عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

نمی از یم کربلا

کربلا به عکس همه نبردها که در آن جنگاوری و رزم سخن اول را می زند؛ میدان شمشیر انداختن و فدا کردن همه هنرها و قدرتهاست. از آن رو که هدف اصلی امام حسین علیه السلام رساندن اصحاب به مقام فنا و توحید است. بلکه بالاتر؛ او در واقع شفیع همه انبیاء و اولیاء در وصول به توحید و فنای فی الله است. اگر هدف امام از بین بردن لشگر دشمن بود بی شک به آن هدف می رسید و به هیچ یار و یاوری نیاز نداشت. او تمام قوای عالم را در اختیار دارد، حتی دشمن ظاهری او نیز نمی تواند بی اذن تکوینی او حرکتی بکند. اگر نمی فرمود فیا سیوف خذینی، هرگز شمشیر به او اثر نمی کرد. حتی اصحاب او مثل حضرت عباس علیه السلام نیز به تنهایی می توانست تمام دشمنان را نابود کند چون وی نیر قدرت ولایت دارد و ولی خدا قدرتش از همه عالم بالاتر است و کسی را قدرت مقابله با او نیست. اما در کربلا محل ظهور قدرت نیست چون قدرت نمایی با فنا در تضاد است. در عشق عاشق باید همه چیز خود را از قدرتهای ظاهری گرفته تا قوای باطنی، همه را در راه محبوب فدا کند.
راهی است را ه عشق که هیچش کناره نیست          آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست. اصحاب نیز تا قدرت خود را و به حسب تمثیل شمشیر خود را نیانداختند به شهادت نرسیدند. در ابتدا می خواستند از امام خود حمایت کنند ولی در نهایت دیدند که این امام است که حامی ایشان است و کسی نمی تواند از وی حمایت کند. او غنی مطلق است. و غنی مطلق از همه خلق بی نیاز است چه جن و چه انس. چنانچه در عاشورا از ملایکه و جن خواستند که به یاری حضرتش آیند ولی امام ممانعت کرد. هیچ موجودی در عالم هستی در هیچ زمینه ای از امام برتر نیست و گرنه او امام نخواهد بود. به عنوان نمونه امام بجای شمشیر به حضرت عباس مشک آب داد یعنی هرچه داری از قدرت نمایی اینجا فدا کن. ما اینجا جنگجو نمی خواهیم ما عاشق قربانی می خواهیم ما کسی را می خواهیم که نه تنها سر بدهد بلکه خون دل و مهجه دهد. مهجه اصل قلب و باعث حیات قلب است. یعنی رگ اصلی حیات قلب خود را به امام بده تا او تو را به مقصد برساند و دایره عشق تکمیل گردد. عباس نیز همه قوای خود را در راه محبوب داد. دست که کنایه از اعمال قدرت است و چشم که محل دیدن و اظهار قدرت باطنی است را در راه دوست تقدیم نمود و در یک جمله این جان عاریت را به حضرت دوست تقدیم کرد. پس او به مقام فنای در حسین رسید و چون قابلیت داشت از فنا به بقای بالله واصل شد و از طرف محبوب، سمت سقایت یافت. او کامل مکملی است که همه انبیاء و اولیاء را ساقی است. ای ساقی ما سرمستان جامی بده جانم بستان. از بحر لایتناهی حسین به تشنگان آب که ولایت است؛ می نوشاند. شاید این همان شرابی باشد که حافظ می گوید بیا ای شیخ و از خمخانه ما       شرابی خور که در کوثر نباشد. نشانه سقایت او همان است که پس از شهادت حضرت عباس کسی دیگر اظهار تشنگی نمی کرد چون همه سیراب شدند. الان نیز عشاق حضرتش از ید خدایی عباس آب حیات می نوشند. شاید یکی از آنها که جنبه عمومی دارد همین اشک چشمهایی باشد که در عزای حسین ریخته می شود. بقیه اصحاب نیز همه قلوب خود را تقدیم حسین نمودند و او همه را شهید کرد و به توحید حقیقی رساند تا جایی معصومین علیهم السلام در زیارت شهدا می گویند بابی انتم و امی. هرگز عالی، فدای دانی نمی شود. مبالغه و اغراق هم در کلام معصوم نیست. چون همه محو در حسین شدند و حکم غیریت به کلی محو شده بودو غیر حسین کسی نبود؛ معنای جمله این می شود که پدر و مادرم فدای تو حسین جان. امام در کربلا 72 طریق کلی به سوی خدا ایجاد نمود تا انبیاء و اولیای خدا از این طرق به حضرتش واصل شوند. پس همه انبیاء از کربلا به حسب معنا عبور داده شدند کما اینکه در روایات ذکر شده است. اوست که عشق را در عالم به تمامه ظاهر ساخت و هر عاشقی لاجرم از دریای او جرعه نوش است چه بداند و چه نداند. چه انسان و چه غیر او. لذا کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا....

پرده ای از کربلا

کربلا مکانی در عراق نیست. عاشورا قطعه ­ای از زمان نیست. کربلا و عاشورا در دل مومنه. مقامه، درجه است.

هیچ عذابی بالاتر از جهل نیست اونم جهل مرکب. کاشکی اون بزرگ الان این جا بود و من تا آخر عمر می شستم پیشش اونم برام حرف می گفت. چقدر دلم برای دیدنش تنگ شده. یعنی میشه که از سفر برگرده و مثل سابق جمالشو ببینیم و حرفاشو در قلبمون بنشونیم.

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

روز عاشورا بود یه سخنرانی از اون بزرگ رو گذاشتم و گوش کردم. یاد عزاداری های اون موقع افتادم واقعاً بی نظیر بود. روضه های ایشون که انگار زبان حال بود تا روضه معمولی؛ شاید در هیچ مقتلی اون روضه ها رو پیدا نمی کردی. روضه نبود بلکه تبیین عشق بازی اصحاب امام حسین با امام بود. انگار تو دل اصحاب امام بود و زبان حال اونا رو می گفت. ما هر چه داریم از ایشون داریم. او به ما درس عشق می داد. شرابی که خودش خورده بود یه کمی به ما هم می داد. حیف که عاشورا رو هم درست به ما یاد ندادن جز جنگ و شمشیر و سر بریدن و سختی های اصحاب برامون چیزی نگفتن. اما نگفتن که ما رأیت الا جمیلاً (من جز زیبایی ندیدم) یعنی چه؟ نگفتن که شهدای کربلا درد و رنجی نکشیدن. فکر کردن اونا هم مثل خودشونن که غرق در دنیان. لذتی که از زخم شمشیر دشمن می کشیدن کسی نمی فهمه؛ لذت دست و پا دادن در راه معشوق رو عاشق می دونه و بس. دنیای عشق یه دنیاییه که بیرونی ها نمی فهمن. عاشق دوست داره هر چی داره واسه معشوقش بده. دوست داره معشوقش هی امر و نهی کنه اونم اجرا کنه. دوست داره از هر وسیله ای برای نزدیک شدن به معشوقش استفاده ولو اینکه مردم بهش بگن اون عقل نداره. معلومه عاشق عقل عوام الناس رو نداره چون عقل همیشه به فکر سود شخصه. عقل میگه کار خوب کن تا بری بهشت تا به کمال برسی. این کارو بکن سودش اینقدره؛ می خواد کار دنیایی باشه یا آخرتی. فرقی نمی کنه همش به فکر سود خوشه. اما عاشق از خودش رها شده و فقط به معشوقش فکر می کنه و هیچ چیزی نمی تونه جلوی عاشق حقیقی رو بگیره. اون اصلاً حرف کسی رو جز معشوقش گوش نمی کنه. این خاصیت عشقه؛ حبک للشیء یعمی و یصم (محبوب تو کور و کرت می کنه) چه خوب که حسین آدمو کور کر کنه. نمی بینی که تو عشق های ظاهری که فقط یه ذره از عشق حقیقی بو برده پسره همه چیزشو برای یه صورت ظاهری می ده؛ عقلشو از دست می ده حرف بزرگترشو گوش نمی ده، ملامت های مردم رو نمی شنوه و ممکنه زندگیشو پای اون بریزه. اگه معشوق حقیقی که حسینه، یه ذره جمالشو به کسی نشون بده دیونش می شه همه چیزو فراموش می کنه. وهب مسیحی چی از امام دید که از دور، بدون هیچ شناختی و هیچ حرفی دنبال امام دوید. فقط امام یه نگاه بهش کرد. نتونست تحمل کنه دنبال امام دوید؛ تازه داماد بود زندگیشو رها کرد. تا کسی محرم نباشه حقایق رو نمی فهمه؛ به درس خوندن و عبادت ظاهری نیست. دشمنان امام حسین تو کربلا همشون که شرابخوار و فاسد نبودن، اهل نماز و روزه و خشکه مقدس هم توشون بود. فردا هم که امام زمان هم تشریف بیارن، خشکه مقدس های اهل دنیا در برابرش قرار می گیرن. قبولش نمی کنن. چون می خواد دنیاشونو خراب کنه.  

احرام عاشقی

 در تحقیقی نوشته ایم: محرم بود همه جا سیاهی های امام حسین بود. از مسجد بیرون اومدیم دسته های سینه زنی و زنجیر زنی تو خیابون بود. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. تو این فکر رفتم که امام حسین کیه که همه مردم این قدر براش مراسم برگزار می کنن. تو این گرونی این همه نذری میدن. واقعاً امام حسین رحمت الله الواسعه است. اینقدر رحمتش وسیعه که اون بی نمازه هم میاد سینه زنی؛ ارمنیه براش نذری می­ده. رجب اردوغان سنّی می ره تو مراسم عزاداریش. هندوها براش عزاداری می کنن. بی جهت نبوده که شاعر گفته: ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش.

سرّی بزرگ تو اون لبخندی بود که امام حسین به قاتلش زد. از زمانی که من شنیدم آقا به قاتلش لبخند زده متحیرم که یعنی چی؟ شاید می خواسته به شمر ملعون بگه که فکر نکنی من دشمن توام؛ اومدم تو رو از این زندان نجاتت بدم. حیف که نفمید و صد حیف که ما شیعیان هم نفهمیدیم. عاشورا رو یه صحنه جنگ امام علیه آدم بدا می بینیم. در حالی که از منظر حقیقت، امام که با کسی جنگ نداره، اومده اونا رو ببره به سوی خدا. از این هوی و هوسها، از این بدبختی هایی که خودشون واسه خودشون درست می کنن نجات بده. با کسی نمی جنگه چون کسی در مقابل اون قدرتی نداره امام مظهر قدرت خداست و تمام عالَم از غیب تا این دنیا مطیع اویند ولی نمی دونن. رحمتش همه رو گرفته حتی اونایی که به ظاهر دشمنش هستن. حیف که نمی دونن. یاد یه روایتی افتادم که بزرگی نقل می کرد. می فرمود یه بار حضرت علی علیه السلام با اصحاب داشتن می رفتن جنگ. در بین راه به نی زاری رسیدن که عرضش کم بود ولی طولش خیلی زیاد بود تو این مواقع معمولاً نی زارو آتیش می زدن تا یه راهی باز بشه و لشگر بگذره. خواستن نی زارو آتیش بزنن امام ممانعت کرد و فرمود دور می زنیم اصحاب گفتن آقا نی زار خیلی طولانیه وقت و توان سپاه رو می گیره. باز امام تأکید کردن دور می زنیم. پس از چند روز نی زارو دور زدن. بالاخره اصحاب از امام پرسیدن که حکمت این کار چی بود؟ حضرتش فرمود اگه ما نی زارو آتیش می زدیم شاید اونجا لانه پرنده ای بود که از بین می رفت! گفتن آقا ما داریم می ریم جنگ آدم بکشیم.

حیف که نمی دونستن امام برای چی میره جنگ. جنگ او صلح آفرینه؛ شمشیرش مرهمه.

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

 اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم.

 امام می خواست مردم رو به توحید برسونه. توحیدی که کمال انسانیه و بالاترین آمال و آرزوی انبیاء و اولیاست.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

آقا جون کی میشه این جان عاریت رو از ما بگیری و جامی بدی و ما رو از این هستی اعتباری نجات دهی.

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.

توحید ما یعنی تو باشی و من نباشم. توحید یعنی یکی شدن با معشوق. امام حسین توحید رو در عالم رقم زد. همه انبیاء و اولیاء به مدد امام حسین به توحید رسیدن. همه انبیاء و اولیاء رو از کربلا عبور دادن. کربلا وادی توحیده. کربلا انسان رو به لا، یعنی فنا شدن در معشوق می رسونه. بعدش حیات طیبه حقیقی پیدا می کنه. ما اینا رو از بزرگان شنیدیم کاشکی می شد واسه مردم اینا رو گفت. کاشکی می شد حقیقت دین رو واسه مردم گفت. متأسفانه دین به مردم درست معرفی نشده؛ ما دین مونو از به حقیقت رسیدگان نگرفتیم. همه مشکلات ما هم برای همینه. بعد می خوایم بریم دنبال حل مشکلات ظاهری و اخلاقی مردم. کاشکی حاج آقا دولابی زنده بود و می رفتیم در محضرش جانمون آرام می گرفت. واقعاً محضرش مثل بهشت بود. آدم از جهنم دنیا وارد بهشت می شد. بهشتی که همه غم و غصه هات فراموش می شد. چه غم و غصه های دنیا و چه غم آخرت. چنان از شیرینی مرگ می گفت که آدم می خواست همون موقع بمیره. یا اینکه مزه شیرینیش رو تو دهنش حس می کرد. امشب روضه حضرت قاسم رو خوندن؛ قاسم در جواب امام حسین که ازش پرسید مرگ رو چگونه می بینی گفت از عسل شیرین تر. تعارف نبود می­خواست واقعیت رو بفرماید. مرگ، مردن جسمانی نیست؛ مرگ مردن باطنیه. یعنی من به میل خودم به میل هوی و هوسم کار نکنم. کاملاً تسلیم محض خدا بشم هر چی اون می خواد همون کارو بکنم.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

اونوقت مرده ­ی زنده­ ام؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون. مرده دیگه هیچ کاری نمی خواد انجام بده همه کاراشو دیگران می کنن. یکی غسلش می ده یکی کفنش می کنه، اونم راحت خوابیده و فقط نگاه می کنه. موت حقیقی که این قدر شیرینه؛ به خاطر اینه که وجود انسان، سراسر از معشوق پر می شه. حرفش آدمو از این دنیا می بره بالا چه برسه به خودش.

عنایت حسینی

 در بخشی از یک نوشته آورده ایم: ممکنه کسی به علت های مختلف در این دنیا دچار معاصی زیادی بشه که از نظر همه مردم شخص بدی باشه. بالطبع صورت برزخیش هم بده. اما در ذاتش آدم خوبی باشه. در باطن استعداد زیادی برای هدایت داشته باشه. کسی که فقط چشم برزخی داره اونو بد می بینه ولی عارف کامل اونو خوب می بینه! چون میشه اون شخص رو با یه نگاه یا یه جمله ای به راه آورد. و اولیاء این کارو می کنن.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.

ببین امام حسین علیه السلام چه جوری اصحاب خودشو انتخاب کرد. زهیر کی بود؟ کان عثمانیاً به کلی مخالف اهل بیت بود و اساساً به آداب شرعی بی توجه، و اهل معصیت بود. اگه به هر کی می گفتی زهیر؛ پشت سرش صد تا لعن و نفرین می کرد. اما امام حسین علیه السلام چون به ذات اشیاء علم داره می دونست که این راه رو که عبّاد و زهّاد زمانه نمی تونن برن اون می تونه بره. می دونست که زهیر اگرچه به ظاهر گنهکاره و به خدا پشت کرده اما در باطن اهل ایمان و اهل ولایته. اینو فقط امام حسین می دید. دیگران همه به ظواهر نگاه می کنن. چقدر نماز می خونه ریشش چقدره تهجد داره یا نه چند دفعه حج رفته و امثال اینا. اما امام به ذات نگاه می کنه. حتی اگه کسی هم چشم برزخی داشت، شاید زهیر رو خیلی بد می دید؛ مثلاً به چهره حیوانات. من برای دوستان یه مثالی میارم اگه شما تو یه گِل و لای به زمین گِل آلود نگاه کنین، چیزی جز سنگ و ریگ گِلی نمی بینید اما اولیاء، چیزی رو که ما سنگ گل آلود می بینیم رو بر می دارن تمیزش می کنن یه دفعه می بینی یه جواهر بوده قاطی سنگ ها.  ولیِّ خدا جواهر آلوده را از گل و لای تشخیص میده ولی دیگران آلودگی می بینن. 

گناه محب

شیخ عربی در باب معرفت مقام محبت گوید: هر چه از گستاخی عشق و صدق دوستی که در ظاهر امر موجب تباهی و خلل است محب به آن مواخذه نمی شود. زیرا آن حکم حب است و حب زائل کننده عقل است. و خداوند جز عقلا را مواخذه نمی کند و محبان چون در اسارت و تحت حکم  او هستند مواخذه نمی شوند. گناه محب بدون توبه بخشیده می شود. 

راه عقل راه مشکل و دشواری است که عاقل همیشه باید مراقب و موظب خود باشد تا هیچ گناهی انجام ندهد و یا فریضه ای را فرو نگذارد. عاقل همواره بیم آینده و غم گذشته دارد. چون کسی نیست که گناهی نکرده باشد و همه فرایض را به نحو احسن انجام داده باشد. حتی اگر تمام واجبات را انجام داده باشد و به قدر توان مستحبات را بجا آورده باشد؛ باز نمی داند که آیا اعمالش مورد قبول است یا نه زیرا انما یتقبل الله من المتقین. عاقل نمی داند که تقوای مورد نظر خدا در چه حد است. چون تقوا فقط عمل ظاهری نیست بلکه اصل آن عمل قلبی است.پاکسازی قلب بسیار دشوار و بلکه مراتب اعلای آن با عقل امکان پذیر نیست. همه اینها و بسیاری از موارد دیگر که مجال ذکرش نیست، عاقل را مورد مواخذه در باره اعمالش قرار می دهد. علاوه بر اینکه هرگز نمی تواند از ظاهر و باطن گناه به دور باشد اعمال عبادی را در حد ظاهر و برای حفظ منافع خود بجا می آورد. بالفرض بتواند از گناهان ظاهری دوری کند اما در گناهان باطنی فرو می ماند. به قول شیخ عاقل در باره گناهان مورد مواخذه قرار می گیرد. ولی عاشق حقیقی چون همه چیز خود را در راه محبوب فنا کرده است، خطاها و گناهانش مورد عفو قرار می گیرد. چون او عبد حقیقی است به خلاف عاقل که بنده کامل نیست. چون بنده حقیقی همیشه به فکر مولاست و منفعت خود را در نظر نمی گیرد ولی بنده عاقل به گونه ای کار می کند که بیشترین نفع را از مولایش ببرد. رفتار مولایی که بنده عاشق خود را می بیند با بنده ای که از روی ترس و یا طمع اطاعت مولا می کند؛ بسیار فرق می کند. اگر بنده عاشقش خطا کند در می گذرد ولی بنده دیگرش را عتاب می کند. خدا هم مثل مولای ظاهری با بندگانش رفتار می کند. عاشق را به خاطر گناه مواخذه نمی کند ولی عاقل را چرا. چون او تحت حکم عقل است و عاشق تحت حکم عشق. عشق خود بهترین مربی و بهترین مواخذه کننده و پاداش دهنده است. همانگونه که رفتار سلطان محمود غزنوی با ایاز و دیگران بسیار متفاوت بود. چون ایاز عاشق سلطان محمود بود ولی دیگران از خدم و حشم و وزیر و وکیل، عاشق پول سلطان بودند. عاقل به دنبال بهشت و لذات آن است ولی عاشق خود را فراموش کرده است و چیزی جز محبوب نمی خواهد. زمانی که در قیامت می بیند که یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم (روزی که نه مال و نه فرزندان هیچ نفعی ندارند بجز قلب سلیم) کمر عاقل می شکند چون او مال و فرزندش که اعمال وی است را بی فایده می بیند. در حالی که عاشق مالی از خود ندارد. ولی قلبش از دوست مملو است. 

ضیافت اسماء در ادعیه

چون ارتباط با ذات الهی ممکن نیست حق تعالی اسماء را رابط خود و خلق قرار داد. همانگونه که قبلاً اشاره شده است؛ در واقع هر اسم، یک رابطه و نسبت با ذات خداست. هر پدیده و هر موجودی لامحاله با خدا مرتبط است و این ارتباط توسط اسم صورت می گیرد. همچنین همه موجودات و همه پدیده ها در عالم،  ظهور یک اسم یا چند اسم الهی هستند. به همین سبب در دعا کردن چون بنده می خواهد با خدا ارتباط برقرار کند باید از طریق اسمای حسنای خدا با او مرتبط شود. اگر به متون دعاها توجه کنیم هیچ دعایی نیست که از اسمای الهی خالی باشد. اغلب ادعیه با کلمه اللهم آغاز می شود. اللهم همان یا الله است و الله اسم اعظم است. بنده با اسم جامع الهی دعای خود را شروع می کند و در ادامه با اسمای دیگر از خدا حاجت می خواهد. چون الله اسم جمع است لذا در تمام حاجات و در تمام حالات می توان به آن پناه برد. و این اسم بیشترین اسمی است که در دعاها ذکر شده است. همچنین بیشترین اسمی از اسماء الهی است که در قرآن تکرار شده است. اگر در دعاها دقت کنیم می بینیم ارتباط تگاتنگی میان نوع حاجت با آن اسمی که خوانده می شود وجود دارد. امام معصوم علیه السلام چون به همه اسماء الهی و خواص و اثرات و همچنین مظاهر آنها احاطه دارد؛ از هیچ اسمی غافل نیست و در دعا و مناجاتش به نحو احسن از اسماء استفاده می کند. ذکر اللهم در ابتدای دعا احتمالاً به این جهت است که اسم اعظم رئیس اسماء و عزیزترین اسم نزد خداست. اسم اعظم که در واقع خود امام علیه السلام مظهر آنست محبوب ترین اسم نزد خداست. پس امام، خدا را به خودش قسم می دهد. سپس از آن رو که در هستی اسماء دیگر هم که زیر مجموعه اسم اعظم هستند موثر هستند؛ خدا را به ایشان می خواند.  

نکته ظریفی در ادعیه به چشم می خورد و آن این است که در مواضع زیادی خود لفظ اسم به شکل آشکار نیامده است و تنها به صورت رمزی شرح داده شده است. مثلاً در دعای شب عرفه می خوانیم: باسمک الذی رفعت به السموات ... و باسمک المخزون المکنون ...و بالاسم الذی مشی به الخضر علی قلل الماء... و باسمک الذی دعاک به موسی ... و باسمک الذی به احیی عیسی بن مریم الموتی ... و باسمک الذی دعاک به حمله عرشک ... و باسمک العظیم الذی دعاک به داوود... و باسمک الذی تنزل جبرئیل علی محمد (ص).  این نام نبردن شاید به این علت باشد که آن نام به قدری نزد خدا عزیز است که نمی خواهد نام آن حقیقت را همه بدانند و یا آن اسم به جهت تاثیر خاص در لفظ، از عامه مخفی شده است. از این ادعیه می فهمیم که اسماء زیادی از حق تعالی از ما مخفی است و ما نام آنها را نمی دانیم. ابن عربی می گوید من اسمایی از خدا می دانم که از اسرار است و مرا از آشکار ساختن آن منع نموده اند. به هر حال هر اسم یک نسبت و رابطه خاص با خداست و معصوم علیه السلام در حال دعا با آن اسم با خدا ارتباط برقرار می کند و ترتیب اسماء و دعا بر اساس دریافت معصوم از تجلی آن اسم است. ایشان بر مبنای حال خوداسمایی را که مناسب است در آن لحظه از خدا می خوانند و بالطبع دعا و حاجت ایشان اجابت می شود. اما ما نیز اگر به متابعت ایشان و با توجه، این ادعیه را بخوانیم به اندازه خلوص و محبت به ائمه از این ضیافت الهی بهره می بریم. 

مهاجر الی الله

در آیه شریفه ای آمده: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. کسی که از خانه اش به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند و سپس مرگ را درک کند، اجر او با خداست. ظاهر آیه مربوط به کسانی است که در راه کعبه و در موسم حج از دنیا می روند اما باطن آیه همانطور که اهل معرفت گفته اند مربوط به سالکین الی الله است. به تعبیر مرحوم امام، کسی که از بیت تاریک نفس به سوی خدا و رسولش هجرت کند و بعد به فناء برسد اجر او با خداست. پس هجرت ظاهری حرکت از شهر و دیار به سوی مکه و منی است و حرکت باطنی حرکت از خانه نفس و خودخواهی و خودپرستی به سوی خدا خواهی است و نهایت هجرت، رسیدن به قرب و فنای فی الله است. مهاجرت به سوی رسول هم همان مهاجرت به سوی خداست. زیرا ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله (کسانی که با تو بیعت کنند همانا با خدا بیعت کرده اند) و من یطع الرسول فقد اطاع الله (هر کس از رسول اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است) و .... سالک، مسافر است و بر او احکام سفر جاری است. وقتی که به وطن رسید یعنی رسول و خدای رسول، آن موقع احکام وطن بر او جاری می شود. از این رو در مسجد النبی و مسجد الحرام و مسجد کوفه و حرم امام حسین علیه السلام نماز را می توان تمام خواند زیرا این نقاط وطن مومن است. رسیدن به رسول و امام، وصول به حق است. آنجا وطن حقیقی مومن است. غیر از آن، مومن مسافر است یعنی به آن مکان تعلق ندارد. نمازش شکسته و روزه نمی گیرد. از این رو فرموده اند حب الوطن من الایمان بی شک حب سرزمین و خاک و کشور از ایمان نیست. بلکه حب وطن اصلی که مقام قرب و وصال است؛ از ایمان است. به قول حافظ: من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب. سالک از درگاه الهی می خواهد که او را از این دنیایی که اهل آن ظالمند، خارج سازد و به دیار یار که دیدار اولیای اوست برساند. ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها. پس وطن هر کس آن جایی است که وی از آنجا به این دنیا آمده است و تا به آن موطن باز نگردد مهاجر است. مهاجر الی الله به خدا خواهد رسید و مهاجر به نفس و شیطان به دوزخ رهسپار است.  

تاملی در عید قربان

همانطور که قبلاً گفتیم، عید به معنای رجوع و بازگشت به مبدا است. عید قربان، رجوع به اصل است توسط قربانی کردن. عید قربان عید قربانی کردن هواها و هو سها؛ و در یک جمله قربانی کردن خود در راه خداست. قربان، از قرب و نزدیکی است یعنی وقتی به خدا می رسی که خودت را بکشی فاقتلوا انفسکم. نفس و هواهای نفسانی مانع اصلی رسیدن به معشوق است. بینی و بینک انیی ینازعنی        فارفع بلطفک انیی من البین.  بین من و تو، انیت من مزاحم است به لطف خود انیت مرا از میان بردار. بزرگی می فرمود چون مردم نمی توانند خود را بکشند با تخفیف باید گوسفند بکشند. در واقع گوسفند بدلی برای کشتن نفس است. کما اینکه جناب ابراهیم نیز نتوانست انیت خود را که در پسرش ظهور نموده بود؛ از بین ببرد. خدا گوسفند را بجای فرزندش پذیرفت. از این رو همانطور که قبلاً اشاره شده ، حج ابراهیمی در توحید کامل نیست. یعنی حاجی به کمال نهایی در توحید نمی رسد و حج نیز به معنای قصد و آهنگ به سوی خداست. به نطر می رسد به همین سبب امام حسین علیه السلام از عرفات و مکه به سوی کربلا هجرت نمود چون کربلا نهایت فنا و توحید است. در کربلا انانیت و انیت عاشق به کلی محو می شود و فنای مطلق به بنده دست می دهد. لذا خود را قربان محبوب می کند و هیچ اثری از خود به جا نمی گذارد آنچه که می ماند معشوق است و این کمال توحید است. پس عید به معنای رجوع به اصل با قربانی نمودن هوای نفس است و هر کس که بیشتر هوای نفس خود را از بین ببرد به قرب بیشتری می رسد. اگر چه کشتن نفس بی عنایت او ممکن نیست. اما نکته مهم این است که بنده تن به مردن دهد مانند اسماعیل که گفت یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین. اگر ما تن به مرگ دهیم و از او مرگ حقیقی که مرگ هواهاست را بخواهیم و در این دعا صادق باشیم؛ او به لطفش ما از خودمان رها می کند. در این زمان حقیقت عید قربان نمایان می شود. اگرچه اهل ظاهر با کشتن گوسفند فکر می کنند به وظیفه خود عمل نموده اند ولی اهل باطن در صدد محو نفس و هوای او هستند. و هرگز با کشتن گوسفند کار را تمام شده نمی پندارند.

مطالعه عرفان چه نفعی دارد؟

گاهی برخی از دوستان از بنده می پرسند که فایده مطالعه عرفان چیست؟ در حالی که این مقامات برای ما در واقع رویایی بیش نیست. وقتی که ما حتی نمی توانیم مفهوم مقامات انبیاء و اولیاء را به دستی درک کنیم چرا وقتمان را برای خواندن عرفان تلف کنیم؟
بنده به ایشان می گویم مطالعه عرفان به خودی خود صرفنظر از عمل و عبادت ، مزایای زیادی دارد. اولاً آموختن علم، شریف است به خصوص علم عرفان که قطعاً در میان علوم برتری خاصی دارد که در متون قبلی به آن اشاره شده است. ثانیاً  شناخت عالم هستی و قوانین الهی و همچنین سیر و سلوک و مقامات اولیای الهی، انسان را از ساده اندیشی و ظاهرگرایی که بزرگترین آفت مسلمانان و علمای ظاهر است به دور می دارد. چه بسیار برداشتهای غلط از دین و خدا و جهان هستی به نام دین به خورد مردم داده شده است که با حقیقت دین در تعارض است. مواردی از آنها در این وبلاگ آمده است. پس عرفان اگر به درستی فهمیده شود، همان فهم حقیقت دین و شناخت خدا و جهان است. چون علوم دیگر اغلب در قشر و ظاهر حرکت می کنند و عالمان آن فهمشان از صورت به معنا گذر نمی کند. ثالثاً در مورد عرفان عملی و سیر و سلوک هم مطالعه مقامات اولیا دارای مزایایی است منجمله با اندک عبادت خود که پر از نقص و خطاست هرگز مغرور نمی شویم. وقتی می بینیم  که آنجا که عقاب پر بریزد از امثال ما که پشه ام نیستیم چیزی نمی خیزد. ثالثاً چون خود را از حقایق و مقامات دور دیدیم از صمیم دل از خدا می خواهیم که ما را از شر هواهای نفسانی که همچون خون در رگهای ما جاری است ما را برهاند. و با دیدن اضطرار خویش و بسته بودن راههای ظاهری به خدا و اهل بیت متوسل شده تا از شر نفس و هواهای آن برهیم. اما اهل ظاهر به اندک عبادت ظاهری مغرور شده تا جایی که از خدا هم طلبکار می شوند. یا لااقل برای خود کاخهای خیالی در بهشت تصور می کنند. الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً. فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید         شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد.

طهارت در منظر شیخ عربی

ابن عربی در کتاب العبادله در باب عبدالله ابن ایوب بن عبدالقدوس در زمینه طهارت گوید: مومن بالذات طاهر است و مشرک بالذات نجس است. پس نجاست به اندازه شرک اوست و طهارت به قدر ایمان. طهارت قلب از تقلیب است و طهارت عقل از تقیید و طهارت نفس از خود اوست! پس کسی که نفس ندارد قلب هم ندارد و کسی که قلب ندارد عقل هم ندارد. طهارت آب، طهارت بدنها و لباسهاست و طهارت علم طهارت قلوب است. تمام ما سوی الله نا پاک است و باید از آن دوری جست. کسی که به غیر خدا توجه کند و لو آن توجه بالله باشد، طهارت بر او واجب است! آب دریاها طهور است و مردگان آن حلال. طهارت اسرار، ذاتی است و طهارت طبیعت عرضی. پس فقط طبیعت خود را پاک کن. اصل تو طاهر است از حیث روحت و اصل تو نجس است از حیث طبیعتت. پس کسی که طبیعت خود را پاک کند با نفس رحمانی الهی الفت می گیرد. انسان طاهر نجس است. و مومن کلاً طاهر است. 


معشوق عارف کیست؟

برخی در شرح ابیات عرفا مثل حافظ چنین پنداشتند که معشوق عارف، خود ذات خداست. اما غافل از این که ذات حق نه مورد شناخت قرار می گیرد و نه مورد عبادت و نه محبوب و معشوق. عشق جز بر مظهر خدا واقع نمی شود. جمال خدا در مظاهر و آیات او ظاهر می شود. (ظهور تو به من است و وجود من از تو). حتی انبیای الهی حق تعالی را در مظاهر و مظهر اعظم می جستند و با او به معاشقه و معانقه می پرداختند. چنانچه حضرت موسی طالب دیدار ربّ خود بود نه دیدار خدا. رب ارنی انظر الیک؛ رب به معنای مربی و پرورنده است. واضح است برای اهلش که رب، حقیقت انسان کامل و ولی مطلق الهی است. چون نمی توان با ذات احدی عشق بازی کرد پس عارف به دنبال بالاترین مظهر و آیه خدا می گردد. تازه آنجا نیز به وی خطاب لن ترانی می دهند! در برخی روایات آمده است که تجلی به موسی که او را بیهوش و محو کرد، نور امیر المومنین علیه السلام یا در برخی روایات نور سلمان بوده است. پس موسی که نبی صاحب شریعت بود نتوانست نور علوی را ببیند بنگر که دیگران در کجا هستند. کسی به حقیقت علوی راه ندارد چگونه می شود به ذات خدا راه یافت؟ بر اساس نقل روزی حضرت رباب به امام حسین علیه السلام عرضه داشت آقا آن چهره حقیقی خودتان را به من نشان بدهید حضرت فرمود تو نمی توانی ببینی همان خطاب لن ترانی. اما ایشان اصرار نمود حضرت دستی به دیده وی کشید رباب تا چشمان خود را باز نمود از حال برفت. وقتی به هوش آمد امام به وی فرمود توانستی ببینی؟ عرضه داشت نه، نور شدیدی دیدم و بعد بیهوش شدم. فلما تجلی ربه جعله دکا و خر موسی صعقاً.

پس معشوق بی شک نمی تواند خدا باشد اگرچه حب به ولی همان حب به خداست. حافظ هم به خلاف برخی تفاسیر ضعیف عاشق ولی خدا بوده است.

یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس           جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

واضح است که یار در این بیت غیر از خداست.

آن که تاج سر من خاک کف پایش بود               از خدا می طلبم تا به سرم باز آید.

چو پیر سالک عشقت به می حواله بکرد           بنوش و منتظر رحمت خدا می باش

و یا اصطلاحاتی مثل پیر می فروش، ساقی، پیر سالک و امثالهم اشاره به اولیای حق دارد نه خدا. نکته این است که سالک باید با یک حقیقت ملموس و مشهود نرد عشق ببازد خواه او در حس و یا در خیال عاشق باشد. چون در بین مظاهر خدا انسان بالاترین مظهر، و در بین انسانها اولیای خدا مظاهر اتم او هستند لاجرم عارف به دنبال اکمل و اجمل اولیاء که حضرات معصومین علیهم السلام هستند می گردد. و اگر به آن حقایق مستقیماً راه نیافت با اولیای دیگر معاشقه می نماید. به هر حال از منظر عرفان راهی جز محبت و عشق به اولیای خدا برای رسیدن به حقایق وجود ندارد.

مصلحت بین من آن است که یاران همه کار              بگذارند و سر زلف نگاری گیرند.  

فاطمه مبدا عصمت

همانگونه که قبلاً اشاره گردید؛ عصمت چهارده معصوم علیهم السلام با بقیه انبیا و اولیای الهی بسیار متفاوت است. عصمت در ایشان فقط به معنای مصون بودن از گناه و خطا نیست؛ بلکه گناه برای ایشان سالبه به انتفاع موضوع است. گناه برای این ذوات مقدسه اساساً بی معناست. چون هرچه ایشان عمل کنند درست است و بقیه با ایشان سنجیده می شوند. کما اینکه در روایات آمده است که امیر المومنین علیه السلام میزان الاعمال است. معنای کامل آن یعنی او هر چه کند عین حق و عین عدالت است و دیگران حتی انبیا اعمالشان با ایشان مقایسه می شود. مبدا و منشا عصمت در بین معصومین حضرت زهرا سلام الله علیهاست. عصمت به معنای پناهگاه و پناه دهنده نیز به کار رفته است. معصوم از آن جهت از خطا و گناه به دور است که در پناه و کنف حمایت خدا قرار دارد. فاطمه عصمه الله الکبری است یعنی هر کس بخواهد در کنف حمایت و پناه خدا قرار گیرد باید به حضرت زهرا متوسل گردد. اوست که مبدا عصمت انبیا و اولیاست تقرب به حضرتش نزدیک شدن به مقام عصمت است. حمایت و پناه فاطمی موجب دوری از گناه و خطا خواهد بود. و چون قرب محمد و آل به ایشان در حد یگانگی محض است ایشان صاحب عصمت مطلقه و کلیه هستند.

عشق، وادی غیر ذی زرع

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد                           تا مهر کسی در آن نروید هرگز

در سفری که به حج رفته بودم در اسرار حج و اعمال آن فکر می کردم. یکی از آیاتی که حضرت ابراهیم علیه السلام  به خدا عرضه داشت این بود که ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم. خدای من، من از فرزندان خود ساکن کردم در وادی که غیر قابل زراعت است و آن نزد خانه محرم تو ست. 

بنده تا در مرتبه عقل و فکر کار می کند اعمالش برای حظ نفس است. هر چه می کند برای اینکه از آن عمل سودی ببرد؛ خواه آن عمل دنیوی باشد و یا اخروی. اگر نماز می خواند یا روزه می گیرید برای رسیدن به ثواب و پاداش است. حتی اگر برای رسیدن به قرب خدا هم عمل کند آنهم برای این است که خودش به قرب برسد و این حظ نفس است. اما عشق وادیی است که در آن خبری از معامله نیست. عاشق حقیقی معامله گر نیست به عکس عابد که با خدا معامله می کند. عبادت می کند تا به ثواب برسد. اما عشق، عاشق سوز و عاشق کش است. در وادی عشق، عاشق عبادت و عمل را برای ثواب انجام نمی دهد، بلکه چنان غرق در معشوق است که هیچ منفعتی برای خود نمی خواهد خواه مادی و یا معنوی از بهشت گرفته تا رسیدن به مقامات و یا کشف و کرامات. سرزمین عشق سرزمین زراعت نیست یعنی عاشق عملی برای خود نمی کند بلکه اعمالش تحت تاثیر عشق است و در آن هیچ هدفی منظور نیست. او نمی کارد تا درو کند او می رود تا به فنا در محبوب رسد.

در این آیه ابراهیم به ذریه خود اشاره دارد و ذریه در معنای کاملش اشاره به ذریه معنوی دارد یعنی کسانی که در عشق و معنویت فرزند من هستند؛ مثل من عاشق پیشه اند و قلب آنها که بیت الله است غیر قابل ذرع است. پس هر عاشقی باید ابراهیم وار حج کند. چون او عاشق بود پس حج، از ابراهیم نشات گرفت و پس از او همه خلق باید در حج راه او را بروند عوام در ظاهر حج می گذارند و خواص در ظاهر و باطن حج می کنند. همانطور که قبلا اشاره گردیده است، عشق در حج کامل نیست و ابراهیم در عشق به نهایت نرسید. بی شک ظهور تام عشق در کربلاست و امام حسین علیه السلام عشق را به تمام و کمال در کربلا ظاهر ساخت. به نظر می رسد حج مقدمه کربلا و اکمال عشق که فنای مطلق است، می باشد. رزقنا الله لنا و لکم.

تقدم عشق بر خلقت!

بودم آن روز من از طائفه دردکشان             که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

برخی از اهل ظاهر عقل را بر عشق مقدم و بالاتر می دانند و استدلال ایشان هم به روایاتی است که می فرماید عقل اول مخلوق عالم است (اول ما خلق الله العقل). و یا خداوند می فرماید من از تو (عقل) مخلوقی برتر نیافریدم. ایشان عشق را یک احساسات زودگذر و آنی می دانند که باید تحت قیمومیت عقل باشد و گرنه ممکن است انسان را به بیراهه بیرد. غافل از این نکته که عشق و حبّ تقدم بر خلقت دارد یعنی بالاتر از مرتبه تعین مخلوقی است. درست است که عقل بزرگترین و اولین مخلوق است اما عشق، مخلوق نیست! یعنی به حدود خلقی و امکانی محدود نمی شود. پس عشق و محبت فوق عالم امکان و با عالم الوهیت و ربوبیت در ارتباط است. به همین سبب است که برای قرب به خدا و وصول به توحید و فنای در حق تعالی لاجرم باید بر مرکب عشق سوار شد و عقل از رساندن انسان به توحید حقیقی عاجز است. بی شک عالم ربوبیت و حضرت واحدیت فوق مقام عقل و فوق عالم خلق است. در آن عالم هم عشق و محبت ساری و حاکم است و از آن مرتبه به تمام هستی منجمله عقل احاطه دارد. بلکه عقل نیز از مظاهر عشق است و با عشق در تضاد نیست. بیتی که در مطلع بحث آمده اشاره به این حقیقت دارد که عشق و عاشقی قبل از خلقت در عالم کون، وجود داشته است و عشق ما به حق ازلی بوده است از این لطیفه به زبان شعر به قبل از تاک(درخت انگور) و تاک نشان یاد شده است. همانگونه که قبلاً نیز اشاره شده در روایت مشهور کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف؛ تقدم عشق بر خلقت آشکار است. حب خدا به شناخته شدنش علت ایجاد خلقت بیان شده است. اولین ظهور عشق در عالم فوق خلقت و بالاتر از خلقت است که از آن به حضرت احدیت یا حضرت واحدیت تعبیر می شود. یعنی ظهور حق تعالی به اسماء حسنی و لوازم آنها که به اعیان ثابته تعبیر شده است.

خلاصه اینکه عشق بی نهایتی در همه ابعاد است و هیچ یک از حدود خلقی و کونی نمی تواند آن را محدود نماید. همین نامحدودی و بی انتهایی است که انسان را تا بی نهایت می برد و از همه تعلقات و حدود خلقی رهایی می بخشد و در دریای توحید مستغرق می نماید. به قول مولوی عقل مرکب خشکی است و عشق مرکب دریایی. با مرکب خشکی نمی توان در دریا حرکت کرد. دریا کنایه از توحید است و خشکی کنایه از کون و خلقت است. به همین سبب است که موجودات دریایی همه پاکند حتی سگ و خوک دریایی. ولی سگ و خوک خشکی نجس العین هستند....

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است             کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد.

پرتوی حسن

در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد             عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

ذات حق تعالی مورد شناخت احدی از موجودات قرار نمی گیرد لذا قاعدتاً نمی تواند محبوب واقع گردد یا با عبادت  پرستش گردد. همانطور که جناب حافظ می گوید عشق بعد از رویت حسن معشوق در جان عاشق شعله می گیرد. خواه این دیدن به چشم ظاهر و یا چشمهای باطنی و قلبی باشد. از این رو خداوند برای خود آینه ای قرار داد تا خلق جمال او را ببینند از ملائکه مقرب تا انسان خاکی. نکته دیگر اینکه اگرچه همه مخلوقات آینه و آیه و مظهر خدا هستند اما فقط یک حقیقت است که آینه تمام نما و مرات اتم حق تعالی است. او کسی جز انسان کامل و ولی مطلق الهی نیست. اوست که آینه تمام نمای خداست و توجه همه انبیاء و اولیا الهی به اوست. لذا در دعا می خوانیم این وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء (کجاست آن وجه اللهی که مورد توجه اولیای خداست). بر همین مبنا حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: من رانی فقد رای الحق (هر کس مرا دید خدا را دیده است). او وجه الله و عین الله و یدالله است. او جمال خدا را به طور کامل به منصه ظهور می رساند و دیگران در واقع رشحات جمال اویند. هر کس جمال خدا را در حضرات چهارده معصوم ببیند عاشق آن می شود و بی عشق به جمال ایشان محال است که کسی محب خدا باشد. در روایات است که ملائکه پس از خلقت حضرت امیر علیه السلام به درگاه خدا شکایت کردند که ما در عالم غیب علی (ع) نداریم. خداوند ملکی را به صورت امیر المومنین آفرید تا ملائکه به جمال او بنگرند.

بزرگی می فرمود حسن خدا در امام حسن و امام حسین علیه السلام ظاهر شده است. بر این مبنا زیبایی و حسن خدا در ازل و در عالم غیب قبل از این جهان در حسنین تجلی کرد و هر کس بر جمال ایشان نگریست عاشق شد. و چون امام حسین علیه السلام حسن تام خدا را در عالم ظاهر ساخته، هر کس بخواهد عاشق خدا شود باید عاشق او گردد. عاشقان خدا یعنی عشاق الحسین و لا غیر. این حسن به قدری بود که حتی قاتل حضرتش نتوانست به صورت او بنگرد و او را شهید کند. رسول اکرم نیز خدا را صورت حسینی مشاهده نمود رایت ربی فی احسن الصوره بدیهی است احسن صورت خدا حسین است. پس رسول خدا و همه انبیا و اولیا عاشق حسینند و از این رو عاشق خدا هستند.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

غیرتش غیر در جهان نگذاشت                    لاجرم عین جمله اشیا شد

خداوند غیور است و این غیرت به حدی است که غیر خود را در عالم تحمل نمی کند. از این رو غیر خدا در عالم چیزی نیست. یا هو یا من لا هو الا هو. هر چه در عالم هست در واقع آینه و مرات حق تعالی است. پس هر کس عاشق هر چیزی باشد در واقع عاشق خداست چون او مظهر و نشانگر اوست. پس عشق به غیر خدا در حقیقت غیر ممکن و محالست. و جز او پرستیده نمی شود. ابن عربی در باب 178 فتوحات گوید پس او در هر محبوبی برای هر محبی ظاهر شده است و در قضای الهی است که جز او پرستیده نشود و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه. هیچ کس غیر خالقش را دوست ندارد ولی حق تعالی به حب زن و دنیا و دینار و درهم و جاه و مقام و هر محبوبی پوشیده شده است. سبب حب جمال است و جمال به ذات خود محبوب است و خدا هم زیباست و زیبایی را دوست دارد پس خودش را دوست دارد. و سبب دیگرش احسان است. و آنجا احسانی جز از جانب خدا نمی باشد و محسنی جز او نیست. اگر برای احسان دوست داری جز خدا را دوست نداشته ای و اگر برای جمال دوست می داری جز خدای را دوست نداشته ای چون او جمیل است. بنابراین بر هر وجهی که باشد متعلق محبت جز خدا نمی باشد.

نکته مهم در اینجا این است که همه محب خدا هستند ولی خودشان نمی دانند. همه مشکلات ما از اینجا ریشه می گیرد که نمی دانیم خدا خواه و خدا جوییم. فرق عارف با غیر عارف در این است که عارف می داند به دریافت و مکاشفه قلبی که خدا محبوب است اما دیگران نمی دانند که خدا را می خواهند بلکه به دنبال دنیا یا لذات دنیوی می روند. هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون. 

قوه خیال عاشق

ابن عربی در فتوحات در باره قدرت قوه خیال عاشق در تحقق معشوق می گوید: قوه خیال در وجودم به قدری قوی شد که عشقم؛ محبوب مرا در خارج مقابل چشمانم تجسد داد. همانگونه که جبرئیل برای رسول اکرم (ص) تجسد یافت. به طوری که توان نظر کردن به او را نداشتم. مرا مخاطب قرار داد و به او گوش کردم و می فهمیدم که او چه می گوید. مرا چند روزی از غذا خوردن منع کرد. به من می گفت مرا می بینی و غذا می خوری؟ از غذا دست می کشیدم و اصلاً احساس گرسنگی نمی کردم زیرا از او پر شده بودم به طوری که چاق شدم و از نظر کردن به او مست گشته بودم لذا مرا جایگزین غذا شد. یاران و اهل و عیالم از فربهی من در حالی که غذا نمی خوردم متعجب شدند. زیرا روزهای زیادی می گذشت که چیزی از گلویم پایین نمی رفت در عین حال تشنگی و گرسنگی را احساس نمی کردم ولی همیشه او در ایستادن و نشستن و حرکت و سکونم در مقابل دیدگانم بود. 

عاشق همواره در خیال خود با معشوق خود سخن می گوید و از او سخن می شنود. حتی در خوابش، همواره رویای معشوق را می بیند و با او به معاشقه می پردازد. اگر در عشق به مراحل بالاتری صعود کند؛ معشوق را در خیالش ظاهر می کند یا معشوق خود در خیال عاشق ظاهر می شود. با او سخن می گوید و امر و نهی می کند. در این حال عاشق اعمال و رفتاری از خود بروز می دهد که مردم او را به جنون نسبت می دهند چون از حقیقت غافلند. گاهی چنین یگانگی در خیال، عاشق را از حضور جسمانی و ظاهری معشوق بی نیاز می کند چون او همیشه در جان عاشق است. چنانچه از مجنون نقل شده که وقتی لیلی در یک روز به مجنون رسید دید که مجنون به او توجهی ندارد! گفت من لیلم همان کسی که سالهاست به دنبال او هستی. مجنون گفت من خودم لیلیم!

من کیم لیلی و لیلی کیست من                هر دو یک روحیم اندر دو بدن

عاشق یا معشوق؟

اغلب عاشقان چنین پندارند که ایشان مبدا عشق هستند غافل از اینکه معشوق آنها در ابتدا عاشق ایشان بوده است. در واقع جای عاشق و معشوق در میان مردم عوض شده است. حقیقت بزرگتر عاشق ماست و عشق ما به او انعکاس عشق او به ماست. خدا در واقع عاشق است و ما معشوق! این در مرتبه اول و اعلی است در مرتبه دیگر ما عاشق و خدا معشوق است. اما به غلط گفته می شود که خلق عاشق و خدا معشوق است منتها چون این یک غلط مصطلح رایج است در کتب عرفانی نیز به این شکل دیده می شود. همچنین امام یا ولیّ، عاشق مرید می شود سپس مرید در اثر جذبه عشق آن بزرگ، عاشق او می شود. اما مرید چون به حقیقت راه نیافته است می پندارد که او عاشق است. عشق همواره از بزرگ به سوی کوچک روان می شود. از این دقیقه یک نتیجه بسیار مهم بدست می آید و آن این است که اگر خدا یا بهتر بگوییم ولیّ، عاشق کسی نباشد او هرگز نمی تواند عاشق آن ولیّ یا خدا شود.

در روایات آمده است که برخی افراد به حضور امیر المومنین علیه السلام می رسیدند و می گفتند یا علی انی احبک حضرت بعد از اندکی تامل می فرمود من نام تو را در شمار دوستانم نمی بینم! و گاهی دیگری می آمد و همین جمله را عرضه می داشت حضرتش تایید نموده و می فرمود خودت را برای موت آماده کن! یا خودت را برای فقر آماده کن! ندیدن نام شخص در شمار دوستان کنایه از این معناست که من تو را دوست ندارم پس چگونه تو می توانی مرا دوست بداری. اگرچه حضرت علی علیه السلام همه موجودات را تکویناً دوست دارد؛ ولی اینجا منظور دوستی خاص است. پس عاشق باید بداند که در اصل ولیّ عاشق او بوده است بعداً آن عشق در جان او شعله ور شده و او عاشق گردیده است. نکته دیگر اینکه عاشق اصطلاحی چون مبتدی است می پندارد که عشق در وجود او شدیدتر است و معشوق به او توجه کمی دارد. همین فکری که ما در مورد ائمه (ع) می پنداریم. در حالی که عشق و محبت ایشان قابل مقایسه با خلق نیست. معمولاً در عشق، طرفی که ضعیفتر و کوچک تر است؛ بیشتر سر و صدا می کند و بزرگ اغلب خاموش است. در ماجرای کربلا هم اگر دقت کنیم شور و هیجان اصحاب از امام حسین علیه السلام به حسب ظاهر بیشتر بود و امام در آرامش بود.

اربعین عاشقی

اربعین یا چهل عدد مقدسی است. اکثر انبیا در چهل سالگی به نبوت رسیدند. بسیاری از روایات با عدد چهل در ارتباطند. مثل اگر کسی چهل حدیث بر امت حفظ نماید روز قیامت فقیه و عالم مبعوث می شود. در میان عرفا چله نشینی رسم بوده بر اساس این روایت که من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه. از این نوع روایات زیاد است. اما به نظر می رسد عدد چهل مثل عدد ده (عاشورا) با امام حسین علیه السلام در ارتباط باشد. و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیله. به موسی وعده سی شب داده شده بود ولی با ده شب اضافه به اتمام رسید. بزرگی می فرمود این ده، سرّ عاشورا است یعنی موسی را با عاشورا و کربلا آشنا کردند. شاید به همین علت باشد که نماز دهه ذی الحجه ده شب است نه چهل شب. اما بهترین و سریعترین راه سلوک و افضل از هر ریاضتی، عزاداری چهل روزه برای سید الشهدا است. نکته ای در زیارت اربعین است که یکی از علایم مومن خواندن این زیارت است؛ در این زیارت می خوانیم بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ امام خون دل خود را در راه خدا داد تا بندگان خدا از جهالت و حیرت ضلالت نجات یابند. شهادت حضرتش که در اینجا به مهجه یعنی خون دل یا به عبارتی منتهای سرّ قلب خود را به خدا داد همانطور که حضرتش قبل از سفر به کربلا فرمود من کان باذلاً فینا مهجته، و موطناً على لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا. هر کس خون دل می دهد و به دنبال لقای الله است با ما بیاید. نه هر کس که جنگجوست یا هر کس که سر می دهد با ما بیاید. اینجا جای مبارزه و جنگاوری نیست! اینجا جای دل دادگی است. باید همه وجودت را از ظاهر و باطن و سرّ قلب خود را بدهی تا به وصال یار برسی تا به توحید و فنا که هدف و آمال همه انبیا و اولیا است برسی. خود حضرتش نیز نه تنها سر داد بلکه سرّ داد تا توحید را به منصه ظهور برساند تا بندگان حقیقی خدا را از حیرت در عالم هستی نجات دهد و به حقیقت توحید که خودش مظهر آن بود؛ برساند. 

عشق 3

در باب عقل و عشق زیاد سخن گفته شده است. ما در این موضع به لحاظ تقرب به خدا آن را بررسی می کنیم. انسان به وسیله عقل به تامین معاش دنیوی و امور اخروی می پردازد. عقل برای انسان اغلب به دنبال کسب منفعت است. یعنی انسان را به کارهایی وادار می کند که در آن یک منفعتی پیش بینی کند. انسان برای هر کاری که می کند به دنبال نفع است خواه آن نفع مادی یا معنوی باشد. در مورد مادیات روشن است و اما در باره معنویات؛ انسان هر کاری بکند به لحاظ عقل، به دنبال منفعت یا دفع ضرر است. اگر نماز می خواند یا روزه می گیرد به دنبال بهشت است و یا برای گریز از عذاب جهنم است. حتی اگر به دنبال کسب مقامات معنوی باشد؛ چون آن را به نفع خود می داند طالب آن است. انسان با خدا نیز رابطه انتفاعی دارد اگر عملی و یا عبادتی ثواب داشته باشد آن را بجا می آورد. در نهایت خدایی را می پرستد که به او سود رساند یا از ضررش جلوگیری کند. پس در واقع خود پرست است نه خدا پرست. انسانهای عامی چنین پندارند که در عبادات، خدا را می پرستند و خود را مستحق بالاترین ثوابها می دانند. غافل از اینکه خودشان را عبادت کرده اند و اگر خدا به ایشان پاداش دهد، از روی لطف و رحمتش است و گرنه به حسب واقع مستحق پاداش نیستند. عوام معمولا به این موارد فکر نمی کنند؛ اما سالک الی الله در سیر و سلوکش به نقطه ای خواهد رسید که می بیند پس از سالها ریاضت و عبادت به قرب الهی نائل نشده است. در واقع سالک با قدم عقلی نمی تواند از حجاب نفس خارج شود و تا زمانی که از حجاب نفس خارج نشده سالک واقعی نیست چنانچه در آیه شریفه آمده و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. تا از بیت نفس خارج نشود مهاجر و سالک نیست. اینجاست که بنده به بن بست می رسد و راه را به سوی خدا مسدود می بیند و می بیند نمی تواند از خود خواهی به خدا خواهی راه یابد. هیچ عملی و عبادتی نمی تواند بنده را از شر خود خواهی برهاند. هرچه می اندیشد و از عقل مدد می گیرد به جایی ره نمی برد. به قول مولوی، عقل مرکب خشکی است با عقل می تواند راه را در دنیا بیابد ولی چون به دریا رسید باید از مرکب خشکی پیاده شود و با کشتی سفر کند. دریا عالم توحید و یگانگی است در این جا نیاز به مرکب عشق است. باید از مرکب عقل که اسیر هوی و هوس است پیاده شد و با عشق به سوی خدا و رسولش حرکت کرد. 

عشق این بالاترین بنیان هستی چنانچه در جان بنده قرار گیرد، به تدریج او را از شر خود خواهی خلاص می کند و تا مرتبه توحید و یگانگی با معشوق پیش می برد. عاشق نیز ابتدا به دنبال منفعت از محبوب است ولی وقتی که عشق در جانش شعله کشید کم کم از خودش دست می کشد و فقط به معشوق می اندیشد و همه توان و وجود خود را در راه معشوق فدا می کند منتظر است تا معشوق اشاره ای کند تا او در حمایت از او جان بدهد. همچون حضرت عباس علیه السلام که با حرارت خاص خود فریاد انی احامی ابدا عن دینی، سر داد. عاشق در زمانی که تب عشق جان او را از درون می سوزاند به دنبال خاموش نمودن این حرارت با وصال به اوست.

ز فراق چون ننالم من دل شکسته چون نی                که گسست بند بندم ز حرارت جدایی

در این حال عاشق چون وجود خود را مانعی برای رسیدن به محبوب می داند، به دنبال جانفشانی در راه دوست است. بینی و بینک انی یزاحمنی                  فارفع بلطفک انی من البینی (بین من و تو انیت من مزاحم است این انیت مرا به لطف خودت بردار). اینجا عاشق نه تنها خودخواه و منفعت طلب نیست، بلکه از خودش بیزار می شود. به دنبال تیر خوردن از کمان ابروی معشوق است.

کمان ابرویت را گو بزن تیر                        که پیش دست و بازویت بمیرم

این هنر عشق است که عقل هرگز به آن راه نخواهد یافت. فنای در معشوق و فراموش کردن خود در همه ابعاد کار عشق است. واذکر ربک اذا نسیت. بزرگان در تبیین آیه فرموده اند هر گاه خودت را فراموش کردی آن موقع ذکر گوی. عاشق ذاکر حقیقی است و گرنه عابد، ذاکر خود است اگرچه یارب گوید. عشق در نهایت چنان عاشق را نابود می کند که جز معشوق باقی نمی ماند و اینجا همان توحیدی که عقل از ادراک آن عاجز بود، تحقق می یابد. و هنگامی که عاشق به کلی در محبوب محو شد به آرامش می رسد. 

ساقیا جانم بگیر و جام ده                 هستیم بستان مرا آرام ده

ان لله تعالی شرابا لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طربوا ، و اذا طربوا طابوا ، و اذا طابوا ذابوا ، و اذا ذابوا خلصوا ، و اذا خلصوا طلبوا ، و اذا طلبوا وجدوا ، و اذا وجدوا وصلوا ، و اذا وصلوا اتصلوا ، و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم...

خداوند متعال را شرابی است مخصوص اولیائش که هر گاه از آن بنوشند ، مست گردند و وقتی مست گردند ، با نشاط شوند و هرگاه با نشاط شوند ، پاکیزه گردند و هنگام پاکیزگی ذوب شوند و به وقت گداختگی خالص گردند و چون خالص شوند ، طالب محبوب گردند و وقتی جوینده محبوب گردند ، می یابند و چون یافتند ، نائل شوند و پیوند خورند و هرگاه پیوند خورند ، فرقی بین ایشان و محبوبشان نیست.

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَمَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَمَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَمَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَمَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ وَمَن قَتَلته فَعَلَیَّ دِینِهِ وَمَن عَلَیَّ دَینِهِ فَانَّا دِینُهُ

هرکه مرا بخواهد می جویدم و هر که مرا یافت می شناسدم و هرکه مرا شناخت دوستم می دارد و هر که دوستم داشت عاشقم می شود و هرکه عاشقم شود عاشقش می شوم و هر که را من عاشقش شوم می کشم و هر که را من بکشم خونبهایش بر من است و هر که خونبهایش بر من باشد پس من خود خونبهای او هستم. در این روایات حق تعالی به مراتب وصول به توحید و یگانگی عاشق با معشوق اشاره دارد. در آخر این مقال همانطور که قبلا اشاره گردیده است؛ ظهور عشق در عالم به وسیله امام حسین علیه السلام است او معشوق علی الاطلاق و اصحاب بلکه همه عالم عاشق اوست. حسین همه اصحاب خود را شهید کرد و خودش دیه آنان شد و این سد غیر ممکن وصول به توحید را برداشت....

عشق 2

کلمه عشق مشتق از عشقه است و آن گیاهی است شبیه پیچک که به دور درخت می پیچد و در نهایت آن را خشک می کند. همین طور عشق عاشق را خشک می کند و او را در معشوق و محبوب حقیقی محو می کند.

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد                تا مهر کسی در آن نروید هرگز

در روایت است که حب الله لا یمر علی شیئ الا احترق. حب خدا بر چیزی نمی گذرد مگر اینکه آن را می سوزاند. این سوختن یعنی فنای محب در محبوب. کلمه عشق در قرآن نیامده در روایات نیز بسیار کم ذکر شده است. در زبان عربی بیشتر از کلمه حب استفاده می شود. کلمه عشق اگر چه عربی است ولی در فارسی زیادتر به کار رفته است. اشعار عرفا و حتی غیر عرفا هم مشحون از این کلمه است. گفته شده عشق شدت محبت است؛ وقتی که محبت جانسوز و جانگداز شود از آن به عشق تعبیر می شود. مَنْ عَشِقَ فَعَفَّ وَکَتَمَ فَمَاتَ مَاتَ شَهِیدًا. اگر عاشق عشق خود را در بین مردم ابراز نکند و آن را در قلب خود نگه دارد خیلی زودتر به مقصودش که شهادت  و فنای در محبوب است خواهد رسید. شهید همانطور که قبلا گفته شده به معنای فنای شاهد در مشهود و یگانگی با حق تعالی است. عشق آن براق و رفرفی است که انسان را از این جهان مادی تا فوق عرش رهنمون می سازد. منشأ عشق اوست یحبهم ؛ او ما را دوست دارد. یحبونه بازتاب کمی از عشق او به ماست. در روایت است که تأویل این آیه امیر المومنین علیه السلام است. یعنی علی ایشان را دوست دارد و ایشان نیز علی را دوست دارند. مبدا و معاد عشق انسان کامل است.  

عشق 1

عشق یا محبت، قویترین نیرو درعالم وجود است. حتی در تکوین نیز عشق باعث ایجاد خلقت و همچنین بقای اوست. چنانچه در حدیث قدسی آمده که کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف (گنج مخفی بد ز پری چاک کرد / خاک را تابانتر از افلاک کرد). حق تعالی خواست تا جمال خود را ببیند خلق را آفرید تا خود را در آن ببیند. لذا خلق و در رأس آن انسان، آینه خدا شد تا حق خودش را در آن ببیند. از این حب ذاتی به ابتهاج حق تعالی نام می برند. خلق در واقع ظهور اسماء و صفات خداست و جز خدا را ظاهر نمی سازد. حب خدا در تمام ذرات عالم به ودیعه نهاده شده، از جماد و نبات و حیوان گرفته تا ملائکه؛ از مومن تا کافر همه دانسته و ندانسته در وجودشان عشق الهی نهفته است و خدا او را دوست دارد. در حقیقت تمام حرکات و سکنات در اشیاء حرکت حبی است. خواه آن حرکت مادی باشد و یا معنوی؛ به هر حال آن شیئ به دنبال یک کمالی حرکت می کند و در واقع عاشق یک کمالی و به دنبال رسیدن به او حرکت می کند. این موضوع در فطرت و جان همه موجودات نهفته است ولی ظهور آن در انسان بیشتر است که آن هم به جهت ظهور بیشتر عشق و ظهور بیشتر اسماء الهی در اوست. عرفا بنده را مرآت و آینه خدا می دانند یعنی خدا خودش را در او می بیند و این را معنای حدیث المومن مرآت المومن می دانند. مومن اول بنده و مومن دوم خدای مومن است. (المومن از اسمای الهی است) ابن عربی یک نکته دقیق دیگری به آن می افزاید و آن این است که در مرتبه ای دیگر خدا نیز مرآت عبد می شود یعنی بنده، حقیقت و ذات خود را در خدا می یابد.

ظهور تو به من است و وجود من از تو               و لیس اظهر لولای لم اکن لولاک. 

عشق بنده به خدا اندکی از ظهور عشق خدا به بنده است. چون هیچ بنده ای نمی تواند آینه تمام نمای خدا باشد پس عشق او نیز به خدا به اندازه مظهریتش ظاهر می شود. بنده به قدر آینه خود می تواند حب خدا را بازتاب دهد. در نتیجه عبد همیشه مقدار کمی از عشق خدا به خودش را می تواند منعکس کند. فقط انسان کامل و ولی مطلق است که تمام محبت خدا را بازتاب می دهد چون او مرآت تمام نمای خداست. او حق عبادت و عبودیت خدا را ادا می کند و بقیه خلق همواره در قصور و تقصیرند.

عقل و ایمان در نگاه ابن عربی

در باره عقل و ایمان سخن بسیار رفته است ولی ابن عربی در کتاب المسائل در این باب گوید: عقل را نور است و ایمان را نور دیگر. نور عقل آدمی را به شناخت وجود خدا و قدرت و علم و شنوایی و علم و اراده و آنچه سزاوار الوهیت و درخور اوست راه می برد. و روشنایی ایمان، آدمی را به سر منزل شهود و مقام مشاهده ذات و نیز به شهود اسماء و صفاتی که ذات اقدسش برای خود ثابت کرده است و اقتضای تشبیه و تنزیه دارد، واصل می گرداند. و این مقام درخور انبیاء و اولیای خداست. عقل را شأن و حد آن است که به تدبیر معاش و مصالح وجود اشخاص از طرق عادی به راهبری می پردازد اما ایمان را مقامی عالی و خرق عادت و وصول به مرتبه شهود است که در نتیجه آن عذاب و شکنجه را لذت و درد و الم و مانند آن را نعمت می یابد. به عبارتی دیگر عقل راهنمای امور مردم عاقل است و ملکه ایمان راهبر معدودی از منسوبان به حضرت حق تعالی و عارفان ربانی و مردان مستقیم احوال و ارباب ذوق و کشف و شهود است. 

حسن و قبح فعلی یا فاعلی؟

یکی از مباحث مهم فلسفه اخلاق و علم کلام بحث پیرامون حسن فعلی و حسن فاعلی است. به عبارت بهتر اهمیت و رجحان مربوط به فعل ظاهری است یا نیت و انگیزه فاعل آن. برخی معتقدند که ارزش عمل فقط آن چیزی است که در خارج تحقق می یابد و انگیزه فرد چه خوب یا بد چندان مهم نیست. به عنوان مثال اگر شما با نیت خیر کاری انجام دهید که به ضرر کسی تمام شود، کار بدی کرده اید درست مثل کسی که با نیت بد همان کار را انجام می دهد! چنین افرادی طبعاً برای نیت ارزشی قائل نیستند. در اسلام نیت رکن اصلی هر عمل است. حتی در فقه نیز عمل بدون نیت بکلی باطل است. بدیهی است عمل بدون نیت ممکن نیست. اما اینکه ما چقدر به نیت و خلوص آن اهمیت بدهیم؛ نکته اساسی است. در روایتی آمده نیة المومن خیر من عمله و نیة الکافر شر من عمله. معنای این روایت این است که ارزش نیت بالاتر از عمل ظاهری است چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی آن. چون نیت مربوط به قلب است و عمل مربوط به جسم. و ارزش قلب با جسم قابل قیاس نیست. لذا در قرآن فرمود انما یتقبل الله من المتقین. خدا فقط از متقین قبول می کند. چون متقین در مقام قلب خالصانه عمل می کنند. غیر متقین هر چقدر در ظاهر عمل خوب انجام دهند قابل قبول نیست. اگرچه غیر متقی نیز ممکن است نتیجه ظاهر عمل خود را ببیند در عین حالی که عملش مقبول درگاه خدا نیست! اقلاً از لحاظ فقهی عمل وی صحیح است. و اگر مانعی نباشد به پاداشی هم برسد ولی عمل مقبول به معنای واقعی آن نیست. البته تقوی در این آیه فقط به معنای پرهیز از گناهان ظاهری عرفی نیست. بلکه تقوی یک ملکه قلبی است که انسان را از غیر خدا پرهیز می دهد. تا جایی که هر کاری را برای رضای محبوب انجام می دهد نه برای ثواب و یا عقاب. 

اما آنچه ما را به نوشتن این مطلب واداشت کلام بزرگی بود که می فرمود عمل خوب یا بد را انسان خوب و یا انسان بد می سازد. چون خوبان عالم، کارهای خوب می کنند؛ آن کارها خوب شده است! و چون بدها فعلی را انجام می دهند آن عمل بد شده است. هر چه آن خسرو کند شیرین بود. آنچه که انبیاء و اولیای خدا بکنند خوب است و آنچه مخالفان ایشان کنند بد است. پس ملاک حسن و قبح عمل، خود عمل نیست بلکه نیت و مرتبه شخص عمل کننده آن است. اوست که خوبی و بدی را تعریف می کند. پس اصل و ریشه حسن یا قبح عمل در جان و قلب انسان است. اعمال حضرت خضر از کشتن جوان و سوراخ نمودن کشتی و ... همه خوب بود چون خضر آن را انجام داده بود ولی این اعمال از دیگری که به آن درجه نرسیده بد است.

الوهیت،علم، مشیت و ...

ابن عربی در کتاب المسائل در مسأله 51 می گوید: التفات ذات حق را نسبت به ممکنات، مقام الوهیت نامند. و احاطه او را به ذات خود و به ماسوی از نظر علیت او برای آنها در حال وجود و عدم ایشان، علم خوانند. نسبت و تعلق او به ممکنات از آن لحاظ که رنگ وجود را به خود نگرفته اند، اختیار نامند. و بستگی او به ممکنات را از نظر علم سایقی که به آنها دارد، مشیت دانند. و تخصیص و گزینش او یکی از دو طرف وجود و عدم ممکنات را اراده خوانند و تعلقی او را به آفرینش جهان قدرت نامند. و نسبتی را که به مقدرات و سرنوشت قبل از وقوع آنها دارد قضا گویند. و تحقق یافتن قضای الهی در خارج به قدر تعبیر کنند. (البته بعضی به عکس شیخ، مقدرات را تقدیر و قضا را تحقق خارجی گویند)

تاویل روایات در باره امام زمان (عج)

در باب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف روایات زیادی از ائمه نقل شده است. به نظر حقیر، که برداشتی از نظر بزرگان است؛ اکثر روایات نیازمند به تأویل است و برداشت ظاهری عرفی از این روایات صحیح به نظر نمی رسد. بزرگی می فرمود برخی روایات در باره حضرت ولی عصر (عج) معنای وصفی دارد. مثلاً وقتی گفته شده که دجال فردی دروغگو و حقه باز است که در آخر زمان ظهور می کند؛ به معنای یک شخص خاص نیست، بلکه منظور صفت دجالیت و فریب است که زیاد می شود. شما مشاهده می کنید که مثلاً میوه فروش روی جعبه میوه را میوه های درشت و خوب می گذارد ولی زیر آن خراب است. این صفت حقه و دجالیت است. یا روایاتی در باره جنگ امام زمان و کشتار اکثر مردم دنیا که بنا به قولی دو سوم مردم جهان به دست امام کشته می شوند. مرحوم حاج آقا دولابی می فرمود که امام مردم را قتل عام نمی کند در نهایت ممکن است چند سرکرده خلافکار را بکشد نه همه کافران و یا گنهکاران را. 

اگر امام زمان می خواست با جنگ و خونریزی و ترس مردم را به اسلام دعوت کند، همان 1200 سال پیش این کار را انجام می داد. زیرا حضرتش هیچ نیازی به یار و یاور ندارد. اینکه مردم تصور می کنند امام باید یارانی داشته باشد تا ظهور کند؛ از قدر نشناسی امام است. جهان باید به درجه ای از رشد عقلانی برسد تا امام را با جان و دل قبول کند آن وقت حضرت ظهور می کند. نکته دیگر اینکه ظهور فقط به معنای ظهور ظاهری و متعارف نزد مردم نیست. بلکه ظهور می تواند ظهور حقیقت ولایت و اسلام و معنویت در جهان باشد. تا مردم جهان طالب و مشتاق حقیقت ولایت نباشند ایشان ظاهر نخواهند شد. نکته دیگر اینکه بسیاری از روایات در مورد حضرتش و یا آخر الزمان، انفسی است نه آفاقی! یعنی اینکه باید معنای روایت را در درون خود جستجو کنیم در جهان درون و مملکت قلب خود. مرگ سرخ و سفید و سیاه را در درون خودمان بیابیم. امام را در قلب خود پیدا کنیم. اگر امام در قلب ما ظهور کند همه مشکلات ظاهری و باطنی ما حل خواهد شد. آن موقع زمین قلب ما اسرار خود را بیرون می ریزد و علومی بر ما مکشوف می شود که علوم قبلی ما در برابرش هیچ است.

رواق منظر چشم من آشیانه توست                کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست. 

سلسله ولایت

گروهی از انبیاء و اولیای الهی پس از فنای در حق تعالی به مملکت خود رجوع می کنند و سفرهای سوم و چهارم را به سوی خلق آغاز می کنند. چنین شخصی کامل مکمل است یعنی خود به کمال حقیقی رسیده و بعداً از طرف خدا به سوی خلق فرستاده شده تا ایشان را به راه حق هدایت کند. بی شک همانطور که بارها گقته ایم، ولی مطلق که امام معصوم علیه السلام است، مظهر الله و خلیفه الله مطلق است. پس ذات حق همه امور عالم وجود را به ولی مطلق سپرده است. اما نکته این است که امام علیه السلام نیز امور را به سایر اولیای خود واگذار می کند. این سرّ توسل به امام زادگان و اولیای خداست. ولایت سلسله مراتب دارد در راس همه اولیاء ولی مطلق؛ و پس از ایشان، اولیای جزء هر کدام منصب و سمتی از جانب او دارند و به رتق و فتق امور عالم می پردازند از این جهان مادی گرفته تا عوالم غیب. اولیا نیز به حسب مراتب و درجات از قوای عالم برای اجرای اوامر مولی استفاده می کنند. این قوا شامل ملائکه و جن و سایر نیروهای عالم است. اگر کسی هدایت شود به وسیله یک ولی الهی هدایت شده است و لو اینکه خودش نداند. امام زمان در ورای اولیاء، به ایشان محیط است (والله من ورائهم محیط). اولیای خدا به اسباب مادی نیازی ندارند خواه پول و مقام باشد یا افراد مردم. اینکه عده ای می خواهند که امام زمان علیه السلام را ببینند و او را کمک و یاری کنند تا بر دشمنان غلبه کند؛ از نهایت جهل ایشان به امام است. اولیاء که شاگردان امام هستند به کمک مردم نیازی ندارند چه رسد به ولی مطلق. اگر امام حسین علیه السلام فرمود هل من ناصر ینصرنی این کمک خواستن از مردم نیست؛ بلکه این نوعی تحدی است. یعنی کیست که بتواند مرا یاری کند. من قادر مطلق هستم و چیزی مانع قدرت من نیست. این جمله دقیقاً شبیه این آیه است که ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم. بی شک کسی نمی تواند خدا را یاری کند. چون کسی از خود چیزی ندارد تا به او کمک کند. همین طور کسی از خود قدرت و کمالی ندارد تا بخواهد امام را یاری رساند. اصحاب امام حسین که خواستند او را یاری کنند در نهایت دیدند که هیچ قدرت و حیاتی از خود ندارند و همه هستی و قدرتشان از امام است. لذا در آن هنگام اسلحه به زمین انداختند! و غرق در حیرت و فنای در حسین شدند. وقتی که همه هستی به اراده او حرکت می کند ما که باشیم  که او را یاری کنم. این موضوع را شهدای کربلا قبل از شهادت به آن رسیدند و دریافت نمودند. به عنوان نمونه همانگونه که قبلاً در این وبلاگ گفتیم؛ حضرت عباس علیه السلام زمانی که می خواست آب برای خیام حسینی ببرد مشاهده نمود که امام خود دریای محیط است من چگونه برای او آب ببرم. او که خالق آب است.

ای ز شط سوی محیط آورده آب                      آب خود را ریختی واپس شتاب

آب آری سوی بحر موج خیز                            بیش از این آبت نریز، آبت بریز  

به تعبیر عمان، حضرت عباس چون دریافت که امام خود، بحر آب و بلکه آب آفرین است، آب خود را ریخت و دست پا و چشمانی که برای حمایت از محبوب می خواست؛ در راه او فدا کرد. عباس در ابتدا در رجز می گفت والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی. اما در پایان به جایی رسید که مشاهده نمود حسین بی نیاز از همه است. زیرا او قدیر و غنی علی الاطلاق است. اما حضرت عباس علیه السلام پس از فنای در حسین به مقام بقا رسید و آن موقع ساقی عاشقان شد. او ساقی امام حسین شد. یعنی امام حسین علیه السلام به وسیله او به عشاق آب می دهد. اوست که از بحر لایتناهی حسین به خلق آب حیات می دهد. به همین سیاق سایر اولیای جزء به نیابت از ولی مطلق هر یک عهده دار امری از امور عالم هستند. 

فصوص حسینی

فص به معنای لب و خلاصه و چکیده هر چیزی است. ابن عربی در کتاب فصوص الحکم خود که بر اساس تجلی دریافتی از رسول الله، به رشته تحریر درآورده به مقامات انبیائی که نامشان در قرآن آمده اشاراتی دارد. به نظر می رسد فص هر نبی راهی است به سوی خدا که هر کس می تواند آن را طی کند. همچنین داستانهای انبیاء در قرآن فقط شرح ماجرای آن نبی یا حتی تبیین مقامات و سیر و سلوک نبی نیست؛ بلکه در واقع هر نبی طریق سیر و سلوکی است که دیگران هم می توانند آن را طی کنند. فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد. اگر ما نمی توانستیم راه انبیاء را طی کنیم، ذکر داستان آنها برای ما چیزی جز افسانه نمی بود. در حالی که قرآن کتاب برنامه سیر و سلوک است نه کتاب داستان. به همین علت شیخ در فتوحات حقایقی را از انبیاء تحت عنوان من الحضره الموسویه یا من الحضره العیسویه بیان می کند. یعنی من این مطلب را از مقام عیسوی یا موسوی می گویم. پس خدا در قرآن داستان نمی گوید بلکه طرق کلی سیر و سلوک را در قالب 27 نبی بیان می کند. یعنی تو می توانی مثل آدم توبه کنی و به بهشت برگردی یا تو مثل عیسی می توانی مرده زنده کنی یا مثل موسی به مقام صعق برسی. 

امام حسین علیه السلام در کربلا 72 فص و طریق کلی سیر و سلوک عاشقانه را بیان می کند. طرقی که انبیاء نیز از این طرق حرکت کرده اند. امام حسین به حسب رحمه الله الواسعه بودن و جامعیتش برای همه عالم وجود؛ طیف وسیعی از افراد را در اصحاب خود جای داد و همه را به کمال توحید که فنای وجودش بود؛ رسانید. از وهب نصرانی تا زهیر عثمانی که همه حسینی شدند. از غلام سیاه حبشی تا سردار دشمن حرّ. از طفل رضیع تا علی اکبر و ابوالفضل عباس. اینها همه طرق کلی سیر و سلوک عاشقانه است. الان هم مشاهده می کنیم که مسیحیان در کلیسا در ایام محرم پرچم امام حسین میزنند و نذری می دهند. هندو و غیر مسلمان هم عزا داری می کنند. راه کربلا فقط مختص عباد و زهاد و متهجدان نیست، بلکه همه طیفها را در بر می گیرد. همه در یک چیز مشترکند و آن عشق است. مهم نیست از چه طایفه و نژاد و دین و مذهبی فقط باید عاشق باشی زیرا مذهب عاشق ز مذهبها جداست. دین او، معشوقش می باشد. چنانچه حضرت عباس فرمود انی احامی ابدا عن دینی. اگر کسی اهل دنیا نباشد و اهل عشق باشد در جذبه حسینی به توحید که وصول به حقیقت حسینی و یگانه شدن با اوست می رسد. اما اهل دنیا اگر عبادت دهر هم کنند و روزها روزه و شبها به تهجد باشند باز به معنا راه نخواهند یافت. عشق از اول سرکش و خونی بود / تا گریزد هر که بیرونی بود. گروهی مثل زهیر و وهب حرّ در عالم حرکت می کنند گرچه در ابتدا به حسب ظواهر از خدا به دورند اما چون قابلیت و توان حمل بار عشق او را دارند، ناگهان جذبه الهی آنها را می رباید. جذبه من جذبات الحق توازی عمل الثقلین (جذبه ای از جذبه های خدا با عمل جن و انس برابری می کند). در راه عشق باید خون دل خود را بدهی یعنی هیچ، نخواهی جز او. آن قدر عاشق باشی تا در عشق او بسوزی و محو شوی. این عطش است که عاشق را به معشوق می رساند. کمال عشق در کربلا ظهور یافت و همه انبیاء و اولیاء از طریق کربلا و امام حسین علیه السلام به توحید و نبوت رسیدند چنانچه در روایات زیادی به آن اشاره شده است. از آدم ابوالبشر تا حضرت مرتبت (ص).  

کربلا جمع عشاق

در کربلا عشاق از هر گروه و مذهب و فرقه ای به دور هم جمع شدند. امام حسین علیه السلام از قبل، عشاق خود را در عالم شناسایی نموده بود و همه را دور هم گرد آورد تا صحنه جاودانی کربلا را خلق کند. صحنه ای که عشاق در راه معشوق خون دل خود را نثار می کنند و همه محبوب می شوند. وهب که به ظاهر نصرانی بود با یک نگاه جذب امام می شود اینجا هیچ سخن و گفتگو و دلیل و برهانی در میان نیست. زهیر که عثمانی بود و اهل لهو و لعب که به نظر مردم غیر قابل هدایت بودند با یک نگاه بالاترین ولی خدا شدند طوری که انبیاء به مقام ایشان غبطه می خورند. ایشان چنان محو در حسین شدند که حکم دوئی از ایشان برخاست و مملکت وجود خود را به حسین تقدیم کردند (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار). در واقع ایشان از ازل حسینی بودند ولی به جهت احتجاب به دنیا از حقیقت خود غافل شدند و امام که به ذات اشیاء علم دارد، ایشان را پیدا نمود و غبار از رخ دیدگان آنها برگرفت تا گوهر قلب ایشان آشکار شود. گوهری که در دل هیچ کس جز اولیای کامل یافت نمی شد. ما به اعمال ظاهری و جسمانی افراد نمره می دهیم مثلاً چقدر نماز خوانده یا روزه گرفته است. اما امام علیه السلام، به حقیقت و ذات قلب انسانها می نگرد. آیا شخص همه هستی خود را نثار محبوب می کند یا نه به دنبال منافع مادی یا به دنبال بهشت و لذات اخروی و یا حتی به دنبال کشف و کرامات است؟

عشق از اول سرکش و خونی بود                 تا گریزد هر که بیرونی بود.

هر کس به دنبال حظ و بهره نفس باشد از دایره عشاق حقیقی بیرون است. هر چه داری باید در راه معشوق بدهی؛ از مال و زن و فرزند و آبرو و بهشت و عبادات و همه چیزش بگذرد و خود را فراموش کند تا لایق وصل جانان شود. همانطور که حضرت عباس علیه السلام به معشوق مطلق عرضه داشت والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی. دین عاشق، معشوق است و بس. مذهب عاشق ز مذهبها جداست. به همین دلیل مسیحی و عثمانی و مسلمان، وقتی که عاشق امام حسین علیه السلام _ که معشوق حقیقی و علی الاطلاق در عالم است_ شود؛ مومن حقیقی و شیعه کامل است. همانطور که انبیاء گذشته نیز شیعه حقیقی بودند (ان من شیعته لابراهیم). در مکتب عشق همه گناهان گذشته و آینده شخص محو می شود و عاشق در جذبه عشق فقط به تحریک معشوق حرکت می کند و از خود هیچ حرکت و اراده ای ندارد.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند                      آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.

اما دیگران از اهل زهد و عبادت، چون عاشق نبودند نتوانستند با امام حرکت کنند و از قافله توحید باز ماندند. چون به قول حافظ مصلحت طلب بودند. مصلحت طلبی با خداخواهی جمع نمی شود. کسانی با امام حرکت می کنند که مهجه قلب خود را می دهند. امام حسین قلب عاشقان را می خواهد نه پول و عبادت و جان ایشان را. می خواهد عاشقان را زنده کند بل احیاء عند ربهم یرزقون.

به تیرم گر کشد دستش نگیرم                    اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر                           که پیش دست و بازویت بمیرم               

خلود عذاب

در تحقیقی پیرامون معاد و بهشت و جهنم، به بحث در مورد خلود و جاودانگی عذاب پرداخته ایم. از دیدگاه بزرگان اهل معرفت جاودانگی در عذاب به معنای رنج و درد به دور از رحمت الهی است و مآل انسانها و لو کفار و فجار به رحمت الهی و آسایش ختم می شود. ابن عربی که نسبت به سایر عرفا به این موضوع بیشتر پرداخته است؛ قائل به عدم خلود در عذاب است ولی به خلود در جهنم معتقد است. وی می گوید که عذاب به معنای رنج، پس از مدتی که مقرر است برای جهنمیان به پایان می رسد و اهل نار، عذاب برایشان عذب و گوارا می شود. وی در مواضع متعدد و پراکنده در فتوحات مکیه به بحث عذاب و خلود آن اشاره دارد. دو گروه به جهنم می روند یکی مومنین گنهکار و دیگری کفار و فاسقان که به عبارتی اهل نار هستند. مومنین پس از سپری شدن مدت عذاب خود به بهشت می روند و در آنجا جاودن می مانند ولی اهل نار چون قابلیت ورود به بهشت را ندارند، پس لاجرم در جهنم می مانند. اما از آن رو که رحمت حق بر غضبش پیشی گرفته است، زمانی فرا می رسد که عذاب از آنها برداشته می شود که آن یا به حسب عادت به عذاب است و یا به حسب تناسب مزاج یا تغییر مزاج جهنمی است. به این شکل که جهنمی با تغییر مزاجش از چیزی که قبلاً برایش رنج آور بود؛ لذت می برد. زیرا لذت و الم برای همه یکسان نیست و بستگی به فرد و مزاجش تغییر می کند. و وقتی که مزاج تغییر کرد، از چیزی که قبلاً رنج می برده، لذت می برد. مثلاً ممکن است ما در زمانی از یک نوع غذا خوشمان نیاید ولی با تغییر مزاج بعداً از آن خوشمان بیاید. یا یک فرد سیگاری در ابتدا از سیگار کشیدن به سرفه می افتد و عذاب می کشد ولی به تدریج با اعتیاد و عادت به آن نه تنها رنج نمی کشد بلکه با لذت سیگار می کشد. چون اهل نار به حسب مزاج نمی توانند به بهشت بروند و اگر به بهشت بروند معذب خواهند بود؛ لذا در جهنم به آسایش و راحت خواهند رسید.

مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله علیه معتقد بود که خلود به معنای جاودانگی نیست بلکه به این معناست که شخص چنان در جایی وقوف نموده که گویی می خواهد همیشه در آنجا بماند؛ نه اینکه واقعاً در آنجا ابدی باشد. این نکته مهمی است و یک آیه در قرآن به این معنا اشاره دارد و لکنه اخلد الی الارض. خلود را در این آیه به معنای حب به دنیا و وابستگی به آن معنا نموده اند. بدیهی است که کسی همیشه در روی زمین باقی نمی ماند. پس خلود در این آیه همان چیزی است که حاج آقا دولابی به آن اشاره دارد. نتیجه می گیریم که خلود با ابدیت و سرمدیت معنای متفاوتی دارد و نباید آن را با ابدیت و جاودانگی یکسان تلقی نمود.

حقیر در این باب به یک نکته دیگر نیز اشاره می کنم و آن این است که از رحمت خدا به دور است که انسانی بیافریند و و به علت گناهان وی را برای همیشه عذاب و رنج کند و هرگز از آن نجات نیابد. زیرا کمال هیچ موجودی به رنج ابدی نیست. کمال از نظر عقل سلیم، زمانی است که انسان یا هر موجود دیگر، مطابق با مزاج خود به آرامش و راحت دست یابد. و اگر انسانی هرگز به راحت که برای آن خلق شده نرسد؛ به کمال خود نرسیده است. و اگر موجودی به کمال خود نرسد بی تردید ناقص خواهد ماند و از حکمت الهی به دور است که موجودی را به کمالش نرساند. و یا ممکن نیست که کمال کسی جاودانگی در درد و رنج باشد زیرا بدیهی است درد و عذاب، کمال نیست. و چون به حسب صریح آیه شریفه خدا کسانی را برای جهنم خلق کرده است و لقد ذرانا لجهنم کثیراً من الجن و الانس؛ معلوم است که کمال ایشان باقی ماندن در جهنم است. و بر اساس استدلال فوق لامحاله باید عذاب روزگاری از ایشان برداشته شود. چون کمال نمی تواند درد و رنج باشد. نکته دیگر اینکه گناه و معصیت در یک زمان کوتاه دنیوی توسط فردی صورت می گیرید و از رحمت خدا عدل وی به دور است که به علت گناه محدود عذاب نامحدود برای کسی قرار دهد. ضمن اینکه گناه شخص نیز به علت لجاجت با خدا نیست بلکه به خاطر محجوبیت و جهل اوست. پس عذاب ابدی برای شخص نادان دور از انصاف است. و اما آنچه که اغلب متکلمین در باب جاودانگی در دوزخ گفته اند بر اساس پیش فرضهای غلط و تفاسیر اشتباه از آیات و روایات است. (ذرهم فی خوضهم یلعبون) شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس    نه هر آن کو ورقی خواند معانی دانست.   

علی یگانه عالم

هر چه گویم عشق را شرح و بیان              چون به عشق آیم خجل باشم از آن

در باره حضرت علی علیه السلام هر چه بگوییم و بنویسیم باز هم مقصریم. یا علی تو کسی هستی که خود برخود ثنا گفتی و ما نمی توانیم ثنای تو گفتن. انت کما اثنیت علی نفسک. ای رب و ساقی عاشقان (و سقاهم ربهم شراباً طهوراً) ای اول و آخر و ظاهر و باطن (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن) ای کعبه و قبله عاشقان مکان ولادت تو. کعبه از تو شرافت یافت نه تو از کعبه (السلام علی من شرفت به مکه و منی). ای تاج سر رسول الله (و تاجاً لراسه). ای درخت نبوت و ای کسی که نبوت را اصل و مبدایی (السلام علی الشجره النبویه). ای خالق همه خلق (نحن صنایع الله و الخلق صنایعنا). ای کسی که وقتی تو بخواهی خدا می خواهد (نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله). فضایل تو بی نهایت است چون تجلیات حق بی نهایت است. تویی آن نعمه اللهی که کسی قادر به احصای آن نیست (و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها). من نمی گویم که تو اللهی که این شرک و دوئیت است بلکه می گویم الله، علی است که این عین توحید است (و هو العلی العظیم) یا علی جان ما را در عشق و محبت و معرفت خود فانی کن.  

فهم قرآن و روایات

در مبحث هرمنوتیک مطالبی پیرامون فهم متن گفته شد. در اینجا به نکته ای دیگر اشاره می کنیم و آن قرب و سنخیت میان مفسر با گوینده متن است. هر چه قرب و سنخیت بین مفسر با قائل متن بیشتر باشد فهم او کاملتر و تفسیرش بهتر خواهد بود. مثلاً کسی که زندان بوده است با اصطلاحات زندانیان بهتر آشناست؛ یا کودک با اصطلاح کودکان آشناتر است. اما در مورد متون مقدس، کسی که با امام علیه السلام سنخیت و تقرب بیشتری داشته باشد لاجرم فهم بهتر و مفسر بهتری است تا دیگران. فهم قرآن یا روایات با دانستن صرف عربی و یا کلام و فلسفه حاصل نمی شود. متاسفانه عده ای چنین پنداشتند که با مدرک حوزوی یا دانشگاهی می توان به حقیقت متون مقدس راه یافت. اما غافل از این که با علوم ظاهری سنخیت میان مفسر و امام حاصل نمی شود. بی شک اولیای خدا از همه به ائمه معصومین نزدیکترند و معنای سخن ایشان را بهتر می فهمند. پس تفسیر ایشان به لحاظ قرب و فنای در امام از همه تفاسیر بهتر است. و بدیهی است که هیچ عالمی نمی تواند بهتر از ایشان متون مقدس را معنا کند. اما متاسفانه عوام الناس این معنای دقیق را ادراک نکرده و فریب القاب ظاهری علمای ظاهری را می خورند. و فکر می کنند که فلان تفسیر چون زیاد چاپ شده یا مشهور است لابد بهترین تفسیر است.

نتیجه اینکه ما چون خود دارای مقام ولایت خاصه نیستیم و نمی توانیم حقایق و لطایف دین را مستقیماً بفهمیم باید دست به دامن اولیای خدا شویم و از ایشان در تفسیر کلام الهی کمک بگیریم؛ و لو اینکه سخن ایشان در تضاد با حرف تمام اهل ظاهر باشد. و به قول عوام با عقل جور نیاید! کدام عقل؟ مگر تو عقل کلی که می گویی با عقل جور در نمی آید. بنده خدا چند سال ابجد و هوز خوانده فکر کرده عقل کل شده است. با اندک شبهه ای تمام مبانی ضعیف علمی ایشان فرو می ریزد. آن وقت می خواهند با عقل ناقص و اندک خود که تحت تاثیر هوی و هوس است به شرح کلام خدا بپردازند.

خلاصه راه فهم حقایق توسل به اولیاء با رعایت تقوی است خدا می گوید اتقوا الله و یعلمکم الله. یا به قول حافظ مصلحت بین من آن است که یاران همه کار                     بگذارند و سر زلف نگاری گیرند.

اما متاسفانه برخی اهل ظاهر که اغلب بی تقوا نیز هستند؛ بسیاری از روایات و ادعیه را که ایشان نمی فهمند، می گویند که چون با عقل جور در نمی آید لابد سندش درست نیست! بر این مبنا بسیاری از روایات را زیر سوال می برند. و به خیال خود روایات صحیح را از روایات جعلی جدا می کنند. ذرهم فی خوضهم یلعبون

عرفات حسینی

روز عرفه همواره با نام امام حسین علیه السلام و دعای عرفه آن حضرت قرین است. این روز یکی از ایامی است که زیارت مخصوصه امام حسین وارد است. اما دعای عرفه حضرتش یکی از عمیق ترین ادعیه در باب توحید است. در قسمت پایانی دعا امام به معارف توحیدی اشاره دارد که فهم باطن آن بی شک خاص اهلش می باشد. الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الیک فی کل شیئ حتی لا اجهلک فی شیئ. در این فراز حضرت به مقام تجلیات فرقی در بقای بعد از فناء اشاره دارد. همانگونه که قبلاً اشاره شده، در سفر چهارم از اسفار اربعه سالک که ولی کامل مکمل است حق را در مظاهرش به واسطه تجلیات الهی می شناسد. حق تعالی در هر زمانی در هر موجودی تجلیی خاص دارد و شناخت کامل حق به شناخت تمام تجلیات الهی در تمام موجودات وابسته است. از این رو به قول ابن عربی حق تعالی از این رو هرگز به طور کامل شناخته نمی شود. زیرا تجلیات برای هر موجود بی نهایت است ضمن اینکه موجودات نیز بی نهایتند. لذا شناخت خدا به جمیع شوون و تجلیات غیر ممکن است  حتی برای کامل. اما این نکته را ذکر نمی کند که این برای غیر انسان کامل و ولی مطلق الهی است. او حق تعالی را در تمام تجلیات و شوونش می بیند و می شناسد. زیرا وی تمامی تجلیات الهی را در تمامی موجودات مشاهده می نماید. و حق شناخته نمی شود مگر به شناختن وی در موجودات. این فقره از دعا اشاره به این نکته عمیق دارد. پس امام علیه السلام در هیچ شیئ نیست که حق را مشاهده نکند. این مقام به هیچ نبی و ولیی داده نشده مگر حضرات چهارده معصوم (ع). این شناخت برای امام علیه السلام کاملاً آشکار است؛ زیرا هر تجلی از تجلیات الهی به کسی نمی رسد مگر اینکه از مجرای امام باشد. چون او اسم اعظمی است که بقیه اسماء و مظاهرشان از او تجلیات خدا را دریافت می کنند. در ادامه معارف بلندی در دعاست که انشاء الله بعداً به آن می رسیم. وای بر کوته فکرانی که این فقرات از دعا را از امام نمی دانند و آن را مجعول می دانند. بی شک در جهنم عقاید فاسد خود معذب خواهند بود. اعوذ بالله من همزات الشیاطین.  

به بهانه روز مولانا

جلال الدین محمد بلخی رومی مشهور به مولوی و مولانا، عارف نامدار قرن هفتم که به خاطر اشعار عرفانی اش در عالم مشهور است. از او نقل است که گفت دو چیز در عالم به نام جاودان خواهد شد؛ یکی مثنوی و دیگر مولوی. تا قیامت هر گاه بگویند مثنوی و نامی از شاعرش نبرند منظور ماییم و هر گاه بگویند مولوی و نام کسی را به آن اضافه نکنند منظور ما هستیم. ما پس از صدها سال می بینیم که این القاب برای وی و کتابش جاودان مانده است. هزاران کتاب مثنوی نوشته شده است و به افراد زیادی در زمان گذشته برای احترام؛ مولوی می گفتند ولی نام ملای روم جاودان شد. در اینجا به یاد شعر جناب حافظ می افتم:                                                                               از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر         یادگاری که در این گنبد دوار بماند            اگر کسی عاشق خدا و اولیای او باشد در جهان نامش جاودان خواهد بود. کتاب مثنوی و دیوان شمس به تیراژ بالایی در آمریکا به چاپ می رسد. همه اینها به علت این است که این کتاب و اشعار از عالم بالا به قلب مولوی الهام شده بود. کما اینکه حافظ نیز به حق لسان غیب و زبان عالم بالا بود. سر جاودانگی این دو بزرگوار نیز به همین علت است. اثر عاشق در جهان ماندگار خواهد بود. حتی اگر آن اثر یک بنا یا نقاشی باشد. بناهای مذهبی نیز به علت عشق و علاقه سازندگان آن ماندگارتر از سایر بناهای مشابه است.

کلام اولیای الهی حاصل فکر و تعقل آنها نیست بلکه از تجلیات خدا ناشی می شود. شبی جناب مولوی از شب تا به صبح برای حسام الدین چلبی شعر می گفت و او می نوشت. صبح گفت تمام اشعار را در چاه بریز! هر چه اصرار کرد که مقداری از اشعار را نگه داریم اجازه نداد. گفت که این اشعار از عالم بالا آمده و به بالا می رود و برای مردم نیست. اما با کمال تاسف می بینیم که برخی از اساتید ادبیات یا حتی اساتید الهیات سخنان بی مغزی در باره مولوی و عرفا می گویند که ناشی از عدم وقوف ایشان به علم عرفان اسلامی است. البته این تازه مربوط به کسانی است که مخالف عرفان نیستند. 

قلب

ان فی ذالک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید (این تذکری است برای کسی که قلب دارد و گوش می کند و او شهید است) زمانی که این آیه را خواندم مدتها در این فکر بودم که مگر همه قلب ندراند؟ این چه قلبی است که خاص گروهی ویژه است؟ بعدها فهمیدم  قلبی که در این آیه آمده قلب متعارف عامیانه نیست، بلکه قلبی است که مجلای تجلیات الهی است. قلبی که همه مردم دارند مرکز احساسات و عواطف است. با دیدن صحنه ای یا شنیدن مطلبی خوشحال یا ناراحت می شود. یا می گوییم فلانی سنگدل یا مهربان است. 

اما قلبی که در این آیه شریفه آمده قلبی است که در مقام شهود است. کسی صاحبدل است که در مقام شهود و تجلی الهی است. این قلب عرش الرحمن است؛ یعنی هر لحظه خدا به نوعی در او ظاهر می شود. این قلب عامیانه نیز رشحه و قطره ای از آن قلب حقیقی و کامل است. کما اینکه عقل ما نیز قطره ای از عقل کل است. پس قلب عارف که حرم الله و عرش الرحمن و میان انگشتان خدا و دیگر از القاب است؛ قلبی است که وسعتش از کل عالم هستی بیشتر است. زیرا در حدیث قدسی است که من در آسمان و زمینم نمی گنجم ولی در قلب بنده مومنم می گنجم. یا بایزید بسطامی گفت اگر عرش و مادون آنرا هزار هزار بار بیشتر در قلب عارفی جای دهند او احساس نمی کند. چون همانطور که خدا نامحدود است لابد جایگاه وی نیز باید نامحدود باشد. این نامحدودی به جهت نامحدود بودن تجلیات الهی و کثرت اسماء و صفات وی است. هر لحظه و هر آن به صورتی و از مجرای اسمی به عارف تجلی می شود. هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد    دل برد و نهان شد. یا هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است      این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.  

امام الراضین

قال الصّادق علیه السّلام: صفة الرّضا ان یرضى المحبوب و المکروه. و الرّضا شعاع نور المعرفة، و الرّاضى فان عن جمیع اختیاره، و الرّاضى حقیقة هو المرضىّ عنه، و الرّضا اسم یجتمع فیه معانى العبودیّة. و تفسیر الرضا سرور القلب سمعت ابى محمّدا الباقر علیه السّلام یقول: تعلّق القلب بالموجود شرک، و بالمفقود کفر. و اعجب ممّن یدّعى العبودیّة للَّه، کیف ینازعه فی مقدوراته، حاشا الرّاضین العارفین.

مرحوم حاج آقا دولابی می فرمود: "هر کس از امام رضا راضی شود خدا از او راضی می شود و هر کس خدا از او راضی شود با امام رضا پیوند می خورد. " در واقع امام رضا علیه السلام امام و مقتدای کسانی است که به مقام رضای الهی رسیده اند. هر کس به مقام رضا برسد به شفاعت آن حضرت رسیده است و هر کس امام رضا از او راضی باشد خدا از راضی خواهد بود و لاغیر. امام جعفر صادق علیه السلام به نقل از مصباح الشریعه مبانی رضا را اینگونه بیان می دارد: انسان از محبوب ها و مکروهات راضی باشد. به عبارت دیگر برای او مکروهی وجود نداشته باشد. رضا حاصل نور معرفت به خداست. وقتی که عارف دانست و دریافت کرد که هر چه به او می رسد از خداست و آنچه که از خدا می رسد به نفع اوست؛ طبعاً به تقدیرات الهی راضی و خشنود خواهد بود. به این سبب شخص راضی هیچ اراده و خواستی از خود ندارد و اراده خود را در اراده حق فانی کرده است. کسی می تواند به مقام رضا برسد که خدا از او راضی باشد. یعنی رضای بنده ظهور رضای خدا از اوست. رضا به معنای سرور قلب و خشنودی آن است از این منظر با تسلیم متفاوت است. بدیهی است که راضی، با مقدرات الهی مقابله نمی کند. 

ما که باشیم ای تو ما را جان جان                     تا که ما باشیم با تو در میان

بشریت نبی

متاسفانه برخی اهل ظاهر از آیه شریفه قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیّ برداشت غلطی می نمایند و آن مقایسه پیامبر با افراد عادی است. می گویند که پیامبر هم مثل مردم عادی به دنبال تمایلات مادی است یا احساساتش مثل مردم عامی و محجوب است فقط گهگاهی جبرئیل  به ایشان وحی نازل می کرد.

بنده مدتها در معنای این آیه تفکر می کردم که این مثلیت برای رسول الله به چه معناست. زیرا از قدیم الایام می دانستم که برداشت اهل ظاهر از این آیه غلط است. چون هیچ یک از ابعاد پیامبر با افراد عادی بشر یکی نیست؛ پس مثلیت در اینجا چه معنایی دارد؟ حتی جسم آن حضرت نیز با بقیه افراد متفاوت است تا چه رسد به روح و حقیقت آن حضرت. ناگهان یک روز این معنا در ذهنم متبادر شد که این آیه  نه تنها موجب تضعیف مقامات آن حضرت نیست بلکه به نکته عمیقی اشاره دارد که اهل ظاهر را از آن خبر نیست. آن نکته این است که حضرتش در عین مقام جمعی احدی احمدی و توحید تامی که مختص ایشان و اهل بیتشان است؛ توجه به مقام بشریت و احساسات و تفکر و تعقل بشری نیز دارد. و این مقام توحید در عین توجه به کثرت  که مقام برزخیت کبری است و آن خاص انسان کامل و ولی مطلق است و دیگران حتی از انبیاء و اولیاء نیز صاحب چنین مقامی نیستند. پس او چنان در ذات الهی مستغرق است که هیچ مجذوبی نیست در عین حال مرتبه بشریت خود را نیز حفظ نموده است و حفظ این دو مرتبه با هم همان برزخیتی است که حضرتش از آن به ذوالعینینی (دارای دو چشم) یاد می کند. لذا در روایتی فرمود برادرم موسی چشم راستش نابینا و برادرم عیسی چشم چپش نابینا بود و من هر دو چشمم بیناست.

این مسأله زمانی بهتر روشن می شود که ما در احوال اهل الله بیشتر دقت کنیم. زمانی که بنده در مقامات توحیدی و تجلیات الهی غرق می شود، دیگر به عالم امکانی هیچ توحهی ندارد حتی به عوالم غیب و بهشت هایش تا چه رسد به عالم ظلمانی مادی. در نتیجه به قول برخی عرفا از پوسته بشری کاملاً خارج می شود و  بشریتش تحت تأثیر جنبه توحیدی او قرار می گیرد. از این رو نمی تواند با عوام الناس ارتباط برقرار کند و اغلب سخنانی می گوید که برای مردم قابل فهم نیست و بالجمله از بشریت خارج می شود. اما نبی ختمی و آل او در عین کمال توحیدشان که بالاتر از همه اهل الله است؛ توجه به مرتبه بشریت نیز دارند. چنانچه به ایشان وحی شد که و لا تنس نصیبک من الدنیا (بهره خود از دنیا را فراموش نکن). پس این آیه نه تنها قادح و تضعیف کننده مقامات معنوی حضرت نیست بلکه اشاره دارد به بالاترین مقام انسان کامل که حفظ تمام مقامات و مراتب است. 

خوف خدا

یادم است که روزی از تلویزیون آقایی می گفت که که ای مردم و ای مسئولین از خدا بترسید! پسرم آن موقع حدود 5 ساله بود که گفت بابا این آقا چی میگه مگه خدا ترس داره؟! مگه خدا لولو خرخره است که بترسیم. راست می گفت  خدا ترس ندارد. اما معنای خوف از خدا چیست؟ آیا خوف به معنای ترس متعارف است یا معنای دیگری دارد. برخی خوف را به خوف از غضب و یا خوف از گناهان خود تعبیر نموده اند. که اینها البته خوف عوام است که عبادتشان  عبادت عبید است. اما خوف در واقع ترس متعارف یا بیم از آینده و حساب و کتاب نیست؛ بلکه ادراک عظمت حق تعالی و حقارت خود و عالم  در جنب او عبارت از خوف برای متوسطین و مومنین است. اما خوف اهل الله ناشی از تجلی جلالی حق است. وقتی خدا از مجرای یک اسم جلالی بر عبد تجلی کند او دچار خوف می شود. این خوف با خوف عوام و یا متوسطین بسیار فرق دارد. اشکی که این خائف حقیقی می ریزد ارزشش با دیگران قابل مقایسه نیست؛ چنانچه اشک انبیاء و اولیاء که حاصل تجلی جلالی است، به خاطر ترس از عقوبت الهی یا ترس از جهنم و یا ترس از گناهان نیست. بلکه آن اشک حاصل نوعی معرفت نسبت خداست. به خلاف اشک عامه که نتیجه تحریک احساسات ایشان است. در دیداری که عیسی با یحیی داشت یحیی چون قلبش خوفی بود و اسماء جلالی بر او تجلی می شد؛ می گریست و در عوض عیسی که جمالی بود می خندید. یحیی به عیسی گفت مگر از مکر خدا ایمنی که می خندی؟ عیسی به یحیی گفت مگر تو از رحمت خدا غافلی که گریه می کنی؟ بعد جبرئیل نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که هر کس که حسن ظنش به خدا بیشتر باشد، حق با اوست. 

نکته دیگر اینکه اگر کسی همیشه در خوف باشد، اسماء جمالی را دریافت نمی کند و بالعکس. لذا در روایات است که مومن باید همیشه بین خوف و رجا باشد یعنی هم جمال حق و هم جلال حق را مشاهده کند. اگرچه در هر جمالی جلالی و در هر جلالی جمالی نهفته است. و شاید معنای این روایت که می فرماید: قلب المومن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء (دل مومن بین دو انگشت از انگشتان رحمان است او هر طور که بخواهد آن را می گرداند)؛ همین باشد. و دو انگشت اشاره به جمال و جلال است یعنی گاهی جمالی و گاهی جلالی است. و عارف عاشق جمال و جلال و لطف قهر دوست است. 

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد          این عجب من عاشق این هر دو ضد

حبب الی من دنیاکم ...

در روایت مشهوری از پیامبر (ص) آمده است که: حبب الی من دنیاکم ثلاث النساء و الطیب و الصلوه و جعلت قره عینی فی الصلوه. دوست گردانیده شد برای من از دنیای شما سه چیز؛ زنان، عطر و بوی خوش و نماز و نور دیده من در نماز قرار داده شد. ابن عربی در فص آخر کتاب فصوص الحکم که فص محمدی است، این روایت را ذکر می کند و این فص را بر محور این روایت بیان می کند. اما به نظر حقیر اگرچه کلام شیخ در این باب صحیح است ولی انتظار ما از این فص که فص خاتمی است بیش از این بود. مثلاً شاید انتظار می رفت در این فص از روایاتی مثل لولاک لما خلقت الافلاک و یا اول ما خلق الله روحی و امثالهم که در آن تبیین مقام جامعیت پیامبر در مقایسه با انبیای دیگر مطرح است؛ بیاید. به هر حال همانطور که شیخ گقته کلمه حبب به شکل مجهول به این معناست که مرا دوست گردانیده شد یعنی خدا مرا دوستار این سه چیز کرد. و گرنه نبی در مقام لی مع الله به کسی و چیزی توجه ندارد. توجه او و تمام حرکات و سکناتش بر اساس تجلیات الهی است. چون او گفته این سه چیز را دوست بدار من دوست دارم. پس طبیعی است پیامبر و اولیای او به بهشت و نعمتهای آن بی توجه اند تا چه رسد به دنیا و نعمتهای ظاهری آن. در نتیجه توجه ایشان به زنان مثل توجه مردان عادی به خاطر حظ نفس و تمتع مادی نیست. حتی ابن عربی می گوید من به زنان اصلاً توجهی نداشتم و دوری می کردم تا اینکه تامل در این روایت باعث شد تا من به زنان توجه کنم. وی تا سن 38 سالگی مجرد بود. حال که احوال یک سالک چنین است پس پیامبر که همه هستی مورد شهود و در اختیار اوست هرگز برای ارضای شهوات نفسانی به زن توجه نمی کند.

نکته دیگر در کم کلمه دنیاکم است. یعنی دنیای شما نه دنیای من! من از دنیای شما زنان و عطر و نماز را خدا برایم انتخاب نمود که دوست داشته باشم. دنیا و آخرت پیامبر و اهل بیت (ع) خداست چنانچه در دعای خمسه عشر آمده یا دنیای و آخرتی. یعنی به هیچ چیز جز خدا و ذات احدی توجه ندارند و اگر به چیز دیگری از دنیا یا آخرت توجه کنند به امر الهی است نه به جهت مطلوبیت آن چیز. پس دنیا و آخرت پیامبر با دیگران متفاوت است.

نکته دیگر اینکه بزرگی حفظه الله تعالی می فرمود، حضرت رسول زمانی که داشت این بیان را برای سلمان می فرمود در بین کلام یک شخص دیگری وارد مجلس شد و پیامبر سومین چیز یعنی نماز را تغییر داد و گرنه نماز با زن و عطر تناسب ندارد. اما به جهت کمی ظرفیت وارد شونده آن را به نماز تغییر داد. پس سومین محبوب پیامبر در این روایت نماز نبوده است! ضمن اینکه نماز امر دنیوی نیست. اگرچه واضح است که نماز با دو مورد قبلی قابل مقایسه نیست. زیرا حقیقت نماز ولایت امیر المومنین علیه السلام است. از این رو اضافه فرمود قره عینی فی الصلوه.

عصمت

در باب عصمت اهل بیت سخنان زیادی گفته شده است، اما مطلب زیر را بنده در جایی به صراحت ندیده ام  و یا نشنیده ام. به نظر بنده، با توجه به مبانی عرفان شیعی؛ عصمت شامل دو نوع است یکی عصمت نسبی که شامل همه انبیاء و اولیای الهی می گردد. و دیگری عصمت مطلقه که خاص چهارده معصوم (ع) است. بی تردید مقام  ایشان با تمام انبیاء و اولیاء متفاوت است. زیرا همانطور که قبلاً اشاره گردیده است، ایشان مظهر اسم اعظم الله هستند که جامع همه اسماء الهی است و بقیه انبیاء و اولیاء مظاهر بقیه اسماء. پس هر نبی یا ولی به اندازه همان اسم یا اسمایی که از حق تعالی می داند؛ معصوم است و نسبت یه سایر اسماء قهراً نمی تواند معصوم باشد. و ممکن است که در باره آن اسماء دچار خطا یا لغزش و معصیت گردد. چنانچه در باره آدم آمده که و عصی ربه فغوی. این عصیان اگرچه با گناهان متعارف افراد عادی فرق دارد ولی به هر حال از نظر خدا لغزش و عصیان است. طبیعی است که هر فرد با توجه به علم خود می تواند معصوم باشد یعنی از خطا و گناه به دور باشد. پس چنانچه کسی در باره موضوعی علم نداشته باشد، در آن زمینه قهراً نمی تواند معصوم از خطا باشد.

حال که چنین است؛ حضرات چهارده معصوم (ع) چون مظهر اسم جامع الهی هستند لاجرم وسعت علم ایشان شامل همه چیز می گردد. بدین سبب ایشان از همه خطاها و گناهان مصون هستند. نکته ای که بنده به این معنای عرفانی  اضافه می کنم این است که از مبانی عرفانی شیعی می توان این نتیجه را بدست آورد که خطا و گناه برای حضرات چهارده معصوم (ع) موضوعیت ندارد. یا به عبارت دیگر گناه برای ایشان سالبه به انتفاء موضوع است. یعنی گناه و خطا برای امام موضوعیت ندارد. هرچه ایشان انجام دهند خیر صحیح است. گناه برای مادون ایشان معنا پیدا می کند. همانگونه که خطا برای ذات باری تعالی متصور نیست برای این ذوات مقدسه نیز تصور پیدا نمی کند. اگر امام زمان علیه السلام فرضاً تمام خلق را هم نابود کند خیر و صلاح است.  نتیجه اینکه مقام حضرات چهارده معصوم (ع) فوق خطا و فوق گناه است، بلکه ایشان عصمت آفرینند. هر چه  آن خسرو کند شیرین بود.