عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

اولی بالمومنین

آیه شریفه ای در قرآن می فرماید: النبی اولی بالمومنین من انفسهم. نبی از مومنین به خودشان اولی و ارجح است. اولویت ممکن است معانی مختلفی داشته باشد. یک معنای عامیانه و ظاهری که در تفاسیر آمده به این معناست که انسان مومن باید کلام نبی و امر او را به عقل و فکر خود ترجیح دهد و بدون چون و چرا اوامر نبی را اطاعت کند. در روایات بعد از نبی، اهل بیت نیز دارای این اولویت هستند. این برداشت اگرچه صحیح است اما معنای کاملی نیست. این اولویت در واقع ولایت تشریعی نبی و آل اوست. یعنی مومن باید در تشریعیات از معصوم اطاعت کند. اما حداقل دو معنای دیگر برای این آیه متصور است.

معنای اول ولایت تکوینی برای معصوم است. و این بدان معناست که ولی مطلق دارای ولایت تکوینی است و قدرت تصرف او در اشیاء و موجودات منجمله انسان نامحدود  و کامل است و هر کاری که بخواهد می تواند با انسان یا موجودات انجام دهد. زیرا او خلیفه حق تعالی است و قدرتش ظهور قدرت خداست و بالطبع نامحدود است. در نتیجه بر موجودات از خودشان اولی است. چون موجودات تصرفشان در خودشان محدود است. بدیهی است که ما نمی توانیم در خودمان تصرف نامحدود داشته باشیم ولی نبی یا ولیّ تصرفش در ما نامحدود است.

معنای دوم ولایت خاصه می باشد به این معنا که مومن خود را در ولی مطلق فانی می کند و همه حرکات و سکنات خود را تابع امر ولیّ می کند. چون مومن در ادبیات الهی به معنای مومن حقیقی است , و گرنه می فرمود اولی بالناس و مومن حقیقی کسی است که به ولایت خاصه و توحید راه یافته باشد.  پس این شخص چنان در محبوب مستغرق می شود که از خود هیچ اراده ای ندارد و همچون طوطی هر محبوب بگوید  می گوید و هرچه او بخواهد انجام می دهد.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.

بشارت به عذاب

در برخی از آیات الهی حق تعالی عده ای را به عذاب الیم بشارت داده است. سوال این است که چرا به جای انذار بشارت داده است. در ادبیات عرب معمولاً بشارت به خبر خوب و مسرت بخش داده می شود نه خبر بد. برخی مفسرین در پاسخ به این سوال گفته اند که خدا برای تمسخر کفار  و گنهکاران اینگونه بیان نموده یا اینکه گاهی بجای انذار بشارت هم به کار رفته است. ولی واقع مطلب اینگونه نیست. زیرا عذاب  به معنای منفی آن یعنی شکنجه نیست بلکه عذاب الهی -همانگونه که در مباحث قبلی به آن اشاره شد- برای پاک شدن از عوارض گناهان است. شبیه بیماری که برای درمان بیمار ی خود به پزشک مراجعه می کند و پزشک برای وی داروی تلخ تجویز می کند یا جراح او را جراحی می کند. جراحی باعث بهبود بیمار می شود. پس بشارت به سلامت و  خوشی است.

بدین رو از منظر عرفانی عذاب الهی به معنای شکنجه دادن و آزار و اذیت بنده نیست حتی اگر آن شخص کافر یا منافق باشد. زیرا از عذاب بنده چیزی عائد خدا نمی شود و این تصور عامیانه که چون بنده گناه کرده و سخن حق را نپذیرفته حالا خدا از او انتقام می گیرد؛ صحیح نیست. اما غافل از اینکه انتقام به این معنی عامیانه نه نفعی برای خدا دارد نه بنده و خدا عمل لغو انجام نمی دهد. متاسفانه برخی علماء اهل ظاهر نیز عوامانه به بیراه رفته اند.

پس از منظر عارف خدا کسی را شکنجه نمی کند بلکه او همانند طبیب دلسوز بیماری بنده را درمان می کند اما گاهی در این درمان بنده دچار درد و ناراحتی میشود آنوقت نام عذاب بر آن می نهد. پس عارف هم بر لطف خدا و هم بر قهرش عاشق است. چنانچه مولوی گوید:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

چون اگر عذاب و قهر او نباشد بنده از سیئات و گناهان و حب دنیاها پاک نمی شود پس لازمه بهره مندی از نعمات بهشتی پاک شدن است و این پاک شدن گاهی با رنج و عذاب است. ازین رو خلود در عذاب با رحمت و لطف  حق ناسازگار است. همچنین خلود در عذاب به معنای رنج، با سیر تکاملی انسان منافات دارد و ما این مطلب را در یک پست جداگانه توضیح داده ایم. با توجه به این نکات بشارت به همان معنای اصلی یعنی نوید خیر می باشد. و عذاب برای بنده خیر وصلاح است خواه مومن گنهکار باشد یا کافرو منافق.   

روزه جان

در آیه شریفه در باره روزه آمده است که یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم. اکثر مفسرین "کتب" را به معنای وجوب فقهی معنا می کنند. ولی  معنای دقیق و لطیفی در کتب نهفته است. روزه بر شما نوشته شده است. کتاب به معنای یک حقیقت ثابت و ماندگاری است که تغییر نمی کند. کتاب کاغذی را از آن رو کتاب می نامند که آن متن باقی می ماند. کتاب در قرآن و روایات به معنای حقیقت ثابت است. "کتب علیکم الصیام" یعنی بر وجود شما و جان شما روزه نوشته شده است. همانطور که در یک مطلبی اشاره نموده بودیم؛ خطاب "کم" در قرآن منظور یک گروه خاصی از مخاطبان است که در این آیه شریفه مومنین حقیقی است. بر این معنا روزه بر جان مومن نوشته شده و مومن خواسته و ناخواسته روزه دار است. این روزه به معنای مصطلح ظاهری که امساک از اکل و شرب در روز است؛ نمی باشد. مومن هر کاری را نمی تواند انجام دهد. حتی اگر چیزی از شرع به او نرسیده باشد. مومن حقیقی حب دنیا و توجه به دنیا ندارد. عدم توجه یعنی روزه دار بودن. مومن نمی تواند دروغ بگوید نمی تواند فریبکار باشد. دلبستگی به غیر خدا ندارد چون در ذاتش روزه ثبت است. اما غیر مومن هر چقدر عبادت ظاهری داشته باشد به معنا راه ندارد. زیرا عبادت را برای لذات بهشتی یا خوف از دوزخ انجام می دهد. در ذات غیر مومن روزه ثبت نیست. در نهایت روزه دار حقیقی که روزه بر او ثبت شده از هیچ چیز نمی خورد تا به معشوق حقیقی برسد. صم للرویه و چون به او رسید افطار می کند وافطر للرویه. این خوردن به معنای عدم استفاده نیست بلکه به معنای عدم توجه و دلبستگی به آن است. مومن به هیچ چیز از عالم وجود چه مادی و غیر مادی دل نمی بندد و هیچ چیز او را قانع نمی کند مگر ملاقات ربش. حتی توجه به بهشت و کشف و کرامات نیز مبطل روزه اوست. پس یکسره همه را ترک می کند تا در مقعد صدق نزد ملیک مقتدر ارام گیرد.    

صمت عرفانی

صمت یا  سکوت در اخلاق به معنای ساکت بودن و سخن نگفتن است. یا سخن بجا گفتن و ترک نابجا حرف زدن است. اهل ظاهر و علمای اخلاق در این باب زیاد سخن گفته اند و ماجراها بیان داشته اند. اگرچه سخن گفتن یا نوشتن در باب سکوت خود با سکوت در تضاد است. و گوینده یا نویسنده خودش سکوت را رعایت نکرده است. سخنرانان و نویسندگان به نوعی عالم بی عمل هستند.

 همانطور که همه مبانی اخلاقی و دینی حقیقتی در باطن دارد سکوت نیز یک معنای دقیق عرفانی دارد.حضرت امام صادق علیه السلام به زیبایی این معنا را بیان می کنند طوری که بیان از شرح آن قاصر است.    

قَالَ الصَّادِقُ ع‏ الصَّمْتُ شِعَارُ الْمُحَقِّقِینَ بِحَقَائِقِ مَا سَبَقَ وَ جَفَّ الْقَلَمُ بِهِ وَ هُوَ مِفْتَاحُ کُلِّ رَاحَةٍ مِنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ فِیهِ رِضَى اللَّهِ وَ تَخْفِیفُ الْحِسَابِ وَ الصَّوْنُ مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ وَ قَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ سِتْراً عَلَى الْجَاهِلِ وَ زَیْناً لِلْعَالِمِ وَ مَعَهُ عَزْلُ الْهَوَى وَ رِیَاضَةُ النَّفْسِ وَ حَلَاوَةُ الْعِبَادَةِ وَ زَوَالُ قَسْوَةِ الْقَلْبِ وَ الْعَفَافُ وَ الْمُرُوَّةُ وَ الظَّرْفُ فَأَغْلِقْ بَابَ لِسَانِکَ عَمَّا لَکَ مِنْهُ بُدٌّ لَا سِیَّمَا إِذَا لَمْ تَجِدْ أَهْلًا لِلْکَلَامِ وَ الْمُسَاعِدَ فی الْمُذَاکَرَةِ لِلَّهِ وَ فِی اللَّه‏.

بیان شریف حضرت دارای دو مرتبه است در اول سخن اشاره به مقام محققین و کاملان است و قسمت دوم اشاره به مرتبه اخلاقی مبتدیان یا متوسطین است. سکوت شعار محققین به حقایق ما سبق است که کلید راحت در دنیا و آخرت است. و در آن سکوت رضای حق و تخفیف حساب و مصونیت از خطا و لغزش است. و در ادامه اشاره به مرتبه اخلاقی آن است.

محقق در لسان عرفانی کسی است که به حقایق دست یافته است و آن علمی است که بر اثر تجلی الهی دریافت می کند نه علم ظاهری و نه تفکر و تعقل و یا حتی علوم باطنی و مکاشفات برزخی مثل رویت صورت اعمال یا ملائکه و جن. تجلی الهی انسان را به یقین می رساند و از هر شک و ریبی دور می سازد. امام علیه السلام سکوت را شعار محقق می داند یعنی محقق قلباً و باطناً ساکت است و این سکوت به معنای سکوت در زبان و حرف نزدن با مردم نیست. سکوت در این مرتبه یعنی آرامش درون از هر گونه اعتراض و ناخشنودی از هر رویدادی در عالم وجود است. خواه آن حادثه به ظاهر خوب یا به ظاهر بد باشد. چنانچه مریم قدیس گفت انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً روزه سکوت گرفته بود برای رحمان. روزه رحمانی یعنی نگریستن به عالم وجود با رحمت حق. یعنی در عالم بدی نمی بینم و از هیچ چیز بدم نمی آید. چون همه از اوست و او جز زیبایی نمی آفریند.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خط پوشش باد.

سر حلقه زیبا بینان عالم حضرت زینب علیه السلام فرمود ما رایت الا جمیلاً. جز زیبایی در عالم نیست اگر چشم انسان با دیده الهی به عالم بنگرد نه با چشم ظاهری یا چشم برزخی یا عقلی. چنین شخصی به تعبیر حضرت صادق علیه السلام عالم به حقایق ماسبق و مقدرات الهی است. لذا ساکت می شود و اعتراضی یا سخنی نمی گوید. پس سکوت واقعی مقام کسی است که به حقایق الهی پی برده و دیگران از این معنا بی بهره اند و سکوت را در معانی ظاهری یا در نهایت در مرتبه مکاشفات مثالی رعایت می کنند. در روایتی آمده است که اگر مردم می دانستند که خدا هر کسی را برای چه کاری آفریده است هیچ کس  هیچ کسی را ملامت نمی کرد. در قضیه خضر و موسی نیز موسی نتوانست سکوت کند و به خضر اعتراض نکند زیرا به حقیقت کار خضر که امر الهی بود واقف نبود. لذا خضر که از ابتدا می دانست به وی گفت و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً  پس صبر و سکوت بر چیزی که به آن علم نداریم ممکن نیست. و این با ریاضت و تمرین و امثالهم بدست نمی آید. در نتیجه سکوت و صمت حقیقی با تجلیات الهی حاصل می شود. ساکت چنان آرام است که فقط از حق تعالی سخن می شنود و خدا با او مناجات می کند. فناجیته سراً و عمل لک جهراً. ساکت در واقع مرده است و چون به موت حقیقی رسید آرام و ساکت می شود. و این، موجب راحت در دنیا و آخرت است.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

 

مبعث تجلی اسم اعظم

در دعای شب مبعث و همچنین دعای روز مبعث فقره  خاصی جلب توجه می کند در این دعا می خوانیم: و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم الاجل الاکرم الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلا  یخرج  منک الی غیرک. در این دعا خدا را به اسم اعظم با تکرار 3 مرتبه می خوانیم. در معدود ادعیه ای خدا با اسم اعظمی که 3 مرتبه تکرار شده خوانده شده است. این اسم اعظم بزرگ ترین اسم الهی است. در پستهای قبلی متذکر شده ایم که اسم اعظم اسم جامعی است که همه اسمای الهی را در برگرفته و شامل تمام تجلیات الهی است. بلکه اسماء دیگر ظهور اسم اعظم می باشند. در این دعای شریف اشاره دارد که اسم اعظم در ظل الهی مستقر است و از نزد حق تعالی به سوی چیزی خارج نمی شود. احتمالاً معنای این جمله این است که اسم اعظمی که از او بزرگتر نیست برای خلق تجلی مستقیم ندارد. بلکه اسم اعظم در ظل الهی مستقر است. این ظل در واقع خود وجود مبارک انسان کامل و ولی مطلق است. پس معنا این است که اسم اعظم در سایه حق که ولی مطلق است مستقر گردیده و برای کسی ظاهر نمی شود. لذا حقیقت ولی مطلق بر کسی آشکار نمی شود و هر کس به قدر ظرفیت خود از آن بهره می برد. از این رو عرفایی مثل ابن عربی، معتقدند که اسم اعظم در حد اطلاقی خود بر کسی تجلی نمی کند. پس تجلی به اسمای دیگری غیر اسم اعظم بر قلوب انبیاء واولیای الهی واقع می شود.

در این دعا به ظرافت اشاره دارد که این اسم اعظم بر نبی و خاندانش تجلی کرده است و کسی جز ایشان زا آن خبر ندارد لذا خدا را به آن اسم قسم می دهد. و گرنه قسم دادن خدا به اسمی که هیچ خبری از آن نداشته باشند بی معنا خواهد بود. چون دعا از قلب امام علیه السلام صادر می شود و اگر حقیقت دعا بر ایشان روشن نباشد خواندن حق به آن صحیح نیست. بنده حقیر بر اساس کلام یکی از بزرگان و این نکته که زیارت حضرت علی علیه السلام در مبعث وارد شده، معتقدم که این اسم اعظم همان حقیقت علوی است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در این دعا ذکر فرموده اند. اوست که انبیاء را مبعوث کرده و همه به عشق او و برای تبلیغ او به خلق رجوع کرده اند. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مامور به خواندن او شد که اقرا باسم ربک الذی خلق. او همان اسم الله است و فقط بر نبی و آلش ظهور کرده است.  

ولایت امیر المومنین علیه السلام، حقیقت بی انتهاء

ولایت یک حقیقت نا محدوی است که تمام شوون هستی را در بر گرفته است. هم از حیث تکوین و هم از حیث تشریع ولایت اهل بیت علیهم السلام بر عالم وجود احاطه دارد. در خلقت، ولایت به خلافت از ذات حق تعالی خالق همه اشیاء است و هیچ چیزی از شمول آن خارج نیست. آدم و من دونه تحت لوایی (آدم و غیر آدم زیر لوای من هستند) و یا فرمود: نحن صنائع الله والخلق صنایعنا (ما ساخته خدا و خلق ساخته ما هستند) وجود و هستی اشیاء از ولایت و ولی مطلق نشات می گیرد و هیچ موجودی بدون ولیّ به ذات الهی راه  ندارد چه موجودات مادی و چه مجردات. ولایت، ماء وجودی است که همه اشیاء به او زنده هستند (و جعلنا من الماء کل شئی حی). هر لحظه و هر آن فیض وجود از ولیّ مطلق به عالم امکان افاضه می گردد و اگر این فیض قطع شود موجودات به کتم عدم می روند.

در تشریعیات هم همه چیز با ولایت، تقدس می یابد.  واجبات و محرمات و اخلاقیات و اعتقادات همه با ولایت معنا دارد. کعبه قبله مسلمین مولود ولی مطلق است. السلام علی من شرفت به مکه و منی (سلام بر کسی که مکه و منی به واسطه او شریف شد). او نماز و روزه مومنین است. (انا صلوه المومنین و صیامهم) در اعتقادات، معرفت او معرفت خداست (معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله) بیعت با خدا یعنی بیعت با علی علیه السلام و لاغیر ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم.  قرب به خدا یعنی قرب به ولیّ. اوست مظهر تمام صفات الهی است و اراده او همان اراده خداست.نحن اذا شئنا شاءالله و اذا کرهنا کره الله. هنگامی که ما می خواهیم خدا می خواهد و آنچه ما نمی خواهیم خدا نمی خواهد. اوست عین الله و ید الله و اذن الله. منزل تورات و انجیل و زبور و صحف و کتب آسمانی دیگر. خود از خود نشات گرفته که علی اشتق من العلی. اوست که در شب دفن پیکر مطهر خود را تحویل گرفت و دفن نمود. او نبائی است که انبیاءنبوتشان را از او اخذ نمودند. ابراهیم شیعه او بود. ان من شیعته لابراهیم. هستی تجلی کتاب وجود اوست و قرآن حکایت دل اوست. او نزد حق تعالی علی حکیم است و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم. ولایت آن نعمتی است که غیر قابل احصاء است. و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها. نعمتی که همه نعم از او نشات گرفته است. و چون ولایت بی انتهاست این کلام نیز پایان ندارد لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک .....

انسان کامل ظهور مشیت الله

گفته بودیم که انسان کامل ظهور اسماء و صفات الهی است. اگر او نبود حق تعالی ظاهر نمی شد. لولاک لما خلقت الافلاک. او خلیفه الله در تمام عوالم ونشآت است. زیرا ذات الهی مستقیماً در عالم امکانی، امکان ظهور ندارد. بلکه نیازمند خلیفه ای است تا در او متجلی شود و بواسطه او در عالم ظهور کند. آن خلیفه لامحاله ذووجهین است با یک وجه به ذات الهی مرتبط است و با وجه دیگر به خلق و ممکنات. به تعبیر ساده تر با یک دست از خدا می گیرد و با دست دیگر به خلق می دهد. لذا او یدالله و عین الله و اذن الله است. و گرنه نسبت دادن سمع و بصر و ید به ذات الهی نفی توحید است. بر این مبنای دقیق علمی مشیت الهی نیز در انسان کامل و ولی مطلق ظهور می کند و گرنه نمی توان مشیت و خواست را به ذات نسبت داد. چون ذات، از هر نسبتی مبراست.  در روایات به این نکته اشاره ظریفی شده است. در روایتی آمده که: قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیئَهِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شِئْنَا وَ اللَّهُ یَقُولُ‏ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ قلوب ما ظرف و وعاءِ مشیت الهی است. پس هنگامی که خدا چیزی را بخواهد ما خواسته ایم. و این قول خداوند است که می فرماید: نمی خواهید مگر آنچه را که خدا می خواهد. إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ‏ یَشَاءُ اللَّهُ. همانا قلب امام آشیانه اراده الهیست. نمی خواهد جز آن را که خدا بخواهد. در این دو روایت به مقام فنای در توحید ولیّ اشاره دارد. که در این مقام ولیّ هیچ اراده ای ندارد و اراده او ظهور اراده حق است که این مقام فناست. اما در مرتبه بعدی که بالاتر از این است مشیت و اراده خدا همان است که ولی مطلق می خواهد. 

و نحن إذا شئنا شاء اللّه، و إذا کرهنا کره اللّه، فالویل کلّ الویل لمن أنکر فضلنا و خصوصیّتنا و ما أعطانا اللّه ربّنا، لأنّ من أنکر شیئا ممّا أعطانا اللّه فقد أنکر قدره اللّه و مشیّته فینا.

ما هر گاه بخواهیم خدا خواسته است و هنگامیکه نخواهیم خدا نخواسته است. پس ویل کل ویل (منطقه ای در جهنم) برای کسی که انکار فضیلت ما و خصوصیات ما را بکند. و انکار کند آنچه را که خدا به ما عطا کرده است. زیرا هر کس انکار کند چیزی از آنچه را که خدا به ما عطا کرده است؛ همانا که قدرت خدا و مشیت او را در مورد ما منکر شده است.

در یک مرتبه خدا دست و  چشم و گوش عبد می شود و در مرتبه بالاتر که خاص انسان کامل است عبد، دست و چشم و گوش خدا می شود. لذا امیر المومنین همانطور که یدالله و عین الله است، مشیت الله نیز می باشد. بلکه وقتی که او بخواهد خدا می خواهد و اگر علی علیه السلام نخواهد خدا نیز نخواهد خواست. البته حضرت، این روایت را خطاب به سلمان و ابوذر فرمود و گرنه عوام الناس تحمل شنیدن این حقایقی را ندارند کما اینکه الان نیز مردم این حقایق را درک نمی کنند و عقول دنیاپرست آنها پذیرای این معانی بلند نیست.

اسم مخزون

در یکی از دعاهای شب عرفه می خوانیم: أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَخْزُونِ فِی خَزَائِنِکَ الَّذِی اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ لَمْ یَظْهَرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِکَ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا عَبْدٌ مُصْطَفًى. در این فقره از دعای شریف، امام علیه السلام خدا را به اسم مخزونی می خواند که مستاثر در علم غیب الهی است. اسمی که ظاهر نکرده برای احدی از خلقش نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه بنده برگزیده ای.

همنگونه که در مباحث اشاره گردید، در اکثر ادعیه ائمه هدی علیهم السلام حق را به اسمایی می خوانند مثل دعای جوشن کبیر و دعای سحر دعای مجیر و بسیاری دیگر از ادعیه. اللهم انی اسالک باسمک فلان ... گفته بودیم که اسم ظهور حق به تجلی خاص در عالم وجود است. همه موجودات عالم و تمام پدیده ها مظهر اسمی از اسماءخدایند. انبیاء و اولیاء به حسب سعه وجودی و توان ذاتی خود به تعدادی از اسماء الهی علم دارند و با آن اسماء خدا را می خوانند و اجابت می شوند. بدیهی است که این علم به معنای دریافت آن اسم و ارتباط با مظهر و تعین آن است نه فقط لفظ اسم. و گرنه همه مردم اسماءرا در حد لفظ می دانند.

در این دعا معصوم علیه السلام الله را به اسم مخزونی می خواند که برای احدی از خلق ظاهر نشده . این اسم مخزون، مستاثر در علم غیب خداست. نکته مهم در این فقره این است که امام علیه السلام به این اسمی که مخزون عند الله است علم دارد و خدا را به آن اسم می خواند. و گرنه خواندن آن اسم، سوال حقیقی نیست و امام منزه است که سوال ودرخواستش از حق، واقعی نباشد. چون سوال زمانی اجابتش قطعی است که واقعی و حقیقی باشد و گرنه سوال، مثل سوال عوام الناس می شودکه خارج از شمول اجابت می شود و مسلم است که دعا و سوال امام قطعاً عین اجابت است. پس باید آن اسم به امام تجلی شده باشد. نه آنطور که اهل ظاهر می پندارند که امام فقط علم اجمالی به اسم مستاثر دارد. چطور ممکن است کسی که مظهر اسم اعظم الهی است که اسماء تحت احاطه و مظهر او هستند به اسمی علم نداشته باشدو آن را دریافت نکرده باشد. بدیهی است اینکه در دعا فرموده برای احدی از خلقش ظاهر نکرده است. منظور از این خلق، بجز انسان کامل و ولی مطلق است.  چون آن حقیقت برتر از خلق است. معنای این کلام را اهلش می دانند. و اگر در روایات آمده که اسم اعظم 73 حرف دارد که ما 72 حرف آن را می دانیم و یک اسم نزد خدا مکنون مخزون است، منظور همین است.

مراتب مردان الهی در فهم قرآن

ابن عربی در باب 25 فتوحات بر مبنای روایت معروف نبوی که قرآن ظاهری  دارد و باطنی و حد و مطّلعی (به ضم میم و فتح طاء)؛ مراتب فهم حقیقی قرآن را به این چهار مرتبه تقسیم می کند. وی گوید رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه، مردان ظاهر؛ رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله، مردان باطن؛ و علی الاعراف رجال مردان حدّ؛ و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالاً، اینان مردان مطلع هستند. پس مردان ظاهر کسانی هستند که در عالم ملک و شهادت دارای تصرف اند. مردان باطن کسانی هستند که در عالم غیب و ملکوت دارای تصرفند که ارواح علوی را به همتشان از غیب فرود می آورند.

اما مردان حدّ کسانی اند که دارای تصرف در عالم ارواح آتشی که عالم برزخ و جبروت است، می باشند. ایشان می توانند ارواح آتشی را نازل کنند. این گروه همان اعرافی هستند که در قرآن آمده که اعراف دیدوار بلندی بین بهشت و دوزخ است. باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب. این مرز و حدّ بین سرای خوشبختان و سرای بدبختان است یعنی سرای رویت و علم و سرای حجاب و پوشش. این مردان (اعرافی) دارای مقام شهود خطوط متوهم بین هر دو نقیض می باشند. اینان مردان آن رحمتی هستند که همه چیر را فراگرفته است و عارف به صفاتی هستند که بدانها امتیاز هر موجودی از موجود دیگر اعم از حسی و عقلی واقع می گردد.

اما مردان مطّلع، کسانی اند که دارای تصرف در اسماء الهی می باشند و بدانها هر چیزی را که  خدا خواسته باشد نازل می کنند. این تصرف مخصوص ایشان است و سه گروه قبلی چنین قدرتی ندارند. پایان کلام شیخ به اختصار.

همانطور که قبلاً گفته شده عالم وجود ظهور اسماء الهی است و کسی که علم حقیقی به اسماء داشته قدرت تصرف در تمام عالم را داراست. لذا در روایات است که اگر کسی به اسم اعظم علم داشته باشد، هر کاری بخواهد می تواند انجام بدهد.  البته مسلم است که منظور از علم،  علم حقیقی به باطن اسم و ارتباط با مظهر آن اسم است نه فقط لفظ ظاهری. لذا در بسیاری از ادعیه امام علیه السلام خدا را به اسم خاصی می خواند مثلاً اللهم انی اسالک باسمک المکنون المخزون ...  , و یا اللهم انی اسالک باسمک الاعظم الاجل الاکرم. و .... البته این خواندن به معنای ارتباط باطنی با آن مظهر و تعین آن اسم می باشد. اگر کسی با آن مظهر قلباً مرتبط باشد می تواند از قدرت آن استفاده نماید و در عالم تصرف کند. البته این مربوط به خواص و اولیای الهی است و گرنه عوام الناس خیلی به ندرت می توانند از این اسمای الهی استفاده کنند و حاجتی را که می خواهند را برآورده نمایند. لذا بسیاری از دعاها و حاجات عامه برآورده نمی شود. 

حق امام بر خدا

در اغلب ادعیه و روایات، همواره ذکر شده که حق تعالی بر بندگانش حق دارد و کسی بر خدا حقی ندارد. چون همواره منعم به گیرنده نعمت (منعَم) حق دارد و علی الظاهر گیرنده نعمت به دهنده آن حقی ندارد. و البته بدیهی است که همه نعمتها از سوی خداوند متعال است و کسی نمی تواند نعمتی را به خدا بدهد. پس اوست که به گردن همه مخلوقات حق دارد. زیرا وجود مخلوق و علم و قدرتش همگی از ناحیه حق است. در معدودی از ادعیه که اغلب ما از آن غافل هستیم، حق محمد و آل را بر الله ذکر شده است. پس همانطور که خدا بر محمد و آل حق دارد، ایشان نیز بر خدا حق دارند. در دعای مشهور در تعقیبات نماز در مفاتیح آمده:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیک، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی. در دعایی دیگر در بحار الانوار آمده که: یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ، أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عَلَیْکَ عَظِیمٌ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ... در دعایی که در مفاتیح که در اعمال مسجد کوفه آمده می خوانیم:

اللَّهُمَ یا عَظیم  بِحَقِکَ عَلّى مُحَمَدٍ وَآلِهِ الصَّادِقینَ، وَبِحَقِ مُحَمَدٍ وَآلِهِ الصَّادِقین عَلَّیْکَ،  وَبِحَقِکَ عَلّى عَلِّىٍ، وَبِحَقِ عَلِّىٍ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلّى فاطِمَةَ،وَبِحَقِ فاطِمَةَ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلَّى الْحَسَنِ، وَبِحَقِ الْحَسَنِ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلَّى الْحُسَیْنِ، وَبِحَقِ الْحُسَیْنِ عَلَّیْکَ، فَاِنَ حُقُوقَهُمْ عَلَّیْک  مِنْ اَفْضَلِ اِنْعامِکَ عَلَّیْهِمْ، وَبِالشَاْنِ الَذى لَکَ عِنْدَهُمْ، وَبِالشَاْنِ الَذى لَهُمْ عِنْدَکَ

 اى خداى بزرگ به حقى که بر محمد و آل راستگویش دارى و به حقى که محمد و آل راستگویش بر تو دارند و به حق تو بر على و به حق على بر تو و به حق تو بر فاطمه و به حق فاطمه بر تو و به حق تو بر حسن و به حق حسن بر تو و به حق تو بر حسین و به حق حسین بر تو چونکه بطور مسلم حقوق تو بر ایشان از برترین نعمت بخشى تو بر ایشان است و به حق آن شأن و منزلتى که تو در پیش ایشان دارى و بدان منزلتى که آنها در پیش تو دارند.

اما حق امام علیه السلام بر خدا چیست؟ به نظر حقیر چون امام که ولی مطلق و خلیفه الله تام در عالم است بر خدا از این رو حق دارد که مظهر او و تحقق بخش صفات و اسمای حق است. اگر او نبود عالم وجود تحقق نمی یافت و همیشه در کتم عدم باقی می ماند.

ظهور تو به من است و وجود من از تو

و لست تظهر لولای لم اکن لولاک

اگر ولی مطلق نبود الله ظاهر نمی شد. اوست که موجب ظهور خلقت از عدم گردید. لذا حق تعالی فرمود: لولاک لما خلقت الافلاک. این لولاک تشریفاتی نیست یعنی اگر تو نبودی عالم امکان تحقق نداشت. در نتیجه هیچ اسمی از اسمای الهی تحقق خارجی نمی یافت. زیرا عالم وجود، ظهور اسمای حق است. پس معصومین علیهم السلام بر خدا حق ظهور دارند. و خدا بر ایشان حق وجود.

کتب علیکم الصیام

در آیه معروف روزه در قرآن آمده است که کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون. در برخی از پستهای قبلی در باره روزه مطالبی را عرض نمودیم که تکرار نمی کنیم. در این مطلب به کلمه "کتب" اشاره داریم. کتب به شکل مجهول در آیه به معنای " نوشته شده" می باشد. در قدیم کتابت بر روی سنگ یا چوب یا سطوح صاف مثل استخوان کتف شتر و یا پارچه و الیاف انجام می گرفت. از این روی کتاب را کتاب می گفتند که نوشته هایش ثابت و ماندنی بودند. پس کتاب در معنای اصلی یعنی ماندنی و لا یتغیر. بنا به قول بزرگی کتاب یعنی حقیقت ثابته لا یتغیر. این حقیقت در جان مومن نهاده شده است. لذا در آیه شریفه می فرماید که "علیکم"؛ یعنی بر جان شما نوشته شده است. پس روزه در قرآن نوشته نشده بلکه در جان مومن ثبت است. و چون در جان مومن نوشته شده مومن روزه دار است. حتی اگر در شرع واجب نبود. مومن حقیقی چه بخواهد و چه نخواهد روزه دار است. چون همانطور که قبلا گفتیم روزه به معنای نخوردن و نیاشامیدن ظاهری نیست. بلکه روزه دار حقیقی به غیر خدا هیچ توجهی نمی کند. زیرا هرگونه توجه به غیر، اکل از کون است و موجب بطلان روزه است.

خطاب "کم" به همه ناس نیست بلکه به مومن و عاشق حقیقی اطلاق می شود. خطاب به همه مردم معمولاً با کلمه ناس در قرآن آمده است. "کم" خطاب خاص است و شامل عاشقی است که در خلقت و جانش عشق حق نهاده شده است. او به دنبال معشوق حقیقی می گردد و دنیا و یا حظوظ مادی و حتی معنوی و اخروی، او را از محبوب باز نمی دارد. چون در جانش روزه ثبت شده پس به چیزی از مادیات و معنویات نمی تواند دل  بندد. و چون دل نبندد روزه دار است حتی اگر از نعمتهای الهی استفاده کند روزه اش باطل نمی شود. و یا اگر از روی فراموشی چیزی بخورد روزه اش صحیح است. پس عاشق را به قول عرفا، خراج نیست. نکته اصلی خوردن و استفاده نیست بلکه دل نبستن و توجه نکردن است.

سیف الله و نور الله

به مناسبت نیمه شعبان میلاد حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه نگاهی به یکی از زیارات آن حضرت در شب نیمه شعبان می اندازیم. در بخشی از این زیارت آمده: سَیْفُ اللَّهِ الَّذِی لا یَنْبُو وَ نُورُهُ الَّذِی لا یَخْبُو وَ ذُو الْحِلْمِ الَّذِی لا یَصْبُو مَدَارُ الدَّهْرِ وَ نَوَامِیسُ الْعَصْرِ وَ وُلاةُ الْأَمْرِ وَ الْمُنَزَّلُ عَلَیْهِمْ مَا یَتَنَزَّلُ [یَنْزِلُ ] فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، وَ أَصْحَابُ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ وُلاةُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ.

در این زیارت اشاره شده که حضرتش شمشیر حق و نور الله است. سیف و نور به اسم اعظم الله اضافه شده است و این به معنای جامعیت و دائمی بودن ظهور این معانی در حضرت مهدی علیه السلام است. انسان کامل و ولی مطلق قائم مقام حق تعالی در هستی است اوست که اسماء حق را به منصه ظهور می گذارد. بدون او، خلقت و ظهور حق ناممکن است. در این دعا به زیبایی به قدرت حضرتش اشاره دارد و ایشان را شمشیر حق می نامد شمشیری که هر چه را بخواهد از بین می برد. بی شک او بدیها و ظلمها را نابود می کند. شبیه باغبانی که درخت را هرس می کند تا بهتر میوه دهد او نیز درخت عالم وجود را از زوائد و ناپاکی ها هرس می نماید. شمشیر نیز مظهر لطف و عنایت حق تعالی است. این شمشیر کند شدنی نیست یعنی با تمام قدرت در همه زمانها بوده و هست و خواهد بود. قدرت امام زمان علیه السلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست. او قدرتش لایزال و ازلی و ابدی است. چون او ظهور تام الله است و سلطنت اسم الله الاعظم، دائمی است و مختص زمان و مکان و عالم خاصی نیست. اینطور نیست که امام زمان علیه السلام الان در نقطه ای در دنیا در حال استراحت باشند و در حال غصه خوردن باشند و نتوانند کاری بکنند تا روزی که خدا به ایشان امر ظهور کند. تصور باطلی که اهل ظاهر و دور افتادگان از حقیقت دارند. حضرتش هم اکنون ظاهر است و کارهای خدا را انجام می دهد. اما ما کوران ایشان و افعالشان را نمی بینیم. همچو خورشید در پس ابر. این ابر هم حجابهای ماست از خودخواهی ها و دنیا طلبی ها. پس غیبتش از ناحیه ماست. یعنی ما ایشان را نمی بینینم و تصور می کنیم که ایشان غایب است. و گرنه جز او در عالم ظهوری نیست. عالم هستی به اراده او حرکت می کند. رزق موجودات به اراده و به یمن اوست. اما غافلان و محجوبان، منتظر ظهور اویند تا دنیای آنها را آباد کند. او نور خدایی است که خاموش نگردد. الله نور السموات و الارض. او نور خدا و ظهور الله در آسمانها و زمین است و نور الله، خاموش شدنی نیست.  ذُو الْحِلْمِ الَّذِی لا یَصْبُو ایشان صاحب حلمی است که هرگز عصبانی و خشمگین نمی شود. چون عصبانیت به معنای فعل غیر منطقی و غیر عقلانی از ذوات معصومین علیهم السلام بدور است. زیرا آنها عقل کل و علم مطلق و صاحب قدرت مطلقه اند و خشم به معنای غیر منطقی در ایشان راه ندارد.

او مدار دهر است. برخی از اهل عرفان دهر را جزء اسمای الهی می دانند. و می گویند الدهر اسم حق است و زمان در واقع ظهور اسم الدهر است. به همین سبب، زمان در تمام عوالم امکانی ظهور دارد. در این دعا، ولی عصر را مدار دهر نامیده است. مدار به معنای محل گردش و دوران است. یعنی حضرت قطب دهر و زمان است. زمان به دور ایشان می گردد. حضرتش اداره زمان و دهر را در دست دارد. برای ایشان گذشته و آینده و حال معنا ندارد.قبض و بسط زمان و وجودش از ناحیه اوست.  او همچون جدش امیر المومنین علیه السلام ترجمان وحی الهی است. او وحی حق را به جبرئیل ترجمه می کند و جبرئیل به انبیاء نازل می کنند. چون ملک به ذات الهی راه ندارد و این حقیقت ولی مطلق است که با ذات حق مستقیماً در تماس است(علی ممسوس بذات الله). او وحی حق را نازل و ترجمه می کند و انبیاء و ملائکه از او وحی را دریافت می نمایند. او ولایت کلیه مطلقه الهیه دارد و بقیه اولیاء خوشه چینان اویند. به امر آن ذات مقدس، اولیاء در عالم تصرف نموده و تدبیر را به دست دارند(والله من ورائهم محیط). امام زمان به ایشان احاطه دارد و به امر او، اولیاء در عالم به رتق و فتق امور می پردازند. یا صاحب الزمان، عنایتی بفرما و این حجابهای خودخواهی و خود بینی را با شمشیر الهی خود از بین ببر و چشم ما را به جمال خود منور بفرما. 

نفس الله القائمه

در یکی از زیارات امیر المومنین علیه السلام می خوانیم: السلام علی نفس الله القائمه فیه بالسنن سلام بر نفس خدا که سنن در او قائم است. نفس به معنای ذات شئی است. نفس به فتح فاء نیز از آن جهت نفس نامیده شده که از نفس به سکون فاء نشاءت می گیرد. همچنین به معنای روح و جان شئی و گاهی به نفس ناطقه انسانی. همه این معانی به ذات شئ بر می گردد. در برخی مطالب قبلی اشارات زیادی به این نکته شده که انسان کامل و ولی مطلق مظهر همه اسماء و صفات الهی است آنهم در حد اطلاقی نه ظهور مقید و محدود. الله اسم اعظم الهی است که جامع همه اسماء است. نفس الله یعنی حقیقت اسم اعظم خود وجود مبارک امیرالمومنین علی علیه السلام است. اما این حقیقت ولی مطلق در مقام اطلاقی است نه وجود متعین خلقی و مخلوقی او که مقام عبودیت و بندگی است. در پستهای قبلی نیز اشاره شده که ولیّ دو شان خلقی و ربوبی دارد. در مقام خلقی عبد و ذلیل و فقیر است ولی در مقام ربوبی اول و آخر و ظاهر و باطن و بقیه اسماء است. در این زیارتنامه شریف می فرماید حضرت علی علیه السلام نفس الله است. یعنی جان و روح و حقیقت اسم اعظم الهی است. اوست اسم اعظمی که همه اسماء و در نتیجه همه هستی زیر لوای او هستند. چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود آدم و من دونه تحت لوایی. همه موجودات مظهر او ظهور خودش هستند عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. بلکه همه عالم خود او و شوون اویند. همه اسمای الهی مظهر دارند و هیچ اسمی بدون مظهر و تعین نیست. اسم الله نیز بدون مظهر نیست و مظهراو ولی مطلق است. پس او وجود جامعی است که همه چیز را در برگرفته است. اوست که عقول در او حیران و سالکان در او محو هستند. هر کس به قدر تجلی و ظهور آن حقیقت در وجودش او را می شناسد.

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کند.

اوست سلطان ما عرفناک که کسی جز خودش و اهل بیت او را نشناخت. و آنچه که در مدح و ثنایش بگویند همه نقص است و قصور.

علم فاطمی ظهور علم حق

ناطقه ی مرا مگر روح قدس مدد کندتا که ثنای حضرت سیّده نساء کند

نفخه قدس بوی او، جذبه انس خوی اومنطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند

«مفتقرا» متاب رو از در او به هیچ سو، زان که مس وجود را فضه او طلا کند

در روایت است که: سلمان می گوید: عمار به من گفت: آیا از امر تعجب آوری برای تو خبر دهم! گفتم: بگو. عمار گفت: [روزی] همراه علی علیه السلام بر فاطمه زهرا علیهاالسلام وارد شدیم. هنگامی که نگاه زهرا علیهاالسلام به علی علیه السلام افتاد، گفت: «اُدْنُ لاُِحَدِّثَکَ بِما کانَ وَبِما هُوَ کائِنٌ وَبِما لَمْ یَکُنْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ حِیْنَ تَقُومُ السّاعَة؛ [علی جان! ] نزدیک بیا تا تو را از آنچه که در گذشته بوده [و اتفاق افتاده] و آنچه در حال به وقوع پیوستن است و آنچه که به وقوع نپیوسته  تا روز قیامت؛ زمانی که محشر برپا می شود، خبر دهم.»

دیدم امیر مؤمنان علیه السلام به عقب برگشت و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مشرّف شد. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابا الحسن! نزدیک بیا. علی علیه السلام نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. بعد از اینکه آرام گرفت؛ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: من خبر دهم یا خود خبر می دهی؟ عرض کرد: خبر دادن از شما زیباتر است. آنگاه حضرت جریانی را که بر علی گذشته بود، شرح داد. علی علیه السلام عرض کرد: آیا نور فاطمه از نور ما می باشد؟ حضرت فرمود: مگر نمی دانی؟ آنگاه علی سجده شکر انجام داد.

سپس حضرت علی علیه السلام نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و او خطاب به علی علیه السلام گفت: «کَاَنَّکَ رَجَعْتَ اِلی اَبِی صلی الله علیه و آله فَاَخْبَرْتَهُ بِما قُلْتُهُ لَکَ؛ گویا نزد پدرم رفتی. پس آنچه را گفته بودم، به او خبر دادی؟» علی علیه السلام فرمود: چنین است ای فاطمه! «فَقالَتْ: اِعْلَمْ یا اَبَا الْحَسَنِ اِنَّ اللّهَ خَلَقَ نُورِی... وَاَنَا مِنْ ذلِکَ النُّورِ اَعْلَمُ ما کانَ وَما یَکُونُ وَما لَمْ یَکُنْ یا اَبَا الْحَسَنِ اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ تَعالی؛ آنگاه فاطمه علیهاالسلام فرمود: بدان ای ابا الحسن! خداوند نور من را آفرید... من از همان نورم، گذشته و آینده و آنچه نشدنی را می دانم. ای ابا الحسن! مؤمن با نور خدای تعالی نظر می کند (و از امور پنهانی آگاهی می یابد).»بحار الانوار ج43 ص8

در برخی از مباحث قبلی اشاره گردید که انسان کامل ظهور تمامی اسماء و صفات حق تعالی است. یکی از صفات الهی علم است و اسم آن عالم و علیم می باشد. هر یک از انبیاء و اولیای الهی به حسب سعه وجودی خود و قرب به ذات حق و عین ثابته خویش از علم حق بهره برده اند اما فوق همگی مظهر تام اسم علیم است که و فوق کل ذی علم علیم. اهل بیت علیهم السلام اسم علیم را منصه ظهور رساندند و علم هر نبی و ولیی از ایشان اخذ شده است. پس علم او به همه چیز احاطه دارد و چیزی از علم معصومین به دور نیست کما اینکه چیزی از علم حق به دور نیست. نکته مهم در این روایت علم حضرت زهرا سلام الله علیها به نشدنی هاست (ما لم یکن). علم به گذشته و آینده مشخص است ولی علم به ما لم یکن نکته غریبی است. هر چیزی اعم از موجودات و پدیده های عالم، در علم حق موجود است. خواه آن موجود یا اتفاق رخ داده باشد یا هنوز اتفاق نیافتاده باشد. زیرا برای حق گذشته و آینده وجود ندارد. اما بر اساس برخی روایات به نظر می رسد چیزهایی در علم حق تعالی است که هرگز ظهور نمی کنند اعم از موجودات یا پدیده ها. به عبارت دیگر هرگز از علم حق به منصه ظهور نمی رسند. همیشه در علم باقی می مانند و به عینیت در نمی آیند. یا به بیان دیگر عین ثابته ایشان قابلیت ظهور ندارد و از عدم به وجود نمی آید. موجود در علم حق و معدوم در خارج. این علم مختص حضرات معصومین علیهم السلام است در این روایت زیبا حضرت فاطمه سلام الله علیها به این نکته اشاره دارد که من نه تنها به کائنات علم دارم بلکه به چیزیهایی که هرگز موجود نخواهند شد نیز عالم هستم. این علم همان علم حق تعالی است که در ایشان ظاهر شده است.  این علم، منشأ عصمت اهل بیت عصمت است نه کف نفس و کنترل هوا و هوس یا تقوی و خوف از خدا و امثال اینها که مربوط به عامه مردم است.    

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند ...

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

به بهانه روز حافظ به نکته ای از این عارف بزرگ اشاره می کنیم. نکته ای که در این یک بیت فوق نهفته است؛  گستردگی توجه به اشعار حافظ در بین همه اقشار مردم است. هم اهل ظاهر و اهل ادبیات و هم اهل معرفت همگی به شعر حافظ و هر کس به ظن خود آن اشعار را معنا می کند. حتی کسی که توان خواندن اشعار او را هم ندارد دیوانش را می خرد. بی شک کتاب حافظ در این زمان پر فروش ترین کتاب در ایران است. و بی شک بهترین غزل سرای فارسی در همه ادوار جناب خواجه محمد شمس الدین حافظ است. و الحق وی لسان الغیب است. کلام وی الهامات غیبی است و غزل  از اختصاصات ایشان است. کما اینکه مثنوی از اختصاصات مولوی است. حافظ یا مولوی شاعر نبودند بلکه الهامات غیبی و تجلیات محبوب را در قالب شعر سرودند. سرّ محبوبیت عامه نیز همین است چون چیزی که در عالم بقا دارد، عشق است. چنانچه او گوید: 

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

هر ولیی از اولیای حق یک اختصاصی دارد که دیگر از اولیاء به آن مختص نیستند. به عبارت ساده تر حق تعالی به هر ولی یک چیز خاصی می دهد و او را منبع آن قرار می دهد. دیگر از اولیاء نیز باید از وی این حقیقت را اخذ کنند. لذا فرمود من مات العالم ثلم فی الاسلام. عالم حقیقی اولیای الهی هستند نه علمای ظاهر.  اگر ولیی از اولیاء از دنیا برود چیزی جایگزین او نیست. چون آن چیزی که مختص او بود به دیگر از اولیاء داده نمی شود. لذا اذا مات العالم مات العالم. وقتی عالمی بمیرد عالم و جهانی که مختص او نیز خواهد مرد. به عبارت دیگر عالم وی به بطون و غیب رجوع می کند و عالم و جهانی از حقایق با ارتحال او از این دنیا می رود. 

غزل نیز از اختصاصات جناب حافظ است که در این حد اعلاء به کسی داده نشده است. از این رو حتی اهل ظاهر از ادیبان نیز او را در غزل با کسی مقایسه نمی کنند. خودش در باره خود گوید:

چون به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب

سالها بندگی صاحب دیوان کردم

در بیت مطلع بحث، حافظ می گوید به شعر او هم اهل ظاهر و اهل ادب لذت می برند و می خوانند و شروح متعدد می نویسند و هم اهل معنا از لطایف و حقایق آن محظوظ می شوند. که در این بیت به یکی سیه چشمان کشمیری، و دیگری را ترکان سمرقندی نام می برد. اولی اهل باطن و دومی اهل ظاهرند. یکی به صنایع ادبی و زیبایی شعری می پردازد و دیگری به لطافت معنایی و باطنی.   

علی علیه السلام در کلام خوارزمی

حسین خوارزمی از عرفای  شیعی قرن 8 و 9  است . وی از شارحان ابن عربی بوده و کتاب فصوص قیصری را به توصیه دوستان به فارسی ترجمه نموده است. در ابتدای دیوان خود که به فارسی نگاشته است در ذکر امیر المومنین علیه السلام اشعار زیبایی گفته که در ذیل می آوریم

 

 

گر آرزوى شاهى ملک رضا کنى‏

پیوسته باش بنده درگاه مرتضى‏

 

سردار دین احمد و سردار دار فضل‏

سالار اهل ملت و سلطان اصفیا

 

آن ماحى جلالت و حامى دین حق‏

آن والى ولایت جان شاه اولیا

 

داماد مصطفاى معلا على که هست‏

خاک درش ز روى شرف کعبه علا

 

روح الامین امانت از او کرده اقتباس‏

روح القدس گرفته از او زینت و بها

 

آدم خلافتست و براهیم خلت است‏

چون نوح متقى است هم از قول مصطفى‏

 

موسى است در مهابت و عیسى است در ورع‏

      جمشید در جلالت و احمد در اصطفا

 

بگذار احولى و دوبینی کیست جز على‏

مجموعه جمیع کمالات انبیا

 

گر زانکه نص نفسک نفسى شنیده‏

دانى که اصطفا است همان عین ارتضا

 

بشناس سر آیت دعوت بابتهال‏

آنجا که گفت انفسنا حضرت خدا

 

تا همچو آفتاب شود بر تو منکشف‏

کین مرتضى است نفس محمد در ارتضا

 

او را ولایتى است بتخصیص از خدا

کآنرا بیان همى‏ کند ایزد به انما

 

اى آستین دولت تو منشأ مراد

وى آستان حرمت تو قبله دعا

 

بر تارک جلال تو تاج لعمرک است‏

بر قد کبریاى تو دیباج لافتى‏

 

گرچه یگانه‏اى و ترا نیست ثانى ‏اى‏

ثانى تست حضرت عزت به هل اتى‏

 

نى نى چه حاجت است بتخصیص هر چه حق‏

گفت از براى احمد مرسل که در ثنا

 

آن جمله ثنا به حقیقت ثناى ست‏

جان تو جان اوست بدن گرچه شد دو تا

 

اى اولیا ز خرمن جود تو خوشه ‏چین‏

وى اصفیا ز گنج عطاى تو با نوا

 

هم عقل را معلم لطفت شده ادیب‏

هم خلق را مفرح خلقت شده شفا

 

با رأى روشنت چه زند ماه آسمان‏

در پیش آفتاب چه پرتو دهد سها

 

یادى نکرد هیچ‏کس از خواجه خلیل‏

چون فضل تو گشاد سر سفره سخا

 

با این همه نعیم و چنین بخشش عظیم‏

آخر روا بود من بیچاره ناشتا

 

عمرى است تا حسین جگر خسته مانده است‏

در دست اهل نفس گرفتار صد بلا

 

در کرب و در بلا صفت ابتلاى من‏

شاها همان حدیث حسین است و کربلا

 

امروز دست گیر که از پا فتاده ‏ام‏

آخر نه دست من تو گرفتى در ابتدا

 

روى نیاز بر در فضلت نهاده ‏ام‏

اى خاک آستان تو بهتر ز کیمیا

 

چون در بر آستان توام بر امید باز

بارى بگو که حلقه بگوش منى درآ

 

کوه ارادتم متزلزل نمى‏ شود

لو بثت الجبال و لو دکت السما

 

 

معنای عرفانی صدیق

صدیق در ادبیات عامیانه به معنای راستگو و کسی که همواره به راستی سخن می گوید و دروغ نمی گوید. اما بزرگی می فرمود که صدیق معنای بالاتری از راستگویی دارد و آن این است که صدیق کسی است که بر اساس سخن او در عالم خارج، اشیاء تحقق می یابند. در واقع صدیق کسی است که در خارج مصداق آفرین است. صدیق نه تنها همیشه راست می گوید بلکه هر چه بگوید متحقق می شود. همانند یوسف پیامبر که صدیق بود و تعبیر خوابی که نمود عیناً تحقق یافت. حتی تعبیری که برای آن شخصی که به دروغ خوابی را ساخته بود. شخصی در زندان که خواب ندیده بود و به دروغ گفت در خواب دیدم بر سرم طبقی است و مرغان آسمان از آن طبق می خورند. یوسف گفت که تو را دار می زنند و مرغان هوا مغز سرت را می خورند. وی خندید و گفت من اصلاً خوابی ندیدم. یوسف گفت قضی الامر الذی فیه تستفتیان. آنچه گفتم شد. بر اساس حرف یوسف آن شخص را دار زدند. چون او صدیق است و مصداق آفرین. اگر یوسف بر اساس سخن دروغ آن زندانی، سخنی می گفت که تحقق نمی یافت؛ یوسف دیگر صدیق نبود. 

پس مصداق واقعی صدیق کسی است که هر چه بگوید آن سخن تحقق یابد. از القاب حضرت علی علیه السلام صدیق اکبر است یعنی کسی که بالاترین مصداق آفرین در عالم است. هر چه او بگوید در عالم وجود متحقق گردد. او مظهر آیه شریفه اذا اراد شیئآ ان یقول له کن فیکون می باشد. او وقتی به چیزی بگوید باش می شود. بقیه انبیاء و اولیاء مثل یوسف هم صدیقیت خود را از آن حقیقت اخذ نموده اند. در این زمان هم می توان به نامه مرحوم امام خمینی به گورباچف اشاره نمود. بنده حقیر نیز از یکی از اولیای الهی مواردی از مصداق سازی را مشاهده نموده ام. 

لمعه ای از دعای سحر

دعای معروف سحر از امام همام حضرت باقر علیه السلام نقل شده است. مرحوم امام خمینی در جوانی شرحی بر این دعای شریف نوشته اند که حاوی نکته مهمی است. ما در این مختصر به این نکته اشاره داریم. در این دعا که حاوی اسماء الهی است، امام حق را به آنها قسم می دهد. فرازهای این دعا مشابه هم می باشد. اللهم انی اسالک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی اللهم انی اسالک ببهائک کله. همچنین جمال و جلال و ... در هر فراز امام علیه السلام می فرماید من از بهاء یا جمال و ... تو بالاترین و بهترین را می خواهم در حالی که همه بهاء و جمال تو بهترین و جمیل است. اگر همه جمال حق جمیل است چرا حضرت طالب زیباترین است. مرحوم امام خمینی این سوال را به زیبایی پاسخ می دهد. در واقع این دعا بر حسب مرتبه سلوک سالک از کثرت به سوی وحدت است. یعنی سالک ابتدا کثرات را ملاحظه می کند و چون کثرت بین است لاجرم به دنبال بهترین و زیباترین ظهور و تجلی خداست. اما زمانی که به توحید رسید و در اسماء الهی محو شد و جز حق در عالم مشاهده نکرد همه اسماء و مظاهر آنها را ظهور خدا می بیند و بین مظاهر فرقی نمی گذارد چون همه ظهور ذات الهی هستند. لذا در برخی روایات که از معصوم علیه السلام سوال می شود که اسم اعظم خدا کدام است می فرمایند که همه اسمای خدا حسناست. زیرا همه ظهور ذات حق تعالی هستند. از این رو گوید عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. در این مرتبه سالک به تعینات نظر ندارد بلکه حق را در آن شیئ یا اسم مشاهده می نماید. و چون اشیا،؛ مظاهر اسماء اند همان حکم بر آنها جاری است. در نتیجه تفاضلی برای اسماء یا تعینات آنها مشاهده نمی کند. در این حال که غلبه کامل وحدت بر قلب ولی است، همه اسماء را زیبا و بهی می بیند لاجرم فرقی بین اسماء الهی قائل نمی شود. زیرا خوب و خوبتر یا زیبا و زیباتر و ... دیدن خود نوعی کثرت بینی است و عارف در مقام توحیدِ صرف، هیچ کثرتی نمی بیند. عارف کامل پس از تکمیل سفر دوم از اسفار اربعه به مقام توحید صرف نائل می گردد و هیچگونه تکثری مشاهده نمی کند. پس همه را یکی می بیند در تنیجه آن یکی زیباست و با دیگری مقایسه نمی شود تا زیباتر یا زیباترین باشد.    

مبعث

بعثت از بعث به معنای برانگیختن و فرستادن می آید. در برخی مطالب گذشته پیرامون اسفار اربعه عرفانی گفته ایم که زمانی که عبد به مقام فنای مطلق و قرب محض می رسد سفر دومش به پایان می رسد. و اگر قابلیتش را داشته باشد از این حالت فنائیه به مملکت خود رجوع می کند و به امر خدا به سوی خلق سفر می کند و با علم الهی و علم به ذوات موجودات و اعیان ثابته هر شیئ؛ آن را به سوی حق هدایت می کند. چنین شخصی نبی مرسل  یا ولی کامل مکمل است. او اسفار اربعه عرفانی را طی نموده است.

آیات اولیه سوره مدثر به این امر اشاره دارد یا ایها المدثر قم فانذر و ربک فکبر. بنا به تاویل مرحوم امام خمینی آیه به این معنا اشاره دارد،  ای کسی که  در حق تعالی فانی و محو شدی برخیز و به سوی خلق برو و ایشان را هدایت کن. اما تفاوت نبی ختمی با سایر انبیاء این است که وی کل هستی را به سوی حق هدایت می کند تکویناً و تشریعاً. و سایر انبیاء و اولیاء در واقع سفیر و رسول وی می باشند. 

نکته دیگر اینکه می فرماید و ربک فکبر. رب خود را بزرگ شمار. رب با ذات الهی متفاوت است. اینجا سخن از رب است و رب حقیقتی است که مربی و پروردنده موجودات است. رب النبی در واقع رب مطلق است و همه ارباب دیگر تحت هدایت و ربوبیت آن هستند و آن اسم اعظم الهی است. که ظهورش در ولی مطلق است. از این رو در شب مبعث زیارت حضرت امیر المومنین علیه السلام وارد است. باطن، رب ظاهر و ظاهر عبد باطن است. بیش از این در این مقام سخن نتوان گفت.

کان قندم نیستان شکرم

هم زمن می روید و من می خورم.   

حرکت و زمان در منظر عرفان

در فلسفه یا علم فیزیک، زمان تابع حرکت است و با آن معنا پیدا می کند. اما اغلب منظور از حرکت، حرکت اجسام مادی است. مثلاً سال، حرکت زمین به دور خورشید یا شبانه روز حرکت وضعی زمین است. در فیزیک جدید، زمان را با نوسان اتم اندازگیری می کنند. اگر حرکت در اتمها صفر شود زمان فیزیکی بی معنا خواهد بود. در فلسفه متعارف زمان را مختص این جهان مادی تصور می کنند. و عوالم مجردات را فارغ از زمان می پندارند ولی در منظر عارف، چون در تمام عالم وجود از عقول مجرده تا عالم شهادت همگی در حال حرکت و تغییر و تحولند؛ پس زمان در هر عالمی وجود دارد خواه تجرد تام باشد یا عالم مثال یا عالم طبیعت. زیرا حرکت، منحصر به حرکت فیزیکی نیست. پس زمان در واقع ظرف حرکت است چه حرکت مادی باشد و چه معنوی. اما هر عالم زمان مختص به خود را دارد. حتی در همین عالم دنیا بر اساس فیزیک جدید، زمان برای همه یکسان نیست و بر اساس گرانش و سرعت متغیر است. 

بر اساس روایات زیادی که از ملائکه مثل جبرئیل نقل شده زمانهای طولانی در عالم عقول و خلقت موجودات بر اساس سال نقل شده است یا در سلسله مراتب خلقت هزاران سال هزاران سال مراتب خلقت از غیب تا شهادت طبقه بندی شده است. در آیه شریفه آمده که یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره  الف سنه مما تعدون.  و یا، تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه. این سالها به خلاف تصور عامه کنایه از کثرت و زیادی نیست. اعداد در قرآن و کلام معصوم دقیق و دارای معنای خاص خود است و هیچگاه به معنای کثرت نیست. اما بدیهی است زمان اخروی با زمان فیزیکی این عالم به کلی متفاوت است. کما اینکه حرکت مجردات با اجسام متفاوت است. نتیجه اینکه حرکت در همه شوون هستی دائمی است و هیچگاه هیچ موجودی از حرکت باز نمی ایستد خواه مادی و یا معنوی باشد. زمان نیز بر اساس همین حرکت معنای خود را خواهد داشت. اما آن زمان برای ما محجوبان قابل ادراک نیست. پس حرکت و زمان هم در جواهر است و هم در عرضیات. ابن عربی زمان را مظهر اسم الدهر حق تعالی می داند. وی دهر را از اسماء الله می داند لذا این اسم همانند سایر اسماء الهی در تمام عالم امکان ظهور دارد. از این رو در لسان شرع برای خلقت و یا حوادث عالم آخرت زمانهایی ذکر شده است. اما بی شک آن زمان و یا اعداد آنها برای ما قابل فهم نیست مگر اهل معرفتی باشد تا آن را شرح دهد.      

علی علیه السلام اسم الله الرضی

در زیارت مولا در مفاتیح آمده که السلام علی الاسم الله الرضی و وجهه المضیئ او اسم اعظم حق و وجه نورانی اوست. در باره ولی مطلق امیرالمومنین علیه السلام هر چه بگوییم قاصریم. آنچه که در روایات در مدح مولا آمده همگی مقامات ظاهری آن حضرت است و گرنه در باب حقیقتِ ولی مطلق که یکی بیش نیست؛ هیچ سخن و کلامی نمی توان گفت. لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک یا علی جان تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی و ما نمی توانیم مدح تو گفتن. چگونه با زبان الکن خود می توان تو را ستود افبلسانی هذا الکال اشکرک. اما عاشق را گزیری از حمد معشوق نیست. لذا معشوق را در حد ذهن و فهم خود تنزل می دهد و با خیال او عشق بازی می کند. به همین جهت فرمودند که نزلونا عن الربوبیه فقولوا فی حقنا ما شئتم. ما را از مقام ربوبیت تنزل دهید سپس هر چه می خواهید بگویید. یعنی در مقام ربوبیت ما هیچ سخنی نمی توان گفت چون هیچ فهم و علمی آنجا راه ندارد. حتی انبیای الهی هر چه گفته اند در حد فهم خود بوده است. چنانچه شبستری گوید: در این ره انبیا خود از پس و پیش /  نشانی می دهند از منزل خویش. یا به قول مولوی: مادح خورشید مداح خود است . چون حد معرفت و درجه خود را نشان می دهند و هیچ گاه نتوانند حقیقت مقام و رتبه او را بیان کنند. از این رو گفته اند من عرف الله کل لسانه. هر کس الله را بشناسد زبانش الکن می شود. چون زبان و فهم و عقل بشری قابلیت شرح او را ندارد. آن حقیقت کل، تنزل یافت و با مردم خاکی همنشین شد تا راه معرفت و فیض باز شود. با ما به زبان بشری و کودکانه سخن گفت تا ما را به حقیقت رهنمون سازد. چون سر و کارت با کودک فتاد/  پس زبان کودکی باید گشاد. در برابر حضرتش همه انبیای گذشته طفل طریق بودند و به هدایت او به معرفت حق رسیدند. (هو الذی یزوج الانبیاء). تمام القاب آن حضرت نیز مثل عین الله و ید الله و اذن الله و ... همگی در مقام  ظهور و شان خلقی ایشان است. کسی که ولایت حضرتش بر قلبش تجلی کند چنان مدهوش می شود که هیچ سخنی نمی تواند بگوید. زیرا هر چه بخواهد بگوید می بیند که قاصر و مقصر خواهد بود. 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن    

عیسای فاطمی

و سلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیاً در سوره مریم از قول عیسای مسیح حق تعالی نقل می کند که عیسی بر خود در سه روز سلام کرد. روز ولادت روز مرگ و روز  بعثت. سلام اسم حق است و یکی از 99 اسم مشهور خداست. عیسی پیامبری است که ولادتش بدون پدر بود به قول ابن عربی عیسی از ماء متوهم جبرئیل و مریم به وجود آمد. پس به نوعی پدرش جبرئیل است که روح مجرد می باشد. از این رو وی ملقب به روح الله است. به همین سبب نیز توانایی احیای اموات را داشت. حتی زمانی که در شکم مادر بود مریم به درخت خشکیده ای تکیه کرد درخت سبز شد به واسطه عیسای جنین. زیرا همانطور که قبلاً گفتیم، روح عامل حیات است. و هر جا که روح برود آنجا حیات به وجود می آید. وی زمانی که بدنیا آمد نیز به سخن در آمد و گفت انی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیاً و جعلنی مبارکاً. خود را بنده الله که اسم اعظم است می دانست و گفت به من کتاب داده شده و من پیامبرو مبارک قرار داده شدم. ابن عربی در این باب می گوید سلام بر خود بالاتر از سلام خدا بر انسان است. زیرا کسی که بر خود سلام می کند با اسم سلام آشناست ولی کسی خدا بر او سلام می کند قبلاً با سلام آشنا نبوده است. مثل جناب یحیی که حق فرمود و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیاً. سلام بر او روز ولادت و روز مرگ و روز بعث. پس خدا یحیی را با اسم سلام آشنا کرد. ولی عیسی با اسم سلام آشنا بود لذا خودش بر خود، سلام کرد. 

همانطور که قبلاً اشاره شده است بر اساس روایات، سلام در قرآن اشاره به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیهاست. عیسی با حضرت زهراء سلام الله علیها آشنا بود و به عبارت دیگر فاطمی بود. و چنین گفت که من فاطمی هستم و با حضرتش آشنایم. و این آشنایی تا قیامت با من همراه است. همین آشنایی سبب نبوت و رسالت او بود و همین آشنایی به او قدرت شفای بیماران و احیای اموات داد.

ایمان

مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق

گرت مدام میسر شود زهی توفیق

ایمان مصدر باب افعال است و به معنای رسیدن به امنیت است که آن، امنیت باطنی و درونی است. واضح است که امنیت ظاهری و جسمانی در این عالم ممکن نیست چون هیچ جایی وجود ندارد که انسان از خطرات ظاهری در امان باشد. ایمان حقیقی، به معنای اعتقاد به خدا یا یک حقیقت معنوی نیست بلکه دریافت ظهور خدا در قلب است که سبب راحت جان و امنیت درون است. تا کسی به قرب حق تعالی نرسد همواره در نگرانی و اضطراب بسر می برد خواه این تزلزل مادی باشد یا معنوی. اما اگر کسی چنان به قرب رسید که ظهور خدا را در عالم مشاهده نمود آنگاه به خدا یقین کرده و مومن می شود. و این اطمینان و امنیت حاصل نمی شود مگر با رویت حق. چنانچه جناب ابراهیم علیه السلام رویت خواست: رب ارنی کیف تحیی الموتی قال او لم تومن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی. ابراهیم خواست تا کیفیت زنده شدن مردگان را رویت کند اگرچه به قول خودش ایمان داشت که مردگان زنده می شوند ولی چون ندیده بود یقین نداشت لذا خداوند به طعن گفت او لم تومن. مگر ایمان نداری؟ پس ابراهیم از منظر حق تعالی ایمانش ضعیف بود زیرا درخواست رویت نمود و این را برای اطمینان قلب خواست. پس مومن حقیقی از منظر الهی با دیدگاه ما و حتی جناب ابراهیم نیز متفاوت است. وقتی ابراهیم خودش توانست مرده را زنده کند آن وقت به یقین رسید و آن از طریق تجلی اسم المحیی بود که توانست پرندگان مرده را زنده کند. پس اول مرتبه ایمان حقیقی رسیدن به تجلیات افعالی حق تعالی است. بقیه افراد اعم از مبتدیان و سالکان متوسط ایمانشان دارای نقص است و مومن حقیقی نیستند. 

پس مومن کسی است که هر فعلی از هر موجودی را ظهور فعل خدا می بیند و دریافت می کند نه آنکه عقلاً و علماً از خدا بداند. زمانی که به این مقام رسید که مقام توحید فعلی و فنای در آن است، مومن حقیقی است یعنی به مقام امنیت درونی رسیده است و هیچ خوفی از هیچ چیز در عالم ندارد چه مادی و چه معنوی. به قول حافظ

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

در این زمان عارف مشاهده می کند کسی جز حق در عالم کاره ای نیست و هستی به اراده حق حرکت میکند نه خلق. در نتیجه به حق ایمان حقیقی پیدا می کند و افعال را به حق منتسب می کند. ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی. این امنیت درون، با هیچ چیزی در دنیا و آخرت ضعیف نمی شود. 

صاحب الزمان (عج)

در باره حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه سخن بسیار رفته است. تصور اغلب خلق در باره آن حضرت ناشی از پیش فرضهای نادرست است. بیشتر مردم حتی در باره ظاهر  حضرتش به گونه ای است که ایشان شبیه علماء و لباس ایشان را مثل علماء می دانند. عبا و عمامه و محاسنی که از علما می بینیم و سخن گفتن آن حضرت هم شبیه علما و با ادبیات آنها و شاید یک تکبر علمایی! همچنین فرد خشک مقدس و سخت گیر در احکام فقهی  و با توجه به کج فهمی بعضی روایات، نعوذ بالله فردی خونریز که با کوچکترین خطایی افراد را نابود و اکثر خلق جهان را به هلاکت می رساند. متاسفانه این تصورات غلط در ذهن اهل ظاهر وجود دارد.  یکی از بزرگترین موانع بین ما و ایشان همین افکار غلط است. تفکر و اعتقاد غلط از فعل غلط به مراتب بدتر است. در روایت آمده است که خداوند در روز قیامت تجلی می کند و خلق وی را انکار می کند سپس به صورتی که خلق تصور می کنند ظاهر می شود و آن وقت شناخته می شود. 

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند. 

بی شک امام زمان علیه السلام در چارچوبهای ذهنی ما نمی گنجد و از هر خیال و وهم و عقلی برتر است. اگر ایشان بر کسی تجلی کنند آن شخص دچار صعق و بی هوشی و محو می شود و اگر به هوش آید، همچون موسی توبه کند فلما تجلی ربه للجبل دکا و خر موسی صعقاً  فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین. این توبه از تصورات غلط و اینکه می توان او را در ادراکات خود دریافت کرد. حضرت رباب نیز از حضرت امام حسین علیه السلام نیز درخواستی مثل موسی داشت و می خواست که جمال واقعی امام را ببیند که امام فرمود نمی توانی ببینی و چون اصرار کرد حضرت دستی به چشمان او کشیده و رباب صیحه ای زد و از هوش رفت وقتی به هوش آمد گفت نور شدیدی و دیگر هیچ ندیدم. 

نکته مهم در این باب این است که کسانی که به حق، امام زمان را ملاقات نمودند از ورای حجاب اعتقادات و اعمال خود ایشان را دیده اند که به قول حافظ هر کس به تصور خودش از آن حقیقت حکایت می کند. به همین سبب است که فرموده اند امام غایب مثل آفتاب پشت ابر است. و آن ابر تصورات و حجابهای خلق است که مانع رویت و ادراک ایشان است. در حقیقت او، در هر مجلایی به شکل خاصی ظهور می کند. بیائیم تصورات و پیش فرضهای خود را کنار گذاریم و از حضرتش بخواهیم که خودش معرفت و ولایت خود را نصیب ما بگرداند.    

علی مع الحق

در روایت مشهوری آمده است که علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار. علی با حق است و حق با علی است با او حرکت می کند هر جا که او رود. یا حق با او می چرخد هر جا که او بچرخد. دور به معنای گردش و دوران است و گاهی به معنای حرکت غیر چرخشی نیز آمده است. این احتمال وجود دارد که منظور دایره وجود باشد که حضرتش موجب پدید آمدن آن شده است. به این معنا، یعنی هر کجا علی علیه السلام باشد خدا نیز آنجاست و جایی که علی نیست خدا هم آنجا نیست چون خدا با علی ظهور می کند و بدون او ظهور و تجلی و آفرینش ممکن نیست. معنای روایت به خلاف آنچه اهل ظاهر معنا می کنند این است علی با خداست و خدا با علی است و هر جا که علی می رود خدا هم با او می رود. حق در معنای کامل به معنای حق تعالی و خداودند متعال است. اما اهل ظاهر، معنای حق و حقوق را از این روایت اخذ نموده اند. یعنی ایشان هر ادعایی بنمایند حق با ایشان است نه با دیگران که مخالفند. این اهل ظاهر مصداق این مصرع مولوی هستند که: هر که بی روزی است روزاش دیر شد. نکته دیگر اینکه حق از اسمای الهی است. هو الله الحق الملک المبین. 

اما در عرفان ثابت است که ظهور خدا بدون ولیّ ممکن نیست. ولایت رکن توحید است چنانچه در دعا آمده و ارکاناً لتوحیدک. و معنای روایت لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما، این است که اگر نبی و ولی نباشد خلقت، امکان ظهور و تحقق ندارد. چون کسی بجز حقیقت ولایت با ذات الهی امکان ارتباط و تماس ندارد لذا فرمود علیّ ممسوس فی ذات الله. اوست که با ذات الله در تماس و هیچ نبی و ولیی مستقیماً با ذات حق در تماس نیست. ربط موجودات با ذات الهی منحصراً با ولی مطلق ممکن است. پس اینکه خدا می گوید اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم؛ یک سخن تشریفاتی و از روی علاقه و محبت نیست بلکه حاکی  از یک حقیقت است. نتیجه این بحث این است که چون ظهور بدون ولی مطلق ممکن نیست پس هر جا علی علیه السلام نباشد خدا هم نیست و چون خداوند متعال همه جا هست پس علی هم  همه جا حضور دارد. از این رو آن حضرت با همه اشیاء معیت قیومیه دارد. یعنی وجود و بقای شیی با عنایت آن حضرت است. و هیچ موجودی بی عنایتش وجود نخواهد داشت چه در وجود و چه در بقاء. 

یک روایت نیز در مورد حضرت زهراء سلام الله علیها از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده که می فرماید: ... و علی معرفتها دارت القرون الاولی. بر معرفت زهراء سلام الله قرون اولی حرکت می کند. در این روایت نیز از کلمه دور استفاده شده است. حرکت قرون ابتدایی بر اساس معرفت وجود حضرت زهراء است. یعنی زمانهای ابتدایی و یا موجودات و انسانهای اولیه بر اساس معرفت و شناخت به آن حضرت حرکت می کردند. احتمالاً این معرفت، معرفت ذاتی تکوینی باشد. چنانچه در زیارت جامعه کبیره آمده: حتی لا یبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل و .... و لا خلق فیما بین ذلک شهید الا عرفهم جلاله امرکم. هیچ کس و موجودی در عالم نیست که خداوند جلالت امر اهل بیت را به ایشان فهمانده است. نتیجه اینکه حرکت موجودات قرون اولی بر اساس فهماندن تکوینی الهی است کما اینکه این تفهیم به همه موجودات شده است.  

ادبار دنیای خیالی

دنیا در لسان دین به معنای عالم طبیعت و ماده نیست. همانگونه که قبلاً اشاره گردید، در فهم متون دینی باید به معنای اصلی و اولیه کلمه دقت نمود. دنیا به معنا نزدیکتر است و چون این عالم، محسوس ماست و به ما نزدیکتر است به آن دنیا گفته اند. در ادبیات دینی، دنیا در مقابل آخرت آمده است. دنیا در واقع توجه ما به دون و هر چه پست است و چون غیر حق همه چیز پست و ناچیز است پس دنیا آن توجه ماست نه عالم طبیعت و ماده. توجه به لذات حتی لذات غیر مادی دنیاست. اعم از بهشت و کشف و کرامات. این دنیای خیالی که توجه به ظاهر عالم بدون توجه به باطن آن که به آخرت تعبیر شده؛ همیشه در حال ادبار است و به کسی رو نمی کند. حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در نامه ای که فقط یک جمله است به محمد بن حنفیه می فرماید: فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل والسلام. چه زیبا و قوی و موجز فرمود که دنیا هرگز نبوده و آخرت هرگز زایل نشده است. یعنی دنیا که عدم رویت حق در اشیاء است و دیده استقلالی است؛ هرگز نبوده و یک امر متوهم انسان غافل است و آخرت که توجه به حق و رویت ظهور وی در عالم امکان است؛ هرگز زایل شدنی نیست. چون ظهور حق ازلی و ابدی است. ما گوییم که آخرت همان وجود لایزال حضرت اباعبدالله علیه السلام است. او معشوق مطلق در عالم وجود است و توجه به غیر ولی مطلق، دنیاست که فانی است یعنی نبوده و نه هست و نه خواهد بود. چنانچه اصحاب آن حضرت این معنا را یافتند و در وی فانی شدند. نکته دیگر اینکه چون دنیا یک امر متوهم و خیالی است پس همیشه ادبار دارد نه اقبال. همیشه دنیا به انسان پشت کرده یعنی نمی توان در آن به دنبال حقیقت بود چون دنیا امر خیالی است و موهوم عاری از واقعیت است. لذا بزرگان گفته اند که العالم کله خیال فی خیال و یا العالم غاب ما ظهر قط و الله ظاهر ما غاب قط. عالم وجود غایب است و هرگز ظهور نکرده و الله ظاهر است و هرگز غایب نشده است. 

ما عدمهاییم هستی ها نما 

تو وجود مطلق و هستی ما   

القای عصا

در سیر و سلوک الی الله سالک باید تمام تعلقات و هر چه که به آن اتکاء دارد را ترک نماید. حق تعالی به موسی فرمود ما تلک بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مارب اخری. ای موسی چه در دست داری؟ گفت عصایی که به آن اتکاء دارم و برای گوسفندانم برگ می ریزم  و کارهای دیگر. عصا در اینجا به قول بزرگی، کنایه از عقل و تدبیر  بشری در راه خداست. خدا  به موسی امر می کند که هر چه در دست داری و با آن امور دنیوی یا اخروی را اداره می کنی رها کن. از علم و تدبیر و عقل و عمل و سعی و تلاش. اما نکته مهم این است که این برای سالک مقرب  و منتهی است و گرنه  برای مبتدیان تلاش و کوشش ضروری است. در یک مرتبه امر به سعی و تعقل و تفکر و عبادت است در مرتبه دیگر القی آن است. چنانچه در روایت است که هر کس به سن چهل سالگی برسد و عصا به دست نگیرد معصیت کرده است. احکام الهی دارای مراتبی است و هر کس در هر مرتبه است باید احکام مربوط به خود را عمل نماید. همانطورکه  احکام اطفال با بالغین متفاوت است احکام عوام مردم با سالکین و سالکین با اولیاء و کملین متفاوت است. اما اهل ظاهر تصور کرده اند که همه احکام برای همه به تساوی آمده است. لذا خود را با اولیاء مقایسه می کنند و پندارند احکام و دستورات برای همه ابتدایی و ساده است. به یکی امر به عصا گرفتن و به دیگری القای آن امر می شود.  به یکی امر به زهد و تقوی و عبادت و ریاضت می شود و به دیگری ترک زهد و تقوی. 

زمانی که موسی (ع) عصا را انداخت متوجه شد که اژدهای مبین است. از چیزی که به آن اتکاء کرده بود وحشت کرد چون به ماهیت حقیقی آن پی برد. آن عصا از اول اژدها بود ولی موسی نمی دید. لذا فرمود هی ثعبان مبین در مقابل مخفی و پنهان. ثعبان بود ولی مخفی بود وقتی که آن را ترک کرد متوجه شد که اژدهاست. نفس اژدرهاست او کی مرده است. اما خدا به او امر کرد نترس و دوباره آن را بگیر! چون ماهیت عقل و تدبیر را دانست هرگز به آن اتکاء(اتوکا)  نمی کند ولی از آن استفاده می کند. سپس با آن توانست سحر سحره را باطل کند. 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو. در راه عشق عاشق باید حیلتها را رها کند و با مرکب عشق به سوی حق حرکت کند. 

گوی شو می گرد بر پهلوی عشق

غلت غلتان در خم چوگان عشق

این سفر زین پس بود جذب خدا 

آن سفر بر ناقه باشد سیر ما

رقیه (س) ارتقاء بخش سالکان

حضرت رقیه سلام الله علیها ارتقاء بخش همه انبیاء و اولیای الهی است. به عنایت آن حضرت می توان به قرب حق رسید. اهل دنیا تصور می کنند که آن حقیقت سن و سال کمی داشته و از مقام حقیقی حضرتش غفلت می کنند. در حالی که سن وسال برای اهل بیت معنا ندارد.  در قرآن در باره یحیی  می فرماید یا یحیی خذ الکتاب بقوه و اتیناه الحکم صبیاً  در طفولیت به او کتاب و حکم داده شده است. یا جناب عیسی در سن چند روزگی گفت انی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیاً خدا به من کتاب داده و مرا نبی قرار داده است. همه اینها قبل از به دنیا آمدن عیسی به او داده شده بود. پس در باره حضرت رقیه علیها سلام قضیه فوق اینهاست؛ عیسی و یحیی خوشه چینان حضرتش هستند. زمان و مکان و غیب و شهود به اراده حضرت رقیه است پس سن و سال و ظواهر عالم مادی آن حقیقت را مقید نمی کند. در سالروز شهادت آن حضرت دست به دامان او می شویم و از او طلب ارتقاء به مقامات معنوی و وصول به باب توحید و درگاه الهی را داریم.

فلکیات از منظر ابن عربی

بحث فلکیات گاهی اشاره به مبحث نجوم فیزیکی دارد که اشاره به منظومه شمسی و سیارات و کهکشان ها دارد. این مباحث در علم نجوم جدید (astronomy) مطرح می شود ولی نکته مهمی که اغلب افراد از آن غافل و بی اطلاعند این است که در زمان قدیم گاهی از نجوم و فلکیات منظور این آسمان و سیارات و ستارگان نبوده است. مثلاً منظور از مریخ این سیاره سرخ در آسمان نبوده است. بلکه یک حقیقتی در عالم بالاتر و عالم مثال بوده است. البته ممکن است که یک ارتباطی بین مریخ مثالی با این سیاره مریخ مادی وجود داشته باشد. حتی در طب سنتی به سیارات طبع سرد و گرم نسبت داده شده است. که به نظر این سیارات مادی نباشند. بی اطلاعی از زبان و ادبیات قدما باعث اشتباه در فهم کلام آنها شده است. لذا بعضی چنین پنداشته اند که قدما از علم نجوم چیز زیادی نمی دانستند در حالی که منظور قدما اساساً علم نجوم مادی نبوده است. یکی از ادله ما بر این ادعا کتاب التنزلات الموصلیه ابن عربی است. وی در این کتاب در باب فلکیات گوید:" بدان فلک ولایت فلک محیط اعم اتم اکمل عقلی است و فلک نبوت فلک اتم نفسی و فلک رسالت فلک قریب مثلث هیولایی است. و فلک جهل فلک زحلی و فلک علم فلک مشتری و فلک شک فلک مریخی و فلک نظر فلک شمسی و فلک ظن فلک زهری و فلک تقلب فلک عطاردی و فلک ایمان فلک قمری است."

شیخ در این مقال عقل را بالاترین فلک که محیط بر همه فلکهاست می داند و آن فلک ولایت است که بر نبوت نیز احاطه دارد. از این رو ولایت بر نبوت احاطه دارد. چون ولایت شان حقی و نبوت شان خلقی است و مبسوط این بحث سابقاً ذکر شده است. فلک بعدی را نبوت داند که فلک نفس است و نفس متاخر از عقل و روح است. بر این مبنا زحل را فلک جهل و مشتری را فلک علم می داند. پس منظور شیخ از فلک مشتری مقام علم است نه سیاره مشتری در آسمان دنیا. 

روح القدس چشیده میوه کال ولایت

در روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده که: روح القدس فی جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباکوره. روح القدس در بهشت برین (بهشت آسمان سوم) از میوه های کال باغهای ما می چشد. در روایات آمده است که روح القدس بالاترین ملک در قرب و منزلت است حتی از جبرئیل که ملک وحی است، افضل است. اگرچه برخی هم آن را معادل جبرئیل فرض می کنند. به هر حال بالاترین ملک الهی ریزخوار اهل بیت اند. شیعیان حقیقی و اولیاء از میوه های رسیده باغهای اهل بیت می خورند. اما روح القدس فقط  از میوه نارس می چشد نه اینکه بخورد. خوردن آن هم مقام بالاتری است و میوه رسیده خاص اولیاء است و ملائکه در واقع از اولیای الهی ارتزاق می کنند.

ملائکه از مظاهر عقل اند و عقل اگرچه کامل باشد از میوه نرسیده ولایت ارتزاق می کند ولی اولیا در مرتبه فوق عقل که عشق و محبت است میوه های رسیده ولایت را می خورند. جایی که عقل به آنجا راه ندارد و در آن حیران است. لذا مومنین افضل از ملایکه اند و ملائکه خادم ایشانند که الملائکه خدام لشیعتنا. خادم بودن یا به عبارت دیگر سجود ملائکه، به معنای تسلیم بودن و در اختیار گذاشتن قوای آنها به مومنین است. یعنی ملائکه اراده مومنین را در عالم اجرا می کنند. لذا در باره عیسی فرمود و ایدناه بروح القدس یعنی روح القدس در خدمت عیسی بود. اهل ریاضت به خلاف مومنین، با ارتباط با جن و شیاطین از آنها مدد می گیرند. مثل سحره فرعون. اما موسی بر آنها غلبه کرد چون ملائکه قدرت بالاتری نسبت به جن دارند. بالاتر از این اولیای حق بر تمام عالم کون غلبه دارند و تمام قوای عالم هستی در اختیار ایشان است. چون ایشان خلیفه حق در عالم هستند و خلیفه حقیقی صفات مستخلف عنه را داراست. همه اینها از قدرت عشق و رسیدن به یگانگی با معشوق است.  

مخاطبان در قرآن کریم

حق تعالی در قرآن کریم انسانها را با الفاظ مختلفی نام می برد. از قبیل ناس، مومن، بنی آدم و انسان و یا به ضمایر مخاطب مثل انتم و کم. اغلب چنین تصور می کنند که اینها همه خطاب به عموم مردم است. ولی در واقع هر کدام از این الفاظ مر بوط به یک گروه خاص است. به نظر می رسد عام ترین خطاب حق در قرآن کلمه ناس باشد. یعنی خطاب به عموم مردم است. به همین علت در اغلب موارد کلمه ناس مورد طعن حق واقع شده است. مثلاً اکثر الناس لا یعلمون ، لا یشکرون و امثالهم زیرا اکثر مردم ناسپاس و جاهل هستند. ناس در اصل ناسیان و فراموشکارانی هستند که رب خود و خلقت خود را فراموش کردند.  در جایی که خطاب مثلاً به بنی آدم است منظور افرادی هستند که راه پدر را طی نموده اند  نه همه ناس. بنی آدم منظور فرزند ظاهری نیست بلکه فرزند باطنی و حقیقی است آنها کسانی هستند که پیرو راه آدم ابوالبشرند. پس نسبتها در قرآن حقیقی هستند نه ظاهری و عرفی. فرزند در قرآن منظور فرزند حقیقی و معنوی است نه جسمانی. لذا در روایت است که به جناب سلمان فارسی، سلمان محمدی گفته شده چون پدر حقیقی او در باطن، رسول الله صلی الله علیه و آله است. در عوض پسر نوح در واقع  پسر او نبود لذا خدا فرمود لیس من اهلک انه عمل غیر صالح. چون عمل غیر صالح است نمی تواند پسر نبی باشد.

 مواردی در قرآن خطاب به مخاطب است مثل انتم و کم و یا انت که مخاطب مفرد است. در روایت است که انما یعرف القرآن من خوطب به قرآن را فقط مخاطب آن می فهمد. بعد از رسول اکرم  که خود حقیقت قرآن است و بلکه خودش قرآن رانازل کرده تا آدمیان را هدایت کند، اولیا نیز در حد خود مخاطب انت در قرآن هستند لذا ایشان به حقایق قرآن راه دارند. و مخاطب جمع نیز در مواضع مثبت، شامل خواص مومنین است نه همه مردم. یا در مواضع دیگری شامل یک گروه خاص است. محتمل است انتم و کم که ضمایر مخاطب هستند خاص کسانی باشد که گوش شنوا دارند و خطاب حق را می شنوند و گرنه سخن با ناشنوا گفتن، صحیح نباشد. کسانی که در قبور دنیا و حجابهای نفسانی کور و کرند، ندای حق را نشنوند و ما انت بمسمع من فی القبور. 

یکی دیگر از مخاطبان انسان است. انسان به خلاف تصور اهل ظاهر منظور نوع بشر نیست. زیرا بشر را از آن رو بشر گویند که اهل ظاهر است پس خطاب به اهل ظاهر است. زیرا معنی لغوی بشر از بشره به معنای پوست و قشر است. خطاب به کسانی است اهل پوسته و ظاهرند نه لب. پس بشر شامل همه انسانها نیست اگرچه مثل ناس اکثر مردم را شامل می شود. انسان احتمالاً منظور انسان حقیقی و کامل است که ولی کامل است یا در نهایت به ولایت خاصه می رسد. لذا انسان است که حمل امانت نمود ولی آسمان و زمین و کوه از آن سرباز زد. و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. مواردی که در ظاهر ذم انسان است اغلب ذم نیست بلکه مدح در لسان ذم است. مثل همین آیه که ظلوم و جهول یعنی تمام حجابها را پاره می کند و همه چارچوبها را درهم می شکند و به لقای رب می رسد. یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. ملاقات رب خاص انسان است نه ناس و بشر و .... در بعضی روایات از انسان در قرآن به امیرالمومنین علیه السلام تعبیر شده است چون او انسان کامل حقیقی است و به قول ابن عربی انسان یعنی انسان العین من العین. یکی از معانی انسان مردمک چشم است یعنی انسان کامل مردمک دیده حق تعالی است. لذا از القاب حضرتش عین الله است. 

در نتیجه در هر آیه قرآن باید به مخاطب آن دقت شود که خطاب حق به چه گروه از مردم است آن وقت معنای آیه بهتر فهمیده می شود.       

کلام دوست

گلچینی از سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه:

۱- هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته‌ی یار است.


۲- زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می‌شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳- اگر غلام خانه‌زادی پس از سال‌ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می‌کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴- گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه‌ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵- موت را که بپذیری، همه‌ی غم و غصه‌ها می‌رود و بی اثر می‌شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می‌شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می‌کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه‌ی آخرت نمی‌دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶- اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می‌گذارد.

۷- تربت، دفع بلا می‌کند و همه‌ی تب‌ها و طوفان‌ها و زلزله‌ها با یک سر سوزن از آن آرام می‌شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸- هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده‌ها و مرده‌ها و آن‌هایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین‌ها باز می‌شود.

۹- تا می‌گویم شما آدم خوبی هستید، شما می‌گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می‌گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می‌فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و…. کار محبت همین است.

۱۰- با تکرار کردن کار‌های خوب، عادت حاصل می‌شود. بعد عادت به عبادت منجر می‌شود. عبادت هم معرفت ایجاد می‌کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می‌آید و نهایتا به ولایت منجر می‌شود.

۱۱- خدا عبادت وعده‌ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال‌های بعد را هم می‌خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده‌ی بعد زنده باشیم.

۱۲- لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می‌گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می‌کردی، فی الواقع راست می‌گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳- ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ‌تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می‌آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می‌فرماید: به عدد همه چیز‌های عالم لا اله الا الله

۱۴- دل‌های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است... شخصِ تنها، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می‌شود، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی‌شود، بلکه متنجس را هم پاک می‌کند. "

۱۵- هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه دلت را تصرف کند.

رایحه در حدیث کساء

شامه و بویایی یکی از حواس اصلی انسان است. مکاشفات اهل کشف اغلب از یکی از حواس پنچگانه ظاهر می شود. از این بین بویایی به جهت برد زیادتری که نسبت به بینایی یا شنوایی دارد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در برخی روایات آمده که بوی خوش بهشت از مسافت هزار ساله به مشام می‌رسد؛ ولی ستم کننده به والدین و قطع رحم آن را نمی‌یابند. 

 و یا جناب یعقوب پس سالها هجران و پختگی در عشق یوسف، گفت انی لاجد ریح یوسف. در حالی که یوسف در مصر و پدر در کنعان ولی قدرت عشق بو را ازمسافتی که نه دیده می بیند و نه گوش صدایش را می شنود؛ در می یابد. یا رسول اکرم فرمود که انی اشم رائحه الرحمن من قبل الیمن. پیامبر بوی رحمن را از طرف یمن می شنید و هنگامی که سوال شد فرمودند که بوی اویس را می شنوم. چون اویس چنان در نبی محو بود که در جنگ احد وقتی دندان پیامبر شکست همان موقع دندان اویس در یمن شکست و افتاد. نکته مهم این است که بوی محبوب را محب و بوی محب را محبوب می شناسد و استشمام می کند. دیگران هرگز این رایحه را نمی فهمند. در برخی روایات ذکر شده که بسیاری از اهل معنا بوی سیب را در حرم حسینی علیه السلام در می یابند.   

یکی از محورهای مهم  حدیث شریف کساء، بحث استشمام رایحه ای شبیه رایحه رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است. حضرت علی و حسنین علیهم السلام فرمودند که ما رایحه ای شبیه رایحه رسول الله را می شنویم نه رایحه خود رسول خدا را. بی شک ایشان بو و رایحه پیامبر را می شناختند. اما در آن روز رایحه جدیدی را استشمام می نمودند که قبلاً نشنیده بودند و شبیه بوی پیامبر بود. یکی از بزرگان می فرمود که این رایحه، رایحه نطفه حضرت زینب سلام الله علیها بود که از غیب به این عالم آمده بود. اسرار و رموز دیگری در این حدیث شریف وجود دارد که برای اهل آن روشن است و خدا توفیق فهم آنها را به ما بدهد. انشاء الله

نسیمی کز بن آن کاکل آید       مرا خوشتر ز بوی سنبل آید

چو شب گیرم خیالش را در آغوش     سحر از بسترم بوی گل آید. 

محال ممکن!

ابن عربی در باب 177 از فتوحات مکیه، محال مصطلح عقلی که در فلسفه بیان شده را محال واقعی نمی داند بلکه آن را ممکن می داند. به عنوان مثال می گوید:" این مرتبه جز وجود محالات را نمی پذیرد. و همینطور انسانی که در خانه اش خوابیده و خودش را بر همین صورت معهود در شهر دیگری و بر حالت دیگری که مخالف حالت اول است می بیند. و او در حالت خواب عین اوست نه غیر او. و اگر این نسیم نبود، عقلاء بر فرض محال به هنگام دلالت بر امری از امور قدرت نداشتند. در حالیکه اگر این موضوع نبود فرض محال هم محال بود. زیرا اگر وجود، در مرتبه ای از مراتب، محال را نپذیرد(یعنی عالم ذهن و عقل) درست نیست که فرض هم بشود زیرا توان بر فرض هم نبود. و چون چنین چیزی را به کسی که فرض کرده است بگویی خاصیت را فراموش می کند و حکم بدانچه فرض کرده می کند و می گوید وجود محال تصور نمی شود. در حالی که خودش وجود محال را فرض کرده و بر آن بدانچه که بر واقع حکم می کند، حکم می نماید. پس اگر آن را تصور نکرده بود، بر آن حکم نمی کرد. و وقتی آن را تصور کرد لامحاله وجود را به نسبتی در آن پذیرفته است." 

شیخ در این باب به نکته بسیار مهمی اشاره دارد که اهل منطق و فلسفه از آن غفلت دارند و آن عبارت از وجود امر محال است. اگر وجود امر محال ، واقعاً محال باشد چگونه در ذهن و عقل وجود دارد. پس بی شک به وجود عقلی امر محال معترف است. و وجود ذهنی یک نوع از وجود است. منتها چون فیلسوف تصور می کند که وجود منحصر در عالم مادی یا عالم خارج از ذهن است، آن را محال پندارد در حالی که عالم ذهن و خیال یا عالم عقل از عوالم وجودند که با این عالم مادی قابل مقایسه نیستند. ذهن ما هم از عالم برزخ و مثال است و این عالم در خارج وجود دارد. پس وجود ذهنی هم وجود خارجی است. چگونه فیلسوف خود را از عالم جدا نموده است. عجیب است وجود عنصری و مادی خود را جزء عالم می داند ولی وجود عقلی و ذهنی خود که بالاتر از وجود مادی است را جزء عالم نمی داند. 

همانطور که بارها گفته ایم همه این علوم بشری بر عقل جزیی بشر که وهم است  مبتنی می باشد. و وهم هرگز مرکب خوبی برای هدایت بشری نبوده و هیچ گاه یقین آور نیست و همواره در شک و ریب بسر می برد. استنتاجات عقلی ما به قول مولانا شبیه دلائل طوطی در داستان طوطی و بقال و امثالهم است.  ولی چون آنها را با ظاهر علمی و منطقی و برهان یا علوم تجربی با ظاهر تکنولوژی تزیین می کنند، چنین پندارند که واقعیت قطعی علمی است. زمانی که پرده ها کنار رود بر بطلان بسیاری از نظرات خود پی می برد. 

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد.  

عالم وجود، جدال تضادها

مشاهده ما در عالم وجود، از جهان مادی تا عوالم غیب نشانگر تضادها و جنگ ها و درگیری هاست. در این جهان مادی جدال میکروبها با موجودات دیگر و بسیاری از موجودات با یکدیگر اعم از بیماری ها یا جدال بر سر تولید مثل و غذا. در نوع بشری جنگ ها و نزاع ها از جنگ بین کشورها تا نزاع خانوادگی وجود دارد. در واقع عالم وجود بر همین مبنا آفریده شده و بر همین مبنا به حیات خود ادامه می دهد. به عنوان مثال باکتری ها هم عامل مرگ ما هستند هم موجب حیات ما. اولین موجودزنده ای که در کره زمین پدید آمد باکتری ها بودند و قاعدتاً آخرین موجود هم باکتری ها خواهند بود. همین میکروب ها باعث تولید اکسیژن و حیات در زمین بودند و همین میکروب ها موجب مرگ میلیونها انسان و جانور و گیاه می شوند. 

 در عوالم دیگر نیز تضادها و درگیری ها وجود دارد منتها متناسب با مقتضیات  آن عالم  است. جدال بین جن، شیاطین و ملائکه که نیروهای پنهان در عالم هستندو یا حتی اختلاف بین ملائکه با یکدیگر. با این نظر، نظم در کل نظام هستی حاصل همین تضادها و اختلاف هاست.  ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولی الالباب این اختلاف و تضاد بین شب و روز (با هر تفسیر و یا تاویل)، موجب رشد ظاهری و یا باطنی است. شب و روز مادی در روی کره زمین باعث شکوفایی حیات و زندگی موجودات زنده است. و شب و روز باطنی موجب رشد بنده در مقام روحی و سیر و سلوکی است. آیه دیگری به ترکیب شدن شب و روز یا ظاهر و باطن و یا خوبی و بدی و هر چه متضاد است. یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل. اگر نیک بنگری شب در روز و روز در شب تسری می یابد. حیات از مرگ خارج می گردد و مرگ از حیات. یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی. 

در سیر و سلوک نیز قضیه به همین روال است. شب احتجاب، بعد و دوری و یا غم و غصه است. روز مقام ظهور و تجلی و انبساط و بهشت و امثالهم است. این دو با هم آمیخته اند و در یکدیگر به قول قرآن ولوج کرده اند. به قول خواجه شیراز:

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد

ما را غم نگار بود مایه سرور   

اگر مرض نباشد سلامتی درک نمی شود اگر مرگ نباشد حیات شناخته نمی شود اگر بدها نباشند خوب ها شناخته نگردند. همه اینها به نوعی نسبی هستند. خوبی و بدی زشتی و زیبایی موت و حیات لذت و الم و ....  همه این تضادهای ظاهری نتیجه  ظهور اسماء متضاد است. مثلاً سلامتی نتیجه ظهور اسم شافی و یا نافع است و مرض ظهور اسم ضار است. اما در باطن و دید توحیدی هیچ تضادی در بین نیست و اوست که ضار و نافع است. امرضت و شفیت عافیت و ابلیت. عارف کامل به عکس مردم عادی هم مرض را دوست دارد هم صحت. به قول ملای روم:

عاشم بر لطف و بر قهرش به جد

وین عجب من عاشق این هر دو ضد. 

مذهب زینبی

ابن عربی در باب 178 معرفت مقام محبت در بخشی از قصیده اش گوید:

تعجبت من زینب فی الهوی

و لیس لنا غیرها مذهب

در روز شهادت حضرت عقیله بنی هاشم سلام الله علیها به یاد این شعر از ابن عربی افتادم که می گوید: تعجب می کنم از زینب در عشق و برای ما مذهبی غیر از او نیست. اگرچه ابن عربی فرزندی به نام زینب داشته است ولی به نظر نمی رسد که این شعر را راجع به فرزندش نوشته باشد چون می گوید مذهب من غیر زینب نیست. بعید نیست وی به عشق حضرت زینب سلام الله علیها نام فرزندش را زینب نهاده باشد. وی در باب 167 نیز به صراحت می گوید خلیفه کسی است که خدا وی را بر بندگانش به خلافت برگزیده باشد نه کسی که مردم انتخاب کنند و با وی بیعت نمایند. 

مرحوم عمان سامانی در باب حضرتش گوید:

سرخوش از صهبای آگاهی شدم

دیگر اینجا زینب اللهی شدم

این زینب اللهی به معنای بندگی و قبول ربوبیت آن حضرت و اهل بیت علیهم السلام در مقام خلافت و ظهور ذات الهی است چنانچه حافظ گوید:

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند. 

ضعف عقل در معرفت شناسی

عقل در همه علوم به خصوص فلسفه، جایگاه مهم و حیاتی دارد. تمامی مباحث فلسفی بر اساس براهین عقلانی بنا نهاده شده است. اما نکته مهمی که  در فلسفه از آن غفلت شده این است که بسیاری از مباحث بنیادی فلسفی  از قبیل : خدا، وجود، حدوث و قدم، ماهیت، کیفیت صدور ممکنات از خدا یا صدور کثرت از وحدت صرفه، تعلق روح یا نفس به بدن مادی و ... به هیچ وجه با عقل ناقص و جزیی بشر عادی قابل بحث و حل نیست. تعریف وجود چیست؟ چگونه ماهیت که عدم است می تواند وجود را محدود کند؟ حقیقت ماهیت چیست؟ آیا عدم محض است؟ عدم محض که وجود و قدرتی ندارد تا بخواهد وجود را محدود کند.  متاسفانه فیلسوف به این امر دقت نمی کند و به سادگی از مباحث بنیادی عبور می کند. 

دو نکته اینجا قابل توجه است یکی اینکه عقل بشر، عقل جزیی ناقص است و دیگر، مباحث توحیدی حتی با عقل کامل نیز قابل ادراک نیست چناچه جبرئیل که مظهر عقل تام است در معراج به توحید راه نداشت لذا گفت اگر بند انگشت برتر پرم/ فروغ تجلی بسوزد پرم. آنجا که عقل محض در ادراک توحید ناتوان است از عقل بشر عامی چه توقع تا به حقایق راه برد. اما این نکته را فیلسوف یا نمی داند یا به آن توجه ندارد. لذا مباحثش در واقع تیر در تاریکی  انداختن است.

اما عارف کامل حقایق را با قلب خود در یافت می کند. چیزهایی  که با عقل قابل دریافت نیست در مقام شهود قلبی ادراک می شود و آن دریافت و شهود غیر قابل بیان برای اغیار است چون آنها فقط زبان عقل جزیی را می فهمند نه زبان شهود و عشق الهی را. از این رو باطن قرآن و روایات و کلام بزرگان قابل درک برای عوام نیست. در عرفان از اصطلاحاتی مثل ظهور و تجلی استفاده می شود. اما معنای ظهور و یا تجلی برای بشر عادی قابل فهم نیست. چون عقل، ظاهر با مُظهر را دو چیز جدا از هم تصور می کند چون در عالم طبیعت اینگونه است. اما در ظهور حق تعالی چنین نیست و این تصور نوعی شرک خفی به شمار می آید. پس برای درک حقایق باید با سیر وسلوک  به مقام شهود رسید و از بازی با الفاظ رها شد.

معنای علم

علم یا دانش در ادبیات عامه به معنای دانستن یا علوم بشری از قبیل ریاضی و فیزیک و پزشکی و علوم انسانی و یا علوم دینی مثل فقه و اصول و منطق و فلسفه و امثالهم است. اما علم در ادبیات الهی و دینی ما به معنای این علوم نیست. این علوم ظاهری از منظر ما انسانهای عادی که از حقایق عالم بی خبریم علم محسوب می گردد. همانند طفلی که به بازی های کودکانه سرگرم است و آن را برای خود علم و هنر می پندارد. علوم ما شبیه علم کارت بازی کودکان است. ولی به خود مدرک دانشگاهی یا حوزوی می دهیم.

علم در ادبیات دینی علم حقیقی به عالم وجود از تکوینیات و اسرار الهی و تجلیات اوست. اگر در روایات از علم یا عالم تجلیل می شود منظور این علوم ظاهری نیست بلکه علوم و تجلیاتی است که از تقوای الهی به دست می آید. اتقوا الله و یعلمکم الله. اگر در روایت است که اذا مات العالم مات العالم  و یا اذا مات العالم ثلم فی الاسلام (اگر عالمی بمیرد جهانی مرده است و وقتی عالمی از دنیا رود در اسلام خللی رخ می دهد). منظور فقیه و یا عالم ظاهری نیست. علم حقیقی علمی است که حق تعالی به بنده می آموزد که با تقوا حاصل می شود نه با تعلیم و تعلم. بی شک منظور از عالم، اولیای الهی هستند که اگر از دنیا بروند برای آن جایگزینی  نیست. و گویی جهانی از بین رفته است. آیا علمای ظاهر از حقیقت بهشت ودوزخ مطلعند یا بهشت را عشرتکده و جهنم را شکنجه گاه می دانند. آیا علمای ظاهر از علوم انبیای خدا بهره دارند آیا همانند عیسی  توانایی احیای اموات را دارند؟ آیا وارث علوم انبیاء هستند که العلماء ورثه الانبیاء. آیا این دروس ظاهری علوم انبیاء است؟ آیا با کلام و فلسفه می توان به توحید پی برد. آیا مفسر معنای قل هو الله احد را می داند؟ الله چیست و احد به چه معناست؟ 

بدون تردید علمای واقعی در ادبیات دینی اولیای الهی هستند ایشان  وارثان علوم انبیاء هستند. لذا بسیاری از اهل معنا در عالم کشف، علوم خود را از انبیاء و یا اولیای گذشته اخذ می کنند. چنانچه ابن عربی در برخی ابواب فتوحات اشاره دارد؛ من الحضره الموسویه یا من الحضره العیسویه. یعنی این علم را از حضرت موسی یا عیسی اخذ کردم. 

نکته دیگر اینکه علوم اولیاء و انبیای الهی منحصر به فرد است و چون این علوم نتیجه تجلیات خدا بر قلب ولی است و تجلیات برای هر فرد متفاوت است؛ به همین سبب اگر ولیی از اولیای حق از دنیا رود، دیگری علم او را ندارد و در اسلام یک شکافی رخ می دهد. زیرا آثار و برکاتی که آن ولی خدا داشت دیگر از اولیاء ندارند. و آنچه که او از حق تعالی می دانست دیگران نمی داند. شبیه ملک سلیمان نبی که به کسی بعد از او داده نشد. در نتیجه اگرچه علوم ظاهری برای مبتدیان خوب و مفید و ضروری است اما کافی نیست و بنده باید با تقوای صحیح و حقیقی که مرضی حق است از خدا طلب علم کند آنگاه او عالم میشود به تعلیم الهی و هرگز در علم خود شک و تردیدی نیز نخواهد داشت.

 

کل نگری در دین

دین یک حقیقت جامعی است که برای هدایت بشر از عالم تنگ مادی تا ملاقات حق تعالی برنامه ریزی دارد. تفکیک دین به برخی علوم از قبیل فقه و اصول، کلام، فلسفه، اخلاق، عرفان، تفسیر و حدیث و رجال؛ موجب گردیده تا برخی فقط تک بعدی به دین بنگرند و از سایر حقایق دینی باز بمانند. پیامبر و یا ائمه هدی علیهم السلام دین را به علوم مختلف تقسیم بندی نکردند بلکه حقایق دین را تا جایی که ممکن بوده است؛ به زبان فهم بشری تبیین کرده اند. اما علمای دین اغلب هر کدام در یک رشته سعی نموده اند که تخصص پیدا کنند و از رشته ها وزمینه های دیگر دین غافل شدند از این رو نمی توانند در مورد دین اظهار نظر کلی کنند. خصوصاً در این زمان که اکثر حوزه ها تک محصولی شده و منحصر در فقه شده است. در حالی که دین در فقه مصطلح خلاصه نمی شود. فقه ظاهری تنها بخش کوچکی از تعالیم دینی را شامل می شود. از این رو کسی می تواند دین شناس باشد که در همه زمینه های دینی تخصص داشته باشد. آنهم نه فقط در علوم ظاهری و درس و بحث حوزوی یا دانشگاهی، بلکه به حقایق دین از راه کشف و تجلی الهی راه یابد. و گرنه حتی اگر همانند برخی علماء در همه علوم دینی هم مطالعه و درس و بحث داشته باشند، باز نمی تواند مدعی فهم کامل دین باشند. 

با توجه به مطلب فوق حوزه های ما باید تمام علوم دینی را با هم مطالعه نمایند و یک فقیه زمانی می تواند فقیه باشد و فتوا بدهد که در تمام علوم عقلی و نقلی تبحر لازم را کسب نماید. زیرا فتوا از تمامیت دین برخاسته است و نه فقط پیروی از فقهای سابق. به عنوان مثال اخلاق و یا عرفان در فتوا می تواند کاملاً موثر باشند. بسیاری از سختگیری های فقهی به علت عدم فهم به تمامیت دین حاصل گردیده است. در حالی که پیامبر فرموده که بعثت بدین السهله السمحه من به دین راحت و آسان مبعوث شده ام. به عنوان مثال اگر فقیه از سرّ نجاست یا معنای انواع آبها آگاه باشد و بداند که احکام فقط برای ظاهر عرفی وضع نشده است؛ سختگیرانه و با وسواس فتوا نمی دهد. کما اینکه در برخی روایات مشاهده می کنیم که ائمه هدی علیهم السلام ، ارفاق ها و تسامحاتی را قائل شده اند و فقه خشک را  پیاده ننمودند. اما چون اغلب فقهای ما از بقیه علوم دینی خصوصاً عرفان بی اطلاع هستند، لذا به غرض اصلی شارع از وضع قوانین شرعی پی نبرده و تصور می کند که هدف از احکام شرعی خود این احکامند. 

اما همانطور که در مباحث قبلی اشاره کردیم حقایق دین با دروس رسمی و مطالعه و تفکر و تعقل به دست نمی آید. بلکه با سیر و سلوک و تقوی کامل حاصل می شود. اولیای خدا غرض اصلی شارع را از قوانین فقهی و همه دستورات الهی می دانند بی شک ایشان فقیه حقیقی و دین شناس واقعی و نواب امام زمان علیه السلام می باشند.   

غنای معشوق کربلا

اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است

من آن نیم که از این عشق بازی آیم باز

بی شک تمام حسن ذات الهی در امام حسن و امام حسین علیهما السلام ظهور نموده است. ظهور حسن و به تبع آن ظهور عشق، در کربلا از همه جای عالم بیشتر است. عشق به دنبال حسن و زیبایی است. هر زیبایی در عالم ظهور زیبایی حق است و خلق را به دنبال خود می برد. اما یک زیبا در عالم وجود دارد که تمام هستی را به دنبال خود میبرد. او جمیل مطلق و زیباترین صورت خداست لذا هر صاحب جمالی، زیبایی اش را از او گرفته است.  رایت ربی فی احسن صوره حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله رب خود را در بهترین صورت مشاهده نمودند و بی شک این احسن صورت، حسین است. اوست که همه انبیاء و اولیای الهی محو جمال جمیلش هستند. ذات حق تعالی منزه از صورت و جمال و هر اسم و صفت و رسمی است. لاجرم هر صفت یا اسم الهی ظهوری دارد که آن صفت را نمایان می کند. جمال حق به تمامه در حضرت اباعبدالله ظاهر شده است پس او دلبر همه موجودات است. چه بدانند و چه ندانند همگی او را می طلبند. بینا می داند و نابینا نمی داند. 

اما جمیل علی الاطلاق کسی است که همه موجودات هستی جمال خود را از او گرفته اند از اولیاء و مجردات و ملائگه تا موجودات عالم طبیعت. و چون جمال و حسن، عشق را به خود جلب می کند جمیل مطلق معشوق مطلق هم هست. حسین علیه السلام با جمالش دل عالم هستی را برده است. لذا در روایات است که همه موجودات و آسمانها و زمین بر او گریسته است. و اشک از عشق و محبت سر می زند. عاشق در فراق و یا وصال معشوق اشک می ریزد. 

در کربلا صاحب جمال الهی، معشوق مطلق بود و همه اصحاب به او می نگریستند و مهجه قلب خود را به او تقدیم کرده بودند. یعنی منتهای عشق قلبی و آمالشان حسین بود. همگی محتاج حسین و او بی نیاز از هستی. لذا حافظ می گوید:

اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است

من آن نیم که از این عشق بازی آیم باز

در شب عاشورا حضرت همه اصحاب را جمع کرد و سپس از همه بیعت برداشت و فرمود برگردید و جان به سلامت ببرید. اما عاشق ناگزیر از معشوق است.عاشق حقیقی نمی تواند از در خانه دوست جای دیگری برود اگر برود معلوم است که عاشق نیست. از این رو همه اصحاب با زبان حال و قال به حضرتش ملتجی شدند و نرفتند. چون به او نیازمند بودند. حتی اگر امام حسین علیه السلام به زور ایشان را دور می کرد بی شک همگی در فراقش جان می دادند. این عطش عشق در عاشورا به حدی بود که همه اصحاب فریاد العطش سر می دادند و گرنه به قاعده طبیعی عاشورا که زمان آن در 21 مهرماه بوده است نباید هوا آنقدر گرم باشد که آن عطش فوق العاده را در پی داشته باشد. پس عطش، عطش عاشق است به وصال یار. و این عطش با وصال ظاهری فرو نمی نشیند و تا موت کامل و فنای در محبوب، فرو نمی نشیند. به همین سبب حضرت علی اکبر به پدر عرضه داشت العطش قد قتلنی. پدرجان بیش از این تحمل فراق را ندارم مرا  در دریای بی کران خودت محو کن. نکته دیگر اینکه عطش اصحاب با شهادت و فنای در امام فرو نشست ولی عطش اباعبدالله لایتناهی است و الی الابد ادامه دارد. لذا امام زین العابدین علیه السلام بر مزار شریفش نوشت: هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا.