عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

عارف حقیقی کیست؟

این سئوالی است که در ذهن هر فردی که به دنبال معارف اصیل دینی است خطور می کند. مثلا در کتب متعدد می خواند که عرفاء چنین می گویند یا چنین کردند. این مختصر ضمن تعریفی اجمالی از عارف و عرفان به سوالاتی از قبیل اینکه آیا عرفان همانند سایر علوم آموختتنی است؟ تفاوت درجات در مقام عارفان چیست؟ پاسخ می دهد.

   عرفان یک تفاوت اساسی با سایر علوم دارد و آن این است که تمام علوم حاصل تفکر و آزمون و تجربه بشری است حتی آن بخش از علوم دینی که شامل تفسیر و برداشتهای بشری است، نوعی علم بشری محسوب می شود. بعبارتی بجز نص آیات و روایات بقیه متون حاصل برداشتهای بشری است. و این موضوعی است که برخی فلاسفه و روشنفکران را به سوی پلورالیزم سوق می دهد.

   اما عرفان حاصل تفکر و تعقل و تعلیم و تعلم بشر و یا حتی حاصل عبادت و ریاضت عارف نیست بلکه عرفان عارف از تجلیات خاص الهی حاصل می شود.

    عرفان به معنای اسلامی و دقیق آن عبارت از معرفت حقیقی به اسماء الهی است. و این معرفت ، معرفتی است که در آن خطا راه ندارد زیرا علم او از مخزن علم الهی است. عارف حقیقی در عرفان اسلامی کسی است که به مرتبه تجلیات اسمایی رسیده باشد. یعنی حق تعالی از مجرای اسماء خود به قلب سالک تجلی کند و این تجلی مصون از وساوس شیطان است. و چون بدون شائبه‌های خلقی است و پس از فنای سالک رخ می دهد، ناب و خالص است. درنتیجه عارف بودن به اظهار کرامات از قبیل طی الارض، شفای بیماران، خبر از گذشته یا آینده و از این قبیل نیست بلکه عارف از منظر عرفان اسلامی، عارف کسی است که فانی در حق شده باشد و فانی کسی است که از خود واز روی هوی و هوس یا اغفال شیطان سخن نمی گوید. در واقع عارف همان ولی الهی است که حق تعالی چشم و گوش و زبان او شده است.

   و اما اولیاء را درجات و مراتبی است که به اسمایی که به آنها تجلی شده است و یا مقام صحو بعد المحو ایشان باز می‌گردد. به اختصار مراتب اهل معرفت و اولیاء الهی عبارتند از :

1- فانیان در تجلیات فعلیه حق

2- فانیان در تجلیات صفاتیه حق

3- فانیان در تجلیات ذاتیه حق

4- کاملان مکمل که مقام صحو بعدالمحو دارند و از حق به سوی خلق مراجعت نموده اند تا ایشان را به حق تعالی راهنمایی کنند.   

    امام خمینی (ره) در کتاب شریف اربعین حدیث مراتب تجلیات و فتوحات قلبیه را این‌گونه بیان می کند: "مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است ، جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است؛ و همینکه از این بیت مظلم به قوت ریاضات و انوار هدایات خارج شد و منازل نفس را طى کرد، فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور کند و داراى مقام قلب گردد. و این فتح را فتح قریب گویند، زیرا که این اول فتوحات و اقرب آنهاست. و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى : نصر من الله و فتح قریب . البته با یارى و نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى شود. و مادامى که سالک در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حکمفرماست ، باب اسما و صفات بر او مغلق و منسد است.

    فتح مبین و گشوده شدن باب اسما و صفات و پس از آنکه به تجلیات اسمایى و صفاتى ، و رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و کمالات آن را فنا نمود فتح مبین  رو دهد، و باب اسما به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسیه و متاءخره قلبیه زایل و فانى شود و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد. و گویند اشاره به این است قول خداى تعالى : انا فتحنا لک فتحا مبینا. لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر. ما فتح آشکاراى عالم اسما و صفات را بر تو نمودیم تا در تحت غفاریت اسماى الهیه ، ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متاءخره مغفور شود. و این فتح باب ولایت است. فتح مطلق ، گشوده شدن تجلیات ذاتیه احدیه و مادامى که سالک در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است ، ابواب تجلیات ذاتیه به روى او مغلق است . و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شو و جمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید، فتح مطلق شود و ذنب مطلق مغفور گردد؛ و با تجلى احدى ذنب ذاتى که مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: وجودک ذنب لا یقاس به ذنب . و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى :اذا جاء نصر الله و الفتح پس ، با فتح قریب  ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد. و با فتح مبین  رو دهد، و باب اسما و صفات به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسیه و متاءخره قلبیه زایل و فانى شود و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى:

   «إنا فتحنا لک فتحا مبینا. و لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر»

    ما فتح آشکاراى عالم و صفات را بر تو نمودیم تا در تحت غفاریت اسماى الهیه ، ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متاءخره مغفور شود. و این فتح باب ولایت است .

   فتح مطلق ،گشوده شدن تجلیات ذاتیه احدیه و مادامى که سالک تجلیات در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است، ابواب تجلیات ذاتیه به روى او مغلق است. و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود و جمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع ذنب ذاتى که مبداء همه ذنوب است ، ستر شود:  وجود ذنب لا یقاس به ذنب و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى: اذا جاء نصرالله والفتح طى مراتب کمال تا رسیدن به فتح مطلق و غفران ذنب وجودى پس، با فتح قریب  ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد. و با فتح مبین ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد، و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متاءخره آمرزیده شود. و با فتح مطلق، فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.

    و باید دانست که فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف ؛ و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است، و اگر براى کسى حاصل شود، بالتبعیه و به شفاعت آن بزرگوار واقع شود."

   و اما غیر از اولیاء الهی که عارفان کاملند، بقیه خلق عارف به معنای واقعی نیستند و ایشان شامل متوسطین از اهل سلوک ، مبتدیان و مومنین و سایر ناس هستند. خلاصه اینکه عارف حداقل لازم است که در سفر دوم از اسفار اربعه عرفانی سیر کند که آن سفر فی الحق بالحق است و سالک در سفر اول که من الحق الی الحق است به مرتبه ولایت خاصه وارد نشده است و نمی توان او را عارف یا ولی الهی نامید. سالک در سفر اول یا مبتدی و یا سالک متوسط است. و چنانچه چهار سفر اسفار اربعه را طی نماید ولی کامل مکمل(کامل کننده) است.

   انبیاء الهی نیز به دو گروه تقسیم می شوند یک گروه انبیاء عادی که غیر مرسلند و شریعتی برای خلق نمی آورند و گروه دیگر که وظیفه ارشاد و اکمال خلق را دارند، انبیاء صاحب شریعت و مرسلین هستند. در راس همه انبیاء و اولیاء مقام شامخ انسان کامل و لی مطلق است که مظهر اسم اعظم الهی و ظهور تام اسماء وصفات حق است که این حقیقت منحصرا در نبی ختمی و آل او علیهم السلام ظاهر گشته است. و کسی را به جز حضرات چهارده معصوم (ع) تجلی به تمام اسماء وصفات الهی حاصل نشده است و انبیاء و اولیاء همه ریزه خوار ایشان و علومشان از عنایات ایشان است.

        نام احمد نام جمله انبیاست             چون که صد آمد نود هم پیش ماست

عظمت خلقت

براساس علم نجوم جدید، جهان ما متشکل از میلیاردها  کهکشان است که هر کهکشان نیز از میلیاردها ستاره مثل خورشید تشکیل شده است. تعداد بی شماری نیز سیاره مثل زمین نیز در این کهکشانها موجود است. بر مبنای علم کیهان شناسی ابعاد جهان مرئی ما حدود 93 میلیارد سال نوری است. هر سال نوری مسافتی است که نور در یک سال می پیماید، و آن حدود 10 تریلیون کیلومتر است. البته بنا به نظر دانشمندان تازه این جهان مرئی است. یعنی جهانی که ما می توانیم ببینیم و امکان رسیدن نور و اطلاعات به ما وجود دارد . ورای این جهان بر مبنای نظر فیزیکدانان؛ جهانهای دیگری وجود دارد. ولی امکان ارتباط با آنها برای ما وجود ندارد. ممکن است که جهان ما از برخورد دو جهان دیگر به وجود آمده باشد. (نظریه ریسمانها)

این جهان با این همه عظمت، در برابر جهان ها و عوالِم دیگر بسیار کوچک می نماید. ذهن انسان، از این جهان با این عظمت بسیار بزرگتر است. شما به راحتی می توانید همه این جهان را ذهن جای دهید و تازه به دنبال آن طرف ابعاد دنیا باشید. یکی از مسایلی که در فلسفه و فیزیک نیز مطرح است این است که آیا جهان مادی محدود است یا نامحدود؟ اگر محدود است ورای آن چیست؟ ماواری 93 میلیارد سال نوری چیست؟ و اگر نامحدود است؛ آن نیز غیر قابل فهم برای انسان است. پس ذهن انسان، بسی بزرگتر از این جهان است. زیرا ذهن و فکر ما از عالَمی دیگر به نام عالم خیال و یا برزخ است. عالم خیال گنجایش همه امور را دارد. در این عالم همه چیز دارای صورت و شکل خاص خود است. چه آن چیز مادی باشد و یا حتی معنوی باشد. به هر حال در آنجا دارای شکل و تصویر خواهد بود. رویا و خواب دیدن ما از عالم برزخ است. شما در خواب با جهان دیگر ارتباط برقرار می کنید. منتها این ارتباط بر اساس ادراکات شما از این جهان مادی خواهد بود یعنی صورت هایی که می بینید به شکل اشیاء مادی دنیایی خواهد بود. (در آینده در این باره مطالب مستقلی درج خواهد شد)

ورای عالَم برزخ و مثال؛ عالم عقل و روح قرار دارد که فراتر از صورت ها است. انسان به حسب ذات و حقیقت خود از همه عوالم و جهان ها بالاتر و بزرگتر است. چون او مظهر خدا و تنها موجودی است که خدا در قلب او جای می گیرد. قلب عارف از همه جهان ها و عوالم هستی بزرگتر است، لذا عارفی گقته که اگر صد هزار برابرعرش با آن عظمت و جهانهای پایین تر از آن را در گوشه ای از قلب عارف جای دهند او آن را احساس نخواهد کرد! این بزرگی و عظمت قلب انسان است. اینجاست که کلام معجز نشان امیرالمومنین علی علیه السلام روشن می شود که فرمود: اتزعم انک جرم صغیر         و فیک انطوی العالم الاکبر            آیا تو پنداشتی که همین جرم صغیری در حالی که در درون تو جهان بزرگتری نهفته است. یعنی انسان از همه جهانها بزرگتر است اما به جهت غفلت از حقیقت خود و دور ماندن از اصل خود و محجوب ماندن از حقایق؛ خود را نشناخته است.                                                                در بن چاهی همی بودم نگون        در دو عالم هم نمی گنجم کنون    

شب قدر از منظر حاج آقا دولابی

شب قدر ، همان وقتی است که شما با خدای خود انس می گیرید. هر وقت غصه و غمی دارید، شب است. می گویید من در دنیا و آخرت بدبختم؛ هر وقت که خدای نخواسته پکری، شب است. شب تاریک لیله القدر است. وقتی که با خدای خود انس گرفتی آن شب لیله القدر است و آن را احیاء گرفته ای. شب، زنده می شود و به صبح انجامیده است. تسبیح خدا شده است؛ حتی مطلع الفجر. ملایکه را خدا بر سر آن عبدی می ریزد که بیچاره شده است. انشاء الله همه شبها برای ما شب قدر باشد. هر شب از شب قبل بهتر. هر وقت محزون شدی و با خوبان از خودت دفع حزن کردی، لیله القدر است. وقتی که لیله القدر را درک کردی، صبح دیگر نزدیک است. صبح فرج است و صبحِ فرج است. دیگر آزادی؛ هر جا که می خواهی می روی و هر کاری که می خواهی می کنی. دیگر خواست نیست. هرچه از دستت صادر شود، خواست اوست. رحمه الله علیه.   طوبای محبت ج 3 ص 150

شب قدر

شب قدر همانند رمضان یک قطعه از زمان نیست. بلکه یک حقیقت است. منتها هر حقیقتی در این عالَم به نحو خاص خود ظهور می کند. این شبها که ما آن را احیاء می داریم در واقع نمادی از آن حقیقتند. حقیقت شب قدر همان انسان کامل است. لذا در روایات از حضرت زهراء سلام الله علیها به لیله القدر تأویل شده است. مرحوم امام خمینی از قول استادشان مرحوم شاه آبادی نقل می کند که هاء در انا انزلناه فی لیله القدر، همان هویت غیبیه است که در حضرت رسول الله(ص) نازل شده است. و لیله القدر وجود ایشان است. این انسان کامل است که از هزار ماه بهتر است. یعنی از جمیع موجودات و عوالِم بالاتر و بهتر است. در واقع همه موجودات ظهور و مجالی و آیات اویند. در ظاهر هم شبهایی به عنوان شب قدر تعیین شده اند که ارتباط با انسان کامل دارند. نوزدهم رمضان شب ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام و بیست و یکم شب شهادت آن حضرت؛ و یا شب نیمه شعبان که میلاد حضرت ولی عصر (عج) است. اما در معنا و ظهور انفسی، شب قدر مقام و مرتبه ایست که ولیّ خدا در قلب انسان ظهور می کند. به همین علت است که در روایات آمده است که شب قدر مخفی است. این خفا به علت انتساب آن به هر شخص است . یعنی برای هر کسی در یک زمان خاص ظهور می کند.

روزه عارف

روزه در بین عبادات تنها عبادتی است که سلبی است نه وجوبی. یعنی به خلاف سایر عبادات، در روزه هیچ فعلی از عبد صادر نمی شود. روزه در واقع همه، ترک اعمالی است که موجب بطلان آن می شود.
عرفا روزه را تجلی اسم الصمد حق بر بنده می دانند. کما اینکه نماز را هم تجلی اسم اعظم الله می دانند. بر این مبنا بنده مظهر اسم صمد شده و از همه عالم وجود از غیب تا شهود و دنیا بی نیاز و مستغنی خواهد شد.
همچنین روزه ندیدن خود و همه عالَم است. بنده روزه می گیرد یعنی به هیچ چیز از دنیا و آخرت توجه ندارد. یعنی هیچ چیز از عالَم نمی خورد؛ و فقط زمانی که به دیدار یار رسید افطار می کند. (صم للرویه) روزه بگیر تا او را ببینی.

آب کم جو تشنگی آور بدست

آب کم جو تشنگی آور بدست                             تا بجوشد آبت از بالا و پست

برخی از دوستان گاهی در مورد پیدا کردن یک ولی از اولیای الهی سوال می کنند. در این باره نکاتی لازم به ذکر است: اولاً کسی که به دنبال ولی خدا و حقایق دین است، باید به قول مولوی تشنه باشد. برخی تشنه نیستند ولی به دنبال آب می گردند. تا تشنه نباشی ولیّ را نمی شناسی حتی اگر همسر یا پدر انسان باشد. همانطور که عایشه پیامبر را نشناخت. اولیا را همسری برداشتند              انبیا را همچو خود پنداشتند. برخی بزرگان را حتی در زمان کنونی فرزندان و نزدیکانشان هم نشناختند. چون تشنه حقیقت نبودند. اگر کسی واقعاً تشنه باشد مرد خدا خودش به دنبال او می آید و خود را به او نشان می دهد. بدان که مرد الهی بیشتر به دنبال نفوس مستعد می گردد تا ما به دنبال او. ولی چون او بزرگ است بی سر و صدا و در خفا کار می کند ولی ما چون کوچکیم سر و صدایمان زیاد است. بی شک عشق پیر حقیقی به مرید خیلی بیشتر از مرید به اوست ولی مرید به عکس می پندارد.

ثانیاً؛ شناخت اولیای الهی با ملاکهای ظاهری ممکن نیست. یعنی نمی شود گفت چون این فرد اهل عبادت و ریاضت است حتماً از اولیاست یا فلان کرامت ظاهری را دارد پس ولیّ است. به قول حافظ گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت. اکثر اهل ظاهر می پندارند که ولی خدا باید درچارچوب های ذهنی او باشد یعنی اهل ریاضت و عبادت ظاهری و همچنین اهل کرامت ظاهری باشد. تنها راه شناخت اولیاء راه قلب است. اگر کسی قلب سالم و هم سنخ با ولیّ داشته باشد ولی شناس می شود و گرنه ممکن است با ولی خدا مخالفت کند. ناریان مرناریان را طالبند                   نوریان مر نوریان را جاذبند.

ثالثاً: سالک طریق حق باید قدرتها و علم ولیّ ایمان داشته باشد. وقتی که با یقین قلبی ولی را شناخت باید بتواند سخنان و اعمال وی را قبول کند و از جان بپذیرد. این مرحله بسیار مشکل است. حرکت با ولی و متابعت او عدم اعتراض و لو در قلب و ذهن، برای هر کسی مقدور نیست. حتی موسی نبی نتوانست به جناب خضر که ولی بود علی رغم قولی که داده بود؛ اعتراض نکند. انک لن تستطیع معی صبراً. سالک باید بداند که اگر کسی به مقام ولایت خاصه رسید حرکات و سکناتش به امر خداست. پس هرگز نباید خود را در مساله ای از پیر کامل داناتر بداند. اگر قابلیت هدایت و تکامل داشته باشد؛ حتماً شیخ او وی را هدایت می کند و اگر قابلیت نداشته باشد نمی تواند با شیخ حرکت کند. اگر قابل باشد پیر وی را پیدا می کند و اگر نباشد تلاش وی به جایی نرسد. چون تلاشش حقیقی نیست. یا به دنبال شهرت است یا رسیدن به کرامات یا حتی رسیدن به بهشت ظاهری. کسی که قابل نیست هرگز به دنبال قرب به خدا و ترک هوای نفس نخواهد بود اگرچه خودش نداند. ضمن اینکه هر کس قابلیتی دارد و خدا او را برای کاری آفریده است و نفس او به دنبال آنست و اگر قرب خدا و امثال آن را از خدا بخواهد فقط در مرتبه زبان است و به تقلید از دیگران می گوید ولی در قلب طالب آن نیست. لذا گفته است: که همه از آخر می ترسند و عبدالله از اول. 

رابعاً بداند که ولیّ به باطن قلب او آگاه است و به راهی که باید برود خبیر. پس هرگز نباید چیزی را از او مخفی کند یا در مقابل او ریایی عمل کند یا در قلب چیزی بخواهد اما در زبان چیز دیگر. ظاهر و باطنت باید یکی باشد حتی اگر همه اعمالت خراب بود باز در محضر پیر، عمل ریایی انجام نده.... اگر واقعاً عاشق بودی به حقیقت خواهی رسید. 

نقش اسماء الهی در روزه

همان گونه که در مطالب گذشته به آن اشاره شده است، ارتباط عالم با حق تعالی فقط از طریق اسم خدا ممکن است. هر اسم از اسماء الهی در حقیقت یک نسبت با خداست. این نسبت باعث ظهور اشیاء و پدیده ها در عالم وجود می شود. در نتیجه هیچ موجود یا پدیده ای در عالم خالی از ظهور یک یا چند اسم در هر لحظه نمی باشد. احکام شرعی و عبادات نیز تحت تاثیر اسماء خدا هستند. نماز ظهور اسم اعظم الله است به همین سبب در بین عبادات سمت جامعیت و اکملیت دارد و شامل ترین عبادت در بین عبادات است. حکم وجوب یا تحریم یا استحباب و کراهت در شرع هم تابع ظهور اسماء است.  روزه نیز تابع حکم اسماء است. روزه ظهور اسم الصمد است. یعنی روزه دار در نهایت به بی نیازی خواهد رسید. این بی نیازی  در بی نیازی از عالم وجود دارد. چون چیزی از عالم اکل نمی کند. اگرچه می خورد اما چون بی توجه است و به دنبال معشوق می گردد گویی نمی خورد و گرسنه و تشنه است. یا بی اختیار و در حالت سهو می خورد یعنی نسبت به دنیا و آخرت دچار سهو و بی توجهی شده است و اکل در حالت سهو مبطل روزه نیست یعنی او را از راه خود که راه رسیدن به خداست دور نمی کند. زیرا خوردن در واقع همان توجه است. حضرت آدم نیز وقتی که به دنیا توجه نمود از آن تعبیر به خوردن شده است. هر گونه توجه به غیر خدا نوعی خوردن است که بر عاشق حقیقی حرام است و مبطل روزه اوست.

اما در مورد ظهور اسماء در ماه رمضان، ابن عربی اسمایی را در احکام این ماه دخیل می داند. اسم ممسک برای روزه روزها و اسم مفطر برای شبهای آن است. یا اسم الفاطر بر بیمار و مسافر و نابالغ  حاکم است.  همچنین اسم محیی برای اطعام در کفاره روزه است.چون طعام موجب حفظ حیات خورنده است. پس کسی که روزه خود را نگرفته است، روزه را میرانده است و موصوف به اسم ممیت شده است. و برای جبران آن کفاره می دهد و آن کفاره ظهور اسم محیی است.

رمضان شهر الله

همه ماه ها ماه خداست اما در این بین چرا ماه رمضان ماه خدا نامیده شده است. نکته در بحث اسماء الهی است. همانطور که قبلاً اشاره شده، بین اسمای الهی فرق وجود دارد. به نظر می رسد ماه های دیگر اگرچه ماه خدا هستند ولی ماه اسم اعظم نیستند ولی ماه رمضان ماه اسم اعظم الله است. به همین علت است که قرآن در آن نازل شده و شب قدر در آن است خواب در آن عبادت و نفس کشیدن عبادت و ... همه به علت این است که این ماه شهر اسم اعظم است ولی ماه های دیگر از مظاهر اسمای دیگرند. در دعای روزهای ماه رمضان در مفاتیح الجنان آمده: اللهم رب الفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر و رب شهر رمضان و ما انزلت فیه من القرآن و رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و جمیع ملائکه المقربین و رب ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و رب موسی و عیسی و جمیع النبیین و المرسلین و رب محمد خاتم النبیین صلواتک علیه و علیهم اجمعین. در این فقره از دعا اشاره دارد به اینکه الله، رب ماه رمضان است. کما اینکه رب همه انبیاء و خاصه رب نبی ختمی می باشد. همه اینها به دلیل جامعیت این اسم الهی است. چون اسم جامع است در یک آیه، همه آیات خدا مشاهده می شود. از این رو ثواب تلاوت یک آیه در این ماه به اندازه تلاوت تمام قرآن در ماه های دیگر است. در این ماه شیاطین در غل و زنجیرند و ... همه به دلیل جامعیت این ماه و جامعیت اسم اعظم است. زیرا شیطان در مظهر اسم اعظم راهی ندارد ولی در مظاهر سایر اسماء می تواند راه یابد.   

لیلة القدر

در برخی روایات ذکر شده که منظور از لیله القدر وجود مبارک حضرت زهرا سلام الله علیهاست. همچنین آمده است که من ادرک فاطمه فقد ادرک لیله القدر. شناخت شب قدر به شناخت حضرتش موکول شده است. و چون شناخت کامل او ممکن نیست فرمود و ما ادراک ما لیله القدر. زیرا حضرت زهرا سلام الله علیها، المجهوله قدرها. قدر او مجهول است. لذا کسی به حقیقت ادراک وی نرسد. شاید عبارت شب و لیله نیز به همین علت باشد یعنی وی در پس پرده غیب هستی است. ایشان تنها معصومی است که نه امام است نه پیغمبر. یعنی ظهور آن حقیقت در عالم مخفی است زیرا امامت و رسالت آشکار است. بر همین مبنا ظهور ایشان در قلوب عاشقان و عارفان نیز مخفی و پنهان است. یعنی در ظاهر اثری ندارد. اگر ایشان بر قلب کسی تجلی کنند، او تا مطلع فجر که روز قیامت یا روز کشف حقایق است؛ از هر گناه و انحرافی در سلامت است. سلام هی حتی مطلع الفجر. یعنی در سیر و سلوکش از تصرفات هوی نفس و شیطان به دور است. نکته دیگر اینکه همانطور که ظهور حضرتش مخفی و بدون علامت ظاهری است، شب قدر نیز در شبهای سال مخفی است. یعنی شخص نمی داند که چه زمانی آن حقیقت در وجودش آشکار می شود. اگر چه به حسب روایات در ماه رمضان است اما همانگونه که قبلاً اشاره شد ماه رمضان سی روز تقویمی نیست بلکه مقام و درجه ای برای عاشقان است. پس وی در رمضان عشق پنهان است. همانطور قرآن در ماه رمضان و شب قدر نازل شده است که آن حقیقت و باطن قرآن است و گرنه ظاهر و الفاظ قرآن در طول بیست و سه سال نازل شده است. و اگر در روایات شبهای خاصی مثل 19 یا 21 و 23 و یا 27 ذکر شده است ارتباط آن حقیقت با ولایت امیرالمومنین علیه السلام است. زیرا شبهای ضربت خوردن و شهادت ایشان است. کما اینکه کوثر، ایشان؛ و حضرت علی علیه السلام ساقی آن است. پس علی از حوض زهرا به عاشقانش ماء حیات و علم و معرفت و محبت عطا می کند. 

ساقیا جانم بگیر و جام ده    هستیم بستان مرا آرام ده   

میهمانی خدا

گاهی ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا ضیافت خدا به ترک خوردن و آشامیدن و کلاً ترک یک سری امور است؟  میهمانی معمولاً به همراه طعام است و یا اینکه نوعی حظ و بهره یا لذت مادی یا معنوی در آن موجود است. اما در روزه هیچ کدام وجود ندارد در عین حال که خدا ضیافت را به اسم اعظم خود یعنی الله نسبت می دهد. طبیعی است چیزی که به الله اضافه گردد به بالاترین مرتبه آن اشاره دارد. مثلاً نار الله بالاترین مرتبه نار و آتش است که با آتش جهنم قابل مقایسه نیست. پس ضیافت الله هم با هیچ ضیافتی حتی جنات و بهشتها قابل مقایسه نخواهد بود. اما این چه ضیافت است که تنها با ترک همه لذات مادی و غیر مادی به دست می آید. جواب این سوال در این حدیث قدسی نهفته است که: الصوم لی و انا اجزی به روزه مال من است و من خود جزای آن هستم. یعنی ما مال خدا هستیم و نباید خود را به چیزی حتی بهشت و لذات معنوی از قبیل کشف و کرامات و مشاهدات و علوم برزخی و یا عقلانی بفروشیم. اگر روزه بگیریم و از دنیا و آخرت چیزی نخوریم و فقط متوجه خدا باشیم و برای ملاقات او لحظه شماری کنیم؛ آن وقت روزه حقیقی گرفته ایم. آن موقع اجر ما خود خداست نه بهشت و حور. اگرچه آن نیز به تبع لقای حق حاصل خواهد شد. صم للرویه وافطر للرویه. در آن زمان که لقا حق صورت پذیرد، ضیافت حقیقی به دست می آید و آن تجلیات خداست. بی شک این ضیافت بالاترین ضیافت است که نمونه آن در تمام عالم وجود یافت نمی شود. پس میهمانی خدا نه به طعام مادی و لذایذ دنیوی و نه به کشف کرامات معنوی و علوم باطنی برزخی و عقلانی است. بلکه به تجلیاتی است که بنده را در خدا محو می کند. در حدیثی قدسی آمده که اعددت لعبادی ما عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر این چه چیزی است که کسی نمی تواند ببیند یا بشنود یا حتی به قلبش خطور کند. بی شک این بالاترین ضیافت در سویدای دل است. این ضیافت مستلزم روزه بنده از غیر خداست. و شاید معنای کتب علیکم الصیام این باشد. یعنی بدون روزه امکان وصال نیست. کتب از لزوم و وجوب حکایت دارد. پس ترک، مقدمه واجب و لازم برای رسیدن به اوست. به همین علت روزه واجب است برای کسی که می خواهد به وصال یار برسد. 

معرفت از منظر ابن عربی

ابن عربی در باب 177 فتوحات می گوید: در طریق ما وقتی به معرفت نظر کردیم آن را در علم منحصر به هفت چیز یافتیم. و آن طریقی است که بندگان خاص خدا بر آن سلوک می کنند. اول علم حقایق است که آن علم به اسماء الهی می باشد. دوم علم به تجلی حق است در اشیاء. سوم علم به خطاب حق به بندگان مکلفش را به زبان شرایع است. چهارم علم کمال و نقص در وجود است. پنجم علم انسان به نفسش از جهت حقایقش است. ششم علم خیال و عالم متصل و منفصل آن است و هفتم علم داروها و بیماری­هاست.

وی در ادامه می گوید که هر اسمی در دعا کردن اقتضای خاص خود را دارد که اگر بر مقتضای خود خوانده شود اجابت می شود. چنانچه بلعم باعورا خدا را به اسم خاصی خواند و قوم موسی سرگردان و گم شدند. اگرچه به متابعت از شیطان آن کار را انجام داد و خدا او را کلب نامید.

 این از خواص اسمای الهی است که اگر کسی به آنها اطلاع یابد می تواند از خواص آنها استفاده کند و لو اینکه آن استفاده از روی هوای نفس و ضلالت شیطان باشد. از این موضوع برخی اصحاب سحر و رمل و علوم غریبه استفاده هایی می کنند. به همین علت مردم از سحر و امثالهم برحذر شده اند. زیرا اولاً مردم اسیر هوای نفس هستند و ثانیاً علم الهی و صحیح به استفاده از اسمای الهی را ندارند. علم آن مختص اولیای خداست. البته واضح است که علم در اینجا مراتبی دارد و فقط دانستن لفظ نیست؛ اگرچه لفظ نیز اثرات خاص خود را دارد. بی شک بالاترین اثر یک اسم خدا در زمان ظهور و تجلی بر یک ولی خدا ظاهر می شود. 

امام منتظر

در آیه شریفه ای در قرآن آمده: فانتظروا انی معکم من المنتظرین. منتظر باشید من با شما جزء منتظرین هستم. بزرگی می فرمود انتظار به معنای تشویش خاطر و چشم براهی نیست بلکه انتظار به معنای اصلی کلمه یعنی به نظره نشستن و نظر کرده به یک حقیقت است. آنهم نظری که ناظر تمام حواس ظاهری و باطنی خود را در این نگاه صرف نماید. حافظ نیز نظر را به نگریستن معنا کرده آنجا که می گوید:  

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحدتا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

این نگرانی به معنای اصلی کلمه یعنی دیدن و نظر است نه به معنای اصطلاحی یعنی تشویش خاطر و اضطراب.

امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف منظور نظر خدا و اهل معناست. معنای آیه فوق چنین است که خدا می فرماید نگاه کنید من نیز با شما به امام زمان یا انسان کامل می نگرم. وگرنه برای خدا چشم براهی بی معناست. پس معنای واقعی منتظر یعنی کسی که تمام قوای ظاهری و باطنی خود را صرف توجه و نگاه به آن حقیقت دارد. منتظر کسی نیست که صبر می کند تا امامش روزی ظهور کند. او امامش را در قلب خود و در خیال خود همواره مشاهده می کند. با او سخن می گوید و از او می شنود. امامش برای او ظهور کرده است. چون او همه چیز خود را فدای آن حضرت کرده است. به خلاف عامه که نه تنها چیزی را فدای دوست نمی کنند بلکه می خواهند تا امام زمان ظهور کند تا دنیای مرفه تری داشته باشند! ایشان خود را فریب می دهند و منتظر امام نیستند و فردا که حضرتش ظهور کند با او مقابله خواهند نمود و سخن و راه او را نخواهند پذیرفت. پس ای دوست اگر حاضری در راه او از همه چیزهای دنیوی و اخروی بگذری عجل علی ظهورک گوی و گرنه ظهور او برای اهل دنیا جز خسران نخواهد بود و لا یزید الظالمین الا خساراً.

مناجات شعبانیه


مرحوم امام خمینی به این مناجات توجه ویژه ای داشت. از اهمیت این مناجات این است که تنها دعایی است که در کتب ادعیه ذکر شده که همه ائمه علیهم السلام آن را می خواندند. توجه امام به خصوص به این فقره از دعاست که می فرماید: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه. کمال انقطاع الی الله به چه معناست؟ ممکن است منظور وصول به فنای در واحدیت و یا احدیت باشد. اگر معدن عظمت واحدیت باشد، فنای اسمایی است؛ و اگر معدن عظمت، احدیت باشد؛ منظور فنای ذاتی یا فنای مطلق است. اگر به تعبیر امام خمینی، حجابهای نوری حجاب اسمایی باشد، قاعدتاً کمال انقطاع، فنای مطلق خواهد بود. در فنای مطلق اثری از عبد نخواهد بود (اذا تم الفقر فهو الله). این مرتبه بالاترین مرتبه توحید در سیر صعودی است که در آن بنده هیچ غیریتی با خدا ندارد. و هیچ سخنی از آن به میان نمی توان گفت. چون هر سخنی اثبات عبد است که نوعی شرک خواهد بود و با توحید تام منافات دارد. و شاید آیه قل هو الله احد اشاره به این معنا باشد. به بنده ای که در مقام احدیت فانی شده خطاب می شود قل. چنین بنده ای در مقام بقای بعد الفناء، لسان الله و عین الله و یدالله خواهد بود. بسط این اجمال در اسفار اربعه آمده است. 

معنای اهل

کلمه اهل در لسان شرع بسیار ذکر شده است. دقت در این اصطلاح ما را به حقایقی رهنمون می کند. اهل تقوی و مغفرت، اهل الله، اهل نار و اهل الجنه، اهل موسی و ... همه حکایت از یک معنا دارد و آن یکی شدن روح یا مزاج باطنی با یک حقیقت است. به قول ابن عربی اهل نار کسانی هستند که مزاجشان ناری است و هرگز نمی توانند به بهشت بروند زیرا بهشت برای آنان عذاب و دردآور است. چون وجودشان با نار، عجین و یکی شده است، اهل آتش شده اند. همین گونه اهل جنه با جنت به نوعی یگانگی رسیده اند. بر همین منوال وقتی به آیه اذ قال موسی لاهله امکثوا انی انست ناراً می نگریم لابد اهل موسی منظور زن و بچه وی نیستند. اهل موسی یعنی کسانی که با او در معنا حرکت می کنند یا به قولی موسوی المشربند. بالطبع انس با نار در اینجا به معنای انس با آتش عشق خداست. اهل نماز کسی است که با حقیقت نماز یعنی ولایت، به یگانگی رسیده؛ نه اینکه صرفاً نماز می خواند. هکذا اهل دنیا کسی است که در دنیا محو شده و در زمین خلود پیدا کرده. زمانی که نوح به خدا گفت ان ابنی من اهلی فرزندم از اهل من است خدا به او گفت لیس من اهلک انه عمل غیر صالح او از اهل تو نیست او عمل غیر صالح است. فرزندش اهل او نبود و غرق شد. در حالی که غیر فرزندش که اهل او بودند نجات یافتند. و نوحا اذ نادی من قبل فاستجبنا له فنجیناه و اهله من الکرب العظیم در ادبیات عامه نیز وقتی می گوییم فلانی اهل فلان چیز است یعنی با آن چیز عجین شده است. البته این اهلیت با معیارها و ملاکهای ظاهری قابل فهم نیست. یعنی نمی توانیم به سادگی به افراد نمره بدهیم. 

علیّ اشتق من العلیّ

کان قندم نیستان شکرم              هم ز من می روید و من می خورم

انسان کامل و اولیای الهی دو شأن و دو مرتبه دارند؛ یکی مرتبه عبودیت و دیگری مرتبه ربوبیت. در یک مرتبه عبدالله و در مرتبه دیگر ظهور الله هستند. در جایی انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکینند و در جای دیگر انا الاول والاخر و الظاهر و الباطنند. در مرتبه ربوبیت انسان کامل نمی توان سخنی گفت چون فرمود: نزلونا عن الربوبیه فقولوا فی حقنا ما شئتم. ما را از مرتبه ربوبیت نازل کنید سپس در باره ما هر چه می خواهید بگویید. یعنی در مقام ربوبیت ما هیچ سخنی نمی توان گفت. اگرچه اهل ظاهر این روایت را به عکس معنا می کنند و می گویند در باره ائمه غلو نکنید. همانگونه که در مباحث قبلی بارها اشاره شده است؛ انسان کامل تمام اسماء الهی را مظهر است. پس او به نیابت از ذات حق تعالی، خالق و رازق و علیم و سمیع و بصیر و وهاب و منتقم و ... است. در نتیجه آن حقیقت خود، خالق خود است (علیّ اشتق من العلیّ) کما اینکه خالق همه اشیاء در عالم وجود است. یعنی وجود ظاهری و خلقی او از حقیقت خودش در مقام ربوبیت نشأت می گیرد. پس او بی نیازی است که همه به او نیازمندند. اما کورانی که از عالم تنگ ماده و بدتر از آن هوی و هوس بیرون نرفته اند؛ ولی مطلق خدا را با خود مقایسه می کنند و اغلب به روایات و آیاتی که در باره مرتبه عبودیت ایشان است؛ استناد می کنند. غافل از اینکه مرتبه ربوبیت به مرتبه عبودیت خطاب می کند و مرتبه عبودیتش از مرتبه ربوبیتش درخواست می کند.