عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

دعای رجبیه، تبیین ولایت

در مفاتیح الجنان در اعمال ماه رجب به یک دعا اشاره شده که توسط محمد بن عثمان از امام زمان علیه السلام نقل شده است. این دعا حاوی نکات مهم و دقیقی پیرامون اولیاء است. ابتدای دعا با این جمله آغاز می شود: اللهم انی اسالک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاه امرک المامونون علی سرک المستبشرون بامرک الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک. در این دعای شریف از خدا به اولیائش سوال می شود و در ادامه اولیاء و جایگاه ولایت را بیان می نماید. معادن کلمات حق؛ در قرآن نیز خداوند عیسی را کلمه الله لقب داده است.اولیاء و انبیاء کلمات الهی هستند و در راس ایشان حضرات چهارده معصوم علیهم السلام کلمات تامه و اتم الهی هستند. ارکانا لتوحیدک ، اولیا ارکان توحیدند. به عبارت دیگر اگر اولیای حق نباشند توحید تحقق پیدا نمی کند. چون شناخت حق به شناخت اولیای اوست رویت حق نیز به رویت ولی مطلق است چنانچه فرمود: من رانی فقد را الحق. هر که مرا دید حق را دیده است. چون ذات حق منزه از رویت و شهود است. همچنین شناخت و معرفت ولی مطلق به شناخت اولیای جزء است. چنانچه در این دعا اشاره لطیف و رمزگونه به آن شده که ما از شرح آن خودداری می کنیم. در زیارت جامعه کبیره نیز در حق ائمه می خوانیم: السلام علی محال معرفه الله. اهل بیت در این دعا محلهای معرفت خدا معرفی می شوند. در این دعا هم آمده یعرفک بها من عرفک. هر کس که تو را شناخت به اولیائت شناخته است . یعنی بدون شناخت ولی امکان شناخت خدا نیست. چون ایشان کلمات و آیات حق هستند. همچنین در زیارت جامعه نیز اهل بیت علیهم السلام را ارکان توحید معرفی می نماید.(و ارکانا لتوحیده) جمله خاص دعای رجبیه عبارت است از: لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک. هیچ فرقی بین تو و ایشان نیست مگر اینکه ایشان عباد و خلق تو هستند.  در قسمت اول این کلام بلند به یگانگی ولیّ با خدا اشاره داردولی الهی در مقام فنا و توحید با حق تعالی به یگانگی می رسد به حدی که خودش را و تمام عالم را فراموش می کند. چنان در حق تعالی محو می شود که حکم دوئیت و دوگانگی بین او و حق محو می گردد. سپس در مقام ظهور و خلق، عبد و بنده می گردد. حجاب انانیت و انیت عبد مرتفع شده و توحید تحقق پیدا می کند. ولیّ خدا یک جنبه توحیدی و یگانگی با خدا دارد و یک جهت و جنبه خلقی دارد. جنبه حقانی او سرّ خفی و اخفی است چنانچه فرمود اولیایی تحت قبایی لایعرفهم غیری و جنبه خلقی او عبودیت حقیقی و محضه است. عبدالله حقیقی کسی است که به توحید نائل شده و چون به توحید رسید خلیفه حق در عالم می گردد. یعنی او دست خدا در عالم می شود و فرامین خدا را در عالم وجود اجرا می کند.نهایت قرب در فنای فی الله تحقق می یابد. در آن زمان فرقی بین عبد و ربّ نخواهد بود و عبد قائم مقام و خلیفه او در جهان هستی خواهد بود.  

یا علی انت کما اثنیت علی نفسک

مرحوم حاج آقا دولابی در یکی از سخنرانی هایشان می فرمود که آن خدایی که در ذهن مردم است ناخن کوچک علی (ع) هم نمی شود! این جمله ای بسیار زیبا در مدح مولای اهل یقین است. برخی این جمله یا امثال آن را غلو می پندارند. این از بی خبری ایشان از حقیقت ولایت کلیه و مطلقه علوی است. این جمله زیبا نشانگر  مطلب مهمی است و آن اینکه مردم عامی و اهل ظاهر نه خدا را می شناسند و نه حضرت علی علیه السلام را.  بزرگی می فرمود اهل ظاهر از خدا چیزی جز خ، دال و الف نمی دانند. ذات حق مورد شناخت احدی از مخلوقات قرار نمی گیرد و اما اسماء و صفات خدا مورد شناخت اولیای خداست آنها به حقایق اسماء پی می برند و اهل ظاهر فقط به الفاظ اسماء و معنای عرفی و عوامانه از اسماء توجه دارند مثلاً در باره رحمت حق، آنرا با رحمت مخلوقات و انسانها مقایسه می کنند در حالی که رحمت حق مطلق و بی نهایت است و حتی غضب او را نیز در بر می گیرد به عبارت دیگر غضب حق و جهنم نیز نوعی رحمت است ولی اهل ظاهر آن را نمی توانند درک کنند. آنچه که عوام در باره خدا می دانند این است که آنها خدا را مثل خودشان می پندارند اما این را نمی دانند. فکر می کنند خدا با یک گناه کوچک بنده عصبانی می شود و در صدد انتقام از او بر می آید. یا جهنم را برای بندگان گنهکار آفریده تا آنها را تنبیه کند و از آنها انتقام بگیرد که ناسپاس بودند. در روایتی آمده که مورچه تصور می کند خدا هم مثل او دو تا شاخک دارد. این تمثیلی است برای عوام مردم که خدا را مثل خودشان دارای صفات امکانی می دانند. منظور مرحوم دولابی رضوان الله علیه همین است که مردم، خدا را در حد خودشان تنزل داده اند و این خدا نه تنها خدا نیست بلکه قابل مقایسه با امیر المومنین علیه السلام نیست. اهل ظاهر پنداشته اند که ائمه علیهم السلام نیز مثل ایشانند می خورند و می آشامند و می خوابند و ازدواج می کنند و امثالهم. اگر کسی از اهل معنا اندکی از فضایل و مناقب ایشان بگوید که عوام تا به حال نشینده اند، او را غالی می پندارند. می گویند در باره ائمه غلو نکنید. ایشان نه امام را می شناسند و نه معنای غلو را می دانند. غلو یعنی اینکه کسی یا چیزی را از حد خودش خارج کنیم و بیش از آن، او را بستائیم. هیچ کسی نمی تواند در باره حضرات چهارده معصوم علیهم السلام غلو کند. چون غلو یعنی ستایش کسی بیش از حد خودش. آن حضرات هیچ حد ظاهری و باطنی ندارند تا کسی بخواهد ایشان را بیش حد ثنا بگوید. حقیقت نامحدود هرگز مورد غلوّ واقع نمی شود. چگونه می توان بی نهایت را ستود آنگونه که هست تا اینکه بتوان در باره او غلوّ نمود. حتی اگر کسی بگوید علی خداست در مورد او غلو ننموده زیرا خدا و علی را نمی شناسد. در نتیجه همه انسانها حتی انبیاء و اولیای الهی نمی توانند در باره حقیقت مولی غلو کنند و همه موجودات از ملک و جن گرفته تا انسان در حق ولی مطلق خدا، قاصر و مقصرند و هرگز نمی توانند حق ستایش ایشان را ادا کنند. هیچ حد امکانی نمی تواند ولی مطلق را محدود کند اعم از زمان و مکان و روح و جسم و اعتبارات و عقل و ظاهر و باطن. او بر همه هستی به نیابت از ذات حق تعالی حکومت می کند و هیچ چیز بر او حاکم نیست. همه هستی در ید قدرت یداللهی او قرار دارند. چه موجودات مادی و چه غیر مادی چه گذشتگان و چه آیندگان. یا علی جان همه در معرفت تو قاصر و ناتوانند کیست که بتواند تو را آنگونه که هستی بشناسد تا اینکه بخواهد در باره تو غلو و زیاده روی کند. انبیاء شاگردان مکتب توحید تو و اولیاء ریزه خوار کشف و شهود تو. یا علی جان قطره علمی که بخشیدی ز پیش   متصل گردان به دریاهای خویش.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

اسرار قیام، رکوع و سجود حقیقی

مرحوم امام در کتب خود به اسرار قیام، رکوع و سجود اشاره دارد. ایشان رکوع را فنای صفاتی و سجود را فنای ذاتی و فنای مطلق می داند. کما اینکه قیام مقام فنای افعالی بنده در حق است. ایشان در کتاب سر الصلوه در باب قرائت گوید: 

اول، قرائت عامه است؛ که اصل آن، تجوید و تصحیح صورت است؛ و کمال آن، تفکر در معانى و مفاهیم عرفیه است.

دوم، قرائت خاصه است؛ و آن احضار حقایق لطایف کلام الهى است در قلب به قدر قوّت برهان یا کمال عرفان؛ و کمال آن، به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است.

سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خویش است پس از معرفت به حقیقت کلام و کتاب الهى.

چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبیه است پس از تحقق به بعض مراتب حقیقت قرآن.

پنجم، قرائت اصحاب ولایت است؛ و از براى آن به طریق اجمال سه مقام است: اول، مقام ترجمان تجلّیات فعلیه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّیات اسمائیه است؛ و سوم، ترجمان تجلّیات ذاتیه. و در این سه مقام، قارىْ حمد و ثناى حقّ به لسان حقّ کند، زیرا که نمونه قرب نوافل از مقام تجلّیات افعالیه شروع شود: وَ اللَّه یَصیرُ لِسانَ الْعَبْد. پس، سالک حمد حقّ به لسان حقّ کند؛ چنانچه در قرب فرایض حقّ تعالى حمد خود به لسان عبد کند: وَ الْعَبْدُ یَصیرُ لِسانَ اللَّه‏: عَلِىٌ عَیْنُ اللَّه وَ یَدُ اللَّه و لِسانُ اللَّه تَعالى.

همانگونه که در برخی مطالب قبلی اشاره نموده ایم، در فنای افعالی بنده به باطن قلب خود مشاهده می کند که تمام افعال و حرکات و سکنات خود و جمیع خلق ظهور فعل خداست. این مقام در قیام حقیقی و قرائت نماز واقع می شود. در این مرتبه که اولین مرتبه توحید حقیقی و ولایت خاصه می باشد به عبد اسماء فعلیه حق تعالی تجلی می شود و او حقیقت آن اسماء را مشاهده می کند. برخی از اولیاء برای همیشه در این مرتبه محو می شوند و به مرتبه بعدی نمی روند. اما اگر ظرفیت وجودی او بالاتر باشد پس از این فناء به مرتبه تجلیات صفاتی می رسد که مقام رکوع حقیقی است. از این رو رکوع نسبت به قیام مقام قرب و عبودیت بیشتری دارد. در این مرتبه بنده مشاهده می کند که تمام صفات خلق ظهور صفت حق است به عبارتی بیننده و شنونده حق است نه خلق. پس از تجلیات صفاتی بنده محو و فانی در این حال می شود. نه تنها فعلی از خلق نمی بیند بلکه هیچ صفتی هم از خلق مشاهده  نمی نماید. در برخی روایات اشاره شده که برخی ملائکه همیشه در رکوعند و هرگز به سجود نمی روند. این گروه از اولیای خدا همواره در فنای صفاتی باقی می مانند که از آن به صعق نیز تعبیر می شود و اگر بنده قابلیتش بیش از این باشد به مقام تجلیات ذاتیه  و سپس فنای مطلق که فنای از فناست می رسد. در تجلیات ذاتی عبد همه ذوات و موجودات را ظهور ذات احدی و می گوید جز خدا کسی و چیزی نیست. یا هو یا من لا هو الا هو. این مقام سجود حقیقی و کامل است او از همه چیز چشم می بندد و جز خدا کسی را نمی بیندو در نهایت از این فناء خود هم فانی می شود یعنی نسبت به خود و فنای خود و شهود خود هم هیچ ادراکی ندارد. این مرتبه سجود دوم است که از شهود خود هم فانی می شود. این منتهای مرتبه قرب و سیر الی الله است اکثر اولیای الهی در این مراتب از فناء باقی می مانند و به خلق مراجعه نمی کنند. و اگر قابلیتش بیش از این باشد به مقام صحو بعدالمحو و بقای بعد از فنای کلی نائل می شود و به سوی خلق رجوع می کند که در آن زمان نبی مرسل یا ولی کامل مکمل می گردد. آن وقت در تشهد به توحید و رسالت شهادت می دهد و به رسول و صالحین سلام می گوید. در این زمان سیر مقامات انسانی کامل می گردد و او برای هدایت خلق به سوی خدا مامور می شود و شاید آیه شریفه یا ایها المدثر قم فانذر اشاره به این معنا باشد. کامل مکمل با قدرت ولایی خود خلق را به سوی او رهنمون می کند و تمام قوای عالم وجود از ملائکه و جن و انس و حیوان در اختیار او هستند و کسی  توان مقابله با او را ندارد. چون او به قدرت لایتناهی خدا متصل است. او خلیفه خدا در همه عوالم و نشئه هاست. این مقام به تعداد کمی از اولیای الهی اختصاص دارد همانطور که از بین پیامبران تعداد کمی به مقام رسالت برگزیده شدند. پس تمام مقامات انسانی و سیر و سلوک در نماز خلاصه گردیده است. بنگریم که ما از این معجون الهی چه نصیبی می بریم. شاید این مسائل برای ما غافلین تلنگری باشد تا به نماز و عبادات ضعیف و معیوب خود مغرور نگردیم و از خدا  و اولیایش عاجزانه بخواهیم تا از ما دستگیری کنند و به مراتبی از حقایق نماز برسانند.


اسرار و مراتب نیت

مراتب نیت در دیدگاه مرحوم امام و اهل معرفت عبارتند از: نیت "پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً یا خوفاً: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً.

و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبتاً و تعظیماً: فَاعْبُدْ رَبَّکَ کَانَّکَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَانَّهُ یَراک.

و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً: قالَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ و آلِهِ: افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ احَبَّها بِقَلْبِه ... الحدیث‏. وَ قالَ الصَّادِقُ، عَلَیْهِ السَّلام: وَ لکِنّی اعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تِلْکَ عِبادَةُ الْکِرام‏ - وَ فى روایَةٍ: وَ هِىَ عِبادَةُ الْاحْرار.

و در نزد اولیا علیهم السلام عزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً، بعد از مشاهده جمال محبوب استقلالًا و ذاتاً، و فناى در جناب ربوبیت ذاتاً و صفةً و فعلًا."

عامه مردم به جهت خوف عذاب یا طمع بهشت و لذات آن، خدا را عبادت می کنند. اگر بهشت و جهنم نبود عامه از عبادت حق محروم می ماندند و لطف حق از راه خوف یا طمع، انسانهای معمولی را وادار به عبادت می کند و از گناهان ظاهری باز می دارد. و گرنه کسی همین مرتبه ظاهری از عبادت یا ترک گناه هم نداشت. پس عذاب و نعمت در همین عالم دنیا نیز خود نعمت است برای اهل ظاهر. و اما عاشق خدا خود به خود عبادت حق تعالی می کند. همان سرگشتگی و هیمان و درد طلبش عبادت است. عاشق بی تامل اوامر معشوقش را اجرا می کند بدون هیچ گونه طمع و چشمداشتی. پس چون عاشق حر و آزاد از هر دو جهان است، عبادتش ارزشمند است. 

اما عبادت اولیاء عبادت بالتجلی است و در آن هیچ نیتی از عبد مدخلیت ندارد. به قول حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند       آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم. در این مرتبه عبد محو و فانی است و همواره خود را مجلای تجلیات خدا می بیند. و خدا در او نماز گزار است. این عبادت ارزشش با هیچ چیزی در عالم مقایسه نمی شود. نه ملک و نه جن و انس ثواب آن را نمی توانند محاسبه کنند. چون ظهور فعل حق تعالی است.  

اذان در نماز

مرحوم امام خمینی در کتاب سر الصلواه در باب اذان فرماید: "اذان، پیش اهل معرفت، اعلام قواى مُلک و ملکوت در انسان کبیر و صغیر است براى مهیا شدن از براى حضور درگاه حقّ تعالى. و اقامه، حاضر نمودن آنها و بپاداشتن آنان است در محضر قدس کبریا- جل و علا. پس، با تکبیرات اولیه، اعلان عجز موجودات را از قیام به ثناى حقّ دهد و اعلام قصور آنها را از لیاقت حضور نماید و آنها را مستعد کند که به تذلّل و خضوع و خشیت و خوف و خشوع خود تنبه پیدا کنند، شاید مورد توجه شوند. و به نفى الوهیت ذاتیه و نفى الوهیت فعلیه از غیر و قصر آن در ذات مقدسْ نفى استحقاق محامد و اثنیه را از غیر، و قصر در حقّ کند. و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غیب و شهادت، توسل جوید به مقام مقدسِ شفیع مطلق که به مصاحبت آن ذات مقدّس، که مقام ولایت مطلقه است، این سلوک الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود. و شیخِ عارف کامل ما- روحى فداه- مى‏ فرمود: شهادت به ولایت ولى اللَّه مضمَّن در شهادت به رسالت مى ‏باشد، زیرا که ولایت باطن رسالت است. پس، مقام مقدس ولوى نیز مصاحب این سلوک است. و فى الحدیث: بِعَلىٍّ قامَتِ الصَّلاة. و فى الحدیث: انَا صَلاةُ المُؤمِنینَ وَ صِیامُهُم‏."

در تکبیر بنده اعلام عجز از معرفت و عبادت حقیقی حق تعالی را اعلام می کند. الله که اسم اعظم است بزرگتر از ادراک و شهود بنده است و با الله اکبر گفتن این معنا را اعلام می کند ضمن اینکه قوای ظاهری و باطنی از جسم و خیال و عقل و قلب را آماده توجه به غیب می کند. سپس به توحید شهادت می دهد. شهادت یعنی من در مقام مشاهده می بینم که جز الله الاهی وجود ندارد. و البته این حاصل نمی شود مگر با تجلی فعلی شهودی. یعنی تا خدا در قلب مومن تجلی به اسماء فعلیه ننماید؛ بنده نمی تواند ظهور توحید را در عالم مشاهده کند و بالطبع نمی تواند شهادت به آن بدهد. پس اشهد گفتن به معنای شهود آن حقیقت است نه فقط اعتراف زبانی که ما افراد عادی داریم. پس از شهادت به توحید، شهادت به رسالت حضرت رسول و امیر المومنین علیهما السلام می دهد. یعنی با حقیقت نبوت و ولایت آشنا می شود و با تمسک به آن حقیقت سیر توحید می کند که بی شفاعت انسان کامل وصول به توحید ممکن نیست. حتی انبیاء نیز با شفاعت ولی مطلق به توحید راه یافتند. 


انسان و نسبیتها

ممکنات منجمله انسان، همواره در نسبیتها و محدودیتهای مختلفی بسر می برند. زمان و مکان، عوالم و نشآت مختلف از دنیا و برزخ و قیامت، عقل و علم محدود و مقید، لذات و الم های مختلف و الی بی نهایت نسبیت وجود دارد. هرگز انسانی نمی تواند از تمام نسبیتها و حدود، رهایی یابد و همواره تحت تعدادی از نسبیتها بسر می برد. بر این مبنا احکام شرعی نیز مطلق نیستند و نسبت به شخص و زمان و مکان تغییر می کنند. البته واضح است این نسبیت با نسبیت متعارف در فلسفه یا کلام متفاوت است. منظور از این نسبیت، نسبیت درون دینی است نه برون دینی و کلاً با آن متفاوت است و از منظر دیگری به انسان می نگرد. اگر در احکام شرع دقت نماییم، هیچ حکمی به طور مطلق و غیر قابل تغییر وجود ندارد اگر چه این تغییرات در متن دین آمده است و بر عهده مومنین نیست. مثلاً احکام شرعی مثل نماز و روزه و ... بر نابالغ واجب نیست. پس بلوغ یک شرط و یک نسبیت است و یا روزه بر مسافر و بیمار واجب یا صحیح نیست. و یا دروغ که یک حرام شرعی است برای حفظ جان مومن لازم است. از این موارد بسیار در شرع ذکر شده است و اینها به علت تغییر شرایط افراد در زمانها، مکانها و موقعیتهای متفاوت است. پس هر حکمی با توجه به تمام شرایط خاص خود بر فرد حاکم است خواه واجب یا حرام و یا مکروه، مستحب و مباح و یا از نظر اخلاقی خوب یا بد باشد. 

بنابراین احکام دارای سطوح مختلف است و هر سطح برای گروهی خاص حکم می کند. سطح احکام طفل یک سطح است و سطح بالغ سطح دیگر، عاقل در سطحی و مجنون در سطح دیگر و جوان در سطحی و شیخ در مرتبه ای دیگر. این احکام برای سطوح مختلف دارای تأویل است مثلاً بالغ در ظاهر فقهی بلوغ ظاهری جسمی است اما بلوغ در حقیقت بلوغ عقلانی و کمال سالک در سلوک معنوی است. و همانطور که در ظاهر احکام مختلف است در باطن نیز احکام بالغ حقیقی با عوام الناس متفاوت است. یا مجنون عاشق کسی است که دیگر احکام عقل بر او حکمفرما نیست. بر ویرانه خراج نیست. کسی که از حساب و کتاب و خود نگری و منفعت طلبی گذشته است دیگر احکام عقل بر او حاکم نیست یعنی کسی با او حساب و کتاب نمی کند و نباید حساب پس بدهد و بی حساب رزق معنوی دارد. اما عاقل همیشه باید پاسخگوی اعمال خود باشد. وقفوهم انهم مسوولون. اما تصور اهل ظاهر چنین است که همه افراد در یک سطح می باشند و احکام برای همه یکسان است. نکته دیگر اینکه نسبیتها حتی برای انبیاء و اولیای الهی حاکم است. تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض. فقط انسان کامل یعنی حضرات معصومین علیهم السلام هستند که از همه حدود و قیود ظاهری و باطنی رها هستند و نه تنها محکوم به حکم سطحی نیستند بلکه بر همه چیز حاکم هستند. اگرچه حدود را به حسب ظاهر حفظ می نمایند.

وضو

امام صادق علیه السلام در کتاب شریف مصباح الشریعه می فرماید: چون قصد تطهیر و وضوء کنى به آب نزدیک باش مانند آن شخصى که مىخواهد خود را به رحمت پروردگار متعال نزدیک کند، زیرا خداوند آب را وسیله مناجات و قرب خود قرار داده، و او را مقدمه و دلیل بر بساط بندگى و عبادت خود معین فرموده است. و چنان که رحمت پروردگار متعال معاصى و ذنوب بندگان را محو مىکند، آب نیز نجاسات و کثافات ظاهرى را تطهیر و پاک مىکند. خداوند مىفرماید: خدائى که مىفرستد بادها را بشارت دهنده در پیشروى رحمت خود و سپس نازل مىکند از آسمان آب پاکى را. (فرقان،48 )و باز مىفرماید: و قرار دادیم از آب هر چیز  زنده اى را پس آیا به خدا ایمان نمى آورید؟ (انبیاء،30) پس چنان که خداوند متعال هر چیزى را از نعمتهاى دنیا به وسیله آب زندگى و حیوة بخشیده است، همچنین به فضل و رحمت خود، زندگى و حیوة قلوب را به وسیله عبادات و طاعات قرار داده است.

 امام خمینی در کتاب سر الصلوه در باره وضو و تیمم گوید:اصل آبْ رحمت اطلاقى وجود است؛ قال تعالى: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَى‏ءٍ حَیّ.

وَ عَنِ الصّادِقِ عَلَیْهِ السَّلام: تَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَکَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه ؛ و آن اصل تجلى ذاتى است‏ بى ‏تعلق به مرآت و تعین در مجالى آیات.

پس، سالک إلى اللَّه اگر یافت طریقى به تجلى فیض اطلاقى و مشاهده جمال بى ‏تحدید به مثال، به آن تجلىْ تطهیر مقادم وجود خود کند براى وصول به بساط قرب؛ چنانچه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در وضوء معراج فرمود؛ و اشاره‏اى به آن مى‏آید، ان شاء اللَّه؛ و توجه نکند به صعید که اصل تقیید و تحدید است؛ و اگر فاقد شد ماءِ سرِّ وجود را، پس در مرآت تعیّن صعیدى و تجلى تقییدى، بعض از آن محالّ را تطهیر کند و در کسوه تقیید، سرّ وجود را مشاهده کند، فَانَّ التُّرابَ احَدُ الطَّهُورَیْن و رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعید. قالَ تَعالى: هُوَ الَّذی فی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأَرْضِ اله. پس، سرّ وضوء اضمحلال کثرات است در عین جمع؛ و تیممْ رؤیت وحدت است در کسوه کثرت؛ و سرّ این سرّ وضوء رؤیت حقّ است و نفى غیر: هُوَ الْاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن ؛ و تیمّمْ رؤیت ذات مقدس است در کسوه غیر: لَوْ دُلّیتُمْ بِحَبْلٍ الَى الْارْضِ السُّفلى‏، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللَّه‏.

و بالجمله، وضوء دست و رو شستن از ما سوى است: الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَلیمْ‏؛ و تیمّم رؤیت اوست در آینه اشیاء ما رَأَیتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه مَعَهُ اوْ فیهِ داخِلٌ فِى الْاشْیاءِ لا کَدُخُولِ شَی‏ءٍ فی شَی‏ء.

و ایضاً وضوء، تطهیر به آب است قبل التنزّل؛ و تیمّم، تطهیر به آن است پس از تنزّل؛ و از این جهت احد الطّهورین است به مقتضاى سرایت حکم باطن به ظاهر و غیب به شهادت؛ و ایضاً وضوء، تطهیر از نقایص و حدود است، فما اصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما اصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک.  و تیممْ رجوع نقایص است به حقّ، بالعرض: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه. پایان کلام امام

توضیح اینکه از منظر عرفان، آب سرّ وجود است و همه اشیاء اعم از مادی و غیر مادی دارای آب هستند و معنای جعلنا من الماء کل شیئ حی این است که اولاً همه اشیاء زنده هستند حتی جماد؛ ثانیاً حیاتشان به آبی است که همان تجلی وجودی الهی است. لذا حضرت امیر علیه السلام فرمود ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه. تجلی خدا در همه اشیاء وجود دارد.  همانطور که نماز مقام و درجه است، وضو و تیمم نیز درجه می باشد.  و اما در وضو سالک تمامی کثرات را در توحید فانی و مستهلک می بیند. وضو توجه به سرّ وجود قبل از تنزیل است و آن آب خالصی است که به تعینات خلقی و کدورات مادی و مثالی آلوده نشده است. اگر کدورتها و آلودگی ها زیاد شود آب از اطلاق خارج می شود لذا با آب مضاف و غیر خالص نمی توان وضو ساخت.     

مراتب طهارت در نماز 2

مرتبه دیگر از طهارت باطن، طهارت از سرگرمی به علوم ظاهری است. خواه آن علوم جزء علوم مادی باشد مثل فیزیک و ریاضی و پزشکی و امثالهم و خواه علوم الاهیات مثل فقه و اصول و فلسفه و کلام و امثالهم. حتی علم عرفان مصطلح که حاصل درس و بحث و کتاب است نیز جزء علوم ظاهری محسوب می شود. اگر از اینها برای شناخت مقدماتی خدا و دین حق بهره مند گردد مفید است و گرنه اگر به آن دلخوش کند و فکر کند که همه حقایق در نزد اوست و به مدرکی دانشگاهی یا فقاهت حوزوی مغرور شود از راه حق بازماند. مرتبه دیگر که معمولاً برای اهل ریاضت و سلوک مطرح می شود؛ طهارت از سرگرمی و احتجاب به مکاشفات برزخی و مثالی است. این مرتبه از سلوک، چالش بسیار بزرگی برای اهل سلوک است که نیاز به استاد کامل و ریاضت باطنی دارد و گرنه بسیار در آن غرق می گردند و همچون فرعون کوس انا ربکم الاعلی سر می دهد و خود و دیگران به مهلکه می برد. مثلاً بسیار دیده شده شخصی با خوابی و یا کشفی چنان مغرور و مشعوف شده که دیگر خدا را بنده نیست. مشاهده افکار مردم و یا شفای بیماران و  اطلاع از آینده و مشاهده جن و ملائکه و عالم برزخ و امثالهم می تواند سالک را از راه خدا و توجه به حق تعالی باز دارد و سرگرم خود کند. بسیاری از افراد در این مرحله گمراه می شوند و دیگران را نیز به گمراهی می کشانند. فکر می کنند که از اولیای خدا شده اند و دائم در حال خود نمایی به مردم هستند و تصور می کنند که به خلق خدا کمک می نمایند. لذا باید انسان به مکاشفات مغرور نشود و اگر به ولیی از اولیاء الهی دسترسی دارد به او عرضه نماید و از او راهنمایی بخواهد. ابن عربی می گوید بسیاری از افراد را مشاهده نموده که بازیچه جن شده و به انحراف رفته اند. 

مرتبه دیگر از طهارت؛ طهارت از توجه به خلق و هر چه جز محبوب و معشوق حقیقی است. در این مرتبه سالک به هیچ چیز از دنیا و آخرت توجه ندارد نه مواهب دنیوی و مادی و نه حتی نعمتهای برزخی و اخروی. حتی به بهشت هم توجه ندارد. الهی بهشت بی یاد تو درد و داغ است. برای او مهم نیست که در دنیا برای او چه می گذرد و یا حتی مکاشفه باطنی و قدرتهای باطنی دارد و یا ندارد زیرا به هیچوجه توجهی به اینها ندارد و همه را دنیا به معنای دون و پست می داند و فقط به دنبال معشوق می رود.

مراتب بعدی طهارت مخصوص اولیای الهی است. که شامل فناهای افعالی و صفاتی و ذاتی است که شرح آن در پستهای قبلی ذکر شده است. و بالاترین مرتبه طهارت که در واقع بالاترین مقام انسانی است؛ خاص اولیای کامل مکمل است که نه خلق حجاب ایشان است و نه حق حجاب خلق برای آنهاست. یا به عبارتی دیگر آنها از غلبه تجلیی بر تجلی دیگر طهارت می جویند. این مطلب را در مباحث اسماء توضیح داده ایم.


مراتب طهارت در نماز 1

مرحوم امام خمینی در کتاب سر الصلوه در باره مراتب طهارت می فرماید: "طهارتْ نماز صورى، و صورت نمازْ طهارت صورى و صورت طهارت است با آب مطلق که سرّ حیات است و صعید که منتهاى تجلّیات است پیش اصحاب معرفت.

و طهارت اهل ایمان، تطهیر ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.

و طهارت اهل باطن، تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است.

و طهارت اصحاب حقیقت، تنزیه از خواطر و وساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار باطله و آراء ضاله مضله است.

و طهارت ارباب قلوب، تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلبات و تطهیر از احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است.

و طهارت اصحاب سرّ، تنزیه از احتجاب از مشاهدات است.

و طهارت اصحاب محبت و مجذوبین، تنزیه از توجه به غیر و غیریت است و تطهیر از حجب خلقیه است.

و طهارت اصحاب ولایت، تطهیر از رؤیت مقامات و مدارج است و تنزیه از اغراض و غایات است. تا آخر مقام ولایت که طهارت آنها، تنزیه از تعینات تجلّیات اسمائیه و صفاتیه است. و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمکینْ تنزیه از تلوین بعد التمکین است و تطهیر از غلبه تجلّیات بعضى بر بعض که مقام رؤیت مظهریت احدیة الجمع است.

پس، کمّل اولیا را جمیع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جمیع قذارات صوریه، و حواس آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتیاج به آن نیست، و اعضاى آنها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضاى حقّ است، تا آخرین مراتب طهارت. قالَ تَعالى: انَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا " رضوان الله تعالی علیه.

طهارت اهل ظاهر واضح است که از نجاسات فیزیکی می باشد. که علم فقه مصطلح، متکفل آن است. مرتبه بعد انسان باید از نجاسات اخلاقی مثل عجب و ریا و غرور و حسد و بخل و معاصی ... خود را پاک نماید. مرتبه دیگر طهارت، طهارت عقل و فکر از افکار غلط و باطل است که متاسفانه اهل ظاهر به آن اهمیت نمی دهند. اعتقاد غلط و باطل از عمل غلط و گناه ظاهری بسیار بدتر است ولی ما تصور می کنیم که گناه منحصر در گناهان فیزیکی است. اعتقاد غلط به خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام از مهم ترین موانع راه خداست. مثلاً نمی دانیم که رازق خداست فکر می کنیم که امور به دست ما و یا دیگران است. افعال به دیگران نسبت می دهیم در حالی که امور به دست اوست. بسیاری از اعتقادات غلط در بین مردم رایج است که ناشی از رواج تفکر علمای ظاهر و متکلمین می باشد و چنین پنداشته می شود که دین حقیقی همان است ذرهم فی خوضهم یلعبون. توحید و نبوت و معاد و ولایت آن چیزی نیست که توسط اهل ظاهر تبلیغ شده است. همه اینها در منظر اولیای الهی کفر و شرک است، چنانچه در کتب امام خمینی بسیار ذکر شده است.   

نماز تجلی گاه اسم اعظم

همانگونه که در مباحث روزه و رمضان به عرض رسید، هر عبادتی از عبادات شرعی با یکی از اسماء حق در ارتباط است. در بین عبادات هیچ عبادتی به جامعیت نماز نیست لذا در روایات فرموده اند که ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها. اگر نماز قبول شود بقیه ماسوای او نیز قبول، و اگر ردّ شود بقیه نیز مردود است. نماز عبادت حق تعالی به اسم اعظم الله است کما اینکه روزه نیز عبادت حق به اسم  الصمد است. و چون اسم اعظم جمع تمام اسماء الهی است نماز جامعترین و کاملترین عبادت است زیرا انسان را به مقام فنای مطلق که نهایت سیر انسان در قوس صعودی است می رساند. اما سایر عبادات انسان را به این کمال نمی رسانند. لذا نماز اگر قبول شود یعنی انسان نمازش حقیقی و کامل باشد به نهایت توحید می رسد و کامل می گردد در نتیجه بقیه عبادات و اعمالش لاجرم مورد قبول خواهد بود. و چنانچه نمازش او را به توحید نرساند یا به عبارت دیگر مقبول نباشد، به فرض قبول بودن بقیه عباداتش، در توحید ناقص است و به فنای در حق نرسیده است. 

ابن عربی معتقد است که روزه از نماز بالاتر است اما امام خمینی معتقد به برتری نماز بر روزه است. با توجه به روایات که نماز بجز یک مورد خاص هرگز ساقط نمی شود چه در حال بیماری یا سفر یا ناتوانی های مختلف. همچنین روایات زیادی منجمله روایت فوق الذکر بر برتری نماز بر سایر عبادات اشاره دارد. امام خمینی دو کتاب در باره نماز تالیف نموده است یک سر الصلوه که برای خواص است و دیگری آداب الصلوه که برای عموم نوشته شده است. اگرچه در کتاب آداب نماز هم نکات مهم عرفانی وجود دارد به خصوص در بحث قرآن و حقایق نزول و کیفیت نزول و جایگاه جبرئیل و همچنین در شرح برخی سور کوتاه نکات مهم عرفانی بیان نموده اند. ابن عربی نیز باب مفصلی در باره نماز در فتوحات دارد. ادامه دارد.

مستغرق در ذات حق



امروز شهادت حضرت سکینه سلام الله علیها است. در روایت از حضرت ابا عبدالله علیه السلام آمده که السکینه مستغرق فی ذات الله. در باره حضرت علی علیه السلام آمده علی ممسوس فی ذات الله. و در مورد حضرت علی اکبر علیه السلام وارد است که مستغرق در ذات خداست. در عرفان شیعی فنای در ذات حق مختص انسان کامل است و هیچ نبی و ولیی به فنای ذاتی نخواهد رسید. فنا تنها در مرتبه اسماء الهی برای اولیاء ممکن است. چنانچه ابن عربی و دیگر عرفا در کتب خود ذکر نموده اند. اما در روایات ما این فناء برای اهل بیت ثابت شده است. اگر حقیقتی به ذات حق تعالی مرتبط نباشد فیض حق به خلق نمی رسد.  این مقام علاوه بر حضرات چهارده معصوم علیهم السلام برای حضرت علی اکبر و سکینه علیهما السلام ثابت است و دیگر از انبیاء و اولیاء به آن راه ندارند. این روایت در باره حضرت سکینه از مقام لایتناهی حضرتش حکایت دارد.

حجاب بهشت

ابن عربی در کتاب العبادله در زمینه بهشت گوید: جنت را از آن جهت جنت گفته اند که حجاب بین تو و حق است. زیرا بهشت محل شهوات نفس است  اگر خدا کسی را بخواهد او را از شهوتش به دور می کند و از دیده اش پرده را بر می دارد. پس از بهشت غایب می شود در حالی که در آن است. پس پروردگار خود را می بیند. 

  شیخ بهشت را حجاب برای مشاهده حق می داند و آن را محل شهوات نفسانی می داند خواه آن شهوات ظاهری باشد و یا حتی معنوی و باطنی. در قرآن در باب بهشت آمده و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین در جنت هر چه که نفسها بخواهد وجود دارد و آنچه که دیده ها از آن لذت ببرد. اما کلمه جنت از جن یعنی پوشیده و محجوب آمده است. شهوت به معنای میل و خواسته است و آدمی در هر عالمی شهوات خاص آن را دارد. در بهشت چون نعمتها بزرگتر و لذات بالاتر از عالم دنیاست، میل وشهوت هم قوی تر است و ترک آن بسیار مشکل تر از ترک شهوات مادی است. اگرچه برای انسانهای عامی و اهل ظاهر هدف رسیدن به بهشت است و تمام اعمال عبادی رابرای رسیدن به آن انجام می دهند ولی عارف و عاشق، بهشت را حجاب رخ یار می بیند و از آن عبور می کند تا جمال یار را ببیند. ظاهر او در دنیا و یا در بهشت است ولی باطنش معلقه بعز قدسک است. او فریاد هب لی کمال الانقطاع الیک سر می دهد و هر چه غیر دوست را کنار زده تا با او آرام گیرد. اما اهل ظاهر به کمترین نعمت بهشتی راضی می شود و خدا را فراموش می کند. اگرچه در دنیا تصورش از نعمتهای بهشتی فقط نعمتهای مادی و عیش و نوش ظاهری است. اما عاشق جز به وصال معشوق آرام نمی گیرد ساقیا جانم بگیر و جام ده / هستیم بستان مرا آرام ده. در کربلا هم امام حسین علیه السلام در شب عاشورا جایگاه اصحاب را از بین انگشتان به ایشان نشان داد اما اصحاب به بهشت فریفته نشدند و رو برگرداندند و به زبان حال گفتند که ما تو را می خواهیم نه بهشت را. به قول خواجه عبدالله انصاری: الهی گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟ الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است. الهی اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. اگر اصحاب حضرتش به بهشت توجه می کردند هرگز به وصال امام حسین علیه السلام که حقیقت شهادت است؛ نمی رسیدند. چون وصال، شایسته کسی است که مهجه قلب و همه هستی خود را در راه یار بدهد اگر یک لحظه به چیز دیگری توجه کند از وصال و قرب محبوب باز می ماند. پس مقامات و کرامت و کشف و شهود معنوی یا بهشت و لذات آن از منظر عاشق و عارف دام راه خداست و همانطور که در دنیا نباید به لذاتش توجه کند در عوالم دیگر  و حالات معنوی نیز به دنبال لذات معنوی نباشد. 

غنای حسینی

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است            چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در مقام معشوقی از همه چیز بی نیاز است. در کربلا به اصحاب فرمود که اینها با من کار دارند شما بروید من پیمان خودم را از شما برداشتم . عده ای نیز رفتند و فقط عاشقان حقیقی باقی ماندند. عشق از اول سرکش و خونی بود      تا گریزد هر که بیرونی بود. غنای حسینی ظهور غنای الهی است. همانگونه که حق تعالی از همه چیز بی نیاز است مظهر تام او نیز از همه چیز بی نیاز است. ان الله لغنی عن العالمین. او به اصحاب نیاز نداشت بلکه اصحاب به او نیاز دارند بلکه کل هستی محتاج نظر آن معشوق کل است. اگر فرمود هل من ناصر ینصرنی به دنبال یار و یاور نبود این ترجمان کلام حق است که ان تنصروا الله ینصرکم. بدیهی است که کسی خدا را نمی تواند یاری کند. حتی آنچه که برخی گفته اند یعنی دین خدا را یاری کند نیز صحیح نمی باشد چون خدا خودش از همه بهتر دین خود را نصرت می نماید. کسی خارج از حیطه قدرت خدا نیست تا بخواهد او را نصرت نماید. در کربلا اصحاب می خواستند امام را یاری کنند اما زمانی متوجه شدند که آنها محتاج یاری امام هستند و امام به آنها نیازی ندارد. حتی ملائکه آمدند تا به امام یاری رسانند اما امام همه را رد کرد از ملک باد و آب گرفته تا جبرئیل خواستند تا لشگر دشمن را نابود کنند اما امام قبول نفرمود. بزرگی می فرمود امام در شب عاشورا به اصحاب از بین دو انگشت مبارک بهشت را به آنها نشان داد تا هر کس بهشت را می خواهد برود و از جرگه عاشق خارج شود اما اصحاب تا به بهشت نگاه کردند رویشان به طرف امام برگرداندند. و به زبان حال عرضه داشتند بهشت ما تویی. در راه عشق، معشوق برای امتحان عاشق، در راهش از حظوظ مادی و یا حتی معنوی مثل مکاشفه و کرامات و بهشت قرار می دهد تا عاشق حقیقی از عاشق خود و لذایذ نفسانی جدا گردد. به قول ملای روم: 

صد هزاران دام و دانه است ای خدا          ما چو مرغان حریص بی نوا

دم به دم ما بسته ی دام نویم                     هر یکی گر باز و سیمرغی شویم.

در نهایت اصحاب در برابر امام همه چیز خود را و مهجه قلب خویش را فدا کردند تا همگی حسینی شوند و محو بحر توحید گردند. اما امام بی نیاز از همه موجودات غیب و شهود، شهادت را برگزید. حتی برای خدا نیز ناز نمود! وقتی خدا به او گفت من پیمان خود را برداشتم و تمام مقامات و درجات شهادت را به تو می دهم اما امام بر نگشت و کار را تمام کرد. این ظهور غنای مطلق حسینی در کربلاست. اوست که مشیت خدا را رقم می زند (نحن مشیت الله) ....

کربلا ما را سواد آموز کرد

کربلا دل را به یغما می برد    ساربان این کاروان را می برد

کربلا خضر ره گمگشتگان       مرشد و پیر همه سرگشتگان

سجده بر خاک تو آرام  منست       بت پرستم بت پرستم بت پرست

  کربلا جام مرا لبریز کن           قطره را چون بحر طوفان خیز کن

 روضه ی رضوان که جای اولیاست       یک گلی از بوستان روضه هاست

 کربلا مستان سلامت می کنند       می گساران را غلامت می کنند

 کربلا من خویش را نشناختم؛      بس که روز و شب به تو پرداختم

 کربلا هنگامه ی دشت جنون      از تو می آید همیشه بوی خون

 کربلا افتاده ام دستم بگیر       دست من چون از خودم رستم بگیر

 کربلا از انبیا بگرفته دست        کربلا رفت پا به پای هرچه هست

 راه و رسم بندگی در کربلاست          شیوه ی پیوستگی در کربلاست

 کربلا آب و هوایش عالی است           کربلا از هر هوائی خالی است

 کربلا یک لحظه از خود رستن است       کمتر از آن با خدا پیوستن است

 کربلا خاک تو مسجود من است          ساجد تو تار و هم  پود من است

 کربلا آمد مرا یاری کند          تا ابد از من نگهداری کند

 کربلا ما را سواد آموز کرد          این سیاهی شام ما را روز کرد

 غم بیا در سینه ام کاشانه کن        یا درون دل همیشه خانه کن

 ای خدا بنیان غم بنیاد کن         خانه ی دل را از او آباد کن

کربلا فریاد تنهایی زند             نعره انی انا اللهی زند

لیس غیری لیس غیری فی الوجود       اسجدونی اسجدونی فی السجود

شعری از آن بزرگ به مناسبت فرارسیدن ماه محرم تقدیم می گردد. لطایف زیادی در این اشعار نهفته است که ما را توان شرح آن نیست. اما به قدر بضاعت خود اندکی می نگاریم. همانگونه که مکرراً عرض شد، کربلا مکانی مادی نیست لذا کل ارض کربلاست و عاشورا یک روز در 14 قرن قبل نبوده است بلکه کل یوم است. کربلا مقام عاشقی و فنای در معشوق است. کربلا مرتبه ای است که عاشق از خود رها می شود و به خدا متصل می گردد. کربلا نبرد با دشمن بیرونی نیست کربلا جنگ با خودخواهی است. کربلا مبدا و منتهای عشق است. هر چه عشق و محبت در عالم است از کربلا نشات گرفته است. از این رو همه انبیاء و اولیای الهی از کربلا عبور کردند و این عبور به معنای عبور فیزیکی نیست بلکه با حقیقت کربلا و عشق به امام حسین علیه السلام آشنا شدند و در راه محبت و مودت به او محو گردیدند. روایات زیادی در مورد عبور انبیاء از کربلا در کتاب کامل الزیارات ذکر شده است. منجمله در روایتی از این کتاب، وادی ایمن که موسی به خلع نعلین امر شد، به فرات و بقعه مبارکه به کربلا تاویل شده است. خاک کربلا خاکی است که عاشقان با حور و قصور عوض نمی کنند. باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور      با خاک کوی دوست برابر نمی کنم.  امام حسین علیه السلام وتر الله الموتور است یعنی کسی که یگانه خداست و با خدا یکی است و هر کسی بخواهد به توحید برسد باید با او یگانه شود و در او فناء شود. خلاصه اینکه کربلا داستان عاشقی اولیایی است که ماجرای عشق را تا به سر حد توحید رساندند و 72 باب و مسیر سیر الی الله را رقم زدند. شهدای کربلا سبل وصول به حقند و امام حسین علیه اسلام تجلی ذات حق و نقطه توحید است. و شهادت یعنی محو عاشق در معشوق لذا این تربت را باید در نماز بر او سجده کرد. چون مقام سجده بالاترین مرتبه در نماز است و سجده یعنی مقام فنای مطلق و محو کلی در معشوق و این فقط در کربلا حاصل می شود لذا امر به سجده بر تربت حضرتش شده است. چنانچه در روایتی آمده که سجده بر تربت امام حسین (ع) حجابهای هفتگانه را پاره می کند.   

سرّ خواندن حق، به اسماء مختلف در ادعیه

همانطور که در مباحث قبلی به آن اشاره نمودیم، اسم در مورد حق تعالی تشریفاتی و به معنای القاب برای او نیست بلکه اسم خدا ظهور خدا به یک تجلی خاص در یک شخص یا پدیده خاص است. در نتیجه هر اسم از اسماء الهی منشاء آثاری است که اسم دیگر منشاء آن اثر نیست. پس اسم ظهور ذات حق است به یک نسبت یا به یک تجلی. از این منظر همه موجودات و تمامی پدیده های هستی ظهورات اسماء الهی هستند.  در ادعیه هم اسماء الله به نحو کاملاً دقیقی ذکر شده است. به خلاف تفسیر اهل ظاهر که اسماء الله را تشریفاتی می دانند و تعدد خواندن اسماء را در واقع نوعی تملق و صدا زدن خدا میدانند؛ اما اهل حقیقت هر اسم را منشاء اثری از آثار الهی می بینند لذا بسته به حال اسمی از اسماء را می خوانند. و چون ادعیه از ناحیه معصوم علیه السلام است، علم او به اسماء و اثر هر اسم و مظهر هر اسم کامل است. و وقتی ایشان خدا را با مثلاً با اسم رحمن می خوانند هم اثر و هم مظهر آن اسم را می دانند و حق را به آن نسبت خاص می خوانند. نکته دیگر اینکه هر اسم الهی اثر خاصی دارد که بقیه اسماء آن اثر را ندارند. همین طور به تبع آن، هر شخص از موجودات عالم وجود و هر پدیده، در واقع منحصر به فرد است چون اثرش در عالم منحصر به خود اوست ودیگری نمی تواند چنین تاثیری را داشته باشد. لذا در روایت است که اذا مات العالم مات العالم و یا ثلم فی الاسلام و امثالهم. و عالم منظور عالم به علم حقیقی بالله است نه علوم ظاهری. چون اثرش در هستی نهان شده و عالم دیگر نیز چنین اثری ندارد و لو اینکه در مقام و مرتبه از او بالاتر باشد. علتش هم این است که هر اسم از اسماء حق اثرش با سایر اسماء متفاوت است. مثلاً اسم مالک آثارش با اسم غفار فرق دارد اسم محیی با ممیت متفاوت است. و یا اگر کسی بیمار است خدا را با اسم یا شافی می خواند. امام معصوم علیه السلام با علم تام به اسماء الله بر حسب حال و یا نیاز خود در دعا ترتیب خاصی از اسماء را می خواند. معمولاً در بسیاری از ادعیه می خوانیم اللهم انی اسالک باسمک یا فلان و یا فلان و چون اثر آن اسم و مظهرش را می شناسد، حاجتش به طور قطع روا می شود. نکته دیگر اینکه در برخی دعاها به نحو غیر مستقیم اسمایی خوانده می شوند مثل برخی ازادعیه آمده که باسمک الذی تجلیت علی موسی و یا باسمک الذی رفعت به السموات بلا عمد و یا باسمک المخزون المکتوب یا باسمک الذی مشی به الخضر علی قلل الماء و یا باسمک الذی به احیی عیسی بن مریم و ... البته بدون شک کسی جز حقیقت ولایت کلیه معصومین علیهم السلام  از تمامی اسماء و آثار و مظاهرش خبر ندارد چنانچه در پایان دعای سمات به آن اشاره گردیده است.  اولیاء و انبیاء نیز به حسب درجه خود از این علوم بهره مندند و افراد عادی نیز اغلب بهره ای جز ظاهر الفاظ از حقایق اسماء ندارند اگرچه همین ظاهر لفظی نیز برای خود اثراتی دارد. روزی یکی از اصحاب خاص امیر المومنین علیه السلام به ایشان از فقر و بدهکاری شکایت می کند و حضرت به او می فرماید آن اسمی که از ما می دانی را به این سنگ بخوان و مشتی از آن بردار و مخارجت را تامین کن. صحابی آن اسم مخصوص را میخواند و سنگ طلا می شود و مشتی را بر میداردو مجدداً آن اسم را می خواند و سنگ به حالت خود بر می گردد و با آن طلا مخارجش تامین می شود. نکته دیگر اینکه اولیای الهی از اسماء خدا در جای خود استفاده می کنند و هرگز از روی هوا و هوس و یا خودنمایی به اسماء خدا توسل نمی کنند. چون اعمال و رفتار ایشان تابع فرامین خداست نه نفس و حتی عقل خود.  

دعای ذی الحجه، توحید در کثرت

در دعایی که از حضرت علی علیه السلام منقول است می خوانیم : لااله الا الله عدد الیالی و الدهور لا اله الا الله عدد امواج البحور و ...حضرت در این دعا توحید را در کثرات مشاهده می کند و می فرماید لا اله الا الله به اندازه عدد روز و شب و به قدر امواج دریاها و به قدر سنگها و شنها و به قدر موها و کرکها و ... از دیدگاه عقل جزیی بشری توحید با این کثرات خیلی مناسبت ندارد. اما دیده عین اللهی ولی مطلق توحید را در همه این کثرات مشاهده می نماید. از منظر ما کثرت حقیقی است ولی از دیدگاه او، کثرت اعتباری و وحدت حقیقی است. لذا در همه چیز حق را و اسم اعظم خدا را مشاهده می کند. ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه و فیه. لذا از دید عارف کامل جز او کسی و چیزی نیست و عالَمِ در نزد عامه، نزد عارف عبارت از خیال در خیال است. اوست که ظاهر در کثرات است. کثرات در واقع ظهور اسم الظاهر خدا هستند.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت            لاجرم عین جمله اشیا شد

  در روایتی از حضرت علی علیه السلام نقل است که با یکی از اصحاب از کنار کلیسایی عبور می کردند صدای ناقوس بلند شد حضرت به صحابی فرمود می دانی که این ناقوس چه می گوید؟ عرضه داشت خیر. حضرت فرمودمی گوید سبوح قدوس رب الملائکه والروح. گوش اذن اللهی حضرت، ذکر توحیدی ناقوس را شنید. همه اشیاء و موجودات در ذات خود ندای لااله الا الله سر می دهند، اما هر گوشی آن را نمی شنود. این دعا به ما می فهماند که کثرت ظاهری هرگز توحید حقیقی را نفی را نمی کند. نکته دیگر اینکه انسان کامل و ولی مطلق، در همه اشیاء خدا را ذکر می کند. او و جود بسیطی است که حق تعالی را در اشیاءعبادت می کند. یعنی عبادت همه اشیاء در واقع ظهور عبادت ولی مطلق است. سنگ و جماد و نبات و انسان و شب و روز زبان به تهلیل دارند. اما اینها در واقع خودشان خدا را عبادت نمی کنند بلکه انسان کامل است که در این اشیاء به زبان حال و قال، حق را می پرستد. به ذکر او آسمانها و زمین تهلیل می گویند. 

تأملی در معنای موت

موت فقط به معنای مرگ در لسان عامه نیست؛ بلکه معانی متعدد را شامل می شود. در لسان قرآن و شرع، ما یک فوت داریم و یک موت. به نظر می رسد در اغلب موارد در آیات و روایات فوت به معنای مرگ ظاهری و موت به معنای مرگ باطنی باشد. مرگ ظاهری یعنی رجوع از عالم پائین به عالم بالاتر مثل مرگ مادی که رجوع از این جهان مادی به عالم برزخ و مثال است. رجوع از برزخ به قیامت هم، فوت است چون به نوعی مرگ ظاهری است یعنی از قالب مثالی به قالب اخروی ارتقاء می یابد که این هم نوعی مرگ ظاهری چون قالبها برای روح و جان انسان ظاهر محسوب می شود. در دعا آمده که اللهم الرزقنا التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار السرور و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت  (خدایا به من روزی کن تا از این دار غرور خارج و به دار سرور و شادمانی رسم و مستعد موت باشم قبل از اینکه فوت مرا دریابد.) در این فقره از دعا که از حضرت زین العابدین علیه السلام منقول است حضرتش به تفاوت بین موت و فوت اشاره دارد و می فرماید که قبل از رسیدن فوت که مرگ ظاهری است من آماده موت باشم که مرگ باطنی است. در اکثر آیات و روایات به کلمه موت اشاره شده  نه به فوت. و این به علت اهمیت مرگ باطنی است و گرنه مرگ ظاهری اهمیت چندانی ندارد زیرا فقط نوعی تغییر قالب انسانی و تغییر عالم بیرونی است. اما موت تغییر درون و حال و جان انسان است. از این رو متعلق خلقت قرار می گیرد به خلاف مرگ ظاهری که متعلق خلقت نیست. خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملاً.  مرگ ظاهری از آن رو که عدمی است متعلق خلقت قرار نمی گیرد زیرا مخلوق یعنی موجود و عدم، موجود نمی شود.

اما موت در بیشتر موارد چون منظور مرگ باطنی است در قرآن و روایات بیشتر ذکر شده است. در لسان عامه هم گاهی مرگ به معنای باطنی ذکر شده است. مثلاً می گوییم مُردیم از گرسنگی یا کسی که دیگری را زیاد اذیت کند می گویدتو که ما را کشتی و امثالهم.در عرفان موت یا مرگ به معنای مرگ باطنی است و آن رهایی از هوا و هوس و در نهایت رهایی از خود و فنای در محبوب است. این مرگ از منظر قرآن هم بالاترین مقام برای انسان است. چنانچه در آیه شریفه آمده: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله (کسی که از خانه خودبه سوی خدا و رسولش مهاجرت نماید و سپس مرگ او را فرا گیرد اجرش با خداست.)  در این آیه موت اشاره به مقام فنای در خدا دارد و مهاجرت به معنای سیر و سلوک به سوی اوست. موت یا مرگ مراتبی دارد که فنای در حق مرتبه کامل و نهایی آن است ولی  مرگ در مراتب ابتدایی یا متوسط شامل افراد عادی نیز می شود. هر چیزی که انسان از دست بدهد به نوعی مرگ است از مال تا جان. پول و شهرت و مقام و لذات ظاهری و بیماری  و ... همه نوعی مرگ است. تا جایی که انسان هستی خود را در راه معشوق از دست می دهد. این مرگ و موت هدف سالک است و این مرگ است که بالاترین ارزش را دارد و اگر معصوم یا اهل معنا آرزوی مرگ می کنند منظورشان این مرگ است نه مرگ ظاهری و قالبی. این مرگ شیرین است لذا حضرت قاسم در پاسخ امام حسین علیه السلام در باره موت عرضه داشت که احلی من العسل از عسل شیرین تر است. زیرا بالاترین راحت و آرامش، در فنای در حق است. 

ساقیا جانم بگیر و جام ده          هستیم بستان مرا آرام ده. 

اما همین مرگهای ابتدایی نیز انسان را به موت حقیقی نزدیک می کند. فقر و مرض و آزار مردم و ناراحتی ها انسان را از این دنیا بیزار و متوجه خدا می کند. و هر مرگی و ابتلایی انسان را به او نزدیکتر می نماید. خلق را با تو بد و کج خو کند      تا تو را ناچار رو آن سو کند. و انسان وقتی از هواها و حب دنیاها رهایی پیدا کرد آن وقت شیرینی مرگ و خلاصی از دنیا را می چشد اما دیگران که سرگرم دنیا و هواهای نفس اند از مرگ و از دست دادن دنیا می ترسند زیرا لذت را در دنیا می بینند. و دنیا هر آنچه غیر خداست را شامل می شود خواه مادی باشد یا غیر مادی و اخروی. نتیجه اینکه مرگ  شامل: مرگ مادی و انتقال به عالم دیگر. دوم به معنای از دست دادن لذات دنیوی و نعمت های آن و سوم که مرگ حقیقی است یعنی فنای در حق تعالی است.                        

ادراکات اخروی

با توجه به آیات و روایات و همچنین نظر اهل معنا، انسان دارای ابعاد وجودی مختلف است که با هر بعد ادراکات خاص خود را دارد. ابعاد یا قوای انسان به حسب کلی عبارتند از جسم مادی، قوه خیال، عقل یا روح و قلب. شرح اینها را اجمالاً در  برخی از پستهای قبلی آورده ام. نکته در اینجا این است که پس از مرگ انسان چه ادراکی از خود و عالم پیرامون خود دارد. عرفا معتقدند که انسان در هر عالم یک ظاهر و یک باطن دارد. مثلاً در این جهان ما یک جسم فیزیکی مادی داریم که ظاهر ماست و ابعاد دیگر وجودمان باطنی تلقی می شود. پس از مرگ انسان این جسم را ترک می کند و روح و باطنش به جسم برزخی تعلق می گیرد. اگرچه جسم برزخی در حال حیات دنیوی نیز موجود است اما ما به آن توجه نداریم فقط در زمان رویا و خواب دیدن توجه ما به صورت برزخی است و در واقع با صورت و جسم برزخی می بینیم و سخن می گوییم و حرکت می کنیم در حالی که جسم مادی خفته است. در برزخ انسان ظاهرش جسم برزخی و باطنش همان ابعاد روح و قلب است.  و در عالم قیامت یا روح یا عقل که هر یک به اعتباری به عالم پس از برزخ اطلاق می گردد؛ انسان دارای یک ظاهر و یک باطن است. ابن عربی معتقد است که روح انسان در هر عالمی از عوالم بدون جسم یا قالب ظاهری نخواهد بود بر این اساس انسان در عالم برزخ دارای صورت و یا جسم برزخی است و در عالم قیامت یا روح یا عقل که به اعتبارات مختلف اسامی گوناگون دارد نیز؛ روح یک قالبی دارد. همانگونه که دراین جهان ما لذت یا رنج جسمی و روحی داریم در عوالم دیگر هم لذت یا الم هم روحی است و هم ظاهری. در اینجا گفته می شود که مثلاً شکنجه روحی بدتر از شکنجه جسمی است و یا آرامش روح از آرامش جسم مهم تر است. در آخرت نیز قضیه به همین منوال است؛ لذت و  الم هم روحی است  و هم ظاهری. تفاوت ماهوی بین این جهان با عوالم دیگر نیست چون روح ما ثابت است و فقط صورتها و قالب ها متغیر هستند. لذت و الم اصلی هم مربوط به روح است. مثلاً گفته شده که حرمان روحی بالاتر از عذاب ظاهری جهنم است. در قرآن آمده که فوا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله. انسان حسرت می خورد از دوری از خدا. یا حضرت علی علیه السلام می فرماید: الهی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک یا اهل معنا این قدر از فراق نالیده اند؛ به جهت اهمیت مرتبه روح و جان است به ظاهر و قالب. در نتیجه بهشت و جهنم هم دارای دو بعد ظاهری و باطنی است. ممکن است کسی در بهشت به حسب نعم ظاهری با دیگری برابر باشد از حور قصور و طعام و شراب ولی یکی در قلب با خدا باشد و هر دمی تجلیات او را مشاهده نماید ولی دیگری فقط سرگرم ظاهر باشد و نداند که آن مرد الهی در چه حال و مشاهده قلبی است. نکته دیگر اینکه هر چیزی در عالم محتاج رزق است و این اعم از مادیات و غیر مادیات است. همانطور که در این جهان بدن ما نیازمند غذاست، بدن برزخی یا قیامتی هم محتاج غذاست که آن غذا یا غذای بهشتی است و یا غذای جهنمی. روح هم در هر عالمی نیاز به غذا دارد که آن غذاهای معنوی مثل عبادات و عقاید صحیح است و یا مکاشفات و مشاهدات غیبی و بالاتر از همه مشاهده جمال محبوب و ادراک تجلیات اوست. و اگر جهنمی باشد روحش در غم دنیا و حسرت مادیات است.  

تقیه عارف

تقیه در عرف علمای ظاهر و عوام مردم یک مرتبه ظاهری فقهی است که معمولاً در زندگی کمتر موردی رخ می دهد که انسان مجبور به تقیه شود.  که آن اغلب برای حفظ جان از شر دشمنان است که می تواند اعتقادی یا عملی باشد. یعنی انسان مذهب و دین خود و اعمالش را برای حفظ جان مخفی کند. اما تقیه به همین جا ختم نمی شود؛ اهل معرفت به جهت احوال و مقامات خود نیز باید برخی از  اعتقادات و رفتار خود را از خلق مخفی نمایند. در روایات نقل است که التقیه دینی و دین آبایی. دین ائمه هدی علیهم السلام تقیه است. که این به جهت عدم ادراک مردم عامی از حقایق و بطون عالم وجود است. در قرآن و روایات تقیه بسیار به چشم می خورد. همانطور که بزرگسالان در بسیاری موارد از کودکان تقیه می کنند اهل الله هم ناچار از تقیه می باشند. یه عنوان مثال چون عامه در شرک خفی بسر می برند و از توحید حقیقی بویی نبرده اند افعال را به خود و دیگران نسبت می دهند. اهل الله هم مجبورند به زبان عامه با آنها سخن بگویند اگرچه در دل مخالف آن باشند. چون سر و کارت با کودک فتاد پس زبان کودکی باید گشاد. حتی در بین انبیاء و اولیاء نیز اختلاف درجه در توحید و حقایق وجود دارد چنانچه خضر به موسی گفت انک لن تستطیع معی صبرا ( تو طاقت نداری با من صبر کنی) و علت آن هم طبیعی است چون تو علم به کارهای من نداری و کیف اصبر ما لم تحط به خبراً. افراد عامی هم چون علم به توحید و حقایق ندارند، کملین با ایشان به زبان کودکانه سخن می گویند که این تقیه اولیا است. به عنوان نمونه معصومین علیهم السلام  به همه چیز در عالم علم دارند اما در اغلب موارد این علم را به مردم نشان نمی دادند و اخبار را  از مردم سوال می کردند در حالی که پاسخ را می دانستند!  ایشان از همه چیز بی نیاز بودند اما در ظاهر با مردم غذا می خوردند و می خوابیدند و ... 

بدون شک بالاترین مرتبه تقیه از آن حضرات چهارده معصوم علیهم السلام است چون علاوه بر عوام الناس، ایشان ممکن است از بسیاری از خواص و اهل معرفت نیز تقیه کنند. چون کسی به علم لایتناهی ایشان احاطه ندارد. اولیا نیز به حسب علم خود عمل می کنند. پس کلام معصوم به حسب فهم شنونده است نه به اندازه علم خود که عین حقیقت می باشد. گاهی در روایات سخن به گونه ای است که عوام از آن فهم ساده دارند و سالک به قدر سلوکش و عارف به اندازه معرفتش. قرآن نیز به همین منوال بیان نموده است. نکته دیگر در باب تقیه این است که گاهی سالکین و مجذوبین به جهت غلبه حال و تجلی الهی تقیه نمی نمایند و بی پرده برخی از اسرار و حقایق را بیان می کنند که عوام طاقت قبول آن را ندارند. این نوع سخنان موجب تکفیر ایشان می شود. در حالی که سخن حق و حقیقت است و عامه مردم  در واقع در کفر و شرک به سر می برند نه ولی الهی و سالک راه خدا. اما این بی پرده سخن گفتن و عدم تقیه ممکن است در مورد اهل جذبه و به حسب غلبه حال بر ایشان پدید آید و چون ایشان در توحید غرقند به عالم مادون خود و خلق توجهی ندارند. ولی اولیای کامل مکمل احکام تقیه را مراعات می نمایند و ضمن حفظ مرتبه توحیدی و فنای الهی خود از مردم نیز تقیه می کنند و هر حرفی را برای عامه نمی گویند. کسانی مثل حلاج و بایزید و جنید گاهی به جهت غلبه حال مراعات مردم را نمی نمودند اما کملین همانند معصومین مراعات حال مردم ضعیف را می نمایند. لذا شطحیات از کملین معمولاً سر نمی زند ولی از کسانی که در سفر دوم از اسفار اربعه هستند صادر می گردد.  

جمعه

جمعه آخرین روز هفته است که به جهت تاکید شرع به اهمیت آن روز تعطیل در بین مسلمین است. روزی که بیع را باید ترک نمود و ذروا البیع. روزی است که متعلق به امام زمان  است و حضرتش در آن روز ظهور خواهد نمود. یکی از اعیاد جمعه است و ... اما حقیقت جمعه چیست؟ یکی از نام های روز قیامت یوم الجمع و یوم المجموع است.  جمعه با قیامت در ارتباط است. دنیا عالم تفرقه و یا به عبارتی فرق الفرق است در مقابل، قیامت مرتبه و یا عالمی است که همه حقایق جمع است. زیرا ظهور حق تعالی و ظهور حجت خداست. و هرگاه امام زمان برای کسی ظاهر شود، حقایقی بر او مکشوف می شود. آن زمان قیامتش به پا شده است. زیرا قیامت زمان فیزیکی برای همه مردم نیست بلکه قیامت مقام و مرتبه است که برای هر کس در زمان خاصی رخ می دهد. اگر به مقام قیام و استقامت باطنی برسی آن وقت قیامتت به پا شده است و لو اینکه در این جهان مادی باشی. همچنین جمعه  نیز یک مقام معنوی است و این روز جمعه که زمان فیزیکی است نشانی از آن حقیقت است. جمعه باطنی زمانی است که ولیّ در قلب مومن ظهور می کند. در نتیجه او از تفرقه ها به جمع می رسد چون خدا در قلبش ظاهر شده است. همچنین عید است یعنی رجوع به اصل و مبدا. در آن روز بیع را باید ترک نمود زیرا بیع مربوط به زمانی است که بنده در بعد از حق است که تصور می کند عملش او را به قرب می رساند و یا اینکه در مقابل عمل، به دنبال ثواب و پاداش است اما انسانی که به ولایت راه یافت، دیگر با حق معامله نمی کند.عبادتش برای هدف خاصی نیست بلکه تحت جذبه عشق به عبادت می پردازد.  

صاحب زمان

یکی از القاب امام زمان علیه السلام، صاحب الزمان است. بزرگی می فرمود صاحب الزمان یعنی همنشین و مالک زمان. حضرت ولی عصر(عج) مالک زمان است. یعنی زمان تحت قدرت اوست. او زمان را هرگونه که بخواهد اداره می کند. او تحت سلطه زمان نیست بلکه زمان تحت اراده حضرتش حرکت می کند. ما انسانهای عادی اسیر زمان و مکان و ماده و صورت هستیم. اما ولی خدا محصور در این صورتها نیست. برای او زمان ومکان و دنیا و آخرت تفاوتی ندارد. او هر گاه اراده کند در هر زمانی ظاهر می شود برای او گذشته و آینده معنا ندارد. برای او هیچ صورتی محدود کننده نیست و هر گاه بخواهد در هر صورتی ظاهر می شود خواه صورت مادی یا غیر مادی باشد. 

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد          دل برد و نهان شد

لذا حقیقت ولی مطلق، اول است در عین آخر و ظاهر است در عین باطن. ماهیت اسیر دستان یداللهی اوست و موجودات همه بدنبال گرد نعال وی. ای برتر از خیال و قیاس و گمان و  وهم و از هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم. تو در پس پرده غیبت نیستی این غبار هواها و انانیتهاست که حجاب روی توست.  أنَّکَ لا تَحْتجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إلا أنْ تَحجُبَهُمُ الأعمالُ السَّیِّئَهُ دُونَکْ. امام در پس پرده نیست بلکه آن پرده خود تویی که از امام حاضر خود، غایبی. او همیشه با توست ولی تو می اندیشی که در جایی دور و غافل از شیعیان است. او حاضر است و هستی را اداره می کند اما ما نمی بینیم. همه امور هستی از عوالم غیب گرفته تا عالم دنیا در دستان الهی اوست. او منتظر نیست تا روزی زمان ظهورش فرارسد و تازه بخواهد برای خود لشگر و سپاهی سازد و دشمنان را نابود سازد. این تصور کودکانه از امام زمان نتیجه امام نشناسی ماست.  من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه. چه بسیارند اهل عبادت و مسجد و تهجد که امام نشناسند و به مرگ جاهلی می میرند. در این شب میلاد حضرتش عرضه می داریم که ای صاحب دلهای بی قراران، این پرده های هوا و هوس و انیت ما را کنار زن و دیدگان ما را به نور خود روشن فرما و در قلب ما ظهور کن و بتهای هوا و هوس را بشکن. با دست خود این دجالیتها و دروغها را نابود نما و آن شخص دومی را که درون ما نماد مخالفت با ولایت است را به آتش کش. تکیه به کعبه قلب کن و ندای انا المهدی سر ده و ما گمراهان را هدایت نما یا هادی المضلین.

تأملی در معنای ذنب

ذنب در اصطلاح به معنای گناه و لغزش است. اما دقت در معنای لغوی می تواند برای معنای دقیق عرفانی راهگشا باشد.معنای اصلی کلمه همواره می تواند برای فهم بهتر به ما کمک نماید.زیرا همانطور که قبلاً هم اشاره شد، در بیشتر موارد در لسان شرع منظور، معنای اصلی می باشد نه معنای اصطلاحی و عرفی آن. ذنب درلغت به معنای دم و دنباله است. به این سبب در معنای گناه به کار رفته است که گناه دنباله ای دارد که انسان را در بر می گیرد. اما بنا بر آنچه که بزرگی می فرمود ذنب مختص گناهان متعارف نمی باشد بلکه هرگونه تعلق خاطر و دلبستگی و توجه نوعی ذنب است. این، شامل همه تعلقات انسان می شود. به زبان ساده یعنی انسان باید هر چیز که به دنبال خود بسته رها کند تا فارغ البال به سوی دوست برود؛ و گرنه با تعلقات راهی به او نیست. از این منظر آیات یا ادعیه در این باب معنای بسیار عمیق تری پیدا می کنند. چنانچه که به نبی خطاب واستغفر لذنبک می شود منظور هر گونه وابستگی و تعلق است. نکته در این آیه این است که ذنب به مفرد آمده نه جمع؛ که می تواند اشاره به این باشد که یک ذنب است که بقیه ذنوب به آن وابسته اند و آن خودبینی و انانیت و بلکه انیت است. چنانچه خطاب به یکی از عرفا آمد که وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. اگر انسان بخواهد به توحید برسد باید انانیت و انیت خود را در محبوب محو کند و چون خود را ندید در نتیجه چیزی هم از گناهان و تعلقات به دنبال او نخواهد بود. پس او دیگر ذنبی نخواهد داشت. و ذنوبش تحت مغفرت حق قرار می گیرد. البته این کار با ریاضت سالک به دست نمی آید بلکه با عنایت حق و تجلی او این ذنب پاک می شود. در این هنگام او بی گناه می شود و به مرتبه ای از عصمت دست می یابد. زیرا به مقام توحید راه یافته است.  

علم از منظر شریعت

علم در زبان عربی معادل دانش و دانستن در زبان فارسی است. به لحاظ لغوی هر نوع دانستن با کلمه علم مترادف است. مثلاً اینکه ما می دانیم امروز شنبه است؛ خودش دانستن یا علم است. اما به لحاظ اصطلاحی، علم یا دانش به دانستنی گفته می شود که به وسیله تعلیم و تعلم یا انجام آزمایش و تجربه حاصل می شود. مثلاً ما به فیزیک، شیمی، ریاضی، ادبیات، پزشکی، فلسفه، الهیات و ... علم می گوییم. همانطور که در مباحث پیشین اشاره شد؛ در تفسیر از آیات و روایات نباید به معنای اصطلاحی هر کلمه اکتفا نمود. در بسیاری از موارد، معنایی که شرع از یک کلمه اخذ می کند با معنای عرفی و مصطلح آن بسیار متفاوت است. از علم در لسان شرع به نور و معرفت قلبی یاد شده نه آنچه که توسط تعلیم و تعلم یاد گرفته می شود. لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلم بل العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده. و یا  العلم ثلاثه آیة محکمه فریضة عادله سنة قائمه. این علم بی شک فقه و اصول و فلسفه و عرفان مصطلح و یا علوم دانشگاهی نیست. بلکه نورانیت قلب در شناخت خدا و سیر به سوی او و معرفت اولیای حق است.  حتی این نور با عبادت و ریاضت ظاهری هم بدست نمی آید بلکه با عنایت حق تعالی به بنده می رسد. مگر تقوای تام قلبی که اتقوا الله و یعلمکم الله. بزرگان از عرفا مثل مرحوم امام خمینی معتقدند که علم اصطلاحی گاهی حجاب  می شود حتی علم توحید. و یا به قول جناب حافظ: بشوی اوراق اگر هم درس مایی       که علم عشق در دفتر نباشد. از این رو علم در لسان شرع و همچنین زبان اهل عرفان، علمی است که حاصل تجلیات خدا بر قلب عبد است. لذا علماء ورثه انبیاءاند و این میراث، علم الهی بالتجلی است نه فقط علم به ظواهر شرعی که در کتب نقل شده است. در نتیجه آنچه که در روایات از فضیلت علم و عالم فرموده شده از قبیل گسترش بال ملائکه برای طالب علم یا ارزش عالم نسبت به عابد و امثالهم شامل علوم حوزوی و دانشگاهی نمی شود. اگرچه این علوم ظاهری نیز برای نفوس مستعده می تواند مفید و اقع گردد. اما خدا و معصومین علیهم السلام به اینها علم نمی گویند. زیرا حق تعالی و یا معصوم در مورد هر کلمه، معنای کامل و حقیقی آن را مورد نظر دارد.   

ممکن توهمی

شیخ محمود شبستری از عرفای قرن هشتم که به خاطر تالیف کتاب گلشن راز شهرت دارد کتاب دیگری به نام حق الیقین نیز دارد در بخشی از این کتاب در باب ممکنات گوید:ممکن امری است اعتباری که عقل بر وفق خویش از ادراک وجود و عدم به هم درذهن ترکیب کند، و چون به نهایت طور خویش رسد که مبداء طور کشف است حکم کند بدانکه اعتباریات را در خارج وجودی نیست: ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباءکم.(اینها نیست مگر اسمایی که شما و پدرانتان آنها را نام نهادید) جسم وجسمانیات از جواهر و اعراض به جملگی از امور اعتباری اند، به حقیقت وجود خارجی ندارند: کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما. وحدت چون متعین شد نقطه گشت و از سرعت انقضا و تجدد تعینات متناسبه مانند خطی صورت بست، و باز از تجدد تعین خطی جسم پیدا گشت و از تجدد تعینات جسمی حرکت مصور شد و ازتعینات متوافق زمان در وهم آمد و کثرت موهومۀ غیر متناهی نمودن گرفت: کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی اذا جائه لم یجده شیئا. حقیقت- چون از توهم وجود، معدوم و ممکن و تعینات معدومات کثرت ناشی گشت الى مالانهایة، هر مرتبه از او به مثابت اعداد ازواحد به خاصیتی و اسمی مخصوص شد و اختلافات عدمی، نمودن گرفت: و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة ولایزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم. و پیوسته در اختلافند مگر آنهایى که پروردگارت رحمشان کرده باشد و بهمین منظور هم خلقشان کرده است. 

در عرفان وحدت حقیقی و کثرت اعتباری است. چیزی جز حق در عالم نیست و کثرات در واقع موهوم و معقولند. آنچه که ما از عالم می بینیم حقیقت عالم نیست بلکه صورت وهمیه عالم است. در هستی چیزی جز ظهور حق تعالی وجود ندارد. عارف در مقام فنا و محو کلی جز حق نمی بیند و احکام کثرت بر او جاری نیست. شاید دعای: یا هو یا من لا هو الا هو. هیچ هویتی جز حق نیست؛ اشاره به این معنا باشد. عارف در  مقام صحو بعد المحو و سفر چهارم از اسفار اربعه که رجوع به خلق است، عالم را ظهور و آیه خدا می بیند. اما مشکل ما در درک حقیقت این است که عقل، عاجز از ادراک معنای ظهور و تجلی است. زیرا عقل، ظهور را غیر از مُظهر می داند. در حالی که در ظهور، غیریت نیست. اما کملین از اولیاء این حقیقت را ورای طور عقل ادراک می کنند و بدیهی است که نمی توانند آن را برای خلق تبیین کنند. 

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر       من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش

در نتیجه برای دریافت توحید باید از ابزاری غیر از عقل نظری سود جست که آن شهود تام قلبی است که مافوق عقل، حتی عقل کلی است. پس آنچه که فلاسفه در باب وجود سخن گفته یا متکلمین همگی به بیراهه رفتن است چون ابزار آنها عقل است و عقل در ادراک وحدت ناتوان است. فیلسوف یا متکلم دانا کسی است که در این باب سکوت کند و به عجز خود از درک توحید اعتراف کند. وگرنه سخنش جز شرک نخواهد بود.

محتسب

در ادبیات عرفانی به خصوص اشعار حافظ، محتسب به معنای عقل جزیی یا انسان عاقل است. چون عقل حسابگر است و محتسب در معنای اصلی یعنی حسابگر. اما این لغت در ادبیات عامیانه به معنای پلیس و مامور حکومتی است. او هم چون از مردم حساب پس می گیرد محتسب نامیده شد. معمولاً در اشعار حافظ محتسب کسی یا چیزی است که با شراب و مستی عاشق مخالف است. ساقی بیار باده و با محتسب بگو / انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت. یا محتسب کسی است که کار و عمل را به دستور و وظیفه و تکلیف انجام می دهد به خلاف عاشق که اعمالش با حساب و کتاب و سود و زیان نیست. دوستان دختر رز توبه ز مستوری داد / شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد. 

 عشق در باطن حرکت می کند و تحت تاثیر تجلی و جذبه معشوق است و به دنبال  منفعت نیست خواه آن منفعت ظاهری باشد خواه معنوی. اگر در ظاهر به محبوب راهی نداشته باشد در باطن و در قلب خود شرابی دارد که عقل محتسب آن را نمی تواند مختل کند. چنانچه حافظ گوید: محتسب نمی داند این قدر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی. عقل مست ریاست است ولی عاشق مست جمال یار است ودر جام جم خود تجلیات محبوب را مشاهده می کند.

صدیقه و محدثه

یکی از القاب حضرت زهراء سلام الله علیها صدیقه می باشد. بنا به تفسیر یکی از بزرگان، صادق یعنی کسی که مطابق واقع و حقیقت سخن می گوید اما صدیق یعنی کسی که مطابق سخن او در عالم خارج ظاهر می شود. یعنی او مصداق عینی می سازد و هر چه بگوید همان می شود. بر این اساس هرچه حضرتش بفرماید در عالم تحقق می یابد و  قولش مثل قول حق است بلکه همان قول حق است. چنانچه گفت انما امرنا اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. پس صدیقه به عکس تفسیر اهل ظاهر فقط به معنای راستگو نیست بلکه به معنای مصداق ساز در خارج است. 

لقب دیگر آن حضرت محدثه است. این لقب نیز به درستی تفسیر و تعبیر نشده است. در سخن اهل ظاهر محدث کسی است که حدیث از پیامبر یا اهل بیتش نقل کند. اما معنای حقیقی حدیث، سخن نو و تازه. حدوث و حادث هم مترادف حدیث است یعنی چیزی که قبلاً نبوده و سابقه نداشته و تازه است. محدث حقیقی کسی است که از جانب خدا سخن یا حقیقتی را که قبلاً هیچ سابقه ای نداشته آشکار می سازد. حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها تجلیات و حقایقی از ذات الهی را ظاهر می سازد که تا کنون هیچ نبی یا ولیی در عالم ظاهر نساخته بود. لذا محدثه است یعنی کلام نو و تجلی بی سابقه الهی است.    

انت السلام

در ادعیه تعقیبات نماز آمده است که: اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ لَکَ السَّلاَمُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلاَمُ‏ سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلاَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‏... سلام یکی از اسماء الهی است. این دعا پس از تسبیحات حضرت زهراء (س) وارد شده است. بزرگی فرمود که سلام در قرآن منظور حضرت زهراء (س) است. دقت در این دعا دو نکته مهم به ما می آموزد یکی اینکه بعد از تسبیحات حضرت زهرا (س) آمده یعنی با این تسبیحات و با حضرتش در ارتباط است و دیگر اینکه در ادامه دعا به همه انبیاء و ائمه هدی سلام می فرستد به جز خود حضرت زهراء. شاید منظور این باشد که آن حقیقت، خود سلام است. انت السلام؛ تو سلامی و سلام از توست و به تو باز می گردد. حضرتش (س) مظهر اسم سلام خداست. مرسلین و انبیاء با او آشنا بودند. نکته دیگر اینکه در تمام زیارت ها همیشه ابتدا به سلام است السلام علی ... رد سلام واجب است حتی در حال نماز. به جای خداحافظی در اتمام نماز و در زبان عربی سلام می گوییم. اگر سلامت و دوری از آفات و مضرات مادی و معنوی می خواهی با سلام یعنی حضرت زهراء سلام الله علیها باید ارتباط برقرار کنی. نام او و توسل به او دارالسلامی است که خدا به آن دعوت نموده والله یدعوا الی دار السلام. لذا او و شیعیانش فطمت من النار او و شیعیانش از آتش به دورند. هر کس در عالم وجود، سلامتی می خواهد باید با آن حضرت ارتباط برقرار کند و در کنف حمایت او قرار گیرد و گرنه در آتش دنیا و آخرت و هواهای نفسانی گرفتار می شود. غافل اهل ظاهر که آن حقیقت را در حجاب ظاهری خلاصه نمودند.       

قریه و مدینه در قرآن

در قرآن 61 مرتبه کلمه قریه و قری ذکر شده است و در مقابل 14 مرتبه کلمه مدینه آمده است. قریه به معنای روستا یا شهر کوچک است در مقابل مدینه که شهر بزرگ می باشد. دقت در این آیات نکته مهمی را در بردارد و آن اینکه معمولاً آیاتی که در مورد اهل قریه آمده با الفاظی مثل ظالم، نائم، بی ایمانی، کفر، عمل خبیث همراه است. در این آیات اغلب خداوند اشاره به هلاک نمودن اهل قریه توسط حق دارد. همانگونه که قبلاً نیز اشاره شده قریه یا روستا منظور همین روستای ظاهری نیست. بلکه مرتبه و جایگاهی است که اهل دنیا در آن هستند و اهل قریه به عبارتی اهل دنیا و اسیر دنیا و هواهای نفسانی هستند. و ان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یوم القیمه او معذبوها عذاباً شدیداً. در این آیه اشاره شده که تمام قریه ها قبل از روز قیامت هلاک می شوند. در روایاتی توصیه شده که در روستا نمانید و به شهر بروید زیرا اهل روستا و قریه ظالمند. مرحوم حاج آقا دولابی نیز در سخنان خود به طور غیر مستقیم به این موضوع اشاره دارد. در آیه دیگر مومنین می گویند که ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها. از این مطالب نتیجه می گیریم که اهل قریه اهل دنیا و در بعد از حق به سر می برند به خلاف اهل مدینه که در اغلب آیات از ایشان به خوبی یاد شده است. به نظر می رسد اهل مدینه اهل معنا و اهل معرفت باشند. در برخی آیات از اهل مدینه با لفظ رجل که به معنای مرد الهی و ولی خداست یاد شده است. و جاء رجل من اهل المدینه یسعی ... انی لک من الناصحین. و یا و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین. و کلام نبوی که فرمود انا مدینه العلم و علیّ بابها. از این کلام نتیجه می گیریم که فهم کلام خدا به سادگی ممکن نیست  و ما نباید آن را با سخن ساده مردم عادی خلط نماییم. از نظر ادبیات عامه مرد یعنی جنس مرد در مقابل زن  اما از منظر خدا و اولیاء مرد یعنی انسان الهی و مرد خدا. پس مفسر باید با ادبیات خدا و معصومین آشنا باشد سپس تفسیر نماید.

کافر، مومن و عارف

ابن عربی در کتاب العبادله در باب عبدالله بن عبد الشکور بن داوود؛ کافر و مومن و عارف را این گونه تعریف می کند: "کافر از ربش به نفسش عدول می کند و مومن از نفس به ربش عدول می کند و عارف از ربش به ربش عدول می کند. کافر در ظلمت واقع است لذا محجوب است و مومن در نور واقع است پس صاحب کشف است و عارف حجابهای نور و ظلمت را پاره نموده و حق را به حق می بیند و اشیاء را نیز به حق می بیند ولی مومن به نور حق می نگرد نه به واسطه حق."

شیخ در این مقال افراد را به سه گروه تقسیم کرده گروه اول که عوام الناس هستند که در واقع کافر به حقند، از رب و پروردگار خود به نفس خود عدول می کنند. در اعتقادات و در اعمال و رفتار متابعت از نفس دارند و رب خود را فراموش کرده اند اگرچه در زبان یا رب  یا رب گویند. چون در اعمال و سکناتش خدا را پوشانده است پس او کافر است یعنی پوشاننده. زیرا افعال را به خود و خلق نسبت می دهد.  اما مومن حقیقی که سالک الی الله است چون در نور از جانب ربش است صاحب کشف است و حقایق را به نور خدا می بیند نه هوای نفس. پس او از نفسش عدول کرده و با نور رب؛ بسوی رب خود حرکت می کند. اما عارف که در واقع به حق واصل شده است از حق به سوی حق حرکت می کند که این سفر حرکت در اسماء الهی است عارف هر لحظه معرفتش به حق بیشتر می شود قل رب زدنی علماً چون تجلیی از تجلیات حق را دریافت می کند که قبلاً آن را نمی دانست. او به حقایق اشیاء با دیده الهی خود علم می یابد. نه مثل مومن که با نور خدا می بیند بلکه عارف با چشم خدا می بیند. بدیهی است که او در شناخت عالم وجود دچار خطا و اشتباه نمی شود.  

عافیت و ابلیت

در دعای روز چهارشنبه می خوانیم: امرضت و شفیت و عافیت و ابلیت. خدا بیمار می کند و شفا می دهد و همو عافیت وسلامتی می دهد و مبتلا هم می سازد. این دعا به خلاف سخن ابراهیم (ع) در قرآن کریم است که می گوید فاذا مرضت فهو یشفین وقتی که من مریض می شوم او مرا شفا می دهد. ابراهیم بیماری را به خود نسبت داد و شفا را به حق. اگرچه ممکن است در استدلال به نمرود این جواب را داده باشد. اما چون مرض برای انسان سخت و رنج آور است و بالطبع بدی تلقی می شود آن را به خود  نسبت داد و سلامتی و شفا را به حق نسبت داد. خوبی را به خدا و بدی را به خودش منتسب کرد. اما کمال توحید در این است که همه را به حق نسبت دهیم که در این صورت همه خوبی است؛ چه مرض و چه عافیت. عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد        وین عجب من عاشق این هر دو ضد. علت این است که هر دو را از محبوب و معشوق می بیند و آنچه که از او رسد نیکوست. چون به نفع بنده است هم مرض و هم صحت و عافیت، هم فقر و هم غنا هم عذاب و هم رحمت. ازین رو بنده چون اینها را مانند داروی تلخ و یا شیرین می بیند که او را از خود و انانیتش رها می سازد؛ او را دوست دارد و خدا را شکر می کند چه در سختی و چه در خوشی. نکته دیگر اینکه اولاً همه چیز از ناحیه حق صادر می شودو از حق جز خوبی و خیر صادر نمی شود اما چون بنده به حقیقت توحید راه نیافته است و آنچه ملایم طبع بیمار او نیست را بدی می پندارد؛ از این رو بدی را باید به خودش نسبت دهد چون شر از خدا صادر نمی شود. اما اگر بدی ندید و رنج نیافت بلکه خیر و خوبی دید آن را به خدا منتسب می کند و شکر می کند چون فقر و مرض هم، نعمت است اما عوام آنرا نقمت می بینند.  منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن       منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن. 

نکته دیگر اینکه خوبی و بدی یا خیر و شر در مورد روابط بین مخلوقات  و بندگان معنا دارد و در ارتباط با حق تعالی خیر و شر معنا ندارد. یعنی ما به دیگران می توانیم خوبی یا بدی کنیم. این موضوع در فقه یا علم اخلاق بررسی  می شود. اما در مورد حق تعالی شر و بدی در حکم سالبه به انتفاء موضوع است هیچ موضوعیتی ندارد که خدا به کسی بدی کند. او هر چه کند خوبی است اگر عذاب کند خیر است اگر نعمت دهد خیر است اگر حیات بخشد خیر است اگر بمیراند باز هم خیر محض است. چون ازو جز خیر صادر نشود و بدیها از ناحیه ماست. یعنی در ارتباط ما با دیگران معنا پیدا می کند. ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک هر چه خوبی به تو می رسد از ناحیه خداست و هر چه بدی به تو می رسد از ناحیه خود توست. بعد در ادامه می فرماید قل کل من عند الله بگو همه از جانب خداست. قل در اینجا نکته لطیفی را به ما می فهماند  یعنی تو در زمانی که به توحید برسی می توانی بفهمی که خیر و  شری نیست و بلکه همه خیر است و آن نیز از خداست.  قل، احتمالاً خطاب به عبدی است که در حالت فناء و محو در حق است که لسانش لسان خداست و از خود سخنی نمی گوید پس به او گفته می شود بگو. در پس آینه طوطی صفتم داشته اند       آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم. تا انسان در مرتبه شرک و دوئیت به سر می برد خیر و شر می بیند که در این مرحله باید خوبی ها را به خدا و بدی ها را به خودش نسبت دهد مثل سخن ابراهیم(ع) و چون به توحید رسید دیگر بدی را نمی بیند یعنی همه آنچه را که بدی یا حتی نقص می دید الان با دیده الهی خود خوب و خیر می بیند. در نتیجه همه را به حق نسبت می دهد. و همه چیز را ظهور اراده او می بیند. خلاصه اینکه بدیها و شرور از ناحیه ما یعنی از ناحیه فکر غلط یا برداشت اشتباه ما از عالم است ما اصابک من سیئه فمن نفسک و یا اینکه بدی و شر در نسبت بین مخلوقات ممکن است معنا یابد.الخیر فی یدیک و الشر لیس الیک خیر در دستان توست و شر به تو باز نمی گردد. چون وجودی ندارد تا به حق برگردد شر در واقع خیال و تصور و برداشت ما از برخی پدیده های عالم است در نتیجه عدم و باطل است پس چگونه به حق باز گردد.  

ناتوانی عقل از منظر شیخ عربی

ابن عربی در باب 172 نظری دقیق در باره عقل دارد وی گوید: چون نزد عقل، فضول زیادی است که آنها را حکم فکر و تمام قوایی که در انسان است بر او وارد می سازند؛ بنابر این هیچ تقلید کننده ای بیشتر از عقل نمی باشد. چون می پندارد که صاحب دلیل الهی است اما صاحب دلیل فکری است. زیرا دلیل فکر او را هر کجا که می خواهد می برد. و عقل مانند کور بلکه کوری است که از راه حق کور است لذا اهل الله افکارشان را تقلید نمی کنند زیرا مخلوق، مخلوق را تقلید نمی کند. به همین سبب ایشان به تقلید خدا روی آوردند و خدای را به خدا شناختند. پس او به حسب آنچه از خویش خبر می دهد؛ هست نه به حسب آنچه از فضول و باقیمانده های عقل بر او حکم می کند. چگونه شخص خردمند را سزاوار است که قوه مفکره را تقلید کند در حالی که آن نظر فکری را به صحیح و غلط تقسیم می کند؟ و محال است که بین نظر صحیح و فاسد آن با نظر فکری فرق گذارد پس ناچار است که در آن به خداوند نیازمند باشد ... غایت عقل در ادراک درست البته در پندار صاحبان مکتب عقل، این است که دلایلشان را بر امور حسی و بدیهی گذارند ولی به اشتباه حس در آغاز نگرش به اشیاء و به اشکال در بدیهیات حکم کردند سپس بازگشته و آنها را به جهت ناممکن بودن دلالت بر آنها باز گرفتند. در نتیجه بازگشت به خدا در تمام امور اولی تر است ... او سبحانه و تعالی تنها عالم است و بس و معلمی است که بر متعلم در آنچه از او می گیرد شبهه و شکی نیست و ما مقلدان اوییم. لذا آنان (اهل فکر و نظر) پیوسته در علم به خدا با یکدیگر اختلاف دارند ولی انبیاء با کثرتشان و فاصله زمانی که دارند در علم به خدا با هم اختلافی ندارند چون علم خود را از خدا اخذ نموده اند همینطور اهل الله و خاصان نیز متقدمان را تصدیق می کنند."

در این مقال شیخ به نکته مهمی اشاره دارد که اهل ظاهر کمتر به آن توجه دارند و آن  این است که عقل بشری مبانی خود را از حس و بدیهیات می گیرد. بعد با دقت می فهمد که انسان خطای حسی دارد و عقل باید خطای آن را اصلاح کند اما فکر نکردند که خطای عقل را چه چیزی باید اصلاح کند عقلی که همه می دانند کامل و بدون خطا نیست. منطق هم به اصطلاح برای رفع خطای عقل بنا نهاده شده حتی در بدیهیات دارای مشکل و اختلاف بین منطقیون است. پس عقل بشر عادی معمولاً از فکر یا از دیگران تقلید می کند. حال که ما باید تقلید کنیم چه بهتر از خدا یا از اولیای کامل او تقلید کنیم تا از خودمان یا دیگران که مثل ما هستند. نتیجه اینکه بی شک عقل نظری به توحید و مباحث مرتبط با آن راه ندارد و در سایر امور هم دچار خطا می شود.

علم و قدرت

بر کسی پوشیده نیست که هر کس که علم بیشتری داشته باشد قدرت تصرف بیشتری دارد. بشر همواره به دنبال کسب علم برای قدرت بیشتر بوده است. الان بشر با علوم ظاهری از ریاضی و فیزیک و پزشکی گرفته تا علوم انسانی به دنبال کسب قدرت بیشتر است. قدرت را هم اغلب برای بدست آوردن هواها و هوسها و لذات دنیوی می خواهد. صرف نظر از هدف علم، قدرت تصرف در اشیاء تابع آن است. چون علم بشر به حسب محدودیتهای علوم ظاهری محدود است، لامحاله قدرتش هم بسیار محدود خواهد بود. تصرفات بشر به وسیله ابزارهای زیادی که ساخته است میسر است. از وسایل حمل و نقل تا تجهیزات پزشکی و آزمایشگاهی و تسلیحات و... همه برای تصرفات افزونتر در جهان است. همانطور که قبلاً اشاره شد هر موجودی در این عالم به عوالم بالاتر متصل است و از آنجا مدد می گیرد، پس علم ظاهری انسان برای تصرفات کامل بسیار ناقص است. بی شک فوق کل ذی علم علیم. بالاتر از هر صاحب علمی، علیم است. و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً ما به شما جز اندکی علم ندادیم. از آنجا که اشیاء به عالم بالا و غیب الهی متصلند، افرادی که به عوالم غیب علم دارند به قدر علمشان قدرت تصرف در اشیاء دارند. اگر تصرف آنها تابع امر الهی یا شرع باشد، صحیح و گرنه آن تصرف جائرانه و غاصبانه است. بی شک قدرت تصرف اولیای خدا از همه بیشتر و قابل مقایسه با علم و تکنولوژی بشری نیست. قدرت یک ولی خدا از تمام انسانها و تکنولوژیشان به تنهایی بیشتر است. در راس همه قدرت ولی مطلق خدا قدرت مطلقه و نامحدود است چون علم او علم مطلق است. نکته مهم در اینجا است که اولیای خدا علم و قدرت خود را برای بدست آوردن دنیا و هواهای خود صرف نمی کنند. ما می پنداریم که ایشان هم مثل ما اگر قدرت پیدا کنند همان آمال و آرزهای کودکانه را دارند؛ و چون از قدرت خود استفاده های دنیوی نمی کنند لابد مثل ما ضعیفند. سوالاتی که عوام الناس می پرسند ناشی از همین تفکر کودکانه است. می گویند چرا امام حسین علیه السلام دشمن خود را از بین نبرد. یا چرا ائمه با دشمنان مدارا می کردند و ایشان را از بین نمی بردند. برخی اهل علم ظاهری هم مثلاً به خیال خود پاسخ می دهند که درست است که خدا قدرت خود را به امام می دهد ولی به او می گوید که از آن استفاده نکن! غافل از اینکه امام قدرت الهی را دارد و بدون هیچ منعی از طرف خدا از آن استفاده می کند. او نماینده تام الاختیار خدا در سراسر هستی است. اما به مصلحت خودش عمل می کند نه به افکار کودکانه ما. اگر کسی قدرتمند بود لزوماً نباید تمام مخالفان خود را از بین ببرد. او بر اساس مصلحت الهی امور عالم را اداره می کند. اما غیر امام یا ولی خدا اگر از راه سیر و سلوک یا ریاضت علم و قدرتی پیدا کرد باید مراقب باشد تا از آن علم استفاده نابجا نکند. برخی از سالکان یا مرتاضان وقتی راهی به عالم بالاتر می یابند و علم و قدرت اندکی پیدا می کنند آن را به رخ دیگران می کشند تا برای خود مرید بسازند و مشهور شوند و از این علم برای ارضای هواهای نفسانی خود بهره می برند و هم خودشان و هم مریدان غافل را به بیراهه می کشند.


فیزیک و متافیزیک

در مطلب قبل گفتیم که بسیاری از مفاهیم اصلی و بنیادین علوم من جمله فیزیک که علم بررسی ماده است، در ابهام است. مفاهیمی مثل زمان، نیرو و فضا دارای تعریف روشن و دقیقی نیستند. در فیزیک کمتر به حقیقت و ماهیت این مفاهیم فکر می شود بلکه آنچه که الان در فیزیک بحث می شود بیشتر توجه به آثار و کاربردهای این مفاهیم است. مثلاً به ماهیت زمان فکر نمی شود بلکه به اندازه گیری و دقت در سنجش آن توجه می گردد. به جای تعریف خودِ زمان، ثانیه را تعریف می کنند. ثانیه با خودِ زمان خیلی فرق دارد. ثانیه یک امر قراردادی است که می تواند تغییر کند ساعت و ثانیه اثر زمان در جهان مادی است. اما حقیقت زمان یک امر غیر فیزیکی یا متافیزیکی است. به همین علت است که فیزیکدانان از تعریف ماهوی آن ناتوانند. زمان در واقع ظرفی برای حرکت است خواه آن حرکت مادی باشد یا نباشد. در برخی روایات آمده لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر. ابن عربی نیز دهر را از اسماء الهی می داند. و بدیهی است که هر اسمی مظهری می خواهد و زمان در هر عالم مظهر اسم الدهر است. 

نکته دیگر اینکه دانشمندان علوم مادی غافل از این هستند که تمامی عالم وجود به هم پیوسته اند از عالم غیب تا عالم طبیعت. هر موجودی در این جهان به عوالم بالاتر از خود متصل و مرتبط است. اما دانشمندان از این نکته اساسی بی خبرند. و سعی می کنند هر چیزی را در این جهان بدون توجه به جهانهای دیگر بررسی کنند لذا هرگز به حقیقت اشیاء و پیش بینی دقیق رفتار آنها پی نمی برند. هر شیئ مادی از ذرات زیر اتمی گرفته تا گیاهان و جانوران دارای یک روح مدبر هستند که به نوعی آن شیئ را تحت کنترل دارند و چون ما فقط به همین جرم مادی نظر کنیم بدون توجه به آن روح مدبر و تاثیرات عوالم دیگر و همچنین تاثیر و تاثرات اشیاء و ارواح بر یکدیگر هرگز نمی توان رفتار و حقایق یک شیئ پی برد. شاید مثالی بهتر این موضوع را روشن کند. در خیمه شب بازی  فردی در پشت صحنه عروسکها را حرکت می دهد و به جای آنها سخن می گوید. طفل خردسال چنین پندارد که عروسکها خودشان حرف می زنند و حرکت می کنند. اما عاقل می داند که عروسک نیست که حرکت می کند بلکه انسانی در پس آن است. اهل علوم ظاهر چون ارتباط اشیاء را با عالم غیب قطع می کنند نمی توانند به ماهیت اشیاء پی ببرند. مثل همان کودک که برود و به بررسی عروسک بپردازد و ببیند که چگونه حرکت می کند یا چگونه حرف می کند اما هرگز به پشت صحنه توجه نکند. از این رو اگر بشری بخواهد فیزیکدان حقیقی هم بشود باید به عوالم غیب سفر کند و ربط موجودات با عالم ارواح ببیند و بالاخره ربط اشیاء با خدا را مشاهده نماید. در آن زمان است که می تواند ماهیت اشیاء را ببیند و ادراک یابد. لذا از حضرت رسول اکرم (ص) نقل است که فرمود رب ارنی الاشیاء کما هی خدایا اشیاء را آن گونه که هست به من نشان ده. ما اشیاء را می بینیم اما نه آن گونه که هست. بلکه صورت مجازی و غیر واقعی از آنها را می بینیم. اما اولیای خدا به حقیقت و ماهیت اشیاء علم دارند. در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام آمده که عرفت الله بالله و عرفت الاشیاء بالله او خدا را به خدا و اشیاء را نیز به خدا شناخته است. تا کسی خدا شناس نشود هیچ چیزی را کما هی نخواهد شناخت. 

مفاهیم بنیادی علوم

تعاریف و مفاهیم بنیادی در هر علمی از دشواری و پیچیدگی زیادی برخوردار است. حتی می توان گفت که برخی از مفاهیم اصلی علوم غیر قابل فهم و غیر ملموس است. به عنوان نمونه در فیزیک که علمی تجربی و یا مادی ترین علم جهان است مفاهیمی چون زمان و فضا و یا گرانش و نیرو تعریف روشن و قطعی ندارد.  هر علم بر مبنای مفاهیم بنیادی آن استوار است فهم آن علم مستلزم فهم تعاریف و مفاهیم اصلی آن علم است. و چون فهم آن مبانی فعلاً برای بشر در ابهام است، آن علم بر پایه های سست بنا نهاده شده است. این قضیه در علومی مثل منطق و ریاضیات و حتی فلسفه نیز حاکم است. مثلاً در فلسفه مفاهیم اصلی مثل وجود و ماهیت، عقل، نفس و ... تعریف روشن و قطعی ندارد. اغلب محققین و دانشمندان علوم کمتر به این مفاهیم اصلی توجه دارند و خیلی سریع به جزئیات آن علم توجه می کنند غافل از اینکه اگر این مفاهیم اصلی روشن نشود ما در جزئیات دچار اشکال می شویم. بسیاری از اشکالات از فهم نادرست مفاهیم به وجود آمده مثلاً در فلسفه برخی وجود را با موجود خلط نموده اند. بی شک اگر این مفاهیم بنیادی روشن گردد بسیاری از ناشناخته ها برای بشر آشکار می شود. به نظر نویسنده علت مجهول بودن اینها، یگانگی و پیوسته بودن کل عالم وجود است. چون تمام عالم هستی از جهان ماده گرفته تا عوالم غیب، به هم متصل است بلکه در درون هم و یکپارچه است؛ اگر ما آنها را از هم جدا کنیم و به صورت مستقل بررسی نماییم دچار سر درگمی و اشتباه خواهیم شد همین کاری که دانشمندان و محققان علوم مختلف انجام می دهند و همواره دچار تحیر می شوند. اما اگر کسی هستی را از بالا و از عالم غیب بنگرد (یدبر الامر من السماء الی الارض) یعنی تدبیرات عالم از بالا به پایین مشاهده نماید، به حقایق مسائل پی می برد. بی شک چنین کسی سالک و ولی الهی است. با پای استدلال یا آزمایش فیزیکی که حتی ضعیف تر از برهان و استدلال است؛ خیلی به حقایق نمی توان راه یافت. اگرچه همه این علوم بشری با همین روش ایجاد و پیشرفت نموده است. به قول مولوی پای استلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود. با پای چوبین زیاد نمی توان راه رفت و همین پیشرفتها حاصل همین قدمهای چوبین بوده است.   

معنای لعن

برخی تصور می کنند که لعن به معنای ناسزا و دشنام از روی خشم و ناراحتی است. اما با دقت در این کلمه در می یابیم که معنای لعن در شرع به معنای ناسزا نیست. زیرا خدا یا معصوم علیه السلام، خشمگین و ناراحت به معنای مصطلح آن نمی شوند. ناسزا گفتن افراد عادی از روی خشم و عصبانیت و احساسات بشری است. اما خدا، یا معصوم از این صفت به دورند. چون کسی به خدا ضرری نمی تواند بزند تا خدا را خشمگین کند. غضب خدا غیر از غضب عوام است. همینطور به انسان کامل و ولی مطلق خدا نیز نمی تواند صدمه بزند. اما معنای لعن طبق کتب لغت دور نمودن و راندن است. اغلب لعن را به دوری از رحمت حق معنا می کنند. اگر در قرآن خدا گروهی را لعن می کند به معنای ناسزا نیست و اگر امام در دعایی کسی را لعن می کند به معنای ناسزا نیست. بلکه دقیقاً به معنای سزاست یعنی آن شخص سزاوار لعن است و مستحق آن و به لحاظ استحقاقش، به او لعن گفته می شود. و گرنه اگر مستحق آن نباشد لعن به او گفتن صحیح نیست و به عبارتی ناسزاست. و بدیهی است معصوم کلام ناصحیح و ناسزا به کسی نمی گوید. اگر امام حسین علیه السلام به حر فرمود که مادرت به عزایت بنشیند نمی خواست توهین یا ناسزا بگوید بلکه پرده از واقعیتی برداشت که آن کشته شدن حر بود. یعنی تو کشته می شوی و مادرت در عزایت می گرید. پس امام علیه السلام جز حق و حقیقت نمی فرماید و مانند افراد عادی بشر احساساتی و عصبانی نمی شود. چون فرد ملعون به حسب اعمال یا صفات اخلاقی و یا هر علت دیگری، مستحق لعن می شود؛ به او لعن می گویند و خدا از رحمتش او را به دور می دارد. خداوند به هر موجودی به حسب استحقاق و قابلیت، اعطا می کند. پس قابلیت ما ظرف اعطای حق است. و اگر به مقدار قابلیت کسی به او ندهند در واقع به او ظلم شده است. اگر ابلیس به لعن الهی ملعون می شود قابلیتش چنین اقتضایی دارد. و اگر فرضاً کسی به او به جای لعن، سلام بفرستد؛ به او ظلم کرده است. پس ممکن است که بدون کینه و یا دشمنی ما کسی را لعن کنیم. اما گاهی افراد سوال می کنند که چرا ما در زیارت عاشوراء ظالمین به اهل بیت را لعن می کنیم. لعن بر ظالمین به اهل بیت به معنای دوری کردن از آنها در اعمال و رفتار است. و گرنه اگر کسی در عمل شبیه به ظالمین باشد و دائم به آنها لعن کند، این لعن برای او اثری ندارد. اگر بر شمر و یزید و ... لعن می کنیم یعنی در عمل مثل آنها ظالم نباشیم و صفت آنها را که مقابله با امام بود را نداشته باشیم. معنای لعن یعنی من صفت مخالفان اهل بیت و ولایت را از خودم دور می کنم. پس هر گاه خواستی لعن بگویی به دشمنان خدا، سعی کن صفت آنها را ازخودت دور کنی و آن صفت خودخواهی در برابر خدا را از بین ببری. نکته دیگر اینکه اگرچه ملعون از رحمت حق به دور است یعنی نمی تواند و یا نمی خواهد رحمت حق را به جان قبول کند؛ اما باز رحمت حق او را در یک مرتبه در برگرفته است رحمتی وسعت کل شیئ. شاید معنای لبخند امام حسین علیه السلام به قاتلش این باشد که تو هم در تحت رحمت من هستی. ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ...

عبودیت و ربوبیت

در حدیث مشهوری از امام صادق علیه السلام در کتاب مصباح الشریعه منقول است که: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه فما فقد فی العبودیه وجد فی الربوبیه و ما خفی عن الربوبیه اصیب فی العبودیه عبودیت و بندگی جوهره و حقیقتی است که کنه آن ربوبیت است پس هر آنچه که در عبودیت گم شود در ربوبیت پیدا می شود و هر آنچه که از ربوبیت مخفی می شود در عبودیت آشکار می شود. 

هر قدر که بندگی در انسان قوی تر شود کم کم ربوبیت در او ظاهر می شود. بندگی دراینجا به معنای قرب به حق تعالی است. از آثار قرب به خدا و اولیای او، ظهور صفات الهی در انسان است. بندگی و عبودیت انسان مثال حق می کند چنانچه در حدیث قدسی است که عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی بنده من اطاعت مرا کن تا تو را مثل خودم کنم من به هر چه بگویم کن فیکون می شود تو هم به هر چه بگویی کن فیکون می شود. عبودیت در این مرتبه نیز با عشق و محبت حاصل می شود نه فقط با عبادت ظاهری. پس صفات معشوق در عاشق ساری می شود. همانگونه که در مباحث قبلی به آن اشاره شد در مقام قرب و فنا اسماء الهی بر بنده تجلی می کند و این تجلی در و اقع ربوبیت بنده در عالم است اما به خلاف آنچه اهل ظاهر پنداشته اند، این ربوبیت در مقابل ربوبیت خدا قرار ندارد بلکه در واقع ظهور ربوبیت حق به دست عبد است. اگر عبودیت کامل و مطلق باشد بنده عبدالله می شود یعنی عبد اسم اعظم که بالاترین اسم است. پس او در مقام عبودیت کامل می شود چنین بنده ای در مقام ربوبیت نیز کامل و اکمل است. پس او رب مطلق است. ربّ به معنای پرورنده و پروردگار است نه به معنای ذات حق. این مقام خاص انسان کامل است و دیگران از انبیاء و اولیاء عبدالله صرف نیستند بلکه عبد اسماء دیگرند. در نتیجه ربوبیتشان محدود و بلکه تحت سلطنت ربوبیت انسان کامل است. 

نکته دیگر در این بحث این است که از این روایت می فهمیم که اولیاء خدا دارای دو شأن و دو مرتبه هستند یکی مرتبه عبودیت و دیگری مرتبه ربوبیت . در مرتبه عبودیت عبد ندای انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکینی سر می دهد. و در مقام ربوبیت انا الاول انا الاخر انا الظاهر انا الباطن و ... سر می دهد. انسان کامل و ولی مطلق چون در همه زمینه ها کامل است در مقام عبودیت نیز عبد کامل و در مقام ربوبیت نیز رب مطلق است.چنانچه فرمود نحن صنایع الله و الخلق صنایعنا ما ساخته خداییم و خلق ساخته ما هستند. اگرچه اهل ظاهر فقط مقام عبودیت انسان را قبول دارند و منکر مقام ربوبیت اولیا خدا هستند و هرگز نمی توانند این معنا را ادراک نمایند. در مورد روایات در باره  ائمه هدی نیز یا آنها را ساخته غالیان پندارند یا در سندش مناقشه می کنند. ذرهم فی خوضهم یلعبون. 

احسن صورت

در روایتی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده که رایت ربی فی احسن صوره. نکات دقیق و پیچیده ای در مورد صورت و اسم مصور حق وجود دارد که انسان را متحیر می کند. نکته ای که در این مختصر می توان بیان داشت یکی در مورد رویت ربّ به طور مطلق است و دیگری در باره احسن صور است. در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام آمده که ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه او فیه. الله را قبل و بعد و در تمام اشیاء مشاهده می نماید. الله که اسم اعظم است در تمام اشیاء ظاهراست. یعنی علی رغم اینکه همه اشیاء مظاهر اسماء گوناگون حق تعالی هستند اما همه اسماء در واقع ظهور اسم اعظم هستند و از خود هیچ ندارند. 
نکته دیگر اینکه چون الله، رب انسان کامل است؛ می توان اینگونه جمله نبوی را معنا نمود که ایشان الله را در احسن صورت مشاهده نموده است. انسان کامل در همه اشیاء اسم اعظم را مشاهده می کند ولی نکته این روایت در این است که الله را در بهترین و زیباترین صورت و شکل مشاهده می نماید. سوالی که مطرح می شود این است که این صورت احسن چه حقیقتی در عالم است؟ کیست که زیباترین صورت خداست؟ بزرگی می فرمود که ظهور حسن در عالم به نحو اتم و اکمل در امام حسن و امام حسین علیهما السلام  است. بر این مبنا از میان حضرات معصومین که همه احسن صور حق هستند، حسنین این صورت را بهتر ظاهر ساختند. امام حسین (ع) نیز ظهورش در عالم از برادر بیشتر است. در نتیجه معنای جمله پیامبر این می شود که پروردگار خود را در بهترین صورت که حسین است؛ مشاهده نمودم. 

هست از هر مذهبی آگاهیم                   الله الله مـن حـسیـن اللهـیـم

بندۀ کس نیستم تا زنده ام                      او خدای من ، من او رابنده ام

نی شناسای نبیم نی ولی               من حسینی می شناسم بن علی


نعمت های بهشتی در نگاه ابن عربی

شیخ در کتاب دقیق و موجز العبادله که معارف کم نظیری در آن است در باب نعم بهشتی گوید: علوم بر پنج قسمند؛ علم احوال که شبیه به خمر است و علم اوهام که شبیه به عسل است و علم توحید که شبیه به شیر است علم توحیدی که به آن شرایع آمده است. و علم رسوم که شبیه به آب است و آن بر دو نوع است آب باران و آب چشمه. آب باران متعلق به ارواح و آنچه وابسته به آن است و دیگری آب چشمه است و آن علم به عالم ترکیب و آنچه وابسته به آن و در معنای آن است. و قول خدا که غیر اسن یا غیر متغیر؛ همان است. پس علوم بر دو قسم است علمی که معلومش متغیر است و علمی که معلوم آن تغییر نمی کند. و وقتی که علم واحد باشد تغییر نمی کند. آن علمی که شبیه آب چشمه است متغیر می باشد به خلاف آب باران که صفت واحد دارد.  

ابن عربی آیه شریفه مثل الجنة التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر ءاسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین و انهار من عسل مصفى و لهم فیها من کل الثمرات و مغفرة من ربهم کمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حمیما فقطع امعاهم. معنا نموده است. در این آیه برخی نعمتهای بهشتی آمده است. آب غیر آسن یعنی آبی که خراب نمی شود نهرهایی از شیر که طعم آن تغییر نمی کند و نهرهایی از شراب که موجب لذت شاربین است و نهرهایی از عسل صاف و از هر ثمره ای برای بهشتیان است و مغفرتی از طرف ربشان شامل ایشان است. 

شیخ همه این نعمتها را به علم تاویل نموده است. آب را به آب باران و چشمه تقسیم کرده چون عالم ترکیب در حال تغییر دائمی است علم آن هم متغیر است به خلاف عالم ارواح که از ثبوت نسبت به جهان ترکیب برخوردار است. علم احوال که در لسان قرآن به خمر و شراب تعبیر شده است. احوال حالاتی است که بر سالک عارض می شود مثل حب و عشق و شوق و وجد و امثالهم. چون عشق ورای طور عقل است از چیزی که شعله عشق را در دل عاشق روشن می کند به خمر و شراب یاد شده چون عقل را زائل می کند. در روایات است که در معراج به حضرت رسول(ص) خمر و شیر تعارف کردند که حضرتش شیر را انتخاب فرمود. شیر در واقع علم به شریعت است. و خمر علم به احوالات است. غافل اهل ظاهر که این نعم الهی و معنوی را مادی معنا کرده و تصور می کنند که بهشت محل عیش و نوش و هوسرانی است. اگر عیش و نوش خوب بود در همین دنیا هم خوب بود. نمی شود چیزی در این جهان بد باشد و در جهان دیگر خوب باشد. اگر عیش و نوش کمال آدمی باشد کفار در همین دنیا به کمال خود رسیده اند! بی شک لذتی که در علم و معارف الهی نهفته است در هیچ چیزی نیست شاید اهل دنیا و اهل نار هم به ماء حمیم دلخوش باشند! 

شیخ کامل از منظر شیخ عربی

ابن عربی در باب 181 از فتوحات در معرفت مشایخ گوید: بهره و نصیب شیخوخیت از علم بالله این است که موارد حرکات و مصادر مردمان را می داند و به خواطر نکوهیده و پسندیده علم دارد و موضع التباس که در آنها داخل می شود یعنی ظهور خاطر نکوهیده در صورت پسندیده را می داند و انفاس و نظر را و آنچه آن دو راست و حاوی آنهاست؛ از خیری که موجب رضای حق و از شری که موجب خشم خدا می گردد همه را می داند. بیماری ها و داروها را می داند زمانها و سن و مکانها و غذاها و آنچه مزاج را به صلاح می آورد و آنچه تباهش می سازد را می داند و فرق بین  کشف حقیقی و کشف خیالی و تجلی الهی را می داند. تربیت و انتقال مرید را از کودکی تا جوانی و پیری می داند. شیخ می داند در چه زمانی خواطر مرید راست و صادق است و احکام نفس چیست و احکام شیطان  کدام است. و تحت قدرت شیطان چه اموری است و پرده هایی که قلب انسان را از القای شیاطین در قلبش محفوظ می دارد می شناسد. شیخ به نفس مرید آگاه است  و لو آن را پنهان کند در حالی که خود مرید بدان آگاهی ندارد. او بین فتح و مکاشفه مرید جدا می کند یعنی بین فتح روحانی و فتح الهی مرید جدا می کند. 

ابن عربی در این مقال به نکات مهمی اشاره دارد که افراد عادی و یا سالک مبتدی اغلب به آن علم ندارند. یک نکته مهم این است که در ابتدا شیخ به دنبال مرید می گردد. اما مرید می پندارد که خودش با تلاش و جهد شیخ را پیدا کرده است. پیر کامل به عالم احاطه دارد و بر اساس وظیفه ای که از طرف خدا به او محول شده به دنبال نفوس مستعد می گردد. او مرید خود را از بدو تولد و کودکی می شناسد! از همان زمان مراقب اوست و زندگی ظاهری و باطنی او را کنترل می کند. شیخ کامل که منظور ولی کامل مکمل است، با علم الهی خود به حقیقت و ذات مرید علم دارد علمی که مرید و شاگرد هرگز نمی تواند به آن دسترسی داشته باشد. مردم می پندارند که فرضاً در این زمان پیری نیست تا به محضر او بروند؛ اما غافل از اینکه در همه زمانها اولیای خدا هستند و آنها به دنبال نفوس مستعد می گردند. آب کم جو تشنگی آور به دست ما تشنه نیستیم به دنبال آب می گردیم اگر هم کسی آب زلال به ما نشان دهد آن را نمی خوریم! مثلا بنده زمانی برخی افراد را که به ظاهر به دنبال ولی خدا بودند؛ به خدمت مرحوم حاج آقا دولابی معرفی می کردم اما ایشان چون تشنه نبودند و ولی شناس نبودند این بزرگ را نمی شناختند و منکر می شدند یا ایشان را کوچک تصور می کردند. اهل دنیا به هیچ وجه نمی توانند اولیای خد ا را بشناسند و مرید ایشان شوند حتی اگر ولی خدا پدر یا همسر ایشان باشند! مثل عایشه یا پسر نوح. 

پیر کامل با علم الهی و قدرت الهی از تمام احوالات و نیات و افکار مریدش آگاه است اما معمولاً آن را ابراز نمی کند. قبل از اینکه مرید عاشق پیر شود پیر عاشق او شده است. پیر در هر لحظه مراقب مرید است و با لطائف الحیل مرید را به راه خدا و وصول به او می رساند. اگرچه مرید پندارد که این  راه را خود می پیماید. تنها در پایان راه است که مرید می فهمد این تکامل حاصل پرورش و همت پیر بوده است. و عمل او فقط ابراز ارادت بوده است.

بصیرت

بصر دیده ظاهری و بصیرت چشم دل است. بصیرت در منظر اهل ظاهر به کسی گفته می شود که صاحب خرد و دقت و تامل در مسائل است. بصیر را به آگاه و مطلع در امور و تصمیم بجا در امور مادی و معنوی ارجاع می دهند. اما بصیرت در عرفان و منظر اهل معنا قدرتی است که حق به افراد خاصی عنایت می کند تا با آن به حقیقت امور و اشیاء در عالم ماده و معنا پی ببرند. در قیامت که زمان آشکار شدن حقایق است بصر، حدید و تیزبین می شود. لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک یوم حدید. آیه اشاره به پیامبر است که پس از رفع حجاب و غطاء دیده اش تیز بین می شود. بصرها در روز قیامت که ظهور تجلی الهی است بینا و تیز بین می شود. مراتب کشف به قدر تعدد حجابهاست. هر حجابی که برداشته شود یک کشفی صورت می گیرد و بینش و بصیرت شخص بیشتر می شود. پس بالاترین مرتبه بصیرت پس از کشف کلی صورت می گیرد. در دعایی از حضرت رسول (ص) آمده رب ارنی الاشیاء کما هی. این رویت حقیقت اشیاء بالاترین مرتبه بصیرت است که در قیامت حقیقی که کشف کلی است حاصل می شود. هنگامی که ماهیت و حقیقت اشیاء را مشاهده نمود، توان تصرف در آنها را پیدا می کند. ازاین رو هر کس که بصیرت بیشتری داشته باشد قدرت تصرف در اشیاء برایش افزونتر است. در روایتی آمده که رحم الله عمی العباس کان نافذ البصیره. خدا رحمت کند عموی ما عباس را که نافذ البصیره بود. با مقدمه فوق معنای نافذ البصیره روشن می شود. او با بینش الهی خود توان نفوذ در اشیاء را دارد و با این توانایی می توانست دشمن را نابود یا حتی مطیع خود کند. اما کربلا محل نبرد با دشمن نیست کربلا جای خود نمایی و قدرت نمایی نیست کربلا محل فنا و فدا نمودن همه قدرتهای ظاهری و باطنی در راه معشوق است. از این رو حضرتش شمشیر انداخت و دیده را به تیرها سپرد و بصر و بصیرت را و همچنین دو دست را تقدیم دوست نمود. امام حسین هم پس از این فناء، او را حیات بخشید و به او سمت سقایت عاشقان را اعطا نمود.