموری است و پرده هایی که قلب انسان را از القای شیاطین در قلبش محفوظ می دارد می شناسد. شیخ به نفس مرید آگاه است  و لو آن را پنهان کند در حالی که خود مرید بدان آگاهی ندارد. او بین فتح و مکاشفه مرید جدا می کند یعنی بین فتح روحانی و فتح الهی مرید جدا می کند. 

ابن عربی در این مقال به نکات مهمی اشاره دارد که افراد عادی و یا سالک مبتدی اغلب به آن علم ندارند. یک نکته مهم این است که در ابتدا شیخ به دنبال مرید می گردد. اما مرید می پندارد که خودش با تلاش و جهد شیخ را پیدا کرده است. پیر کامل به عالم احاطه دارد و بر اساس وظیفه ای که از طرف خدا به او محول شده به دنبال نفوس مستعد می گردد. او مرید خود را از بدو تولد و کودکی می شناسد! از همان زمان مراقب اوست و زندگی ظاهری و باطنی او را کنترل می کند. شیخ کامل که منظور ولی کامل مکمل است، با علم الهی خود به حقیقت و ذات مرید علم دارد علمی که مرید و شاگرد هرگز نمی تواند به آن دسترسی داشته باشد. مردم می پندارند که فرضاً در این زمان پیری نیست تا به محضر او بروند؛ اما غافل از اینکه در همه زمانها اولیای خدا هستند و آنها به دنبال نفوس مستعد می گردند. آب کم جو تشنگی آور به دست ما تشنه نیستیم به دنبال آب می گردیم اگر هم کسی آب زلال به ما نشان دهد آن را نمی خوریم! مثلا بنده زمانی برخی افراد را که به ظاهر به دنبال ولی خدا بودند؛ به خدمت مرحوم حاج آقا دولابی معرفی می کردم اما ایشان چون تشنه نبودند و ولی شناس نبودند این بزرگ را نمی شناختند و منکر می شدند یا ایشان را کوچک تصور می کردند. اهل دنیا به هیچ وجه نمی توانند اولیای خد ا را بشناسند و مرید ایشان شوند حتی اگر ولی خدا پدر یا همسر ایشان باشند! مثل عایشه یا پسر نوح. 

پیر کامل با علم الهی و قدرت الهی از تمام احوالات و نیات و افکار مریدش آگاه است اما معمولاً آن را ابراز نمی کند. قبل از اینکه مرید عاشق پیر شود پیر عاشق او شده است. پیر در هر لحظه مراقب مرید است و با لطائف الحیل مرید را به راه خدا و وصول به او می رساند. اگرچه مرید پندارد که این  راه را خود می پیماید. تنها در پایان راه است که مرید می فهمد این تکامل حاصل پرورش و همت پیر بوده است. و عمل او فقط ابراز ارادت بوده است.

بصیرت

بصر دیده ظاهری و بصیرت چشم دل است. بصیرت در منظر اهل ظاهر به کسی گفته می شود که صاحب خرد و دقت و تامل در مسائل است. بصیر را به آگاه و مطلع در امور و تصمیم بجا در امور مادی و معنوی ارجاع می دهند. اما بصیرت در عرفان و منظر اهل معنا قدرتی است که حق به افراد خاصی عنایت می کند تا با آن به حقیقت امور و اشیاء در عالم ماده و معنا پی ببرند. در قیامت که زمان آشکار شدن حقایق است بصر، حدید و تیزبین می شود. لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک یوم حدید. آیه اشاره به پیامبر است که پس از رفع حجاب و غطاء دیده اش تیز بین می شود. بصرها در روز قیامت که ظهور تجلی الهی است بینا و تیز بین می شود. مراتب کشف به قدر تعدد حجابهاست. هر حجابی که برداشته شود یک کشفی صورت می گیرد و بینش و بصیرت شخص بیشتر می شود. پس بالاترین مرتبه بصیرت پس از کشف کلی صورت می گیرد. در دعایی از حضرت رسول (ص) آمده رب ارنی الاشیاء کما هی. این رویت حقیقت اشیاء بالاترین مرتبه بصیرت است که در قیامت حقیقی که کشف کلی است حاصل می شود. هنگامی که ماهیت و حقیقت اشیاء را مشاهده نمود، توان تصرف در آنها را پیدا می کند. ازاین رو هر کس که بصیرت بیشتری داشته باشد قدرت تصرف در اشیاء برایش افزونتر است. در روایتی آمده که رحم الله عمی العباس کان نافذ البصیره. خدا رحمت کند عموی ما عباس را که نافذ البصیره بود. با مقدمه فوق معنای نافذ البصیره روشن می شود. او با بینش الهی خود توان نفوذ در اشیاء را دارد و با این توانایی می توانست دشمن را نابود یا حتی مطیع خود کند. اما کربلا محل نبرد با دشمن نیست کربلا جای خود نمایی و قدرت نمایی نیست کربلا محل فنا و فدا نمودن همه قدرتهای ظاهری و باطنی در راه معشوق است. از این رو حضرتش شمشیر انداخت و دیده را به تیرها سپرد و بصر و بصیرت را و همچنین دو دست را تقدیم دوست نمود. امام حسین هم پس از این فناء، او را حیات بخشید و به او سمت سقایت عاشقان را اعطا نمود. 

نمی از یم کربلا

کربلا به عکس همه نبردها که در آن جنگاوری و رزم سخن اول را می زند؛ میدان شمشیر انداختن و فدا کردن همه هنرها و قدرتهاست. از آن رو که هدف اصلی امام حسین علیه السلام رساندن اصحاب به مقام فنا و توحید است. بلکه بالاتر؛ او در واقع شفیع همه انبیاء و اولیاء در وصول به توحید و فنای فی الله است. اگر هدف امام از بین بردن لشگر دشمن بود بی شک به آن هدف می رسید و به هیچ یار و یاوری نیاز نداشت. او تمام قوای عالم را در اختیار دارد، حتی دشمن ظاهری او نیز نمی تواند بی اذن تکوینی او حرکتی بکند. اگر نمی فرمود فیا سیوف خذینی، هرگز شمشیر به او اثر نمی کرد. حتی اصحاب او مثل حضرت عباس علیه السلام نیز به تنهایی می توانست تمام دشمنان را نابود کند چون وی نیر قدرت ولایت دارد و ولی خدا قدرتش از همه عالم بالاتر است و کسی را قدرت مقابله با او نیست. اما در کربلا محل ظهور قدرت نیست چون قدرت نمایی با فنا در تضاد است. در عشق عاشق باید همه چیز خود را از قدرتهای ظاهری گرفته تا قوای باطنی، همه را در راه محبوب فدا کند.
راهی است را ه عشق که هیچش کناره نیست          آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست. اصحاب نیز تا قدرت خود را و به حسب تمثیل شمشیر خود را نیانداختند به شهادت نرسیدند. در ابتدا می خواستند از امام خود حمایت کنند ولی در نهایت دیدند که این امام است که حامی ایشان است و کسی نمی تواند از وی حمایت کند. او غنی مطلق است. و غنی مطلق از همه خلق بی نیاز است چه جن و چه انس. چنانچه در عاشورا از ملایکه و جن خواستند که به یاری حضرتش آیند ولی امام ممانعت کرد. هیچ موجودی در عالم هستی در هیچ زمینه ای از امام برتر نیست و گرنه او امام نخواهد بود. به عنوان نمونه امام بجای شمشیر به حضرت عباس مشک آب داد یعنی هرچه داری از قدرت نمایی اینجا فدا کن. ما اینجا جنگجو نمی خواهیم ما عاشق قربانی می خواهیم ما کسی را می خواهیم که نه تنها سر بدهد بلکه خون دل و مهجه دهد. مهجه اصل قلب و باعث حیات قلب است. یعنی رگ اصلی حیات قلب خود را به امام بده تا او تو را به مقصد برساند و دایره عشق تکمیل گردد. عباس نیز همه قوای خود را در راه محبوب داد. دست که کنایه از اعمال قدرت است و چشم که محل دیدن و اظهار قدرت باطنی است را در راه دوست تقدیم نمود و در یک جمله این جان عاریت را به حضرت دوست تقدیم کرد. پس او به مقام فنای در حسین رسید و چون قابلیت داشت از فنا به بقای بالله واصل شد و از طرف محبوب، سمت سقایت یافت. او کامل مکملی است که همه انبیاء و اولیاء را ساقی است. ای ساقی ما سرمستان جامی بده جانم بستان. از بحر لایتناهی حسین به تشنگان آب که ولایت است؛ می نوشاند. شاید این همان شرابی باشد که حافظ می گوید بیا ای شیخ و از خمخانه ما       شرابی خور که در کوثر نباشد. نشانه سقایت او همان است که پس از شهادت حضرت عباس کسی دیگر اظهار تشنگی نمی کرد چون همه سیراب شدند. الان نیز عشاق حضرتش از ید خدایی عباس آب حیات می نوشند. شاید یکی از آنها که جنبه عمومی دارد همین اشک چشمهایی باشد که در عزای حسین ریخته می شود. بقیه اصحاب نیز همه قلوب خود را تقدیم حسین نمودند و او همه را شهید کرد و به توحید حقیقی رساند تا جایی معصومین علیهم السلام در زیارت شهدا می گویند بابی انتم و امی. هرگز عالی، فدای دانی نمی شود. مبالغه و اغراق هم در کلام معصوم نیست. چون همه محو در حسین شدند و حکم غیریت به کلی محو شده بودو غیر حسین کسی نبود؛ معنای جمله این می شود که پدر و مادرم فدای تو حسین جان. امام در کربلا 72 طریق کلی به سوی خدا ایجاد نمود تا انبیاء و اولیای خدا از این طرق به حضرتش واصل شوند. پس همه انبیاء از کربلا به حسب معنا عبور داده شدند کما اینکه در روایات ذکر شده است. اوست که عشق را در عالم به تمامه ظاهر ساخت و هر عاشقی لاجرم از دریای او جرعه نوش است چه بداند و چه نداند. چه انسان و چه غیر او. لذا کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا....