عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

یحیای حسینی

در روایات آمده است که آسمان و زمین نگریست مگر برای دو نفر، یکی حضرت یحیی (ع) و دیگری امام حسین علیه السلام. یا اینکه قاتلان امام حسین و یحیی ولد ناپاک هستند. و یا خدا برای انتقام از خون یحیی 40000 نفر را کشت و برای انتقام از خون امام حسین هفتاد هزار هفتاد هزار تا. با خود می اندیشیدم که نسبت یحیی با امام حسین چیست؟ تا اینکه به روایت جالبی برخورد کردم  که هر گاه زکریا نام نامى سید الشهداء بزبان مى ‏آورد، حزن و گریه بر او غالب مى ‏شد از حق سبحانه و تعالى سبب این معنى را پرسید پس حق تعالى براى او به کلمة عالیه «کهیعص» اشارت به شهادت آن حضرت کرد و بعد از این از حضرت واهب العطایا فرزندى خواست و استدعاء آن کرد که به مصیبت آن مبتلا شود چنانچه بهترین خلق خدا محمد و على مرتضى و فاطمه زهرا علیهم السلام به مصیبت آن حضرت مبتلا شدند حق تعالى یحیى را باو عطا کرد و شربت شهادت او را چشانید و مدت حمل او و حضرت سید الشهدا علیهما السلام شش ماه بود.
همین طور یحیی اولین کسی بود که به این نام خوانده شد و کسی قبل از او به این نام نبود (لم نجعل له من قبل سمیاً) امام حسین(ع) نیز اولین کسی بود که به نام حسین خوانده شد.

ساقی ما سر مستان

در مطالب قبلی در باب حضرت عباس علیه السلام از منظر مرحوم عمان سامانی مطلبی ذکر شد. اما به نظر بنده این مطلب تمام نیست. زیرا عباس قبل از شهادتش، به مقام امام حسین علیه السلام واقف بود. عباس چون به مقام فنای در حسین رسید، در مقام بقای بعد از فناء، ساقی همه سرمستان عالم شد. او به انبیاء و اولیاء الهی از بحر لایتناهی حسین آب می دهد. او از طرف حسین به مقام سقایت رسید. او ساقی حجاج کوی حسین است. عباس مشک را از بحر آب ولایت و عشق پر کرد و همه عالم را از آن مشک آب می دهد. به همین دلیل است که بعد از شهادت حضرتش کسی دیگر اظهار عطش نکرد؛ چون همه سیراب شدند.
اگرچه کلام عمان در سیر صعودی قابل قبول است اما مقام حضرت عباس به آن خلاصه نمی شود. عباس در طول تاریخ زنده است و به مشتاقان حسینی آب معرفت و شراب عشق می دهد. زیرا او زنده است به حیات حسینی. به عبارت عرفانی، باقی به بقاء الله است. پس او به حقیقت به همه خیمه ها و همه خلق از ازل تا ابد، آب رساند. آبی که می توان نمونه ای از آن را در اشکهای گریه کنندگان حسینی یافت. او آب را رساند بی دست و بی مشک و بی سر و پا! زیرا همانند برادر، بی نیاز از هر چیز گشت.

ایها العباس ما لب تشنه ایم                   دستگیری کن ما سرگشته ایم
ساقیا جانم بگیر و جام ده                      هستیم بستان مرا آرام ده.

هل من ناصر ینصرنی

این جمله معروفی از اباعبدالله علیه السلام است. منتها اغلب به معنای غربت و بی کسی امام معنا شده است. اما در واقع این کلام بلند یک نوع تحدی است. به این معنا که چه کسی است که بتواند مرا یاری کند. شبیه جمله امیرالمومنین که فرمود من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً. این جمله در بیان مقام و ارزش علم نیست بلکه به معنای تحدی است؛ یعنی کیست که بتواند حتی یک حرف به من بیاموزد؟ واضح است هیچ کس در عالم وجود ندارد که بتواند حتی یک حرف به آن حضرت بیاموزد؛ خواه ملک باشد یا نبی و ولیّ. و گرنه حضرت، عبد و بنده او خواهد شد. همین طور کسی در عالم وجود ندارد تا بخواهد به امام حسین علیه السلام یاری رساند. این جمله حضرت معنای آیه شریفه ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم. مگر کسی می تواند خدا را یاری کند. خدا غنی علی الاطلاق است و مظهر اتم او نیز غنی مطلق است یعنی به هیچ کس و هیچ چیز در عالم نیاز ندارد. چنانچه در روز عاشورا همه ملائکه خداستند به کمک حضرت بیایند اما او نپذیرفت.
اصحاب در ابتدا برای کمک به حضرت آمده بودند اما در آخر دریافتند که او بی نیاز از کمک خلق است. بعد از آن سپر انداختند و شهید شدند. عمان سامانی در باب حضرت عباس (ع) گفته که وقتی دید که حضرت خودش دریای محیط است؛ مشک خود را انداخت. گفت که من مشک برم سوی دریا؟!
این تحدی امام حسین علیه السلام پس از شهادت اصحاب بود یعنی آیا در عالم هستی کسی وجود دارد که مرا یاری کند اگر مدعی هست بگوید تا به او نشان دهم که من بی نیاز او هستم. اما بدانید که همه عالم از تحت تا فوق، همه محتاج اویند. حتی آنانکه به حسب ظاهر دشمن او بودند، به او احتیاج داشتند. یا ایهاالناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید. او مظهر اسم الله و خودش اسم اعظم خداست پس همه فقیر به درگاه اویند ولی او غنی و حمید است.  

حیرت عاشق

بزرگی می فرمود کربلا حرمان و حیرت است. در راه عشق همه حرمان و محرومیت است و در پایان به حیرت ختم می شود. چنانچه رسول اکرم (ص) فرمود: رب زدنی تحیراً فیک پروردگارا حیرت مرا در خود زیاد کن. حیرت مقام فوق عقل است؛ جایی که عقل نمی تواند حرکت کند و درک نماید عشق عاشق را به وادی حیرت سوق می دهد. همان بزرگ می فرمود عاشق در ابتدای امر با معشوق خود رابطه انتفاعی دارد. یعنی به دنبال نفع بردن از محبوب است. اگر عبادت می کند برای ثواب است اگر گناه نمی کند به پاداش می اندیشد و حتی اگر می جنگد به طمع بهشت حمله می کند. در یک عبارت محبوب را برای سود و نفع خود می خواهد. اما وقتی که در عشق جلوتر رفت کم کم دیگر خود را فراموش می کند و به فکر حمایت از معشوق است. در این راه سر و جان خود را فدا می کند. اگر معشوق، معشوق حقیقی باشد؛ به نقطه ای می رسد که در می یابد که معشوق از او بی نیاز است بلکه اوست که به معشوق نیاز دارد.

به عنوان نمونه ایشان این قضیه را در مورد آن اصحابی که در روز عاشورا به عنوان سپر دفاعی در مقابل حضرت ایستاده بودند؛ رخ داد. ایشان در ابتدا وقتی تیرها از سوی دشمن می آمد با هم برای تیر خوردن رقابت می کردند. یکدیگر را هل می دادند تا تیر به خودشان بخورد. آن تیر چون برای حمایت از معشوق بود نه تنها دردی نداشت بلکه لذت دارد. این معنا را کسی می فهمد که عاشق شده باشد. اما چون به حقیقت امام را شناخت فهمید که او کسی نیست که بخواهد از امام دفاع کند. امام غنی علی الاطلاق است. او از همه جهانیان بی نیاز است. او نه تنها به انسانها بلکه به هیچ ملک و جنی نیز نیاز ندارد بلکه در عوض همه عالم به او محتاج است. در نهایت به حیرت رسیدند و پیش خود اندیشیدند که ما که باشیم  تا از امام حمایت کنیم. اوست که به عالم حیات می دهد. در این زمان به حیرت رسیدند و دیگر از یکدیگر سبقت نمی گرفتند! این حیرت شهادت و فنای در معشوق را برای ایشان رقم زد.

مرحوم عمان سامانی در کتاب گنجینه الاسرار نیز این معنا را در مورد حضرت عباس علیه السلام می گوید:

ای ز شط سوی محیط آورده آب                      آب خود را ریختی واپس شتاب

آب آری سوی بحر موج خیز                            بیش از این آبت نریز، آبت بریز  

به تعبیر عمان، حضرت عباس چون دریافت که امام خود، بحر آب و بلکه آب آفرین است، آب خود را ریخت و دست پایی که برای حمایت از محبوب می خواست در راه او فدا کرد. عباس در ابتدا در رجز می گفت والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی. اما در پایان به جایی رسید که مشاهده نمود حسین بی نیاز از همه است. زیرا او قدیر و غنی علی الاطلاق است.

کربلای عشق

هر چیز در عالم، ظهوری در دنیا دارد. ظهور نبوت در رسول الله (ص) و ظهور ولایت در امیرالمومنین (ع) است. لذا تمام  انبیاء و اولیاء نبوت و ولایت خود را از نبی مطلق و  ولایت خود را از ولی مطلق اخذ می کنند. بر همین سیاق ظهور تامّ عشق در کربلا است. یعنی هر کس و هر شئیی که عاشق است عشق خود را از کربلا و امام حسین علیه السلام دارد. در واقع عشق، حقیقتی است که از سماء حسینی بر تمام عالم  نازل می شود. احاطه عشق بر تمام عوالم و جهانهاست از عوالم غیب گرفته تا این جهان مادی. در فلسفه گفته شده که عقل تمام عوالم را احاطه نموده است. اما در عرفان می گوییم که عشق، عقل را نیز دربر گرفته است. عشق رحمت واسعه حق است که تمام اشیاء را در برگرفته است. رحمتی وسعت کل شیئ. عشق علت ظهور موجودات است، کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. گنج مخفی بودم دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم. پس حبّ دلیل بر خلقت است همان گونه که علت بقای موجودات نیز می باشد .  عشق، این برترین حقیقت عالم  و این قوی ترین نیروی عالم در کربلا ظهور یافت. اصحاب همگی عاشق و امام حسین علیه السلام معشوق است. 
کربلا فریاد تنهایی زند                  نعره انی انا اللهی زند.
تمام حوادث کربلا با عشق تفسیر می شود. از جنگ با دشمن و تیغ و شمشیر تا عطش و اسارت آل الله. امام حسین 72 طریق الی الله را در کربلا ظاهر ساخت. راههایی که فقط با عشق به او امکان وصول به خدا را دارد. گروهی از عشاق حقیقی از راه زهیر گروهی دیگر از راه وهب نصرانی، گروهی دیگر قاسم وار. تمام انبیاء و اولیاء از طریق کربلا به توحید راه یافتند. حتی خاتم انبیاء هم از راه امام حسین به توحید می رسد چون عشق منحصر در حسین است. قال رسول الله (ص) رایت ربی فی احسن صوره. بی شک احسن صورت خدا، حسین است.
توحید یعنی فنای در امام حسین علیه السلام. تمام اصحاب حضرت در نهایت به فنای در ایشان رسیدند. به همین سبب است که در زیارت شهدای کربلا می خوانیم که بابی انتم امی. این کلام امام معصوم است که می فرماید که پدر و مادرم فدای شما! چگونه ممکن است که امام فدای مادون خود شود. در حالی که می دانیم که در کلام ائمه هیچ مبالغه ای راه ندارد. جواب این است که اصحاب همگی فدای امام و فانی در او شدند.
من کیم لیلی و لیلی کیست من          ما یکی روحیم اندر دو بدن
کاش جرعه ای به ما دهند و این جان عاریت را ز ما بستانند.

احلی من العسل

کربلا وادی عشق به امام حسین علیه السلام است. چون عشق به اوج برسد، دیگر برای عاشق رنج و درد نیست. در ابتدای عشق گاهی برای عاشق در راه رسیدن به معشوق دردها و رنجهایی است اما چون عشق به کمال رسد، هیچ دردی جز فراق محبوب نیست. ابراهیم(ع) وقتی اسماعیل را به قربانگاه برد به اسماعیل گفت انی اری فی المنام انی اذبحک (در خواب دیدم که ترا ذبح می کنم). اسماعیل در پاسخ به پدر گفت که یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین (ای پدر به آنچه امر شدی عمل کن؛ انشاء الله مرا از صابرین خواهی یافت). در معنای صبر آمده که صبر حبس النفس عن جزع کامن یعنی صابر خود را از جزع و ناراحتی درون نگه می دارد. جناب اسماعیل طبق این آیه از کشته شدن خشنود نبود بلکه از خدا طلب صبر کرد. از صبر تا رضا و خشنودی، راه بسیار است.

اما در کربلا حضرت قاسم علیه السلام، در پاسخ به سوال امام حسین علیه السلام  که پرسید مرگ در نظر تو چگونه است؟ عرضه داشت احلی من العسل. از عسل برایم شیرین تر است. نه تنها صابر هستم بلکه مرگ برای من شیرین تر از عسل است. چون مرگ تنها راه وصول من به معشوق حقیقی که خود حضرت امام حسین است؛ می باشد. پس عاشق به دنبال وصال یار است و در این راه جان خود را فدای محبوب می کند. و از این امر خوشحال است. به قول حافظ:

به تیرم گر کشد دستش نگیرم                   اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر                            که پیش دست و بازویت بمیرم

یا به قول آن بزرگ:

ایها العباس ما لب تشنه ایم                       دستگیری کن که ما سرگشته ایم

ساقیا جانم بگیر و جام ده                           هستیم بستان مرا آرام ده.

مکتب عشق

روز عاشورا بود یه سخنرانی از اون بزرگ رو گذاشتم و گوش کردم. یاد عزاداری های اون موقع افتادم واقعاً بی نظیر بود. روضه های ایشون که انگار زبان حال بود تا روضه معمولی؛ شاید در هیچ مقتلی اون روضه ها رو پیدا نمی کردی. روضه نبود بلکه عشق بازی اصحاب امام حسین با امام بود. انگار تو دل اصحاب امام بود و زبان حال اونا رو می گفت. ما هر چه داریم از ایشون داریم. او به ما درس عشق می داد. شرابی که خودش خورده بود یه کمی به ما هم می داد. حیف که عاشورا رو هم درست به ما یاد ندادن جز جنگ و شمشیر و سر بریدن و سختی های اصحاب برامون چیزی نگفتن. اما نگفتن که ما رأیت الا جمیلاً (من جز زیبایی ندیدم) یعنی چه؟ نگفتن که شهدای کربلا درد و رنجی نکشیدن. فکر کردن اونا هم مثل خودشونن که غرق در دنیان. لذتی که از زخم شمشیر دشمن می کشیدن کسی نمی فهمه؛ لذت دست و پا دادن در راه معشوق رو عاشق می دونه و بس. دنیای عشق یه دنیاییه که بیرونی ها نمی فهمن. عاشق دوست داره هر چی داره واسه معشوقش بده. دوست داره معشوقش هی امر و نهی کنه اونم اجرا کنه. دوست داره از هر وسیله ای برای نزدیک شدن به معشوقش استفاده ولو اینکه مردم بهش بگن اون عقل نداره. معلومه عاشق عقل عوام الناس رو نداره چون عقل همیشه به فکر سود شخصه. عقل میگه کار خوب کن تا بری بهشت تا به کمال برسی. این کارو بکن سودش اینقدره؛ می خواد کار دنیایی باشه یا آخرتی. فرقی نمی کنه همش به فکر سود خوشه. اما عاشق از خودش رها شده و فقط به معشوقش فکر می کنه و هیچ چیزی نمی تونه جلوی عاشق حقیقی رو بگیره. اون اصلاً حرف کسی رو جز معشوقش گوش نمی کنه. این خاصیت عشقه؛ حبک للشیء یعمی و یصم (محبوب تو کور و کرت می کنه) چه خوب که حسین آدمو کور کر کنه. نمی بینی که تو عشق های ظاهری که فقط یه ذره از عشق حقیقی بو برده پسره همه چیزشو برای یه صورت ظاهری می ده؛ عقلشو از دست می ده حرف بزرگترشو گوش نمی ده، ملامت های مردم رو نمی شنوه و ممکنه زندگیشو پای اون بریزه. اگه معشوق حقیقی که حسینه، یه ذره جمالشو به کسی نشون بده دیونش می شه همه چیزو فراموش می کنه. وهب مسیحی چی از امام دید که از دور، بدون هیچ شناختی و هیچ حرفی دنبال امام دوید. فقط امام یه نگاه بهش کرد. نتونست تحمل کنه دنبال امام دوید؛ تازه داماد بود زندگیشو رها کرد. تا کسی محرم نباشه حقایق رو نمی فهمه؛ به درس خوندن و عبادت ظاهری نیست. دشمنان امام حسین تو کربلا همشون که شرابخوار و فاسد نبودن، اهل نماز و روزه و خشکه مقدس هم توشون بود. فردا هم که امام زمان هم تشریف بیارن، خشکه مقدس های اهل دنیا در برابرش قرار می گیرن. قبولش نمی کنن. چون می خواد دنیاشونو خراب کنه.  

رحمت الله الواسعه

محرم بود همه جا سیاهی های امام حسین بود. از مسجد بیرون اومدیم دسته های سینه زنی و زنجیر زنی تو خیابون بود. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. تو این فکر رفتم که امام حسین کیه که همه مردم این قدر براش مراسم برگزار می کنن. تو این گرونی این همه نذری میدن. واقعاً امام حسین رحمت الله الواسعه است. اینقدر رحمتش وسیعه که اون بی نمازه هم میاد سینه زنی؛ ارمنیه براش نذری می­ده. رجب اردوغان سنّی می ره تو مراسم عزاداریش. هندوها براش عزاداری می کنن. بی جهت نبوده که شاعر گفته: ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش.

سرّی بزرگ تو اون لبخندی بود که امام حسین به قاتلش زد. از زمانی که من شنیدم آقا به قاتلش لبخند زده متحیرم که یعنی چی؟ شاید می خواسته به شمر ملعون بگه که فکر نکنی من دشمن توام؛ اومدم تو رو از این زندان نجاتت بدم. حیف که نفهمید و صد حیف که ما شیعیان هم نفهمیدیم. عاشورا رو یه صحنه جنگ امام علیه آدم بدا می بینیم. در حالی که از منظر حقیقت، امام که با که کسی جنگ نداره، اومده اونا رو ببره به سوی خدا. از این هوی و هوسها، از این بدبختی هایی که خودشون واسه خودشون درست می کنن نجات بده. با کسی نمی جنگه چون کسی در مقابل اون قدرتی نداره امام مظهر قدرت خداست و تمام عالَم از غیب تا این دنیا مطیع اویند ولی نمی دونن. رحمتش همه رو گرفته حتی اونایی که به ظاهر دشمنش هستن. حیف که نمی دونن. یاد یه روایتی افتادم که بزرگی نقل می کرد. می فرمود یه بار حضرت علی علیه السلام با اصحاب داشتن می رفتن جنگ. در بین راه به نی زاری رسیدن که عرضش کم بود ولی طولش خیلی زیاد بود تو این مواقع معمولاً نی زارو آتیش می زدن تا یه راهی باز بشه و لشگر بگذره. خواستن نی زارو آتیش بزنن امام ممانعت کرد و فرمود دور می زنیم اصحاب گفتن آقا نی زار خیلی طولانیه وقت و توان سپاه رو می گیره. باز امام تأکید کردن دور می زنیم. پس از چند روز نی زارو دور زدن. بالاخره اصحاب از امام پرسیدن که حکمت این کار چی بود؟ حضرتش فرمود اگه ما نی زارو آتیش می زدیم شاید اونجا لانه پرنده ای بود که از بین می رفت! گفتن آقا ما داریم می ریم جنگ آدم بکشیم.

حیف که نمی دونستن امام برای چی میره جنگ. جنگ او صلح آفرینه؛ شمشیرش مرهمه.

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

 اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم.

 امام می خواست مردم رو به توحید برسونه. توحیدی که کمال انسانیه و بالاترین آمال و آرزوی انبیاء و اولیاست.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

آقا جون کی میشه این جان عاریت رو از ما بگیری و جامی بدی و ما رو از این هستی اعتباری نجات دهی.

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.

توحید ما یعنی تو باشی و من نباشم. توحید یعنی یکی شدن با معشوق. امام حسین توحید رو در عالم رقم زد. همه انبیاء و اولیاء به مدد امام حسین به توحید رسیدن. همه انبیاء و اولیاء رو از کربلا عبور دادن. کربلا وادی توحیده. کربلا انسان رو به لا، یعنی فنا شدن در معشوق می رسونه. بعدش حیات طیبه حقیقی پیدا می کنه. ما اینا رو از بزرگان شنیدیم کاشکی می شد واسه مردم اینا رو گفت. کاشکی می شد حقیقت دین رو واسه مردم گفت. متأسفانه دین به مردم درست معرفی نشده؛ ما دین مونو از به حقیقت رسیدگان نگرفتیم. همه مشکلات ما هم برای همینه. بعد می خوایم بریم دنبال حل مشکلات ظاهری و اخلاقی مردم. کاشکی حاج آقا دولابی زنده بود و می رفتیم در محضرش جانمون آرام می گرفت. واقعاً محضرش مثل بهشت بود. آدم از جهنم دنیا وارد بهشت می شد. بهشتی که همه غم و غصه هات فراموش می شد. چه غم و غصه های دنیا و چه غم آخرت. چنان از شیرینی مرگ می گفت که آدم می خواست همون موقع بمیره. یا اینکه مزه شیرینیش رو تو دهنش حس می کرد. امشب روضه حضرت قاسم رو خوندن؛ قاسم در جواب امام حسین که ازش پرسید مرگ رو چگونه می بینی گفت از عسل شیرین تر. تعارف نبود می­خواست واقعیت رو بفرماید. مرگ، مردن جسمانی نیست؛ مرگ مردن باطنیه. یعنی من به میل خودم به میل هوی و هوسم کار نکنم. کاملاً تسلیم محض خدا بشم هر چی اون می خواد همون کارو بکنم.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

اونوقت مرده­ ی زنده­ ام؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون. مرده دیگه هیچ کاری نمی خواد انجام بده همه کاراشو دیگران می کنن. یکی غسلش می ده یکی کفنش می کنه، اونم راحت خوابیده و فقط نگاه می کنه. موت حقیقی که این قدر شیرینه؛ به خاطر اینه که وجود انسان، سراسر از معشوق پر می شه. حرفش آدمو از این دنیا می بره بالا چه برسه به خودش.

کربلا مکانی در عراق نیست. عاشورا قطعه­ای از زمان نیست. کربلا و عاشورا در دل مومنه. مقامه، درجه است. 

بازی با ریاضی!

برخی می گویند ریاضیات دقیق ترین علم و خدشه ناپذیرین معرفت بشری است. اما به نظر می رسد در برخی از مواضع ریاضی دچار ابهام و سردرگمی است. به عنوان نمونه یکی از مشکلات در ریاضی عدد صفر و بی نهایت است. در یک قاعده کلی چنانچه صورت و مخرج کسری برابر باشد، حاصل آن کسر مساوی 1 خواهد بود؛ و چنانچه صورت کسر صفر باشد حاصل صفر خواهد بود. و در صورتی که مخرج صفر باشد حاصل بی نهایت است. اما در حالتی که هم صورت و هم مخرج کسر صفر باشد؛ ریاضیات دچار مشکل می شود. زیرا بر اساس قاعده کلی سه جواب برای آن متصور است؛ صفر می شود چون صورتش صفر است. یک می شود چون صورت و مخرج مساویند، و بی نهایت است چون مخرجش صفر است! یا در مورد دیگری اعداد اعشار بین 1 تا 2 بی نهایت است؛ و اعداد اعشار بین 1 تا 10 هم بی نهایت است. در حالی که منطقاً اعداد اعشاری بین 1 تا 10 باید 10 برابر بیشتر باشد. در این مثالها مشکل صفر و بی نهایت است. صفر یعنی هیچی؛ و هیچی در ذهن بشر قابل ارزیابی نیست. بالاخره باید یک چیزی باشد تا ذهن آن را درک کند و صفر به معنای هیچ محض برای بشر غیر قابل ادراک است. به همین علت برای توجیه آن از مفاهیمی مثل اپسیلون و حد استفاده می کنند. اما پیچیده نمودن بحث مشکل را حل نمی کند. بلکه با اغماض از دقت در کار مواجه خواهیم بود. همین طور در مورد بی نهایت نیز، عقل بشر عادی دچار حیرت است. چون عقل برای فهم هر چیزی آن را مجبور است مقید و محدود کند. در واقع بی نهایت و یا صفر تعریف نشده است؛ یعنی فراتر از عقل کوچک بشر محجوب است. همینطور در هندسه، نقطه در واقع شبیه صفر است. نقطه چیزی است که نه تنها در خارج وجود ندارد، بلکه در ذهن هم نمی توان آن را تصور نمود. بلکه مثل عدد فقط یک مفهوم عقلی است. در مورد خط و صفحه هم قضیه همین است.

نتیجه اینکه علم ریاضی هم مثل بقیه علوم بشری، تقریبی، قراردادی، غیر دقیق و غیر قطعی است. دلیل آن هم این است که عقل بشر عادی عقل جزیی و ناکامل است. در نتیجه هرگز به قطعیت و یقین نخواهد رسید. همین ماجرا در مورد علوم بنیادی دیگر مثل منطق و فلسفه نیز وجود دارد. حال که علوم بنیادی بشری اینگونه اند در مورد بقیه علوم که بر پایه این علوم بنا نهاده شدند، تکلیف روشن است. در این جاست که به این نتیجه می رسیم که برای درک حقایق و رهایی از سردرگمی باید یا عقل کامل داشته باشیم یا لااقل به کسی که به این درجه رسیده است تمسک کنیم. به قول ملای روم:

بند معقولات آمد فلسفی                            شهسوار عقل عقل آمد صفی

عقل عقلت مغز و عقل تست پوست            معدهٔ حیوان همیشه پوست‌جوست

مغزجوی از پوست دارد صد ملال                   مغز نغزان را حلال آمد حلال

چونک قشر عقل صد برهان دهد                   عقل کل کی گام بی ایقان نهد

عقل دفترها کند یکسر سیاه                         عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه

از سیاهی و سپیدی فارغست                      نور ماهش بر دل و جان بازغست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

حافظ گوید: به رغم مدعیانی که منع عشق کنند                    جمال چهره تو حجت موجه ماست.

عشق از جمال و زیبایی سرچشمه می گیرد. ان الله جمیل و یحب الجمال. خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. حافظ بهترین دلیل عشق را جمال یار می داند. فطرت انسان ها و بلکه تمام موجودات بر کمال جویی است. یکی از کمالات، زیبایی است. تمام انسانها بر اساس فطرت الهی خود عاشق و محب زیبایی هستند. هر چه جمال وزیبایی بیشتر باشد عشق شدید تر است.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد                           عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

همان گونه که عشق علت ظهور آفرینش است، علت بقای آن نیز می باشد.در این بیت حافظ به حسن و زیبایی که پیدایش عشق که در واقع همان علت خلقت نیز می باشد اشاره می کند. انسان فطرتاً جمال پرست است و امور فطری غیر قابل تغییر هستند. هر چه جمال و حسن و زیبایی بیشتر باشد، عشق افزونتر شود. و عاشق برای وصول به محبوب، مشتاق تر. اما مشکل بشر، مشکل مصداقِ زیبایی است. ممکن عاشق چیزی شود که او را از جمال حقیقی باز می دارد. اگر چه همه موجودات بر حسب سعه یا ضیق وجودی از جمال الهی بهره دارند(عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست)؛اما برای انسانهای عادی و بشر محجوب در ماده، توجه به ظواهر مادی او را از جمال خوبان خدا باز می دارد.

موسی نبی، که چشمانش باز بود و عوالم غیب و ملائکه را مشاهده می نمود، بر اساس فطرتش به دنبال جمال های زیباتر خدا بود. بالاخره روزی خواست جمال ربّ خود را ببیند. کسی که همه زیبایی ها از اوست و خالق زیبایی است. ان الله جمیل و یحب الجمال. واضح است که زیبا آفرین از همه زیباهای عالم زیبا تر است. لذا به زبان حال و زبان دل خواستار رویت جمیل مطلق و رب مطلق شد. رب ارنی انظر الیک. ای رب من خودت را به من نشان ده تا ببینمت. نکته این آیه در کلمه رب نهفته است. موسی نگفت که می خواهم ذات خدا را ببینم یا می خواهم الله را ببینم. می خواست رب خود را مشاهده کند و رب در اینجا حقیقتی است که مربی و پرورنده موسی است. و گرنه خدا به معنای ذات نه با دیده و نه با دل مورد مشاهده و رویت قرار نمی گیرد. هر موجودی ربی دارد که آن موجود را از بدو خلقت تا معاد وی کنترل و هدایت می کند. پس رب مطلق، حقیقتی است که همه جمال و کمال خدا در او به منصه ظهور در آمده است. او انسان کامل است که جمال مطلق است و همه جمال ها و زیبایی ها رشحاتی و قطراتی از زیبایی اوست. دیده ای نمی تواند به حقیقت و کنه زیباییش راه یابد. چه دیده ظاهری و دیده قلب و باطن. لذا به موسی گفته شد: لن ترانی یا موسی نمی توانی مرا ببینی. این حقیر در پایان نامه ارشد خود نوشتم که موسی هم خدا را دید و هم ندید! تا زمانی که موسی در تعین موسوی بود نمی توانست ببیند و وقتی از حجاب خودی و انیتش بیرون آمد، حق را دید اما دیگر موسی نبود! بیننده خدا بود. خدا خودش، خودش را مشاهده نمود. فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین. چون از حالت فنا و صعق به خود آمد، توبه نمود از اینکه جمال یار بی پرده رویت شود. اما نکته مهم در حالت فنای بنده است که بیان و فکر و تعقل در آن حیران می شود. زیرا در اینجا تضاد وجود و انیت بنده با فنای او در محبوب، برای عقل غیر قابل فهم است. لذا در عرفان گفته شده که شناخت خدا به جمع بین تضادهاست. به هر حال بحث توحید و فناها در این مختصر نگنجد. اما برگردیم به اصل بحث؛ بی شک زیباترین جمال الهی در انسان کامل ظهور نموده است و همه زیبایی ها در سراسر عالم هستی، از او نشأت می گیرد. در مرتبه بعد چون سخنی که خدا به موسی گفت در واقع خطاب به همه جهانیان است؛ یعنی کسی نمی تواند جمال انسان کامل را بی پرده ببیند. از این رو در روایتی آمده که نور سلمان به موسی تجلی شد و موسی بیهوش گشت! ما باید در میان  به همه عالمیان اما انسانهای عادی و محجوب، اغلب نمی توانند جمال خوبان و اولیاء الهی را مشاهد کنند و ایشان را بشناسند. در نتیجه فطرت ایشان به علت حجابهای دنیوی، در تعیین مصداق دچار اشتباه می شود و سرگرم ظواهر دنیا می شود. هر روز به چیزی دل می بندد بعد آن چیز افول می کند. به همسر دل می بندد، دچار مشکل می شود. به بچه دل می بندد، خراب می شود. به عمل خودش دل می بندد، می بیند پر از ریا و خود بینی و غرور است. همه اینها به خاطر این است که فطرت محجوب و مستور در دنیاست. خلاصه در یک جمله به قول حافظ:

مصلحت دید من آنست که یاران همه کار                بگذارند و سر زلف نگاری گیرند.

باید یک زیبای خدا را پیدا کرد و جمال او را دید و از طریق او به حقایق راه یافت.  

تاملی در غدیر

آیا غدیر برای حضرت علی علیه السلام مقام و شأنی بوده یا علی به غدیر رتبه داد؟ آیا مقامات و ولایت حضرت علی (ع) منحصر در خلافت ظاهری و حکومت بعد از رسول اکرم(ص) است؟ آیا شیعه حقیقی کسی است که فقط به خلافت بلافصل امیر المومنین معتقد باشد؟

همانطور که از مباحث قبلی در باب انسان کامل و ولایت، روشن شده است؛ ولایت یک امر حقیقی و الهی است، که تحت تأثیر زمان و مکان و حوادث قرار نمی گیرد. ولایت یک امر انتصابی نیست. حتی در عرفان ثابت شده که ولایت به هیچ جعلی حتی از طرف خدا مجعول نیست! پس پیامبر، حضرت علی را به ولایت منصوب نکرد. بلکه آن حقیقت را به مردم معرفی نمود. ولایت حقیقتی است که بالذات بالاتر از مرتبه جعل است. چون جعل مربوط به مرتبه کونی و خلقی است اما ولایت در مرتبه ربوبیت و الوهیت است. الولیّ اسم حق تعالی است و ولیّ مطلق دارای تمام شوون و تجلیات الهی است. این ولایت با خلافت ظاهری بسیار متفاوت است. زیرا این خلافت به معنای حکومت بر مسلمین، یک شأن خلقی و بشری و تاریخی است. اما ولایت جهت ربوبی است نه خلقی. از این رو  امیر المومنین (ع) در روز غدیر به ولایت منصوب نشد. بلکه در این روز رسول الله (ص) حضرت علی را به مردم معرفی نمود. نه اینکه به جانشنی برگزید. پس ولیّ، جانشین خدا در تمام عالم هستی است. چه مردم بدانند یا ندانند و چه بخواهند یا نخواهند. بی شک بیعت مردم برای ولیّ خدا سودی ندارد، بلکه برای خود ایشان مفید است. در این بین ولیّ مطلق امیر المومنین، دارای ولایت کلیه و مطلقه الهیه است. یعنی او خلیفه الله مطلق است به عبارتی دیگر خدا هر کاری که انجام دهد به وسیله علی انجام می دهد و به هر چه نظر کند به واسطه علی نظر می کند. علی عین الله و یدالله؛ این جملات تشریفاتی نیست بلکه حاکی از یک حقیقت مهم در عالم است. به همین سبب حضرت، خلیفه خدا و قائم مقام وی در سراسر هستی است از عوالم غیب گرفته تا این عالم مادی. با این وصف غدیر برای علی علیه السلام شأن و مقامی نیست، بلکه آن حضرت به غدیر ارزش و بها داد. کما اینکه ایشان به کعبه ارزش و قداست داد، نه اینکه حضرت به خاطر ولادت در بیت ارزش پیدا کرد. چنانچه در زیارت آن حضرت می خوانیم: السلام علی من شرفت به مکه و منی.(سلام بر کسی که مکه و منی به خاطر او شرافت یافت.

غدیر عشق

ذات حق تعالی من حیث هی نه ظهوری در مرآتی دارد و نه صفتی و اسمی را به آن می‌توان نسبت داد. آنجا صفات گم و نعتها محو می‌گردد. صفات و اسماء در مقام ظهور به واحدیت ظاهر می‌شوند و اولین مظهر ذات در مقام اسماء، اسم اعظم است و تعین اسم اعظم نیز اولین ظهور و تعین خارجی می‌باشد. و چون مرتبه ذات فوق مرتبه‌ای است که بتوان به آن صفات و یا اسماء را نسبت داد. پس بناچار صفات را به خلیفه تام که همان اسم اعظم و حقیقت انسان کامل است نسبت می‌دهیم. در نتیجه حقیقت انسان کامل، تمامی صفات و اسماء را واجد و مُظهر است. پس انسان کامل، علیم و سمیع و بصیر و مالک و رحمن و رحیم و الله و رب و ... است. در مرتبه ذات، هیچ اسم و صفتی اثبات و یا نفی نمی‌گردد. آن حقیقت، فوق اثبات و یا نفی صفات است. مقام احدیت، مقام نفی صفات و واحدیت مقام اثبات اسماء و صفات است. و محتمل است کلام بی‌بدیل امیرالمومنین علی علیه‌السلام که فرموده کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه[1] در مقام احدیت باشد نه مرتبه ذات من حیث هی. چنانچه مرحوم امام در کتاب مصباح الهدایة به آن اشاره دارد که: "صفات از هویت غیبی احدی نفی می‌شود و برای حضرت واحدیت و ظهور به فیض اقدس و مقام جمع الهی صفات اثبات می‌شود."[2]


حقیقت انسان کامل که یگانه است، نخستین ظهور و نخستین خلیفه ذات حق چه در عالم اسماء و چه در عالم عین و خارج است. همواره نخستین ظهور، جامع همه ظهورات و تعینهاست همانگونه که اسم اعظم الهی نخستین ظهور ذات در عالم اسماء بود و بدین روی جامع همه اسماء بود؛ مظهر آن در عالم عین یعنی حقیقت محمدیه و علویه علیهما‌السلام جامع تمام هستی و مظاهر می باشد و بلکه عالم چیزی جز ظهور آن حقیقت واحده نیست. و چون اولین ظهور عینی روح یا نور انسان کامل است، و اولین ظهور جامع تمام ظهورهاست؛ پس وجود او همه هستی را در برگرفته است و موجودات، رقائق و رشحات وجود او هستند و از این حیث همه موجودات مقدس می‌باشند. و عارف، عاشق همه عالم است زیرا همه عالم از او و ظهورش می‌باشد. نتیجه کلام اینکه انطباق عالم کبیر با انسان کامل دقیقاً انطباق بسط با اجمال است. عالم بسط و گسترش انسان کامل است و انسان کامل خلاصه و چکیده عالم است. در واقع عقل کل مرتبه عقلی انسان کامل و همچنین بقیه عوالم و نشأه‌ها ظهور او و بلکه خود آن حقیقت است. در اینجا لازم به ذکر است که انسان کامل دو ظهور دارد یکی ظهور عینی در همه هستی و عالم وجود و دیگری ظهور شخصی که منحصر به حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام است. در ظاهر و عالم طبیعت او فرزند عبدالله است اما در باطن محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله پدر عالم وجود است.
من به ظاهر گرچه زآدم زاده ام                        لیک معناً جد جد افتاده ام
و این وجود ظاهری و ملکی هرگز او را مقید و محدود نمی‌سازد. نه زمان و نه مکان و نه جسم و نفس و عقل و روح نمی‌توانند او را محدود کنند بلکه او حاکم بر همه اینها و حاکم بر هستی به نیابت و خلافت از ذات حق تعالی می‌باشد.
امیر المومنین علیه السلام در خطاب به سلمان و ابوذر فرمود: ان معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله و معرفه الله هی معرفتی بالنورانیه. معرفت به خدا منحصر به معرفت ولی مطلق است، و لا غیر. در جمله ای بسیار زیبا حضرتش مرتبه خود و حقیقت توحید را بیان می کند. نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. وقتی که ما می خواهیم خدا می خواهد و وقتی که ما کراهت داشته باشیم و نخواهیم خدا نیز نمی خواهد. این کمال توحید است که حضرت، ذات حق را تنزیه می کند. و در عوض مشیت خدا را در خودش مشاهده می کند. خواست انسان کامل خواست خداست. چون او عین الله و یدالله و اذن الله است. خدا به واسطه انسان کامل به عالم نظر می کند. پس هر چه در عالم وجود دارد تحت نظر عین الله است. چون ذات حق از هرگونه توجه به غیر مبراست. پس حق به وسیله انسان کامل با عالم ارتباط دارد و به همین علت حضرتش کمال الاخلاص که همان کمال توحید است را به نفی صفات و هر گونه کثرت از احدیت معرفی نموده است. در یک جمله حضرت علی علیه السلام و اهل بیتش(انسان کامل)، بر تمام هستی از غیب تا شهادت احاطه و سلطنت ازلی ابدی دارد و هیچ موجودی از قدرت او به دور نیست. از این روی او مولود کعبه نیست؛ بلکه کعبه و هر چه در عالم است مولود آن حقیقت هستند. (السلام علی من شرفت به مکه و منی) ولایت و خلافت او خلافت حقیقی و ولایت کلیه مطلقه الهیه است و احدی از انبیاء واولیاء را در این مقام با او شراکت نیست. بلکه انبیاء همگی از از او خبر می دهند چون اوست که نباء عظیم است. و نبی کسی است که از نباء عظیم که امیر المومنین است خبر دار است.

[1]  - حضرت علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه اول، ص 39

[2] -  خمینی ، روح الله، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة ص 42.

ذبح عارف

ابراهیم (ع) در خواب دید که فرزند خود را ذبح می کند. ابن عربی معتقد است که شیخ الانبیاء، رویای خود را تأویل نکرد. زیرا هر رویایی و یا هر مکاشفه ای در عالم مثال نیاز به تأویل دارد. به نظر ابن عربی تأویل خواب ابراهیم، ذبح فرزند نبود؛ بلکه تأویلش ذبح گوسفند بود. همچنین مکاشفات صوری در عالم مثال و خیال، محتاج تأویل و تعبیر است. فقط اولیای الهی می توانند به طور دقیق و کامل صور برزخی و مثالی و یا رویا را درست تعبیر کنند. علمی که خدا به یوسف داده بود (و یعلمه من تأویل الاحادیث). مرحوم امام خمینی از قول مرحوم شاه آبادی نقل می کند که ابراهیم از آن جهت خواب خود را تأویل نکرد که چنان در عشق خدا غرق بود که مجال تعبیر و تأویل به خود نداد. و خواب را بدون تعبیر به اجرا گذاشت.
اما بزرگی (حفظه الله) می فرمود، ابراهیم در قلبش نمی خواست که فرزند را بکشد؛ از این رو دست و پای اسماعیل را بست تا دست و پا زدن پسرش او را از عمل باز ندارد. به هر حال در سویدای قلب از ذبح فرزند خشنود نبود. به همین سبب، خدا گوسفند را فرستاد تا بجای فرزند ذبح کند. در این حال خدا صحنه کربلا را به او نشان داد. ببین امام حسین (ع) چگونه دست و پای علی اصغر را باز می کند تا جلوی پدر دست و پا بزند. ببین اکبرش را چگونه به میدان می فرستد. همه ملایکه آمدند تا حضرت را یاری کنند اما همه را رد کرد. حتی امام حسین به تعبیر این حقیر به خدا ناز کرد! وقتی خدا گفت من عهد و پیمان خود را از تو برداشتم و تمام مقامات و درجات شهادت را به تو می دهم، برگرد و با اهل و عیال خود برو؛ امام برای خدا ناز کرد و برنگشت!

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست. وقتی ابراهیم به فرزند گفت من در خواب دیده ام که تو را می کشم، اسماعیل به پدر گفت یا ابت افعل ما تومر ستجدنی انشاء الله من الصابرین ای پدر آنچه که به آن امر شدی انجام ده انشاء الله مرا از صابرین خواهی یافت. اما در کربلا وقتی امام حسین به حضرت قاسم فرمود مرگ در نزد تو چگونه است عرضه داشت که احلی من العسل! از عسل شیرین تر است. نه اینکه انشاء الله من صابر خواهم بود. بلکه مشتاق شهادتم. همه اینها نشان دهنده این حقیقت است که کربلا انسان را به نهایت توحید می رساند. لذا ثواب زیارت کربلا افزون از حج و عمره است. در روایات به تعداد زیادی ثواب حج و عمره برای یک زیارت امام حسین (ع) اشاره شده است. چون توحید کربلا با توحید حج قابل مقایسه نیست. اگرچه حج نیز از بطون و حقایق بسیار زیادی برخوردار است که به فکر امثال ما نخواهد رسید. و جز بزرگان و اهل معرفت، حج حقیقی را نمی توانند بجا آورند. 

هجرت از مکه به کربلا

برخی اهل ظاهر می گویند امام حسین علیه السلام حج را بدل به عمره کرد؛ و از عرفات به سوی کربلا رهسپار شد. آن هم برای اینکه حضرت نمی خواست خونش در حرم ریخته شود و حرمت حرم شکسته شود! اما قطعاً حقیقت چیز دیگری است. در برخی روایات آمده است که کربلا 24000 سال قبل از مکه آفریده شده است. یعنی در رتبه معنوی و سلوک کربلا که نماد عشق است از مکه بالاتر است. پس امام، حج را نشکست بلکه حج را تمام کرد و به کربلا ارتقا داد و کامل نمود. کمال حج کشتن گوسفند است. چون حج ابراهیمی است و حضرت ابراهیم نتوانست فرزند خود را ذبح کند. از این رو با تخفیف به ذبح گوسفند مامور شد و حجاج هم به تبع ابراهیم گوسفند قربانی می کنند. اما حج حسینی  فراتر از حج ابراهیمی است. در کربلا عشق، تمام چارچوب ها و قواعد جهان هستی را زیر و رو می کند. توحید حج ناتمام است! امام حسین در کربلا توحید را به انجام رساند. آنجا ذبح عظیم است (و فدیناه بذبح عظیم). آنجا حسین، اکبر و اصغر را قربانی می کند. ابراهیم به کربلا بنگر ای حاجی به کربلا بنگر. اگر در مکه خانه خداست؛ در کربلا خودِ خداست.اگر هاجر به دنبال آب می گشت، عباس آب روی آب می ریزد. اگر شیطان ابراهیم را وسوسه می کند و ابراهیم او را رمی می کند؛ اینجا شیطان که هیچ، جبرئیل نیز محرم نیست.اگر حاجی به دور خانه خدا می گردد؛ یاران امام حسین به دور او که رب مطلق است، می گردند. در این گردش چنان محو جمال یار می شوند که سر و جان می دهند و با معشوق یکی می شوند. این جاست که توحید به کمال می رسد. لذا در دعا وارد است که بابی انتم امی. معصوم علیه السلام به اصحاب امام حسین می فرماید که پدر و مادرم فدای شما. عالی هرگز فدای دانی نمی شود. پس آنها باید با امام حسین یکی شده باشند تا این دعا درست شود. توحید یعنی اینکه معشوق باشد و عاشق نیست شود. این مرتبه از توحید برای همه انبیاء و اولیاء به وسیله امام حسین علیه السلام حاصل شده است.
ایها العباس ما لب تشنه ایم                    دستگیری کن که ما سر گشته ایم
ساقیا جانم بگیر و جام ده                        هستیم بستان مرا آرام ده.

عرفان عرفات

بزرگی می فرمود عرفات مقام معرفت تام است. عرفات تنها یک سرزمین خشک در عربستان نیست؛ بلکه آن سرزمین، یک تمثلی از حقیقت باطنی سالک الی الله است. گفتیم که حج به معنای قصد و حرکت و مهاجرت به سوی خدا و رسول خداست. ممکن است کسی هرگز به دیار حجاز نرود ولی حاجی حقیقی و کامل باشد و در مقابل کسی یک عمر مجاور بیت باشد و از خدا دور باشد.

دعای عرفه حاوی مضامین بسیار بلند معرفتی است. توحید افعالی و صفاتی و ذاتی رکن اصلی این دعاست. الهی ترددی فی الاثار یوجب بعدالمزار. تردد و وقوف در آثار و مظاهر خدا اگرچه از خدا باشد، برای کملین از اولیاء موجب دوری و بعد از حقیقت صرف است. ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک عمیت عین لاتراک علیها رقیبا. به نظر می رسد این فقره از دعا نقطه اوج این دعای عالیه المضامین است. مگر غیر از تو کسی ظهور دارد که بخواهد مُظهر و آشکار کننده تو باشد. گویی این جمله اشاره به مقام توحید صرف است که در آن هیچ کسی و چیزی جز خدا دیده نمی شود حتی مظهر و آیه ای برای حق نمی بیند! کی دور بوده ای که آثار و نشانه ها بخواهند مرا به تو برسانند. کور باد چشمی که تو را مراقب خود نمی بیند! واقعاً کسی که خدا را نمی بیند کور است.          

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

تفاوت سخن رسول با عارف فانی

گاهی این سؤال پرسش می شود که چرا سخنان عرفا با سخن معصومین تفاوت دارد به این معنا که عرفا حرف هایی گفته اند که در کلام معصومین وجود ندارد مثلاً دعوی اناالحق و امثالهم. مطلب ذیل قسمتی از پایان نامه بنده در این مورد است:
 اولیاء و انبیای عظام علیهم‌السلام در معراج روحانی خود جبرئیلِ عقل را ترک و به مقام فوق تجرد - که مقام تجلیات حق تعالی است - نائل می‌گردند. در این مقام که جبرئیل یعنی عقل نیز محرم نیست چیزهایی را دریافت می‌کنند که قابل فهم و درک و قابل بیان برای مردم نیست. لذا اکثر سخنان انبیای مرسل به حسب عقول ناس تنزل یافته است، تا با برقراری ارتباط با مردم، آنان را هدایت نمایند. همان گونه که قرآن از غیب مطلق تنزل یافته به عالم ملک و طبیعت و در قالب زبان و الفاظ بشری در آمده است. رسولان الهی و کاملان مکمل از مرتبه فنای در حق تعالی به عالم ملک تنزل می‌یابند و با زبان عقل و فهم بشر عادی با ایشان سخن می‌گویند. پس همانگونه که کلام الله در قرآن را باید تأویل نمود یعنی به حقیقت آن قبل از تنزیل رسید کلام انبیاء و اولیاء را نیز باید تأویل نمود تا به اسرار شریعت و باطن آن که همان حقیقت است راه یافت. و سرّ اینکه مشاهده می‌کنیم روایات ائمه اطهار علیهم‌السلام در بسیاری از مواضع به حسب ظاهر ساده‌تر از کلام عرفاست، این است که ایشان به قدر فکر و اندیشه مردم با ایشان سخن می‌گفتند نه هر چه از حق دریافت نموده بودند. و به حکم:

چون سر و کارت با کودک فتاد         پس زبان کودکی باید گشاد، با هر کس به قدر فهم او سخن می‌گفتند. و چون اکثریت قریب به اتفاق مردم - جز چند صحابی خاص مثل سلمان و ابوذر سیر و سلوکی نداشتند و تحمل حقایق را برنمی‌تابیدند، لذا تعالیم آنها بیشتر در جهت هدایت عملی و منازل ابتدایی و متوسط از سلوک بود و در مورد حالات و منازل اولیاء و دریافتهای ایشان از حقیقت، کمتر سخن می‌گفتند و بیشتر با زبان اشاره و کنایه از آن گاهی سخن به میان می‌آوردند. بی شک حالاتی را که حضرات معصومین علیهم السلام با حق داشتند، احدی از انبیای مرسلین و اولیاء دریافت ننموده است. بلکه معرفت تمام انبیاء و اولیاء به حق تعالی از مجرای ولی مطلق علیه‌السلام است. لذا حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام خطاب به ابوذر و سلمان فرمود:

یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله و معرفة الله هی معرفتی بالنورانیة.[1] و این هدایت ولی مطلق همواره بوده و هست و خواهد بود و فقط منحصر به حیات ظاهری ایشان در صدر اسلام نبوده است. 

اسماء الهی

  اسم در عرفان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. در عرفان نظری، هر موجودی از موجودات و هر عالمی از عوالم مظهر اسمی از اسماء الهی است. در عرفان عملی، هر حالتی از احوال موجودات و هر مرتبه ومقامی از مقامات انسانی تحت تاثیر یک و یا چند اسم است. درنتیجه ارتباط تمام موجودات با حق تعالی همواره از طریق اسماء امکان پذیر است. و این ارتباط اعم از ارتباط وجودی و شهودی است. زیرا تمام تجلیات الهی از مجرای اسم تحقق می یابد.

      در تنزلات وجود، پس از ذات که هیچ اعتبار و ملاحظه‌ای و هیچ اسم و رسمی در آن راه ندارد، اسماء، خلیفه حق در ظهور می باشند. گر چه اسماء و صفات، نسبتهای الهی هستند و به خودی خود وجود عینی ندارند، ولی موجودات عینی وابسته به آنها می باشند. حضرت واحدیت مرتبه ظهور اسماء و لوازم آنها یعنی اعیان ثابته است. در وجود عینی نیز عوالم و نشات هر کدام مظهر یک اسم کلی حق تعالی می باشند. در میان اسماء اسم اعظم الله، اسم جامع الهی است که مجمع تمام اسماء و صفات حق تعالی است. او تمام اسماء را به منصه ظهور می‌رساند و بقیه اسماء در واقع مظهر او هستند. انبیاء و اولیاء نیز به حسب مقام خود مظاهر اسماء کلی الهی هستند بدین سبب در بحث عوالم و فلکیات، ابن عربی به ارتباط اسمی خاص با هر فلک و همچنین ارتباط آن فلک با یک نبی از انبیاء اشاره دارد که در راس ایشان نبی ختمی و ائمه معصومین علیهم السلام قرار دارند که مظهر اسم جامع الهی می‌باشند. لذا عالم در واقع بسط وجود ایشان، و بقیه انبیاء و اولیاء نیز مظاهر این حقایقند.

      در سیر و سلوک و احوال سالک، اسماء در هر منزل از منازل سلوک، سالک را تحت تاثیر قرار می دهند. مثلا توبه با اسم التواب حق میسر می شود و تا این اسم بر کسی ظهور نکند وی توفیق توبه حقیقی نمی یابد. همچنین عبادات هر کدام با یک اسم حق تعالی در ارتباطند و در واقع هر عبادت، ثنای حق به یک و یا چند اسم است. مثلا نماز با اسم اعظم الله و روزه با اسم الصمد مرتبط است. بر همین دیدگاه، حالاتی از قبیل قبض و بسط، خوف و رجاء و ... ناشی از تجلیات اسماء الهی است. 

به بهانه روز حافظ

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر                یادگاری که در این گنبد دوار بماند.

شاید بهترین دلیل ماندگاری شعر حافظ در این بیت او باشد؛ عشق. این کلمه ای که آغاز و انجام هستی و بقای آن به اوست. بزرگی می فرمود که در تمام اشعار حافظ لااقل یک بیت در مورد کربلا است. مگر می شود کسی به حقایق عشق راه یابد و از کربلا بی خبر باشد؟ عشق حقیقتی است که از تمام نیروهای عالم اثرش قوی تر و ماندگارتر است بلکه تمام اشیای عالم انرژی خود را از عشق تامین می کنند. تمام حرکات در عالم از عشق نشات می گیرد. عشق والدین به فرزندان، عشق به ماندگاری و جاودانگی، عشق به کمال، عشق به راحت و آرامش و ....

بیت دیگری از حافظ به مقام وی اشاره دارد:

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب                سالها بندگی صاحب دیوان کردم.

هر ولی از اولیای الهی دارای یک خصیصه است که سایر اولیاء آن را ندارند؛ یا لااقل از اظهار آن خودداری می کنند. به نظر می رسد به حافظ، غزل داده شده است. بر این مبنا به دیوان غزل صدر نشین است؛ یعنی کسی دیگر در غزل به مرتبه او نخواهد رسید. حتی اگر در مرتبه و مقام از او بالاتر باشد! این معنای اختصاص یک حقیقت به یک ولیّ می باشد. او که چشم و چراغ همه شیرین سخنان است، روز به روز چه در ایران و چه در دنیا از شهرت بیشتری برخوردار خواهد بود. قطعاً آیندگان به حافظ و حافظ شناسی بهای بیشتری خواهند داد؛ و معارف بیشتری از اشعار آن خواهند یافت. مولوی نیز در زمینه مثنوی بی بدیل است چنانچه خودش گفته که هرگاه تا قیامت کسی مثنوی بگوید و نام کسی را به آن اضافه نکند، منظور مثنوی معنوی است و اگر مولوی بگوید و نام کسی را به آن اضافه نکند، منظورش ما هستیم. از اینجا نتیجه می گیریم که خودش از این معنا با خبر بوده است. زیرا در آن زمان به برای احترام به بزرگان مولوی می گفتند.

نتیجه اینکه حافظ و مولوی و بقیه عرفا که شعر سروده اند با بقیه شعرا تفاوت ماهوی دارند. حافظ لسان غیب است یعنی اشعارش از غیب متجلی می شود نه نتیجه فکر و یا قریحه ادبی است. مولوی وقتی می گوید بهار آمد بهار آمد؛ منظورش فصل بهار نیست، بلکه منظورش یار است. در ادامه می گوید نگار آمد نگار آمد. پس مقایسه حافظ و مولوی و عطار با اهل ادب و شعر ظاهری اشتباه بزرگی است.  

سخن یار

سبو بدوش گذشتم زکوی باده فروش

براه میکده دیدم سبوکشان مدهوش

فتاده پیر، کناری قدح شکسته و مست                                       

بدور لاله ی رویش، چراغ ها خاموش

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش

کبوتر دل ما دام زلف می طلبد

به سینه می تپد از شوق سینه و آغوش

به عشق روی تو ما زنده ایم، اگر مُردیم

به سنگ سینه ی ما نام تو بود منقوش

رواست حاجت ما را روا کنی ای دوست

که بار عشق تو بر دوش می کشم هر دوش

به چند درهم معدوده یوسفی بخرند

مرا بهیچ خریدی به هیچ هم مفروش

براه میکده دیدی سیاه مستی را

"تخلص" است که او را نه عقل مانده، نه هوش

اگر چه شرح این ابیات از توان همچو منی بیرون است؛ ولی به یاد سالها مصاحبت با سراینده بزرگ این ابیات، چند سطری می نویسم. 

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش. موسی کلیم (ع) در بیابان به اهلش گفت فقال لاهله امکثوا انی انست ناراً (به اهلش گفت مکث کنید من با آتشی مانوس شدم) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ. در برخی روایات آمده است که شاطی وادی ایمن فرات، بقعه مبارکه کربلا و شجره محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. آن آتش عشق به اهل بیت بود که موسی با آن انس گرفت این تجلی از حقیقت نبوی ظهور الله بود. موسی در این تجلی محو شد. حضرت استاد در این بیت این تجلی را در عالم مثال می داند. این تجلی در عالم مثال به صورت درخت اخضر زیتون بود. چون تجلی به جبل موسوی شد موسی به حالت صعق و فنا رسید. فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقاً. چون انسان کامل و حقیقت کربلا بر موسی تجلی نمود؛ وی بی هوش شد. این بی هوشی همان فنای در آن تجلی و فنای در انسان کامل که فنای در حق است. البته تجلیات در عالم مثال به صورت تصاویری ظاهر می شوند؛ که تاویل آن در روایت فوق آمده است. عارف در هر تجلی در عالم مثال، تاویل و معنای آن را می داند.(در باره عالم مثال بعدا خواهیم گفت). درخت اخضر (سبز) اشاره به مقام ولایت است. و زیتون اشاره به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام می باشد. چنانچه در روایات آمده که تین و زیتون که خدا در قرآن فرموده؛ امام حسن و امام حسین (ع) هستند. این مختصری بود راجع به یک بیت از این بزرگ.

ای قوم به حج رفته کجایید!

حج در لغت به معنای قصد و آهنگ جایی یا شخصی نمودن است. اما در اصطلاح حاجی کسی است که مناسک خاصی را در ایام ماه ذی الحجه انجام می دهد. ظاهر حج همان است که در کتب فقهی آمده ولی باطن حج عزم سفر و آهنگ رفتن به سوی خداست. چنانچه در آیه شریفه آمده و من یخرج من بیته الی الله و الی رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. مرحوم امام خمینی در تبیین در مواضع مختلف اینگونه بیان کرده است که هر کس از بیت مظلم نفس به خدا و رسولش هجرت کتد و در این راه به موت حقیقی که فنای در حق است نائل شود؛ اجرش با خداست و اجرش خود خداست.

به نظر می رسد حج مراتبی از سیر و سلوک الی الله است. از احرام گرفته تا طواف و وقوف در عرفات و تقصیر و قربانی؛ همه مقامات و منازلی در راه رسیدن به معشوق و محبوب حقیقی است. تا جایی که سالک را به فنا و توحید یا همان مرگ و موت حقیقی رهنمون می کند.

  ابن عربی در فتوحات گوید:«از آنجا که خداوند متعال، قلب بنده‌اش را خانه‌ای کریم و حرمی عظیم قرار داده و فرمود که: «آن قلب خدا را فرا گیرد، درحالی‌که آسمان و زمین نتوانند او را فراگیرند»، پس قطعاً قلب مؤمن از کعبه، اشرف و برتر است. در میان طواف‌کنندگان، کسی هم هست که آن را نمی‌داند، لذا به گرد آن خانه با دلی غافل و بی‌خبر می‌گردد. پس به پاس خدای، بر همة مردم است که دل‌هایشان را مانند «بیت» قرار دهند و بخواهند که حق تعالی در آن ساکن باشد، چنان‌که فرمود: «اُطْلُبُونی فِی قُلُوبِ الْعارِفین»؛ «مرا در دل‌های عارفانم طلب کنید».

خواجه عبدالله انصاری می‌نویسد:

کعبة گِل، ساخته ابراهیم خلیل است و کعبه دل، پرداخته ربّ جلیل. آن کعبه، منظور نظر مؤمنان است و این کعبه، نظرگاه خداوند رحمان. آن، کعبة حجاز است و این، کعبه راز. آن، کعبة اصناف خلایق است و این، کعبة عطای حضرت خالق است. آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم است. آنجا مروه و عرفات است و اینجا محل نور ذات است. حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) آن کعبه را از بتان پاک کرد، تو نیز این کعبه را از بت‌های هوی و هوس، پاک گردان.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق، همین جاست بیایید بیایید

معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده‌بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار ازین خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیف است نشان‌هاش بپرسید

از خواجة آن خانه نشانی بنمایید

ادامه دارد....

کشف عارف

در سفر اول از اسفار اربعه عرفانی، سالک در مکاشفاتش شناخت‌هایی نسبت به اشیاء و موجودات چه مجردات و چه مادیات پیدا می‌کند ولی این شناخت، معرفت تام نیست. چون معرفت حقیقی پس از وصول به توحید حاصل می شود زیرا اشیاء مظاهر حقند و تا حق تعالی شناخته نشود بالطبع مظاهرش نیز شناخته نخواهند شد. سالک در سفر دوم به وادی توحید رسیده و از کثرات غافل می شود. در نتیجه معرفت حقیقی به عالم وجود پس از معرفت به حق تعالی حاصل می‌شود. چون اشیاء مظاهر حقند، پس شناخت حقایق اشیاء کما هی پس از شناخت حق در مقامات فناء است. بالاترین شناخت و مکاشفه در سفر سوم از اسفار اربعه حاصل می شود و آن علم به اعیان ثابته موجودات است که این علم در واقع ظهور و تجلی علم حق تعالی بر عبد است. همان گونه که قبلا اشاره گردید این مقام و این کشف عالی خاص انبیاء و اولیای کامل مکمل است و بقیه خلق حتی ملائکه مقربین از آن محجوبند. اگر سالک به این مساله علم داشته باشد هرگز به یک کشف کوچک صوری و رویت خوابی و یا کرامتی مغرور نمی شود و به آن اعتماد نمی کند.

    متاسفانه اغلب عوام و اهل ظاهر، کشف عرفانی انبیاء و اولیاء را به کشف های ظاهری و حسی مثل رویای صادقه و یا دیدن صور مثالی تعبیر نموده اند. ایشان پنداشته اند که مثلا کسی با رویت خوابی یا شنیدن صدایی و یا رویت صورتی، به مقام نبوت یا ولایت نائل می گردد. و یا اگر چند کرامت ظاهری مثل خبر از ضمایر مردم و حوادث آینده و شفای بیماران و امثالهم ارائه نمود، وی از اولیای الهی است. همین اشتباه موجب گردیده که از افراد مرتاض که در زمان ما دارای شهرت جهانی نیز شده اند، به عنوان عارف و یا مرد الهی یاد شود. بسیاری از گمراهی های افراد در پیوستن به گروه های شبه عرفانی و سکولار ناشی از همین تفکر غلط است. غافل از اینکه بسیاری از کرامات و مکاشفات ظاهری، به کمک اجنه و شیاطین انجام می پذیرد. همه اینها نتیجه سهل انگاری در تبیین مقام انبیاء و اولیای الهی است. این امر سبب گردیده تا در غرب واژه تجربه عرفانی متداول و برخی از مسلمانانی که کلام غرب را مطالعه کرده اند به این واژه و تبعات غربی آن دچار شده اند. شاید اگر علم کلام اسلامی مورد توجه کافی واقع می شد و پیشرفت لازم را در طول تاریخ داشت، اکنون در کشورهای اسلامی پیروی از کلام و یا فلسفه غرب کمتر مشاهده می شد. مهم تر از این اگر توجه لازم به عرفان اسلامی و آثار اهل معرفت صرف می شد، اکنون بسیاری از مسائلی که توسط غرب و یا غربزدگان به عنوان شبهه مطرح می گردد حل شده بود.

آینده جهان

با توجه به رشد روز افزون تکنولوژی به نظر می رسد در آینده، بشر به مشکلات اقتصادی و فقر و بیکاری غلبه کند. امروزه مشاهده می کنیم کشورهایی که در چند دهه قبل فقیر بودند مثل شرق آسیا و روسیه و برخی کشورهای آمریکای جنوبی و حتی افریقایی، هم اکنون از رفاه بیشتری نسبت به قبل برخوردارند. بی شک در آینده بشریت از رفاه مادی بیشتری برخوردار خواهد بود. و آنچه که مهم و شاید لاینحل به نظر می رسد، مشکلات اخلاقی، فرهنگی و مذهبی خواهد بود. در نهایت در دانشگاههای معتبر دنیا به رشته های علوم انسانی به خصوص فلسفه و ادیان و عرفان؛ نسبت به سایر رشته ها مثل رشته های علوم پایه و کامپیوتر و پزشکی بهای بیشتری خواهند داد. 
در آینده بشر خواهد فهمید که مشکلش با پول و رفاه مادی حل نخواهد شد. در آن روز مشکل اصلی مردم همین مسایل فلاسفه و اخلاقیون خواهد بود! اما در نهایت بشر، حقیقت را در سخنان اهل معرفت و اهل معنا خواهد یافت. آن روز کلام خدا و اولیای خدا راهگشای جهانیان خواهد بود.

متقی و عارف

کتاب العبادله تصنیف ابن عربی از دقیق ترین و عمیق ترین کتب عرفانی شیخ است. این کتاب شامل دریافت وی از اسماء خداست. یکی دیگر از خصایص این کتاب ایجاز و اختصار فوق العاده آن است. به نحوی که در یک جمله به قدر کتابی معنا نهفته است. در اینجا به تفاوت میان متقی و عارف اشاره دارد:

متقی صاحب دعوی(ادعا) است و بدین سبب عمل از وی قبول می شود. و عارف صاحب تجرید است و اعمال از وی جاری می شود در حالی که وی از آنها دور است. پس او با اعمالش نسبتی ندارد مگر اینکه وی محل جریان و ظهور آن می باشد. متقی در قیامت به سوی رحمن محشور می شود اما عارف همیشه در حضرت الهی وقوف دارد.

اگرچه شرح این کلام بلند مفصل خواهد بود اما به اشارتی بسنده می کنیم. متقی از این روی که خود را متصرف در عالم می داند لباس تقوی در بر می کند و همواره مراقب اعمال خود است و سعی در خالص نموده عمل خود دارد. لذا اعمالش به خودش منتسب است نه به خدا. چون عمل را از خود می داند و از خود می بیند. این مقام متوسطین از اهل سلوک است. اگرچه امثال بنده با این مقام خیلی فاصله داریم، اما این مقام دارای نقص است زیرا خود و دیگران را در عالم متصرف می داند و خدا را در مظاهر نمی بیند. که این در منظر عارف شرک خفی است. اما عارف همواره در حضور خداست و اعمال وی ظهور تجلیات خداست نه حاصل تقوی و ایمان وی. عمل وی برتر از قبول یا رد است! به قول حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو آن گویم. چون عمل از حق صادر شده است و عبد را در آن دخالتی نیست؛ ارزش این عمل در محاسبه نمی گنجد. عمل عارف از ناحیه خداست نه عبد. و بنده فقط آینه و مجرای آن است. 

ظهور باطن در احکام ظاهر

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

آنچه که از سخنان بزرگان اهل معرفت بدست می آیداین است که، احکام ظاهری شرعی بر مبنای حقایق باطنی و احکام آن استوار است. مثلاً از دیر باز در ذهن من سؤالاتی در مورد احکام فقهی وجود داشت. به عنوان مثال فکر می کردم چرا آب کر با یک بار چیز نجس را پاک می کند ولی آب قلیل با سه بار. در حالی هر دو آب از نظر جنس و مقدار ممکن است یکی باشد یا حتی شاید آب قلیل از آب کر بیشتر هم باشد. یا چرا نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت و امثال این سؤالات. پس از تامل در کلام اهل معرفت به این نتیجه رسیدم که علل این احکام را نباید در مسائل ظاهری و دنیوی جستجو کرد؛ بلکه حقایق باطنی و غیبی در پس این احکام نهفته است. مثلاً اگر انسان محصور در خود و اعمال خودش باشد، آب قلیل است که با اندک نجاستی تمام وجودش نجس می شود. اما کسی که به منبع ولایت متصل است یا آب کر است یا آب متصل به کر؛(سالک راه خدا). و اگر کسی به مقام ولایت خاصه رسید، آب دریاست که به هیچ عنوان نجس نمی شود؛ والبته قابلیت این را دارد که که همه دنیا را پاک کند. به همین دلیل مولوی در باره شمس می گفت که او دریاست و هرگز نجس نمی شود. بسیاری از اسرار احکام در کتاب فتوحات مکیه ابن عربی وجود دارد همچنین در کتاب سرالصلوه امام پاره از اسرار نماز آمده است. اما با کمال تاسف گاهی دیده می شود برخی اهل ظاهر از روی جهل، علت برخی از احکام را با فکر ناقص خود بیان می کنند. یادم است زمانی که من بچه بودم برخی از سخنرانان علت حرام بودن گوشت خوک را غیر بهداشتی بودن(انگل) بیان می کردند! غافل از اینکه با این توجیه غلط اساس دین را ویران می کنند. در مقابل ممکن است کسی بگوید اگر انگل علت حرمت گوشت خوک است؛ ما در شرایط بهداشتی خوک را پرورش می دهیم و بعد هم گوشت آن را کاملاً می پزیم پس دیگر نباید حرام باشد! 

کجایید ای شهیدان خدایی

شاید بسیاری از مردم ندانند که این شعر یک غزل از مولوی است. این بهانه ای شد تا در باره حقیقت شهادت مطلب کوتاهی بنویسم. شاهد، مشهود،مشاهده و شهید از مصدر شهادت هستند. بزرگی می فرمود که شهید یعنی یکی شدن شاهد و مشهود. شاهد کسی است که می بیند و مشاهده می کند؛ و مشهود مشاهده شونده است. شهید در واقع کسی است که در مشهود خود فانی شده است. یعنی چنان محو در جمال محبوب خود شده است که از همه چیز حتی از خود و شهود خود غایب شده و با محبوب به یگانگی رسیده است. من کیم لیلی و لیلی کیست من. اینجاست که سالک به حقیقت شهادت رسیده است. به قول جناب حافظ:

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد.

کشته معشوق بسی بالاتر از کشته تیر و تیغ است. همانطور که نماز و روزه باطنی و قلبی بالاتر از ظاهر آن است؛ شهید باطنی افضل از کشته های میدان نبرد با دشمن بیرونی است. مولوی گوید:

خون شهیدان را زآب اولی تر است

این خطا از صد ثواب روشن تر است.

خون شهید پاک است؛ چرا؟ چون به معشوق رسیده و خون معشوق در رگ او جاری است. شهید به غسل نیاز ندارد؛ چون پاک و طاهر است و غسل برای طهارت است. و چگونه طاهر نباشد در حالی که با خدا به یگانگی رسیده است. اوج شهادت و تمامیت عشق در کربلا ظهور یافت و سالار عشاق عالم  به محبانش شراب عشق نوشاند و همه را در وجود بی نهایت خود فانی کرد. لذا در ادعیه در باره شهدای کربلا آمده است که بابی انتم امی؛ امام معصوم  می فرماید پدر و مادرم فدای شما! چون همه شهدا در امام حسین علیه السلام  فانی شدند و در واقع شهید شدند و دیگر کسی باقی نماند جز محبوب عالم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام.

نتایج یک تحقیق

  نتایج یک تحقیق در باره وحی از منظر عرفان و چالشهای نوین:

نبی ختمی(ص) مظهر اسم اعظم الله، و جامع همه حقایق الهی است، و انبیاء دیگر مظاهر سایر اسماء الهی هستند. لذا دین و شریعت وی، خاتم و اکمل ادیان است.

-         انسان کامل یک حقیقت است که فقط در حضرات چهارده معصوم (ع) مصداق عینی یافته است.

-         پیامبر اکرم و اهل بیت او علیهم السلام صاحب مقام عصمت کلیه و مطلقه الهیه اند؛ و کسی را در این مقام با ایشان شراکت نیست.

-         کشف نبی اکرم (ص) کشف تام الهی است و هیچ مکاشفه ای به پایه­ی آن نمی رسد. پس هیچ حقیقتی از حقایق الهی، باقی نمی ماند تا دیگری آن را کشف نماید و یا بر دین او چیزی بیفزاید.

-         همه اولیاء الهی در شریعت و طریقت تابع شرع رسول الله هستند. و هرگز کسی از ایشان ادعای تشریع ننموده است.

-         چون دین اسلام حاصل کشف تام نبوی است، و نبی اسلام مظهر اسم جامع الهی است؛ معنا ندارد که کسی بر دین بیفزاید و آن را فربه تر کند.

-         تلاش اهل معرفت و علماء در فهم بیشتر از دین است. و فهم بشر از دین الهی روز افزون است، نه آنکه اصل دین رو به تکامل باشد.

-         وحی تشریعی تجلی خاص الهی بر قلب نبی است. و اولیاء اگرچه صاحب تجلی هستند ولی هرگز وحی تشریعی بر ایشان نازل نمی شود و وحی جبرئیلی، مخصوص انبیاء است.

-         سماع کلام خدا بدون واسطه، عین فهم است و بی نیاز از هرگونه تأویل و تفکر می باشد.

-         قرآن به تبع انسان کامل، کتاب جامع الهی و مظهر اسم اعظم و جامع حق تعالی است.

-         قرآن در هر نشأتی به حسب آن نشأه ظهور می کند. در حضرت احدیت به تجلی ذاتی بر قلب نبی اکرم (ص)، در عالم علم الهی و حضرت واحدیت به اسم اعظم و سایر اسماء، در عالم عقل به جبرئیل نازل شده و سپس در عالم مثال مجدداً به صورت صوت و لفظ به نبی نازل می شود. نبی (ص) در همه این عوالم با قرآن متحد است. در نتیجه قرآن هم القای قلبی و نفسانی؛ و هم به صورت صوت و لفظ نازل شده است. پس قرآن ظاهری و موجود، ظهور قرآن باطنی است بی کم و کاست.

-         مولوی همانند سایر عرفا قرآن را حاصل احساسات و احیاناً اوقات خوب و بد پیامبر نمی داند. بلکه قرآن را حقیقتی نازل از حق تعالی می داند که از زبان رسول خدا جاری شده است.

 

-         چون رسول، فانی در حق و باقی به اوست و در سفر دوم از اسفار اربعه، رسوم خلقی و بشری وی محو در حق تعالی شده است؛ پس از رجوع به خلق به هیچ وجه تحت تأثیر آداب و رسوم و عقاید بشری قرار نمی گیرد. به تبع وی قرآن که وحی خالص و عین کلام الهی است، از تأثیرات خلقی به دور می باشد.

-         رسول اکرم (ص) مظهر علم الهی است و علم وی به عالم وجود علم تام است و با علوم ظاهری بشری قابل قیاس نیست. پس این نظر که ایشان علمی معادل مردم هم عصر خود داشته اند، کاملاً بی مبنا و اشتباه است.

-         بسط و گسترش مکاشفه و دین پیامبر اسلام از منظر عرفان غیر ممکن است. و هر چه که اهل الله گفته اند و خواهند گفت شرح و تفسیر دین است نه بسط آن.

-         عرفاء هر گونه ادعای تشریع را از هر سالکی جز انبیاء، غیر قابل قبول می دانند و وحی را مختص نبی و رسول می دانند.

وحی از منظر عرفان

وحی از نظر لغوی به معنای سخن آهسته و مخفی و الهام است. از منظر عرفان، حقیقت وحی تجلی ذاتیه حق در حضرت واحدیت و سپس تنزل آن به عوالم و نشات خلقی است. به تعبیری دیگر وحی اثر کلام حق در نفس سامع است که آن عین فهم و افهام می‌باشد و در واقع هیچ غیریتی بین فهم وحی شونده و کلام حق تعالی نیست. از این منظر امکان خطا در دریافت و تلقی وحی غیر ممکن است.

وحی عام شامل هرنوع موجودی می‌گردد ولی وحی خاص مخصوص انبیاء و رسل است. وحی با واسطه جبرئیل، مخصوص رسل و وحی بی واسطه، خاص انبیاء است.

نبی ختمی (ص) انسان کامل و ولی مطلق است. او مظهر اسم اعظم الله است و همانطور که اسم اعظم جامع جمیع اسماء و صفات حق است، مظهر او نیز جامع همه ظهورات اسمائی است. پس او خازن علم حق است (السلام علیکم یا خزان علم الله)[1] و مظهر اسم علیم و خبیر و بصیر و سایر اسماء می‌باشد. از این روی ید الله و عین الله است و این مقام ، خاص انسان کامل است که در حضرات چهارده معصوم علیهم السلام تحقق یافته است. سایر انبیاء و اولیاء این جامعیت را ندارند زیرا مظاهر سایر اسماء اند. (انا و علی من شجره واحده و سایر الناس من شجر شتّی)[2]

با این وصف نبی ختمی (ص) صاحب عصمت مطلقه است، که در نتیجه دریافت او از حق اتم و اکمل است و هر چه او گوید سخن حق و فعلش فعل حق است. چه در عوالم غیب و چه در عالم شهادت و دنیا. پس بی شک نه تنها آداب و رسوم مردم زمانه بلکه رسوم خلقی و حجابهای بشری برای او وجود ندارد و اگر این‌چنین بود او نبی حقیقی نبود. زیرا اول مرتبه فناء ، فنای رسوم خلقی است و آداب ورسوم و زبان و فرهنگ و منطق و عقل بشری همه رسوم خلقی اند. تنزل وحی به علت احتجاب خلق از حقیقت قرآن است و چون بشر، محجوب به تمامی حجب است لا جرم با او باید به لسان خود او سخن گفت و لسان قوم یعنی حد اندیشه و زبان و رسوم بشری.

رسول کسی است که پس از فنای در حق به مقام بقای بالله رسیده و برای هدایت کافه خلق اعم از بشر و یا غیر بشر با  وجود حقانی، بسوی خلق رجوع می‌کند (سفر چهارم از اسفاراربعه). او قائم مقام حق در خلق است و چون وجود او حقانی است کلام او همان کلام حق است و لا غیر.

 چون نبی ختمی مظهریت اسم اعظم الله را داراست، لا جرم حفظ شوونات خلقی و حقی را در حد اعلا می‌کند. از این رو هیچ شأنی او را شأن دیگر باز نمی‌دارد. نه وحدت حجاب کثرت اوست و نه کثرت حجاب وحدت او. در نتیجه حجاب های خلقی اعم از آداب و رسوم و فرهنگ و سایر پیش فرضهای بشری وی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد.

 نبی ختمی و ائمه هدی(ع) به خلاف سایر انبیاء و اولیاء ، علمشان به تمام جزئیات احاطه دارد و حتی به علوم طبیعی نیز اشراف کامل دارند. زیرا خلیفه حقیقی باید تمام صفات مستخلف عنه از جمله علم را دارا باشد و گر نه خلیفه نیست.

 تجربه یا مکاشفه عرفاء، در واقع چیزی جز رشحات و قطرات کشف تام نبوی و علوی نیست.

نام احمد نام جمله انبیاست        چون که صد آمد نود هم پیش ماست. در حقیقت کسی نمی­تواند دین را فربه‌تر ‌کند بلکه معرفت بشر عادی را نسبت به دین حقیقی افزایش می‌دهد.



- مفاتیح الجنان، زیارت روز سه شنبه[1]

- همان، دعای ندبه[2]

چگونه با عرفان آشنا شدم؟

حدود بیست سال بیشتر سن نداشتم. یک روز مشغول تمیز کردن کتابخانه خود بودم که نگاهم به یک کتاب از امام خمینی افتاد. کتاب سرالصلوه که چند سال قبلش به قیمت 80 ریال خریده بودم و چون اساساً نمی توانستم آن را بخوانم؛ در کتابخانه گذاشته بودم. کنجکاو شدم آن را بخوانم. کتاب بسیار سنگینی برای آن سن و سال بود. هر جمله آن را با دقت و وسواس خاصی بارها می خواندم. در نهایت مقدار کمی از آن را متوجه شدم. اما این مقدمه بود تا ذهن کنجکاو مرا با عرفان آشنا کند. من آن کتاب را چهار بار دیگر با دقت خواندم. سپس بقیه کتب عرفانی امام را مطالعه نمودم. کم کم با کتاب های دیگر از عرفای اسلامی آشنا شدم و بدین منوال بود که من با عرفان آشنا شدم و حقیقت را در کلام اهل معرفت پیدا کردم. به نظر من هر کس که بدون پیش فرض منفی و با انگیزه لازم برای شناخت عالم هستی، دنبال کشف حقایق برود؛ به جز عرفان از هیچ علم دیگری اعم از تجربی و علوم اسلامی سیراب نخواهد شد.

سخن دوست

. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

.تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

حاج محمد اسماعیل دولابی رضوان الله علیه

رحمت در لباس عذاب

یادمه چند وقت پیش یکی از آشناها، باباش سکته می­کنه و فلج میشه به حدی که هیچ کاری دیگه نمی تونست انجام بده. از اون پیر مردای قدیمی و مغرور بود که همه ازش حساب می بردن. خلاصه حال و روزش خیلی خراب شد؛ تا جایی که باید غذا می ذاشتن تو دهنش و همیشه یکی پیشش بود. یه روز پسرش گفت که بابام خیلی ناراحت بود و از شدت ناراحتی به گریه افتاد. من تا حالا گریه آقاجونو ندیده بودم. به من گفت دعا کن خدا منو ببره و راحت بشم. من همون موقع به همسرم گفتم که بزودی می میره. گفت چرا؟ گفتم چون این شخص غرور داشت؛ خدا اونو تو این دنیا چند ماهی مریض کرد تا غرورشو بشکنه و با غرور نره اون دنیا؛ همش به خاطر لطف خداست. و گرنه معلوم نبود که اونجا باید چقدر سختی بکشه تا غرورش از بین بره. اتفاقاً چند روز بعد از دنیا رفت. ما معمولاً اسرار کارای خدا رو نمی دونیم اینم اتفاقی فهمیدیم. البته شاید مصالح دیگه هم در کار بوده که ما نمی دونیم. به هر حال همین مشکلات، برای مردم نفعش بیشتر از سختی اونه. ولی متأسفانه ما نمی دونیم که خدا داره مارو پاک می کنه. مثل اون بچه ای که هی میره بیرون خودشو کثیف می کنه بعد مامانش اونو می شوره و گاهی که خیلی کثیفه، وقتی می شورنش دردش میاد و گریه می­کنه ولی مامانش گوش نمی­کنه و کارشو تموم می­کنه. بعداً که بزرگ شد میگه مامان دستت درد نکنه چقدر واسه ما زحمت کشیدی. ما اون موقع عقلمون نمی­رسید. بنده هم وقتی حکمت کارای خدا رو فهمید از بد بینیش نسبت به خدا توبه می کنه و می فهمه همه رنج هاش برای خودش بوده و خدا نمی­خواسته اونو عذاب بده. اونوقت از سختی ها ناراحت نمی شه.

روز بعث

ما فکر می کردیم که قیامت یه روزیه که پس از تمام شدن عمر این دنیا برای همه فرا می رسه. یعنی این جوری به ما گفته بودن. اینم از اشتباهاتی که به ما گفتن. برزخ و قیامت یه سیری است که تو خودت باید بری. اگه تند بری زود می رسی اگه یواش بری دیر می رسی. قیامت یه مقامه نه یه زمان خاص! اگه به اون مقام رسیدی تو در قیامتی و اگه نرسی به قیامتت نرسیدی. به عکس تصور عوام، هر کسی واسه خودش یه قیامت جداگونه داره. همه با هم تو یه زمان مشخص قیامت ندارن. یه روز حاج آقا دولابی می­فرمود: ما در مشهد بودیم برای زیارت، در منزل یکی از علماء ساکن بودیم. وقتی می خواستیم برگردیم تهران ایشون به من گفت کجا می خوای بری؛ بمون فردا روز مبعثه، بعداً برو. منم گفتم بلیط دارم باید برم ولی ایشون هی اصرار می کرد. بالأخره من گفتم هذا یوم البعث و لکن کنتم لا تعلمون (امروز روز بعث است ولی شما نمی دانید). خدا رحمتش کنه برای ایشان در این دنیا هم قیامت بود. بزرگان همیشه در آخرت هستن. فقط بدن هاشون تو این دنیاست ولی ارواح اونا به عزّ قدس الهی تعلق داره. این معنای انفسی روز بعث و قیامته.

معنای عید فطر

عید در معنای اصلی خود از عود به معنی رجوع به اصل و بازگشت می باشد. عید به معنای جشن و شادی و میهمانی و خوردن نیست. بلکه رجوع به اصل خویشتن می باشد. همان گونه که گفته شد، روزه یعنی ندیدن غیر خدا و عدم توجه به غیر است. این روزه تا رسیدن به وصال محبوب حقیقی مستدام است؛ خواه در دنیا باشد و یا در عقبا. و چون به دیدار یار نائل گردید، آن وقت افطار می کند و از تجلیات و مظاهر او بهره مند می گردد. به همین سبب روزه در عید فطر حرام است؛ یعنی وقتی به یار رسیدی نباید خود را از لذت دیدار او محروم کنی. اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرت. برای تو روزه می گیرم و با رزق تو افطار می کنم. اگر حق بین شدی و رزق را از ناحیه حق دیدی آن وقت بر تو عید است. لذا در روایات آمده که خدا در شب و روز عید فطر به اندازه تمام ماه رمضان می بخشد. صم للرویه و افطر للرویه. برای رویت خدا روزه یگیر یعنی کسی و چیزی را نبین و چون او را دیدی افطار کن. دیدن یار افطار است. افطار از فطر و فطرت است. این عید به معنای بازگشت به فطرت توحیدی است. همچنین فطر به معنای گشودن و پاره کردن است یعنی پاره نمودن همه حجابهای بین بنده و خدا.  

درمانگاه الهی

یه روز دخترمو برده بودم درمانگاه؛ دیدم یه بچه ای اونجا خیلی گریه و زاری می کنه. مریض بود دکتره براش آمپول نوشته بود، اونم می ترسید و گریه می کرد و درمانگاهو گذاشته بود رو سرش. بعد دیدم که هی می­گفت غلط کردم دیگه کار بد نمی کنم. مامان به خدا دیگه کار بد نمی کنم. اینقدر غلط کردم گفت و زاری کرد که مادرشم به گریه انداخت. همون جا به ذهنم رسید که کار ما هم مثل این بچه است، که فکر می کنیم خدا می خواد از ما انتقام بگیره و ما رو عذاب کنه به خاطر اون گناهامون. ولی غافل از این که خدا می خواد ما را درمان کنه. منتها  این درمان برامون درد داره. به نظر من جهنم درمانگاه و بیمارستان خداست، نه شکنجه گاه. خدا هیچ کسی رو نمی خواد رنج و عذاب بده؛ بلکه می خواد بیماری هایی که به واسطه اعمال بدش یا افکار غلطش یا اعتقادات و نیت های خرابش، برای خودش درست کرده، اصلاح کنه. این اصلاح اغلب دردناکه، مثل همون آمپوله که دردناکه ولی نتیجه اش لذت بخش و آرام بخشه. اگه اون بچه بزرگ بشه نه تنها از آمپول فرار نمی کنه بلکه پول می ده و می خره و دردشم تحمل می کنه تا بیماریش خوب بشه. خیلی فرقه بین اینکه شما عذاب الهی رو از این دید نگاه کنین که باعث التیام زخم های جراحات ما میشه یا از اون دیدگاه که اون از روی خشم و دشمنی خداست. خیلی فرقه بین اینکه خدا رو طبیب ببینیم یا شکنجه گر. بدون که خدا ارحم الراحمینه و تنبیه به معنای مصطلح اون، بر خلاف رحمت واسعه اوست. ضمن اینکه تنبیه صحیح، همونطور که از معنای لغوی اون به دست میاد به معنای انتباه و بیداریه. یعنی کسی در خواب غفلته؛ می خوایم بیدارش کنیم. می ارزه آدم چند روزی تو این دنیا، فقر و مرض و آبروریزی رو تحمل کنه تا از عجب و حسد و غرور و ریا نجات پیدا کنه. وقتی که نجات پیدا می­کنه تازه می فهمه که تو چه عذابی بوده و خبر نداشته. بعدش کم کم با خدا هم آشتی می کنه و از آمپول های خدا استقبال می کنه.

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

این عجب من عاشق این هر دو ضد

حاج آقا دولابی استاد تمثیل

حاج آقا واقعاً استاد مثال زدن بود؛ یک زبان خاص و اصطلاحات خاص به خودش داشت. یک روز یادم می آید در یک مجلسی می فر مود که کسی که می خواهد در مجالس روضه چای بدهد باید قشنگ و کمر باریک باشد، نه یک آدم چاق و گنده! در این هنگام بعضی از حضار خندیدند. فرمود نخندید یعنی کسی که می خواهد منبر رود یا روضه بخواند باید هوای نفس و تکبر نداشته باشد. در زبان ایشان چاق و گنده یعنی فرد متکبر و مدعی. یا یک مثالی را زیاد می فرمود که در زمان قدیم ما زارع بودیم یک شب هنگام آبیاری زمین سیل آمد همه زراعت ما را برد کفش های ما را نیز با آب برد و من به سختی خودم را از آب بیرون کشیدم. بعضی می پنداشتند که حاج آقا دارد زمان جوانیش را که کشاورزی می کرده تعریف می کند. اما منظور ایشان ظاهر داستان نبود. به نظر بنده، زارع یعنی کسی که عبادت و ریاضت می کشد تا به هدف برسد و عبادتش را دخیل در قرب به خدا می داند. شب زمانی است که عبد از ربش در حجاب است. کفش هم قدم سلوک و اتکای به خود است چنانچه خدا در قرآن به موسی گفت فاخلع نعلیک کفشهای خود را در بیاور. یعنی بی خود در راه خدا حرکت کن. در آخر انسان می فهمد که زارع خداست نه بنده. ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون. خدایش رحمت کناد.   

دوران عالم

چندی پیش فکر می کردم حرکت در جهان اغلب به شکل دایره وار است. حرکت سیارات به دور ستارگان، قمرها به دور سیارات، همه به دور مرکز ثقل خود می گردند. حرکت آب وقتی که دریچه آن را باز کنیم دایره وار است. حرکت الکترون به دور هسته خود دورانی است. در زورخانه اشخاص به دور خود می چرند. سماع صوفیان حرکت دورانی روی یک پای است. مسلمانان به دور کعبه می چرخند. رقص های رقاصها نیز دورانی است. چرخ ماشینها، موتورها و ... دایره وار می چرخند. حتی در ضرب المثلها درست کار کردن امور به چرخیدن تمثیل شده؛ انشاء الله چرخش برایت بچرخد.

شاید سرّ چرخش دایره ای نامحدود بودن حرکت آن است. شما در یک فضای کوچکی می توانید تا بی نهایت حرکت کنید. هر نقطه ای روی دایره می تواند در آن واحد نقطه آغاز و یا پایان باشد. انسان و حتی سایر موجودات نیز دو قوس نزول و صعود دارند، که دایره وجود را می سازند. در احجام نیز کره مقاوم ترین حجم به شمار می رود. بیشتر اجرام سماوی کروی است زیرا با مرکز نسبت مساوی دارد. به نظر فلاسفه و عرفا، عوالم غیبی نیز به شکل دایره و کره است. مرکز دایره یا کره به شعاعش احاطه دارد. در عرفان، انسان کامل قطب عالم وجود است. لذا امیر المومنین علی علیه السلام قطب عالم است. به عبارت دیگر آن حضرت مرکز ثقلی است که همه هستی به دور او می چرخد (یدور معه حیث مادار؛ حق با علی می گردد).

روزه دائم در کلام حاج آقا دولابی(ره)

اللهم ارزقنی التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت (خدایا به من دوری از دنیا و دار غرور، و انابه و توبه به سوی دار خلود و آخرت روزی کن. و استعداد برای مرگ قبل از فرا رسیدنش را به من عنایت کن.) این انابت همان رغبت است به سوی خدا و ائمه (ع) و دار خلود. برای رفتن از دنیا آماده شود پیش از فوت. رغبت آنقدر شدید می شود که خوردن و خوابیدن و آشامیدن را از یاد تو می برد. می خوری اما رغبت آنقدر زیاد است و سرگرمت می کند که با خوردن و خوابیدن و خواهشهای راه که از تو سر می زند گویی روزت باطل نمی شود. متوجه نیستی که خورده ای. چون می گویند دوستان امیر المومنین علیه السلام در این عالم همیشه روزه اند. بله روزه اندو هر چه این کارها را می کنند روزه شان باطل نمی شود؛ چون توجه ندارند. حواسشان به روزه شان است که راهش را به سوی خدا برود. چون رغبت به خدا دارد. کانه نیت روزه از غیر او کرده است. چون رغبتش دائم است هر وقت هم که چیزی از او سر بزند، یک لقمه نان یا آب یا لباس استفاده کند، اینها مبطل روزه اش نیست. اگر یادتان باشد هم به کُره است و ضرری ندارد، اگر توجه ند اشته باشد که هیچ.

خداوند رحمت کند آن عزیز سفر کرده را و از برکات او به ما عنایت کند.

سخنانی از حلاج

حلاج گوید: پیامبران بر احوال تسلط دارتد و آن را مالک هستند. پس ایشان احوال را می گردانند، و نه احوال ایشان را. ولی احوال بر دیگران تسلط دارند و این احوال هستند که آنها را می گردانند و نه آنان احوال را.
روزه، غیبت از دیدن ما سوی الله است برای رویت خدای متعال.
هر کس به مقامات بندگی رسد به تمامی؛ از تعب بندگی آزاد گردد. بندگی بجا آورد بی رنج و بی تکلف. این مقام انبیاء و صدیقان بود.
نماز عشق دو رکعت است که وضوی آن جز با خون درست نباشد.
هر گاه بلا بر بنده ادامه یابد، به آن الفت می گیرد.
احد کسی است که از آن آحاد ظاهر می شود.
نه راحت در کار دوستان اثر کند و نه رنج. دوستان فانی صفت باشند که نه رنج در ایشان اثر کند و نه راحت.

مرید در سایه توبت خود است و مراد در سایه عصمت.

کتاب العبادله

العبادله کتابی بسیار عمیق و چکیده معارف از ابن عربی است. وی در این کتاب دریافتهایی از اولیاء خدا دارد که به بیان آنها می پردازد. در این کتاب شیخ، معارفی را که از 101 ولیّ خدا دریافت نموده، تبیین می کند. به نظر می رسد اسامی ذکر شده در این کتاب اسامی ظاهری ایشان نباشد؛ بلکه این اسامی نشان از مظهریت آن ولیّ از آن اسم الهی است. مثل عبدالله ابن یحیی بن عبدالصمد که به نظر ولیی است که مظهر اسم صمد باشد.

صبر

ابن عربی در کتاب العبادله گوید صبر نگهداری نفس از شکایت به مردم است نه خدا. صبر بر نعمت سخت تر است تا صبر بر طاعت. زیرا در نعمت شکر لازم است. کسی که به حقیقت آگاه است صبر نمی کند. بلکه دعا می کند تا خدا بلا را از او دفع کند! وی در فتوحات می گوید که ترک شکایت به خدا اظهار تکبر و مقاومت در برابر قهر الهی است.

بالاترین صبر برای اولیاء الهی صبر از خداست (فراق بعد از وصال). فکیف اصبر علی فراقک و آن در سفر چهارم از اسفار اربعه برای کملین حاصل می شود. برای اطلاع بیشتر به حدیث صبر از کتاب اربعین حدیث امام خمینی مراجعه کنید.

عرفان چیست؟

عرفان در لغت به معنای شناخت است. عرفان علم شناخت خدا و اسماء اوست؛ که این علم منجر به شناخت حقیق از جهان هستی می شود. کلام حضرت امیر علیه السلام  که می فرماید: عرفت الله بالله و عرفت الاشیاء بالله. به این نکته اشاره دارد که شناخت واقعی جهان هستی بدون شناخت خدا ناممکن است زیرا موجودات مظاهر خدا هستند. اما عرفان یک تفاوت اصلی با سایر علوم رسمی دارد و آن این است که عرفان حاصل درس و بحث و یا تفکر و تعقل نیست؛ حتی حاصل ریاضت و عبادت مرسوم هم نمی باشد. بلکه دریافت ها و مشاهداتی است که از تجلیات خدا بدست می آید. پس عارف همانطور که قبلاً گفته شد کسی است که با تجلیات الهی به مقام شهود می رسد و عرفان در واقع حاصل مشاهدات و مکاشفات عارف است. اگرچه عارف معقول سخن می گوید اما از عقلِ مصطلح، علم خود را دریافت نکرده است. از این روی با فکر و عقل نظری ظاهری نمی توان عارف حقیقی را به بوته نقد کشید. اما گروهی که مبتدی یا متوسط در سلوک هستند عارف کامل نیستند، و از این سخن مستثنا هستند. واضح است کسانی هم که در درس و بحث عرفان می خوانند نیز جزء عرفا نخواهند بود.