عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

نکته ای در بیان آیه شریفه و ان یکاد

در اغلب تفاسیر در شرح آیه شریفه و ان یکاد الذین کفروا لیز لقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین؛ به چشم زخم کفار هنگام نزول وحی بر نبی تفسیر گردیده است. اما بزرگی از اهل معرفت در بیان این آیه می فرمود که این آیه ارتباطی با چشم زخم ندارد. بلکه منظور از کفار در این آیه مسلمانانی بودند که در مسجد با پیامبر بودند و با حضرتش نماز می خواندند. زمانی که حضرت علی علیه السلام بر پیامبر در مجلسی وارد می شد پیامبر چنان محو تماشای جمال حضرتش می شد که چشم از حضرت علی علیه السلام بر نمی داشت. و این مردم به ظاهر مسلمان که در قرآن به کفار تعبیر شده اند  با نگاههای طعنه آمیز و ایماء و اشاره به حضرت رسول (ص) کفر خود را  به رسول و ولی مطلق امیر المومنین علیهما السلام نشان می دادند و می گفتند که پیامبر مجنون علی است. به قول حافظ 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست.

کوران نمی توانند جمال واقعی آن حضرت را ببینند لذا بر حضرت رسول خرده می گرفتند و خدا در قرآن ایشان را کافر نامیده است. جمال واقعی حضرت علی را جز نبی ختمی و اهل بیت عصمت علیهم السلام نمی توانند مشاهده کنند و اولیاء به قدر طاقت خود می توانند نوری و رشحه ای از آن حقیقت را مشاهده نمایند.

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند.

و مجنون به معنای عاشق دلباخته است. مگر می شود جمال آن حقیقت را دید و عاشق او نشد. اما کوران و غافلان و اهل دنیا این را نمی فهمند. الان هم قضیه همین طور است اگر کسی عاشق یک مرد الهی شود همه خلق او را به سخره می گیرند. در واقع منکران این شخص هم مثل کافران این آیه خواهند بود.

نکته ای در باب رضا

به مناسبت میلاد حضرت امام رضا علیه السلام به یک نکته در باب رضا اشاره می کنیم. مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله علیه می فرمود: وقتی کسی حضرت رضا را با جان و دل قبول کند دیگر از خدا رضاست، تا آخر و همیشه دیگر خلاص شد. یعنی هر که از رضا، رضا شد از خدا رضاست و خدا هم از او رضاست. خیلی به من این نکته چسبید. اصلاً شربت رضوان و شراب رضوان یعنی وقتی آدم از کسی رضا می شود می گوید دیگر نمی دانم چکار کنم. رحمه الله علیه

رضا یعنی رضایت و خشنودی باطنی و قلبی. در مورد حق تعالی زمانی انسان به مقام رضا می رسد که علم و معرفت به حقایق عالم و به حکمت الهی داشته باشد. زمانی که علم به کارهای خدا یافت قطعاً و خود به خود از خدا راضی می شود. اگر عبد بداند و یقین کند که هر کاری که خدا با او می کند به نفع و صلاح وی است بالطبع از کار خدا راضی می شود. این نارضایتی های ما به خاطر جهل ما به خیر و صلاح خودمان است و یا جهل به حقایق عالم وجود است. همانند طفل بیماری است که از داروی تلخ بیزار است یا غذایی که برایش مضر است را دوست دارد. اما پدر و مادرش به زور داروی تلخ می دهند و غذای مضر را به او نمی دهند. این طفل قاعدتاً از دست پدر و مادرش ناراضی است. ولی هنگامی که بزرگ شود و به بلوغ عقلی برسد از پدر و مادرش تشکر می کند و از ایشان راضی می شود. به همین منوال بنده نیز تا زمانی که علم به حقایق ندارد اغلب از خدا راضی نیست و لو اینکه به زبان شکر خدا گوید ولی در قلب از خدا ناراضی است ولی هنگامی که بزرگ شود وم به بلوغ عقلی و علوم معنوی برسد، خود به خود از خدا راضی می شود. از تمام مرضها و دردها و مشکلاتی که برایش پیش آمده راضی خواهد شد. چون آنها را همچون داروی تلخی می بیند که بیماری وی را درمان می کند. 

نکته دیگر اینکه اگر بنده عاشق باشد حتی زمانی که علم به حکمت الهی هم ندارد باز هم از خدا راضی است. چون هر از معشوق رسد را نیکو می بیند. به قول ملای روم:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد /  بوالعجب من عاشق این هر دو ضد. یا به قول حافظ:

اگر تو زخم زنی زنی به که دیگری مرهم /  اگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک

به تیغم گر کشد دستش نگیرم  /  اگر تیرم زند منت پذیرم. 

یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام، شما عنایتی بفرمائید و ما را به مقام رضای از حق برسانید. و در عشق و محبت و مودت و معرفت خودتان فانی کنید.


خمینی عارف سیاستمدار

به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی رضوان الله علیه، به نکته ای در باب عرفایی که دارای مقام صحو بعد المحو  هستند اشاره می کنم. در مقالات گذشته در باب مقامات انسانی و درجات سالکین بحث گردیده است. سالک در سفر دوم از اسفار اربعه عرفانی چنان غرق در تجلیات الهی می شود که از همه عالم و از خودش نیز غافل می گردد. غلبه توحید وی را به کلی از کثرات محو می کند. اکثر انبیاء و اولیای الهی در این مقام می مانند و به صحو و هشیاری بعد از آن فنای در توحید نمی رسند. در حدیث قدسی آمده که اولیایی تحت قبایی(قبابی) لا یعرفهم غیری. اولیای من زیر لوا یا قبه های من هستند و غیر از من کس ایشان را نمی شناسد. آنها نیز غیر از خدا را نمی شناسند. عارفی که غرق در توحید است افعال را به کلی از خلق نفی می کند حتی هر گونه وجودی را از خلق منکر می شود. تا جایی که از شهود خود و از فنای خود هم فانی می شود که از آن به فنای از فناء یاد می شود. تعداد بسیار کمی این اولیاء و یا انبیاء به سوی خلق رجوع می کنند تا ایشان را هدایت کنند که ایشان رسولان الهی یا کاملان مکمل هستند. از صدها فانی در حق تعالی یا هزاران، یکی به سوی خلق بر می گردد تا ایشان را به سوی خدا دستگیری کند. شاید آیه شریفه یا ایها المدثر قم فانذر اشاره به این معنا باشد که ای نبیی که در حق فانی و زیر قبای خدایی برخیز و به سوی خلق برو و ایشان را انذار ده. خلاصه اینکه اولیای فانی، به خلق توجه ندارند تا بخواهند ایشان را هدایت کنند و حتی سخن آنها نیز برای مردم قابل فهم نیست زیرا با ادبیات خودشان صحبت می کنند نه با ادبیات مردم. لذا گاهی از طرف مردم بکفر گویی متهم شدند و همچو منصور حلاج بر سر دار رفتند. یا دار و اعدام ظاهری و یا دار تکفیر. اما آن کس که به سوی خلق رجوع می کند به زبان خلق با ایشان سخن می گوید. نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم. انبیای الهی به قدر فهم و ادراک بشر عامی با آنها سخن می گویند چون می خواهند ایشان را هدایت نمایند اما احوال خود را از خلق می پوشاند و تقیه می کند. به قول حافظ  التقیه دینی و دین آبایی. 

با این مقدمه به نظر بنده و برخی صاحب نظران مرحوم امام خمینی جزء کاملان مکمل بود یعنی از مقام  فناء و توحید به عالم کثرات و خلق رجوع نمود تا برنامه الهی را برای مردم اجراء کند. در اغلب سخنرانی های ایشان نکات عرفانی به چشم می خورد. حتی در سیاست عرفان را به ظهور می گذاشت مثلاً آنجا که گفت آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. منظورش را اغلب مردم و مسوولان نفهمیدند و آن را نوعی توهین تلقی کردند ولی منظور او این بود که نه آمریکا و نه هیچ کس دیگری در عالم کاره ای نیست و عالم به اراده خدا حرکت می کند نه اراده خلق. و زمانی که خرمشهر نیز آزاد شد فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد. ولی باز مردم برداشت غلط داشتند و فکر کردند که خدا ما را کمک کرد تا ما خرمشهر را آزاد کنیم! در حالی که زمانی هم که خرمشهر سقوط کرد باز هم به اراده خدا بود ولی امام نمی توانست به مردم بفهماند. چنانچه هم بیماری به اراده خداست و هم شفاء. امرضت و شفیت. ولی ما می پنداریم که فقط شفاء از اوست. از این رو امام از کسی و از چیزی در عالم نمی ترسید نه فقط در زبان بلکه در قلب و در عمل از چیزی در عالم نمی هراسید لذا فرمود اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود ادامه میدهد. این یک شعار نبود بلکه واقعیت بود چون او به وظیفه الهی خود عمل می کرد و به فکر حکومت خود نبود لذا به حرف مردم توجه نمی کرد. حکومت برای اولیای نه تنها لذتی ندارد بلکه بالاترین رنج و عذاب است ولی به امر حق آن را تحمل می کردند. من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمی می کشم از برای تو. او در محاسبات هیچ سیاستمداری در جهان نمی گنجید چون وظیفه گرا بود نه نتیجه گرا. و با علم الهی خود وظیفه خود را در هر مساله می دانست. از این رو حکومت وی به نوعی شبیه به حکومت انبیاء بود. بنده حقیر نیز اولین بار به وسیله کتب ایشان با عرفان اسلامی آشنا شدم. روحش شاد. 

هلال عید در ابروی یار باید دید

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

در روایت معروفی که اغلب در باب فقه از آن استفاده می شود؛ آمده که حضرت صادق علیه السلام فرموده که صم للرویه و افطر للرویه. (وقتی ماه را دیدی روزه بگیر و وقتی ماه را دیدی افطار کن) در مطالب قبلی در باره عید و عید فطر در وبلاگ سخن گفته ایم اما به مناسبت یک نکته در باب فطر می گوییم. عید به معنای بازگشت و عود است و عید فطر به معنای بازگشت به فطرت توحیدی است که هر کس با آن آفریده می شود (کل مولود یولد علی الفطره) و این فطرت خداجو و خدا خواه است. یکی دیگر از معانی فطر به معنای شکافتن یا خرق و پاره نمودن است. اگر کسی با سیرو سلوک کامل که روزه داری است، حجابهای خلقی را بشکافد آن وقت جمال یار را مشاهده می کند. آن موقع برای او عید است یعنی به حقیقت خود و خالق خود رجوع نموده است. حافظ در شعر فوق اشاره دارد که عید زمانی است که محبوب و ولی الهی در قلب عبد ظهور کند. در این زمان دیگر از غیر حق و محبوب نمی خورد بلکه با جمال یار روزه اش را افطار می کند. چنانچه حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فرمود ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی. من نزد ربم بیتوته کردم و او به من طعام و شراب داد. طعام و شراب تجلیات الهی بر قلب عبد است. و بنده به ربّ خود افطار می کند. و در ضیافت حق تعالی  که احدی از آن جز اولیاء و انبیاء خبر ندارند میهمان می شود. اعددت لعبادی ما لا عین رات و اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر (برای بندگانم چیزهایی مهیا کردم که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب کسی خطور نموده است.) 

علی علیه السلام منزه از نعوت

عنوان منزه از نعوت است علی 

بر ذات حق آیه ثبوت است علی

زان ناقه سواری و حضور شب دفن 

پیداست که حی لا یموت است علی

یا به قول حافظ:

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کند.

هر کس در باره امیر المومنین علی علیه السلام هر سخنی بگوید و هر نعت و مدح و تمجیدی داشته باشد، مقصر و کوتاه است. چون معرفت او در ادراک احدی از موجودات نمی گنجد از ملائکه مقرب تا انبیاء و اولیای الهی. فقط حضرات چهارده معصوم که در حقیقت با آن ذات یگانه اند، حضرتش را می شناسند. اوست وجود مطلقی که همه موجودات مظهر وی می باشند. او تمامی اسماء الهی مظهر است و اسم اعظم الله اوست. السلام علی اسم الله الرضی و وجهه المضیئ. او در همه صور عالم ظاهر است. 

ای تو پیدا در ظهور کائنات

وی تو پنهان در حجاب ممکنات.

اگر دیده ای بتواند حجب تعینات و ممکنات را خرق نماید، جمال وی را در همه اشیاء مشاهده می کند. به دریا بنگرم دریا تو بینم / به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

یا علی جان تو منزه از نعتها و ستایشها هستی. لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک. یا علی جان تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی و هر چه ما بگوییم قصور و تقصیر است. یکی از صور آن حقیقت در جهان مادی در 1400 سال قبل را مردم مشاهده نمودند در حالی که او خود مصوِر (به کسر واو) است و در هر صورتی و زمانی که اراده کند ظاهر می شود. به همین سبب است که که خودش جنازه مطهر خود را تحویل گرفت و در قبر نهاد. هر کس که از آن حقیقت سخن گفته در حد فهم و عقل خود او را ستوده است در حالی که او در اوهام خلایق نمی گنجد. عارفی که در جمال او حیران و در تجلیات او محو می شود هیچ سخن و کلامی در باره او نمی گوید و اگر بناچار از او بگوید از قصور خود توبه می کند.  زیرا سخن گفتن از نامحدود، نوعی محدود کردن اوست و این خطاست. اما عاشق را ناگزیر از سخن گفتن با معشوق است! ..... 

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم.

تاملی در معنای کفر

کفر در لغت به معنای پوشاندن و کافر کسی است که چیزی را می پوشاندو مخفی می کند. در برخی مباحث اشاره گردید که ادبیات شرعی به معنای اصلی هر کلمه اشاره دارد نه معنای اصطلاحی آن. به نظر می رسد برای کافر سه معنا وجود داشته باشد. اول کافر مصطلح فقهی است که اشاره به غیر مسلمانان دارد. احکام فقهی خاص از طهارت و نکاح و ... بر ایشان جاری است. در قرآن بیش از 500 مرتبه کفر و مشتقاتش آمده است. و اغلب کفر در مقابل ایمان ذکر شده است. یعنی گروهی به حقیقتی کافر و گروه دیگر به آن مومن هستند. معنای دوم کفر که اغلب مسلمانان از آن بی خبرند و به آن مبتلا هستند به معنای پوشاندن خدا به مخلوقات است. نسبت دادن حوادث و افعال به خلق استقلالاً کفر و شرک محسوب می گردد. در واقع ما خدا را به موجودات و خلایق می پوشانیم و در واقع به حق تعالی کافر هستیم زیرا همه امور به اراده و مشیت خداست ولی ما آن را قبول نداریم و افعال را به خود نسبت می دهیم. این کفر خفی و شرک خفی است. احکام فقهی فقط برای دسته اول صارد نشده است بلکه برای مراتب دیگر هم وجود دارد. ایمان ظاهری موجب طهارت ظاهری و ایمان قلبی موجب طهارت باطنی می گردد. ممکن است کسی ایمان ظاهری داشته باشد ولی کفر عملی و قلبی داشته باشد. با چنین شخصی نمی توان نکاح و ازدواج باطنی داشت. وی دارای نجاست باطنی است و باید از او اجتناب کرد. در نتیجه همه احکام فقهی در مورد او نیز صادق است. 

اما معنای سوم کفر یعنی پوشاندن خلق. کافر در اینجا ولیّ خداست و او خلق را منکر می شود و به عکس عامه تمامی افعال را به حق نسبت می دهد و خلق را اصلاً مشاهده نمی کند تا بخواهد به ایشان فعلی را نسبت دهد. آن ولی خدا به سبب کشف الهی مشاهده می کند که تمام موجودات فعلشان ظهور فعل خداست. لذا به مرتبه فنای افعالی می رسد. این اولین مرتبه از مراتب توحید است. احتمالاً بسیاری از آیات که در باره کفار آمده مصداق معنای دوم و یا سوم باشد. ممکن است آیاتی از قبیل: ان الذین کفروا سواء علیهم أ أنذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون. زمانی که پیامبر به رسال مبعوث گردید همه مردم کافر بودند و با انذار و تبشیر وی مسلمان شدند پس چگونه ممکن است که انذار پیامبر بی تأثیر باشد. احتمالاً منظور فانیان در حق است که چنان محو و فانی در خدا هستند که هیچ توجهی به غیر ندارند و انذار در باره ایشان بی اثر است. یا آیه شریفه صم بکم عمی فهم لا یرجعون. کوران و کران و گنگانی هستند که به هیچ وجه به عالم دنیا و کثرات بر نمی گردند. بر همین مبنا ابن عربی در فتوحات بابی به نام اولیای کافر دارد. 

معنای خوردن در روزه

در پستهای قبلی  به معنای روزه اشاراتی شد. روزه یا صوم یعنی ندیدن و عدم توجه به غیر خدا. خواه این توجه به مادیات باشد و یا معنویات و لذات روحانی. اکل و خوردن در واقع همان معنای توجه به غیر حق تعالی است. در واقع شجره منهیه در بهشت همان توجه به غیر است و دستور به عدم تقرب به آن صادر شد و نه خوردن مصطلح. لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین. به درخت نزدیک نشوید. قرب و نزدیکی و توجه به درخت، همان خوردن و اکل است. این خوردن مبطل روزه است. چون صائم تا رویت جمال خدا نباید از عالم کون، اکل داشته باشد. در نتیجه خوردن به توجه است نه استفاده نمودن از نعمات مادی یا معنوی. اگر به دنیا دل ببندی روزه ات باطل است. و اگر به بهشت دلبسته باشی روزه ات باطل است و حتی اگر به مقامات معنوی و مکاشفات و کرامات دلبسته باشی و به آن توجه کنی، باز هم روزه ات باطل است. ولی همانطور که فقه آمده است چنانچه در ماه رمضان بی توجه غذا بخوری یا مبطلی را انجام بدهی روزه ات صحیح است. غذا خوردن از روی سهو و بی توجهی روزه را باطل نمی کند. و چون ظواهر شرعی بر مبنای حقایق باطنی نازل شده است، در باطن نیز اگر کسی از دنیا و لذات آن و نعم بهشتی و باطنی بهره ببرد ولی به آنها توجه و دلبستگی نداشته باشد، باز هم روزه اش صحیح است. زیرا باطن خوردن و اکل همان توجه است. عاشق الهی و یا دقیقتر عاشق ولی الهی به هیچ چیز جز معشوق توجه ندارد. اگر لحظه ای به چیزی غیر از او توجه کند، روزه اش باطل است. چنانچه در شب عاشورا امام حسین علیه السلام جایگاه اصحاب را در بهشت به آنها نشان داد همگی از بهشت روگرداندند و فقط به امام توجه کردند. به قول پیر هرات: الهی گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟ الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است. الهی اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست یا به قول حافظ: از در خویش خدا را به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

مناجات شعبانیه، فناء و بقاء

مناجات از نجوا به معنای سخن پنهانی و درگوشی است. مناجات حقیقی در واقع تجلی ربّ در مقام تجلیات اسمایی است. این کلام پنهان، سخن و صوت نیست بلکه القای قلبی است که بالاترین ادراک و دریافت است. سخن و کلام و مناجات حق تعالی، حرف و صوت نیست حتی موسی که کلیم الله بود، خدا با او سخن به معنای مصطلح نمی گفت. بلکه با فعلش با او سخن می گفت. از این رو در کلام معجز نشان علوی آمده که انما کلامه فعله. نجوا که تجلی حق در قرب مطلق است در آینه عبد ظهور می یابد و عبد مظهر اراده و فعل خدا می گردد. به قول حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم. در این مقام حتی عقل سالک نیز راه ندارد گفت جبریلا بپر اندر پیم  / گفت رو رو من حریف تو نیم. 

آنچه که حق تعالی در مقام قرب به عبد الهام می کند، بنده آن را در عالم آشکار می کند. در این مناجات شریف حضرت علی علیه السلام می فرماید: الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرّاً و عمل لک جهراً. خدایا مرا از کسانی قرار ده که ندا دادی و آنها اجابت کردند و ملاحظه نمودی (گوشه چشم) پس بی هوش شدند بر اثر جلال تو. سپس تو در سرّ با ایشان مناجات کردی و آنها در آشکار و علن برای تو عمل نمودند. 

این فقره از مناجات شریفه به مقام بقای بعد الفناء اشاره دارد که بنده پس از اینکه در خدا محو و فانی شد، به مملکت وجود خود باز می گردد و سیر به سوی خلق انجام می دهد. این مقام کاملان مکمل است در این مقام بنده تمام اعمال و سخنانش تابع تجلیات الهی می شود که در این دعا به مناجات از آن یاد گردیده است. اینجا مناجات از خدا در قلب بنده است. چنین عبدی به مرتبه عصمت می رسد و انبیاء نیز از همین نقطه به عصمت رسیده اند.  

صور مثالی در ادبیات دینی

در ادبیات عامیانه ضرب المثلهای زیادی وجود دارد. ضرب المثل ها اغلب تشبیه معقول به محسوس است. یک امر معقول مثل خروج از حد خود را به صورت محسوس در می آوریم و مِثل برای آن می سازیم و می گوییم پایت را ازگلیمت درازتر نکن. خروج از حدّ را به خروج پا از گلیم تشبیه می کنیم. این کار را اغلب برای فهم بهتر و ملموس تر امور معقول انجام می دهیم. چون امور محسوس برای ما ملموس تر از امور معقول است. اما ما در ضرب المثلهای خود اغلب مساله خاصی را در مورد شباهت امر معقول با شیئ محسوس رعایت نمی کنیم. مثلاً می گوییم دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه. در این ضرب المثل انسان را به دیگ سیاه تشبیه نموده ایم. این تشبیه هیچ وجه خاصی ندارد فقط به خاطر رنگ سیاه دیگ، فرد خاطی را به دیگ تشبیه می کنیم. اما در ادبیات دینی ما یعنی قرآن و روایات قضیه به گونه دیگری است. متون مقدس مملو از تمثیل است. و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.این تمثیلها بر مبنای خاصی است و آن مبنا تطابق با عالم مثال یا برزخ است. یعنی زمانی که در قرآن آمده که مثل کسانی که تورات را حمل می کنند و سپس آن را حمل نمی کنند؛ مانند الاغی است که کاغذ می ببرد؛ این یک تشبیه ساده مثل تشبیه های ما نیست بلکه صورت برزخی و مثالی آن است و در آن هیچ تحقیر یا توهینی هم وجود ندارد. یعنی در عالم برزخ آن شخص به صورت الاغی که بارش کاغذ است ظاهر می شود. یا اگر در کتاب الهی نعمتهای بهشتی به نهر شیر یا نهر عسل یا نهر شراب تشبیه شده این تشبیه یک واقعیت در عالم برزخ است. یعنی علم در عالم برزخ و مثال به صورت نهر عسل و یا شیر و یا شراب ظاهر می شود و اگر کسی چشم برزخی داشته باشد در همین دنیا هم می تواند آن را مشاهده کند و گرنه بعد از مرگ آن را در می یابد. 

نکته دیگر اینکه هر امری و چیزی در عالم مثال به یک صورت در می آید. چه امور محسوس مادی و چه امور معقول معنوی. مثلاً علم که امر معقول است به صورت شیر یا عسل یا شراب. و  حتی اشیاء مادی هر کدام به شکل خاصی در برزخ ظهور دارد. در نتیجه اعمال ما اعم از اعمال ظاهری و یا باطنی قلبی، در برزخ یک صورت مخصوصی دارد. لذا فرمود: انما هی اعمالکم ردت الیکم. این همان اعمال خودتان است که به شما بازگشته است. حتی رب و پروردگار در عالم برزخ ممکن است به صورت یا صور خاصی ظاهر شود چنانچه در روایتی آمده: رایت ربی فی احسن صوره. پس عالم مثال، جهان صورتهاست. خواه آن صورت از جهان مادی باشد یا آن صورت از عالم معقولات. لذا صور برزخی محتاج تعبیر و یا تاویل هستند. از این رو رویا و خواب، نیازمند تعبیر است. این تعبیر یعنی فهمیدن حقیقت و اصل آن صورتی که در خواب مشاهده شده است. چون خواب از عالم مثال است و ما خواب را در عالم مثال و با چشم برزخی مشاهده می کنیم. 

در قرآن و روایات و حتی کلام بزرگان الهی، مثالها همواره منطبق بر واقعیت مثالی است. یعنی آن امر مورد بحث در عالم مثال اینگونه ظاهر شده است. از این رو قرآن و روایات نیاز به تاویل دارند و معنای ظاهری عرفی آنها نمی تواند فهم صحیحی به ما ارائه دهد. همانطور که اگر ضرب المثل را به همان معنای محسوس برداشت کنیم، غلط خواهد بود. مثلاً دیگ که حرف نمی زند تا به دیگ دیگر بگوید رویت سیاه. قرآن و روایات نیز نیازمند تاویل و تعبیرند گاهی ممکن است برداشت ظاهری عرفی غلط باشد. برخی اهل ظاهر چنین پنداشته اند که ظاهر و باطن قرآن صحیح است، به این معناست که هر معنای عامیانه از ظاهر قرآن برداشت شود؛ صحیح است. مفسر ظاهری باید بسیار محتاط عمل کند. بلکه به نظر بنده اهل ظاهر اگر اندکی تقوا داشته باشند، نباید قرآن یا روایات را تفسیر کنند. تفسیر متون مقدس را باید به اهلش بسپارند. 

نتیجه اینکه مفسر حقیقی کسی است که به عالم برزخ و صور مثالی و بالاتر به عالم عقول مجرده راه داشته باشد تا بتواند معنای تمثیلات را در متون مقدس متوجه شود. او می داند که معنای حور و قصور چیست معنای مار و عقرب و آتش در جهنم چیست. یا منظور از زمین یا آسمان در هر آیه چه می باشد. بدیهی است اگر منظور از قرآن که کلام الهی است همین معانی متعارف مفسرین ظاهری باشد؛ کتاب حق در حد یک کتاب ساده و عامیانه تنزل پیدا می کند. و افراد صاحب عقول و سالکان از قرآن دیگر بهره ای نمی برند. همچون کتاب ابتدایی است که استادان را حظی نیست. اما قرآن دارای بطونی است که معارف لایتناهی در بر دارد. حقیقت قرآن در کتاب مکنونی است که ناپاکان و آلودگان به هوا و هوس و انانیت را به آن دسترسی نیست.

خلاصه اینکه تمثیلات در متون مقدس، منطبق بر عالم مثال و برزخ است چون کتاب الهی از عالم غیب به عالم عقول و سپس به عالم مثال تنزل یافته است. و تمثیلات آن همانند تمثیلات عرفی نیست که بر اساس سلیقه و یک شباهت ظاهری باشد. بلکه واقعیاتی است که در جهان برزخ کاملاً ملموس خواهد بود. لذا نمی توان تمثیلات قرآنی یا روایی را  کوچک ترین تغییری داد حتی کلام اولیاء خدا را نیز نمی توان تغییر داد زیرا آن نیز بر اساس حقایق غیبی است. در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.     

دعای رجبیه

یکی از ادعیه ماه رجب دعایی است که توسط یکی از نواب خاص امام زمان علیه السلام  از حضرتش نقل گردیده است. اللهم انی اسالک بعانی جمیع ما یدعوک به ولاه امرک .... این دعا در وصف اولیاء حق است. یک سرّ مهمی در این دعا وجود دارد و آن ظهور ولایت کلیه و مطلقه در اولیاء جزء است. از این رو اولیاء را به صورت جمع ذکر می کند نه مفرد. به عبارت دیگر اولیای جزء، کارگزاران ولی مطلق هستند. به نظر می رسد هر جا اولیاء به شکل جمع ذکر می شود منظور اولیای جزء باشند و منظور مقام خاص ولی مطلق نباشد. حتی زمانی که ولی مطلق از صیغه جمع استفاده می نماید، مقام متنزل ایشان است... 

فبهم ملات سمائک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت به اولیاء خدا آسمانها و زمین پر شده است. به همین رو از نظر اهل بینش همه عالم ظهور ایشان و عزیز  است. عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه و مکنونه ای کسی که در ظهورت در باطنی و در بطون خود ظاهری. اوست که هم ظاهر است و هم باطن. یعنی همه هستی ظهور اویند و غیر او کسی نیست. یا هو یا من لا هو الا هو. غیرتش غیر در جهان نگذاشت / لاجرم عین جمله اشیاء شد. نکات دیگری در این دعای شریف وجود دارد مثل اسم اعظم که در مطالب قبلی بحث شده است.

فقه و دین

دین یک حقیقت جامعی است که در آن تمام نیازهای معنوی بشر برای کمال و سعادت لحاظ شده است. نکته مهمی که از آن غفلت شده این است که دین را به انواع علوم تقسیم بندی نموده اند که این امر موجب بروز مشکلاتی در آن علومها شده است. در حالی که دین یک امر واحد و غیر قابل تفکیک است. حتی در علوم بشری جزء نگری یک آفت مهم است که مانع فهم بهتر و رشد علم می شود. مثلاً طب سنتی کل نگر ولی طب جدید بیشتر جزء نگر است و بدن را بر اساس اندامها تقسیم بندی می کنند و هر اندام مثل چشم یک متخصص و حتی هر قسمت از چشم یک فوق تخصص دارد. اما همین چشم به بقیه بدن مرتبط است و ارتباط آن بیش از چیزی است که طب جدید از آن آگاه است. خیلی بالاتر از این،  بدن مادی به ابعاد غیر مادی مرتبط و متصل است روح بخاری، نفس ناطقه و روح؛ همه به بدن مادی مرتبط و متصلند و ابعاد غیر مادی بر روی بدن و بدن مادی بر ابعاد غیر مادی موثرند. طبیب واقعی و کامل کسی است که بتواند این ارتباط و علم را دریافت کند. یعنی هم جسم و هم روح و نفس را بشناسد. که این امر یک مقداری در طب سنتی رخ داده است ولی طب جدید از آن غافل است. 

بر همین مبنا کسی می تواند فقیه حقیقی باشد که فقیه مورد نظر قرآن و روایات باشد. فقیه در روایات یعنی دین شناس حقیقی نه فقط کسی که به احکام ظاهری شرعی علم دارد. تقسیم بندی علوم دینی به فقه، فلسفه، کلام ، اخلاق، عرفان و تفسیر قرآن و جدا نمودن این علوم از هم، همه این علوم را دچار سطحی نگری و ساده اندیشی می کند. متاسفانه حوزه های علمیه ما که فقط فقه محور شده و از بقیه علوم غافل شده اند، در همان فقه هم دچار اشکال و سردر گمی شده اند. چون فقه به فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر مرتبط است. اما در حوزه های ما بجز اندکی کلام برای طلبه مبتدی، با علوم دیگر یا قهر است یا مثل فلسفه و عرفان مخالف است.  فقه بدون توجه به علوم عقلی فقه خوبی نخواهد بود. مثلاً علم اصول به منطق و فلسفه و عرفان کاملاً نیازمند است و اگر شخصی بدون توجه به این علوم، اصول بخواند اصولی خوبی نخواهد شد. 

کسی که می خواهد فتوای صادر کند باید کنه و حقیقت سخن معصوم یا کلام خدا پی ببرد. اینکه برخی بگویند فقه مربوط به ظاهر شرع است و ظاهر شرع ساده و روشن است و نیاز به تاویل و تفسیر ندارد؛ نشان از عدم فهم ماهیت فقه و احکام شرعی دارد. آیا وجوبی که در روایات و قرآن ذکر شده همان وجوبی است که فقیه مصطلح می گوید؟ آیا در  کتب علیکم الصیام کتب به معنای وجوب فقهی است یا معنای دیگری دارد؟ این کتب با کتب در لقد کتبنا فی الزبور متفاوت است یا یکی است. چرا بجای کتب وجب نیامده است و امثال این سوالات بسیار است. کیست که بتواند کلام معصوم علیه السلام را درست بفهمد. چه کسی می تواند تضاد ظاهری بین روایات را حل کند و بتوان به آن یقین داشت. آیا نماز و روزه فقط همین نماز و روزه ظاهری فقهی است؟ اگر این چنین است امام علیه السلام به آن شخص نمی فرمود که نماز 4000 حد دارد که تو یکی از آنها را نمی توانی بجا آوری. اگراین حدود، ظاهری بود بی شک هر کسی می توانست بجا آورد. آیا فقیه ظاهری می داند که آن حدود چیست؟ و .... اینها مسائلی است که فقط عارف کامل مکمل که اسفار اربعه عرفانی را طی نموده؛ می داند که البته آنهم به قدر جامعیت و سعه معرفتش می باشد نه همه حقایق.

نتیجه اینکه فقیه قبل از اینکه بتواند فتوا صادر کند حداقل باید به تمامیت دین توجه داشته باشد و به اخلاق و کلام و فلسفه و عرفان و تفسیر تا حد امکان تسلط داشته باشد و از آن علوم برای فتوای خود بهره ببرد. از این رو ائمه هدی علیهم السلام اغلب شاگردان خود را از فتوا دادن نهی می نمودند.       

قرب و فهم متن

در علم هرمنوتیک که به فهم و تفسیر و تاویل متن می پردازد، نکاتی را در مورد نویسنده متن مطرح می کند که موجب فهم بهتر یک متن می شود البته همواره اذعان دارد که ممکن است ما هرگز نتوانیم مقصود اصلی یک متن را به طور کامل متوجه شویم. در مورد متون مقدس مثل قرآن فهم متن به وسیله احکام هرمنوتیکی میسر نیست. زیرا حق تعالی فراتر از زمان ، مکان، فرهنگ و زبان بشری است. همچنین انبیاء الهی نیز با قرب به حق فراتر از ادراکات بشر عادی حرکت می کنند. اما برخی از اهل ظاهر و متفلسفین چنین پنداشته اند که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله نیز مثل ما افراد محجوب تحت تاثیر عوارض طبیعی و حجابهای بشری هستند و چیزهایی مثل زمان و مکان و فرهنگ بر ایشان موثر است. اما غافل از اینکه نه تنها حضرات معصومین علیهم السلام از عوارض خلقی و بشری مبرا هستند بلکه اولیای الهی نیز به مرتبه ای می رسند که  موارد فوق برای آنها مصداق ندارد. 

نکته بسیار مهمی که در هرمنوتیک مورد غفلت واقع شده مساله تقرب معنوی به منبع متن است. بی شک کسی که به صاحب یک متن تقرب معنوی داشته باشد از دیگران بهتر سخن او را درک می کند. مثلاً مادر سخن و احساسات بچه خود را از دیگران بهتر می فهمد. چون قربش از دیگران به فرزند بیشتر است. و یا دوست صمیمی از دیگران سخن دوست خود را بهتر متوجه می شود. بدیهی است کسی سخن خدا را بهتر می فهمد که به او نزدیکتر است نه اینکه بیشتر درس خوانده باشد. در نتیجه انبیاء و اولیای الهی سخن او را میفهمند . در مرتبه بعد هر کس به اندازه قرب خود می تواند از کلام حق بهره ببرد. اتقوا الله و یعلمکم الله اگر تقوای حقیقی داشته باشیم خدا به ما علم می دهد و یا در روایت است که لیس العلم بکثرة التعلم انما العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء علم به کثرت تعلم و آموزش نیست بلکه نور است و آن نور نیز توسط خدا به مومن داده می شود و اکتسابی نیست نه با تفکر و تعقل و نه با عبادات ظاهری. 

نکته دیگر اینکه همانطور که قبلاً گقته شد، قرب به خدا قرب به معصومین علیهم السلام است. کسی سخن خدا را می فهمد که به قرب معصومین رسیده باشد بر این مبنا کسی مثل اویس قرنی که به رسول الله تقرب یافته بود در حدی که زمانی دندان پیامبر در جنگ شکست شده بود همان موقع دندان اویس هم افتاد. پس بدیهی است اویس مشربی، قرآن و روایات را می فهمد و لو اینکه در ظاهر پیامبر را ندیده بود و درس و مکتب نرفته بود. اما ممکن است کسی مدعی علم باشد و کتاب تفسیر مفصل هم بنویسید ولی چون به قرب نرسیده است، چیزی از کتاب خدا نفهمیده باشد. و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور. پس راه فهم کلام خدا و یا روایات قرب به اهل بیت علیهم السلام است. 

نکته ای از دعای ندبه

در ادعیه معصومین علیهم السلام لطایف و معارف بسیاری نهفته است که اندکی از مومنین به آن راه می یابند. و ما چون اغلب به خاطر ثواب دعاها را می خوانیم از لطایف آن غافل می مانیم. در ابتدای دعا به یک نکته مهم اشاره دارد که کسانی از اولیای الهی می توانند راه های انبیای الهی را بپیمایند. لذا به صیغه جمع هر یک از انبیاء را نام می برد. فبعض اسکنته جنتک الی ان اخرجته منها و بعض حملته فی فلکک و بعض .... و بعض اولدته من غیر اب. در ابتدای دعا بجای کلمه انبیاء از کلمه اولیاء استفاده شده است. اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک. در این دعا می فرماید اولیایی هستند که سیر و سلوکی مشابه انبیاء دارند به همین سبب ابن عربی در باب هر نبی یک فص ذکر نموده است. این دعا به ما این را تذکر می دهد که راه انبیاء برای دیگران نیز باز است و فقط مختص ایشان نبوده است. و گرنه بیان آن برای ما جز افسانه نبود چون ما نمی توانستیم آن را بپیمائیم. پس بر مبنای این دعای شریف کسانی هستند که مثل نوح خدا آنها را در کشتی حمل می کند. و بعضی از اولیای الهی مثل موسی از درخت با ایشان سخن می گوید و برخی مثل عیسی بدون پدر از مادر متولد می شود. از این رو عرفا گفته اند که فلان، موسوی المشرب بود یا فلان عارف، عیسوی المشرب. نکته دیگر اینکه به این نتیجه نیز می رسیم که سخن گفتن با درخت یا تولد بدون پدر معانی باطنی و تاویلی دارد چون به حسب ظاهر کسی جز عیسی بدون پدر به دنیا نیامده است. لذا جناب حافظ گوید فیض روح القدس ار باز مدد فرماید       دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد. با فیض الهی سالکان می توانند به مقام عیسی نائل شوند.

طهارت ذاتی ولی مطلق

در باره آیه شریفه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً سخن بسیار رفته است. با مراجعه به تفاسیر، چیزی به عنوان طهارت ذاتی به معنایی که ذکر می شود مشاهده نشد و اغلب درگیر با اهل سنت بودند و اینکه اثبات نمایند این قسمت از آیه شریفه مربوط به زنان پیامبر نیست بلکه به اهل بیت عصمت علیهم السلام  باز می گردد.  اما متاسفانه از این مطلب اساسی غافلند که معنای طهارت در اهل بیت با طهارت سایر انبیاء و اولیاء و با طهارت مومنین چه تفاوتی دارد و اساسا مراتب طهارت چیست و یا عصمت ایشان چیست و تفاوتش با عصمت انبیاء چه می باشد. ما در باب عصمت در مطالب قبلی نکاتی را به اجمال عرض کرده ایم. در باب طهارت نیز مطلب به همان سیاق است. طهارت در ائمه هدی علیهم السلام طهارت ذاتی است  و ذاتی به هیچ وجه تغییر نمی کند یعنی طهارت در ایشان زائل شدنی نیست. کما اینکه بُعد و جرم از جسم مادی  زائل شدنی نیست. نکته مهم در جایگاه معصومین این است که نسبتهایی که در تمام خلق جاری و ساری است در باره ایشان مصداق ندارد. کما اینکه در باره حق تعالی نسبتهایی مثل جهل و لغزش و ناپاکی بی معناست، در مورد ایشان هم، چنین نسبتهای خلقی بی معنا و سالبه به انتفاء موضوع است. از این رو ولی مطلق طهارت بالذات دارد نه اینکه خدا او را پاک می کند یا خدا نمی گذارد ناپاکی به او سرایت کند.  نسبتهایی از قبیل علم وجهل، طهارت و نجاست و ... به ساحت اقدس حضرات چهارده معصوم علیهم السلام راه ندارد. این نسبتها برای دیگران وضع شده و برای ایشان معنا پیدا می کند کما اینکه این نسب به ذات الهی راه ندارد. 

اما در مورد سایر انبیاء و اولیای الهی، طهارت ذاتی به معنایی که عرض شد وجود ندارد. زمانی ایشان به طهارت می رسند که با اهل بیت پیوند برقرارکنند و مثل سلمان منا اهل البیت شوند. سلمان طهارتش بعد از وصول به اهل بیت بود یعنی زمانی که به قرب امیر المومنین علیه السلام رسید به طهارت دست یافت. و اگر از آن حقیقت دور شود دوباره باید طهارت بگیرد. بقیه انبیاء و اولیاء نیز همین طورند ولی خود علی علیه السلام طهارت ذاتی دارد و به هیچ چیزی نجس نمی شود بلکه او مطهِر دیگران است. لذا جنابت یعنی دوری از وصال ولی مطلق، که آن توجه به غیر است. جنابت از جنب است و جنب به معنای کنار بودن و بعد از آن حقیقت. لذا باید غسل کند و خود را با آب که تنزل ولایت است پاک کند هم جسم خود و هم خیال و ذهن خود و هم عقل خود و هم قلب را از توجه به غیر پاک نماید. پس حقیقت ولایت مطلقه چون طهارت اصلی ذاتی دارد همه چیز را پاک می کند و خودش به هیچ چیز نجس نمی شود. و دیگران با توجه به او و عنایت او به طهارت می رسند. 

ربوبیت ولی

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

در روایتی از حضرت صادق علیه السلام آمده است که: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة فما فقد فی العبودیة وجد فی الربوبیة. عبودیت و بندگی حقیقتی است که کنه آن ربوبیت است. پس هر چه در عبودیت گم شده در ربوبیت پیدا می شود. انسان کامل حقیقتی است که ابعاد آن همچنان ناشناخته باقی مانده است. او دارای دو مقام عبودیت و ربوبیت است. او عبدالله حقیقی، و همو ربّ عالم وجود است. ربّ یکی از اسماء الهی است که ولیّ مطلق مظهر او نیز می باشد. پس او عالم را به خلافت از ذات الهی مدیریت و هدایت می کند. از این رو حافظ ایشان را خداوندان می نامد. آنچه که خلق و علمای ظاهر از حضرات معصومین علیهم السلام  می گویند همگی در مقام عبودیت ایشان است. حتی اغلب روایات از آن رو که با درک خلق سازگار باشد، از مقام خلقی و ظاهری ایشان سخن گفته است. فقط خواص از برخی حقایق و مقامات ربوبی آنها خبر دارند. از این رو در روایت مشهوری فرموده اند نزلونا عن الربوبیة  فقولوا فی حقنا ما شئتم ما را از مقام ربوبیت تنزل دهید سپس در حق ما آنچه می خواهید سخن بگوئید. گرچه اهل ظاهر این روایت را دوری اهل بیت از ربوبیت معنا می کنند ولی معنای روایت این است که در مقام ربوبیت ما نمی توانید سخن بگوئید ما را به مقام خلقی تنزل دهید سپس در باره ما سخن بگوئید. زیرا ربوبیت ولی قابل ادراک برای انسانهای عادی و محجوب نیست. حتی اولیای جزء که در حقیقت شاگردان و غلامان و کارگزاران ولی مطلق هستند، ربوبیتشان برای ما قابل ادراک نیست. ولی مطلق همه امور خلق را از خلقت و آفرینش گرفته تا هدایت تکوینی و تشریعی به عهده دارد. او خالق کل شیئ است و همو رازق خلق است. و این خلق شامل همه مخلوقات است از ملائکه مقرب تا انسان و جماد و نبات و حیوان. انبیاء طالب جمال حقیقی ولی مطلق امیر المومنین علیه السلام بودند که جواب لن ترانی به ایشان آمده و گفته شد انظر الی الجبل و جبل یکی از اصحاب حضرتش بود آن وقت موسی از تجلی آن صحابی بیهوش شد. و وقتی به هوش آمد توبه کرد قال تبت و انا المومنین. در آنجا دانست که جمال رب علی الاطلاق و ولی مطلق، قابل ادراک برای نبی مرسل هم نیست. پس باید آن حقیقت تنزل یابد در یک آینه یا در یک مجلا  تا دریافت گردد حتی موسی تنزل علی علیه السلام در سلمان یا مقداد را نتوانست تحمل کند و دچار صعقه شد.  آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد. آنجا که موسی در مقام ربوبیت علی علیه السلام حیران است و نمی تواند آن را درک کند چگونه ما محجوبان به فهم آن برسیم. ما چه می دانیم که عدل علی چیست عدل او را در خاموش کردن شمع بیت المال یا سکه داغ نهادن بر کف عقیل می فهمیم در حالی که او با عدل خود آسمانهای غیب و زمینهای اشباح را بر پا داشته است. اوست رازق طفل صغیر و شیخ کبیر از رزق مادی و معنوی. و اوست که حاجت موری به زیر صخره صماء را داند. 

نکته دیگر اینکه آن حقیقت، ربوبیت خود را به اولیای خود نیز می دهد. پس اولیای جزء به نیابت از آن حقیقت، ربوبیت و پرورش خلق را به عهده دارند. این اولیاء که ولی کامل مکمل هستند؛ به حسب درجه خود گروهی از خلق را ربوبیت می کنند و ایشان را در تکوین و تشریع هادی هستند. باید به دنبال یک ولیی از اولیای حق بگردیم که او تنزل امام معصوم است. و ما یک تجلی و یک شعاع نور امام معصوم را در او مشاهده کنیم که این هم عنایت خداوندی می خواهد. شناخت یک ولی از اولیای حق هم عنایت خدا می خواهد.    

در محضر معشوق

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد

چه دوزخی چه بهشتی چه طاعتی چه گناهی

زمانی که عاشق به حضور معشوق می رسد چنان گرم عشق او می شود که از همه چیز حتی خودش غافل می شود. در این حال همه گناهان وی از بین می رود. این همان سجده حقیقی است که گناهان را مثل برگ ریزان پائیزی از بین می برد. چون او تسلیم معشوق است. اینجا دیگر ایمان و کفر معنا ندارد. از همه دوئیتها مثل ایمان و کفر، بهشت و دوزخ و خیر و شر رها می شود. این همان حضور قلب است حضوری که غیر در او راه ندارد. عاشق در این حال چنان محو معشوق است که هیچ اراده ای از خود ندارد و عشق او را به هر کجا که بخواهد می برد. 

این معنا در کربلا ظهور تام یافت مثلاً زهیر که عثمانی بود و مخالف اهل بیت. چون به این "حضور" رسید، کفرش به ایمان تبدیل شد یا به مقامی رسید که فراتر از ایمان و کفر است و مافوق طاعت و گناه مصطلح است. در مقام حضور، ایمان و کفر و طاعت و گناه معنای دیگری دارد. آنجا نگاه کردن به غیر، کفر است و گناه لایغفر. او بدون هیچ عمل ظاهری مثل نماز و روزه، به مقام شهود و شهادت حقیقی راه یافت. در یک لحظه، به مقام حضور و محضر معشوق رسید. و جذبه عشق او را از خود بی خود کرد. همینطور وهب مسیحی که با یک نگاه امام حسین علیه السلام به شهود رسید. بی گفتگو و بی دلیل و برهان به مقام شهادت و ولایت نائل شد. 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست.

پس در این مقام ایمان و کفر ظاهری یا طاعت و گناه ظاهری راه ندارد. حضور معشوق و عشق او همه معاصی و کفرها را محو می کند. 

حسین مشیت خدا

گاهی سوالاتی پیرامون واقعه کربلا در اذهان نقش می بندند از جمله اینکه چرا امام حسین یا بقیه ائمه هدی علیهم السلام از قوای باطنی و غیبی در جهت حفظ خود یا از بین بردن دشمنان استفاده نمی کردند. پاسخی که علمای ظاهر داده اند این است که خدا به ایشان اجازه استفاده از قدرتهای غیبی را نداده است! این پاسخ ضعیف ترین پاسخ ممکن به این سوال است. مگر می شود خدا به کسی قدرتی بدهد و بعد او را از استفاده از آن محروم کند. پس این قدرت به چه کار می آید؟ او تمام صفات و اسماء الهی منجمله اسم قدیر حق را مظهر است. در نتیجه هر چه اراده نماید تحقق می یابد. از این رو در حدیث علوی آمده است که نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله (وقتی ما می خواهیم خدا می خواهد و اگر ما نخواهیم خدا نمی خواهد). و یا نحن مشیت الله حاکی از خلافت و ولایت مطلقه امام علیه السلام بر کل عالم هستی است. 

نکته مهم این است که امام از همه قوای ظاهری و باطنی خود که نامحدود است استفاده می کند و خدا به او این اذن را داده است که با اختیار خود هستی را اداره کند کما اینکه الان حضرت ولی عصر علیه السلام عالم وجود را مدیریت می کند از غیب گرفته تا این دنیا. ولی ما به آن علم نداریم و تصور می کنیم امام باید ظهور کند تا بجنگد و بر دنیا و کره زمین حکومت کند. بی خبر از اینکه او حاکم مطلق عالم وجود است ولی ما چون نابینا هستیم خود و دیگران را موثر در دنیا می بینیم. پس اگر امام حسین علیه السلام شهید می شود خودش چنین اراده فرموده و این ظهور اراده خداست. ان الله شاء ان یراک قتیلاً  این جمله حاکی از خواست آن حضرت برای شهادت است. از این جهت یاری هیچ کس را نپذیرفت از ملائکه گرفته تا اصحاب خود حتی یاری برادر خود را نپذیرفت تا همگان بدانند که او غنی مطلق است و به هیچ چیز از عالم نیاز ندارد. بلکه همه هستی تکویناً و تشریعاً به او محتاجند. انتم الفقراء الی الله والله هوالغنی الحمید او تحقق بخش این آیه در عالم است. وقتی که فرمود هل من ناصر ینصرنی هیچ کس در عالم به حسب واقع وجود نداشت و ندارد که بتواند او را یاری کند بلکه اوست که همه را یاری می کند و به همه قدرت می دهد حتی دشمن ظاهری خودش. 

پس او پیروز مطلق است و هرگز شکست نمی خورد چون آنچه را می خواست و اراده نموده بود تحقق بخشید. و آن شهادت حقیقی و وصول به توحید بود. در واقع هدف حضرتش، رساندن اصحاب و انبیاء و اولیاء به مقام توحید بود و این هدف را در عاشورا تحقق بخشید. اگر او نبود و عاشورا نبود هیچ پیغمبری به نبوت و ولایت نمی رسید و هیچ ولیی به ولایت و توحید راه نمی یافت. در نتیجه او برای گشودن راه توحید حقیقی شهادت را انتخاب کرد و اینگونه راه توحید و ولایت و نبوت را گشود. آنهم 72 طریق و راه رسیدن به توحید را به عالم معرفی نمود. پس حادثه کربلا آنگونه بود که او می خواست و به هدف خود رسید.

محرم احرام عشاق

کربلا فریاد تنهایی زند

نعره انی انا اللهی زند

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود

باز ماه محرم ماه احرام عاشقی سر رسید و عشاق با لباس مشکی محرم شدند. کربلا مارا سواد(سیاهی) آموز کرد          این سیاهی شام را روز کرد. این احرام محرّم، عاشق را به حرم معشوق و محبوب راه داده و محرمِ او می کند. این حج عاشقی و این احرام، مثل حج کعبه احکام شرعی و فقهی و مبطل و واجب و مستحب ندارد. هیچ کس در این حج، حجش باطل نیست و هیچ شرطی مانع این حج نخواهد بود. در احرام حج اعمالی بر محرم، حرام است و مبطل حج. اما در عشق حسینی همه اعمال عاشق مقبول است و مبطل این احرام نیست حتی عملی از روی ریا باشد! ریایی که در همه اعمال و عبادات شرعی مبطل عمل است اینجا مبطل نیست. همانطور که در روایت است که من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنه ( هرکس گریه کند یا بگریاند و یا خود را به گریه بزند جنت بر او واجب است). یعنی همان موقع در جنت و بهشت است. و جنت اینجا به معنای پوشش و لوای حسینی است.  احکام این حج و طواف، در کتاب عشق ثبت است (و لدینا کتاب ینطق بالحق). عاشق، کتاب عشق در جانش است و او خود به خود از احکام عاشقی متابعت می کند. لذا اعمالش مقبول درگاه معشوق است. هر عمل عاشق، حتی اعمال ناخودآگاهش زیباست. از آن رو که آن حرکت را به عشق محبوب انجام داده است. حتی اگر آن عمل به حسب ظاهر ناقص و معلل باشد. دوست دارد یار این آشفتگی         کوشش بیهوده به از خفتگی

و البته این کوشش از منظر معشوق بیهوده نیست ولی به حسب ظاهر ممکن است بیهوده به نظر رسد. و پس از ماه محرم و صفر اعمال همه عشاق مقبول درگاه حسینی است و همگی ماجورند. اعم از کسانی که در ظاهر حرکت کردند تا کسانی در عشق حضرتش سوخته اند.  در همه مردم یک عشق و هیجانی در محرم وجود دارد از مدتها قبل در حال تدارک مراسم این ماهند. این است جذبه حسینی که همه را در بر می گیرد. حتی ارامنه که در داخل کلیسا پرچم یا ابوالفضل العباس نصب می کنند..... 

عذب و عذاب

عذاب به معنای رنج و درد می تواند ظاهری یا باطنی و روحی باشد. همیشه عذاب ظاهری با عذاب باطنی همراه نیست. گاهی ممکن است شخص دچار عذاب جسمانی باشد ولی از نظر روحی نه تنها عذاب نکشد بلکه لذت نیز ببرد. به عنوان مثال، بیمار داروی تلخ می خورد که از نظر جسمانی برایش عذاب است ولی چون می داند که در آینده بیماریش بهبود می یابد در باطن لذت می برد. یا رنج کار کردن را بر خود تحمل می کند چون می داند که پاداش خوبی دارد. و اگر لذیذترین غذاها را به او بدهند جسمش لذت می برد اما چنانچه آن غذا مسموم باشد و او نداند برایش لذیذ است ولی اگر بداند و اجباراً به او بخورانند اگرچه جسم لذت می برد ولی چون روح معذب است، لذت جسم نیز از بین می رود. درنتیجه ظاهر آن عذب(گوارا) و باطنش عذاب است.

با این مقدمه به عذاب الهی در دنیا و آخرت می پردازیم. ممکن است حق تعالی عذابی  اعم از دنیوی و اخروی را بر کسی نازل نماید و شخص بسته به معرفتش با آن برخورد نماید. اگر مومن و اهل علم باشد، می داند که آن عذاب برایش مفید است و موجب محو گناهان یا ترفیع درجات می شود. در نتیجه از عذاب، نه تنها رنج نمی برد بلکه خشنود نیز می شود. چنانچه مولوی گوید: عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد. 

او داروی تلخ به امید شفاء می خورد و لذت می برد. و بالاتر از این در مورد عاشقان درگاه الهی است که چنان غرق عشق او هستند که هرچه از دوست رسد را بر روی دیدگان می نهند. خواه به ظاهر و از منظر دیگران خوب باشد و یا بد لذت بخش باشد و یا رنج آور. چنانچه برخی از عرفاء به "لعنتی" که خدا بر ابلیس کرد رشک بردند. آنهم به خاطر "یای" لعنت. یعنی لعنت من خدا. دوست مرا یاد کند و لو به لعنت! چون لعنت او نیز برای محب مفید است و موجب زایل شدن اغیار از قلب او می شود. کما اینکه نقل است که ائمه هدی علیهم السلام برخی از اصحاب خاص خود را در علن لعن می نمودند. علت آنهم در این بیت روشن می شود: خلق را با تو بد و کج خو کند

تا تو را ناچار رو آن سو کند.

اما اگر بنده نداند که دردو رنجها که نام عذاب بر آن نهاده شده، برای او مفید و خوب است . آن وقت عذاب برای او الیم و دردناک است. ولی مثل مولوی و امثالهم چون علم به محبوب دارند عذاب را عذب و لذیذ در می یابند. پس یک معنا (عذاب) با توجه به تفاوت دیدگاهها و عقاید، ممکن است لذت بخش و یا الیم ودردناک باشد. در نتیجه عذاب و رنج یک امر درونی و شخصی است نه ظاهری. که آن هم تابع علم و معرفت بنده است.

ماء در قرآن تجلی ولایت

ماء یا آب مظهر حیات بخشی است. چنانچه فرمود و جعلنا من الماء کل شی حی. معنای آیه به خلاف فهم عرفی این نیست که موجودات زنده با آب زنده هستند، بلکه معنای آیه این است که به وسیله آب همه چیز، زنده است. حیات اینجا به معنای حیات عرفی که در جانوران یا گیاهان است نمی باشد. بلکه اولاً همه موجودات زنده اند و ثانیاً با آب زنده هستند یعنی وجودشان با آب تحقق یافته است و این شامل همه موجودات اعم از جماد و نبات و حیوان و جن و ملک است. در نتیجه معلوم می گردد که منظور از آب، این آب مادی که مرکب از اکسیژن و هیدروژن نیست. بلکه آب ظهور ولایت و حقیقت وجود است. پس در همه موجودات اعم از غیب و شهود آب که سر حیات است، وجود دارد. در واقع این ولایت تکوینی است که از آن به ماء تعبیر می شود. 

همانطور که ظاهر ما با آب ولایت پدید آمده و زنده می باشد، باطن انسان مومن نیز با تجلی ولایت زنده می گردد. بسیاری از آیات قرآن به این موضوع اشاره دارد. چون قرآن کتاب سیر و سلوکی است، به نظر می رسد بیشتر آیات آن ناظر به مسائل باطنی و سلوکی باشد تا مسائل خلقت و تکوین. لذا آیاتی که در باره ماء آمده است نیز ناظر به قلب و روح انسان است. در قرآن 63 بار کلمه ماء ذکر شده است. در اغلب این آیات به نازل شدن آب از سماءو زنده شده زمین و نباتات اشاره دارد.  مرحوم امام خمینی مراتب نزول حقیقت آب را از عالم غیب تا شهادت اینگونه بیان می فرماید که آب نازل از حضرت ذات به تعینات جمعیه برزخیه، ذنوب سرّ وجودی را تطهیرمی کند. وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. (تو خودت گناهی هستی که هیچ گناهی با آن قابل قیاس نیست). مرتبه بعد، آب نازل از حضرات اسماء و صفات است که صفات و افعال عبد را تطهیر می کند. تا مرتبه دنیا که با آب ظاهری نجاسات ظاهری و عرفی پاک می گردد. 

آب ظهور ولایت انسان کامل از غیب تا عالم شهادت است. تکویناً و تشریعاً. در تکوین سبب خلقت موجودات است و در تشریع دستگیری از بندگان و طهارت باطنی آنها برای قرب به حق تعالی است. و این آب همان حب و عشق به ولی مطلق است که همه ناپاکی های مادی و معنوی را پاک می نماید. پس سماءء حضرت احدیت سپس حضرت واحدیت و در عالم تعینات ، عالم عقول و ارواح و در نهایت عالم ملکوت می باشد. و این نزول، هم آفاقی است و هم انفسی. و البته نزول انفسی مهم تر و بالاتر از آفاقی آن است. پس حب به ولی، روح و قلب عبد را پاک می کندو قلب را آماده می سازد تا در آن تجلیات و علوم الهی که از آن به رویش نبات تعبیر شده؛ ظاهر شود.و قلب مرده که در قرآن به ارض مرده تعبیر شده است را به حیات ربانی زنده نماید.   

مثل در قرآن

در ادبیات عامه در هر زبانی و فرهنگی ضرب المثلهایی وجود دارد. اگر دقت کنیم در ضرب المثل اغلب تشبیه معقول به محسوس اتفاق می افتد. مثلاً  اگر می گویند پایت از گلیمت درازتر نکن؛ یعنی از حد و حدود خود خارج نشو. خروج از حد، یک معنای معقول است که در ضرب المثل به محسوس تبدیل شده است. در قرآن و روایات هم از این تشبیه بسیار استفاده شده است. امثال زیادی در قرآن ذکر شده است. در برخی آیات ذکر امثال را برای تفکر و تعقل مردم بیان می نماید. تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون . نکته بسیار مهمی در فرق بین تمثیل خدا و اولیایش با ضرب المثلهای عامیانه وجود دارد و آن این است که در تمثیلات الهی علاوه بر تشبیه معقول به محسوس، این تشبیهات با عالم مثال و برزخ مطابقت دارد. از این شبیه خواب و رویا نیازمند تعبیر و تاویل است. بسیاری از روایات در وصف بهشت و دوزخ و یا مراتبی از معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یا مکاشفات اولیای حق در عالم برزخ رخ می دهد و چون برزخ عالم صورتهاست، هر معنایی اعم از معقول و یا محسوس در آنجا به شکل صورتی نمایان می شود. از این رو هرگز نمی توان تمثیلات قرآنی یا روایی را با تمثیل دیگری عوض نمود. حتی تمثیلات بزرگان را نیز را نمی توان با کلمه و لغت دیگری عوض کرد، زیرا آن معنا را اعاده نخواهد کرد. حتی تمثیلات عرفانی اشعار عرفا را نمی توان تغییر داد و با کلمات مشابهی جایگزین کرد.  پس یوسف صفتی باید تا سرّ تمثیلات را درک کند چون او به عالم مثال احاطه دارد. و یعلمه من تاویل الاحادیث پس اشرافش به عالم مثال و برزخ،و با علم الهی معنا و مفهوم کلام حق و یا تعبیر رویاها را می دانست.  

به نظر سرّ تمثیل در کلام حق، جهت آسان نمودن فهم و تنزل معنا از آسمان عقل ولیّ و یا بالاتر از آسمان سرّ ولیّ به زبان تشبیه و تمثیل است. و این زبان تمثیل مطابق با عالم مثال است نه به شکل تصادفی و یا مشابهتی در جهان مادی. اگر در آیه می فرماید و حور عین کامثال اللولو المکنون. حور عین به لوءلوء مکنون تشبیه شده است. هرگز نمی توان آنرا  مثلاً به یاقوت و زمرد و طلا و امثال آن تشبیه کرد. زیرا لوءلوء ظهور برزخی و مثالی آن حقیقت است. همینطور عارف الهی با علم به برزخ و مثال، حقایقی را در قالب مثال ذکر می کند که آنها را نمی توان با چیز دیگری جایگزین نمود. اگر او جمال یار را به سرو و یا ماه و خورشید تشبیه می کند نمی توان آن را با کلمه دیگری جا بجا کرد. 

خطاب "کم" در قرآن

در روایتی آمده است که انما یعرف القرآن من خوطب به. کسی قرآن را می فهمد که مخاطب قرآن باشد. مخاطب به این معناست که ضمایر مربوط به خطاب، به او برگردد. ضمایری همچون "کم" و یا "انتم" مربوط به مخاطب حقیقی قرآن است؛ نه همه انسانها یا مسلمانان ظاهری. بی شک این خطابها به مومنین حقیقی و اولیای حق است. مثلاً مخاطب و سخر لکم الشمس و القمر . و سخر لکم الانهار . سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض. بدیهی است که آسمانها و زمین که در واقع کل عالم هستی است اعم از غیب و شهود؛ مسخر انسان عادی نمی شود. و یا ماه و خورشید هرگز مسخر بشر نخواهد شد. مگر اینکه این انسان یک ولی کامل الهی باشد تا آسمانها و زمین و موجودات آن در تحت اراده او باشند. و اینکه برخی اهل ظاهر می پندارند تسخیر یعنی مثلاً ما از نور خورشید و یا ماه استفاده می کنیم و یا در دریا کشتیرانی می کنیم؛ سخنی بسیار ضعیف و ناشی از عدم فهم درست کلمات قرآنی است. چنانچه در معنای تسخیر آمده که به معنای رام کردن و مطیع نمودن چیزی مثل رام کردن اسب و سواری گرفتن از آن است. بدیهی است که آسمان و زمین مطیع امر انسان عادی نیست. اما اولیای حق بر چرخ و آسمان حکومت می کنند چنانچه حافظ گوید: 

چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد

من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک.

نتیجه اینکه مخاطب "شما" در قرآن افراد عادی یا مسلمانان نیستند. بلکه گروه خاص از سالکین به سوی خدا و اولیای او هستندو آن آیه خاص مخاطب خاص خود را دارد و هرگز شامل عموم ناس نمی شود. همچنین مفسر واقعی کسی است که مخاطب قرآن باشد، نه اینکه با علوم ظاهری حوزوی یا دانشگاهی بخواهد قرآن را تفسیر کند. پس اگر ما می خواهیم به شناخت قرآن برسیم باید به دنبال یک ولیّ الهی بگردیم و از او طلب فهم قرآن کنیم ( فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ). و یا اینکه خودمان با رعایت تقوای الهی به عنایت خدا قرآن فهم شویم (اتقوا الله و یعلمکم الله). 

و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین

برخی آیه فوق را چنین معنا می کنند که وقتی انسان به کمال خود یعنی یقین و توحید رسید، از عبادت بی نیاز می گردد. بر اساس تفسیر مرحوم امام خمینی از این آیه منظور این نیست که عبادات خاص عوام است و اگر کسی به یقین رسید لازم نیست عبادت کند. بلکه وقتی به یقین رسید عبادت عبد تحت تجلی خدا صورت می پذیرد. یعنی در زمان محو و فنای فی الله همه عبادات و اعمال سالک تحت تجلیات ربش واقع می گردد. شاید منظور از این یقین دریافت توحید باشد، یعنی عبد می بیند که همه چیز ظهور اراده حق است. چنانچه حافظ گوید: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند       آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.

از این رو عبادت به عید نسبت داده نمی شود بلکه به ربش نسبت داده می شود. ان ربک یصلی (پروردگار تو نماز می گذارد)  و این در حالتی که بنده مرآت حق است و حق تعالی در مظهرش خودش را عبادت می کند. به همین سبب عبادت به عبد نسبت داده نمی شود بلکه به خدا نسبت داده می شود. این در حالت فنائیه و محو کلی سالک است. نکته دیگر اینکه بدیهی است کسی از حضرات معصومین علیهم السلام در مقام قرب و کمال انسانی بالاتر نیست. پس زمانی که ایشان عبادت حق را ترک نمی کنند واضح است که عبادات مثل نماز و روزه و حج و ... هرگز ساقط نمی گردد. در ضمن کمال توحید و وصول به حق در نماز و عبادات تحقق می یابد، و کسی که به توحید واصل گشت نماز حقیقی را بجا می آورد چنانچه در عناوین نماز به آن قبلاً اشاره گردیده است. اما اگر کسی بگوید که من نماز حقیقی و باطنی را دارم و به وصول رسیده ام و از نماز ظاهری و جسمانی بی نیازم؛ پاسخش این است که هر حقیقتی در عالم غیب، یک صورت ظاهری و اثر جسمانی نیز دارد. صورت مادی نماز همین نمازی است که توسط  حضرات معصومین علیهم السلام به ما عرضه شده است.   

بهار جان

بهار در افواه عامه به اولین فصل از فصول سال شمسی اطلاق می گردد. همچنین برخی از شعرای عامه نیز همین معنا را از بهار فهمیده اند. اما در لسان اهل معنا بهار معمولا به بهار طبیعت گفته نمی شود بلکه بهار منظور بهار دل و جان است. در روایات، اغلب از بهار یا ربیع به بهار جان یاد می شود گرچه ممکن است عوام از علماء و مردم، تصورشان همین بهار طبیعت که امری ظاهری و کم ارزش است؛ باشد. در روایات از قرآن به ربیع القلوب یا بهار دلها یاد شده است و یا از پیامبر به ربیع  بلاد. ابْتَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ رَبِیعاً لِلْبِلَادِ. و یا از حضرت ولی عصر (عج) به بهار بندگان یاد شده است.  اَلسَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَام. اما بهار طبیعت نیز برای انسان عاقل نشانه ای از بهار باطن و قلب است. همانطور که زمین مرده در بهار جان می گیرد قلب عارف در ملاقات محبوب و ولی حق زنده می گردد. اگر او به بنده ای تجلی کند قلب او زنده می گردد (یحی الارض بعد موتها) او نگار جانهاست که با ظهورش در قلب هر مومن او را به حیات طیبه زنده می کند. چنانچه مولوی گوید: بهار آمد بهار آمد نگار آمد نگار آمد. زمانی که ولی مطلق ظهور کند بهار انسان است. آن زمان در واقع عید حقیقی است. عید یعنی بازگشت به اصل و مبداء وجود که همان حقیقت ولایت است. پس ظهور او برای عبد مومن، عید و بهار است. چنانچه روز جمعه که متعلق به حضرتش می باشد عید است. در بهار جان هم مانند بهار طبیعت، بذرهای معرفت و محبت در قلب رشد و نمو می یابد و سبز می شود. و عارف از آن تغذیه می کند. آیات و روایات در مورد شکوفایی زمین و درختان اشاره به این معنا دارد. مرده بدم زنده شدم  گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم. پس بهار وصال یار و قرب اوست و خزان فراق و دوری اوست. لذا فرموده اند از باد بهار تن مپوشانید ولی از باد خزان تن بپوشانید. باد  بهار رایحه دوست است و باد خزان باد دنیا و توجه به غیر اوست.     

حب فاطمی

حضرت زهراء سلام الله علیها در جملاتی به عنوان وصیت خطاب به حضرت امیرعلیه السلام نکاتی را بیان می فرمایند: یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله) زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة. ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.

در روایات آمده است که هر کجا در قرآن کلمه لیل آمده منظور مادر ما زهراء سلام الله علیها می باشد. لیل در مقابل نهار و روز است و به معنای غیب و خفاء می باشد. یعنی غیب عالم وجود یا تجلی غیبی از آن حضرتش می باشد. دفن در شب و در خفاء به معنای این است که حضرتش در غیب وجود و در باطن محبان خود است و کسی از آن خبر ندارد حتی ممکن است که خود شخص از آن بی خبر باشد. یعنی اثری در ظاهر ندارد اعم از طاعت و عبادت ظاهری و امثالهم. حضرتش به امیر المومنین می گوید مرا در باطن محبینم طوری قرار ده که کسی متوجه نشود و نتواند این حب را از قلب آنها بیرون کند. حوادث و گناهان و حجابهای دنیوی نمی تواند آن پیوند را از بین ببرد چون با ید الهی امیر المومنین علیه السلام در باطن قلب نهاده شده است. و هر کس که محب یا بهتر بگوییم محبوب آن حقیقت است در واقع فرزند اوست. اینجا فرزند به معنای فرزند ظاهری و عرفی فقط نیست بلکه فرزند، کسی است که با آن حقیقت نسبت باطنی دارد. در ادبیات خدا یا معصومین علیهم السلام فرزند اغلب به معنای فرزند باطنی و معنوی است نه فرزند عرفی ظاهری چنانچه به نوح خطاب آمد که لیس من اهلک انه عمل غیر صالح. پسر نوح چون از اهل ولایت نبود فرزند او محسوب نمی شود. حضرت زهراء در این وصیت می فرماید سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان. یعنی من که مظهر اسم سلام خدا هستم  را با تمام فرزندان معنوی ام پیوند ده و تا قیامت که روز ظهور حقیقت ولایت است با ایشان باشم. و سلام به معنای سلامت است یعنی کسانی با آن حقیقت پیوند دارند راه سلوک به سوی خدا را به سلامتی و در امنیت طی می کنند. و شاید معنای آیه شریفه سلام هی حتی مطلع الفجر همین معنا باشد که پیوند با زهراء سلام الله علیها موجب سلامتی و عدم سقوط در سیر و سلوک به سوی حق است.

ادراک جماد

عرفا بر خلاف اهل ظاهر معتقدند که جمیع موجودات اعم از جماد و نبات و حیوان و مجردات، صاحب ادراک و عقل و شعور می باشند.اما متکلم و فیلسوف فقط انسان یا مجردات را صاحب شعور می داند لذا در تعریف انسان او را حیوان ناطق می نامد. که نطق را به عقل و شعور معنا می کند. ابن عربی در باب  ششم از فتوحات گوید اکثر عقلا بلکه همه ایشان می گویند که جماد عقل ندارد زیرا آنها به دیدگانشان متوقف شدند ولی، امر در نزد ما اینگونه نیست. عقلا روایات وارده از نبی یا ولی را در نطق جماد، کرامت نبی می دانند نه ادراک جماد. ولی امر نزد ما اینگونه نیست بلکه سر حیات در جمیع عالم ساری و جاری است چنانچه وارد است که همه اشیاء صدای موذن را می شنوند اعم از خشک و تر.

مرحوم امام خمینی در آثارشان بیان می کنند که همه صفات کمالیه از وجود است و هر موجودی حتی جماد، صفات کمالیه وجود را داراست مثل عقل و شعور. و اگر سنگریزه در دستان حضرت رسول صلی الله علیه و آله شهادتین می گوید ذکر عادی خود را می گوید نه اینکه به معجزه پیامبر ذکر می گوید. بلکه پیامبر حجاب و پرده از گوش انسان محجوب بر می دارد تا صدای سنگریزه را بشنود. یا صدای ناله ستون حنانه در فراق پیامبر را که مردم شنیدندحاکی از عقل و شعور جماد دارد. جالب اینکه چوب از فراق پیامبر ناله می کند اما بشر غافل که خود را عاقل پنداردپیغمبر و فرزندان او را می کشد.

 بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را             کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

یا در جای دیگر گوید: گر ترا از غیب چشمی باز شد         با تو ذرات جهان همراز شد

نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
فلسفی کو منکر حنانه است
از حواس اولیا بیگانه است.

بهشت اولیای خدا

در سوره الرحمن در وصف نعمتهای بهشتیان آمده: حور مقصورات فی الخیام. لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان. اهل ظاهر این آیه و امثالهم را به لذایذ ظاهری و مادی مثل نکاح با زنان زیبارو می دانند. زنانی که کسی تا به حال ایشان را لمس ننموده و باکره اند. غافل از اینکه بهشت جای عیش و نوش ظاهری و هوسرانی کودکانه نیست. اگرچه در بهشت هم نعمت ظاهری است و هم باطنی. ولی در قرآن به نظر می رسد اغلب از بهشت باطنی و حقیقی سخن به میان آمده تا از لذایذ ظاهری. در قرآن معمولاً از نکات مهم و حیاتی سخن گفته شده نه از مسائل کم ارزش یا بی ارزش ظاهری. پس هنگامی که از بهشت یا جهنم سخن است سخن از ظاهر و جسم کوچک مادی یا جسم برزخی و اخروی نیست؛ بلکه اکثراً سخن از جان و قلب است. در نتیجه در  آیه فوق، منظور زنان بهشتی ظاهری مثل زنان این دنیا و نکاح مثل نکاح دنیوی نیست. عرفا این آیه را به کشف حقایق معنوی و علوم الهی می دانند. علومی که کاملاً بکر و دست نخورده اند یعنی تا به حال کسی از جن و انس به آن علوم و تجلیات دست نیافته است. پس در بهشت اهل معنا حور العین، زن ظاهری نیست بلکه علوم و معارف حقانی است که دیگران، حتی از اولیای الهی نیز از آن خبر ندارند. البته بدیهی است که این بهشت در همین عالم برای اولیای الهی حاصل می شود. به قول حافظ: من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود            وعده فردای زاهد را چرا باور کنم.

به همین سبب بسیاری از علوم اولیاء مختص خود ایشان است و کسی قبل از ایشان به آن علوم دسترسی نداشته است. این اولیاء علمایی هستند که: اذا مات العالم مات العالم. اگر عالمی بمیرد جهانی مرده است و این جهان منظور علوم و حقایقی است که مختص او بوده است و دیگران از آن خبر نداشته اند.

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است                               این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

 این امر هم به جهت سعه الهی در تجلیات است. پس تجلیی که  به یک نبی یا ولی می شود مختص اوست و نبی یا ولی دیگر از آن آگاه نیست. لذا اولیای خدا منحصر به فردند و جایگزین ندارند. از این رو اگر در کلام اهل الله، مشاهده نمودی که می گوید این سخن را تا کنون کسی نگفته است؛ استبعاد ندارد. و چون علوم و تجلیات حق نامحدود و بی پایان است همواره حقایق بکر و دست نخورده وجود دارد. 

تشیع عارف

در تفالی که به فتوحات مکیه ابن عربی داشتم در نیتم این بود که شیخ در باب اهل بیت علیهم السلام چه می گوید به این جمله رسیدم: و کذالک لم یکن لقول الرضی من حفده  علی ابن ابی طالب صلی الله علیه و سلم  معنی اذ قال: 

یا رب جوهر علم لو ابوح به          لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا

و لا ستحل رجال مسلمون دمی           یرون اقبح ما یاتونه حسناً

شیخ در مقدمه فتوحات به جمله ای از حضرت زین العابدین علیه السلام اشاره دارد و می گوید از فرزندان علی ابن ابی طالب صلی الله علیه و سلم است. حضرت علی را با لقب صلی الله یاد می کند. لقبی که چه شیعه و چه سنی معمولاً برای رسول الله (ص) به کار می برند و لی شیخ در اینجا برای حضرت علی علیه السلام به کار برده است. همانگونه که در مباحث قبلی اشاره گردیده، وصول به توحید بدون توسل به انسان کامل و ولی مطلق خدا امکان پذیر نیست. بلکه توحید یعنی فنای در انسان کامل. لذا فرموده اند بکم فتح الله و بکم یختم. و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم. رجوع خلق به سوی ایشان است. خواه این رجوع تکوینی و قهری باشد و خواه این رجوع سلوکی و عملی باشد. پس وصول به امیرالمومنین علیه السلام  وصول به خداست و وصول به خدا یعنی وصول به حضرتش. بدیهی است هیچ موجودی در عالم به تنهایی با ذات الهی مرتبط نخواهد بود چه تکویناً و چه سلوکاً. فقط او ممسوس در ذات الله است. و بقیه با نگاه به جمال او به جمال خدا می نگرند. من رانی فقد رای الحق. هر که مرا دید خدا را دیده است. در نتیجه عارف، عارف نمی شود مگر با ولایت اهل بیت علیهم السلام. چون عرفان با عبادت و ریاضت ظاهری حاصل نمی شودو همه انبیاء و اولیاء با عشق و محبت اهل بیت (ع) به توحید و عرفان و ولایت نائل شده اند. عرفاء هم اگر عارف حقیقی باشندنه عارف اصطلاحی و علمی، قطعاً شیعه خواهند بود. و با پیروی از اهل بیت به کمال رسیده اند. مرحوم امام خمینی در کتاب مصباح الهدایه فرموده که هرگز به عرفا ظن بد مبر ایشان همگی از شیعیان حقیقی هستند.

دقیقه ای در کلام الهی

یکی از مهمترین دغدغه های مفسر و یا کسی که به نوعی در باب قرآن به تاویل می پردازد فهم حقیقت کلام الهی از ورای الفاظ متعارف عربی می باشد. فهم کلام خدا به سادگی ممکن نیست زیرا ادبیات خدا و معصومین علیهم السلام با ادبیات عامیانه مردم بسیار متفاوت است. در ادبیات عامیانه، لغات در سطح فکر و دید مردم ظاهربین معنا می شود اما خدا و ولیّ او از لغات در سطح کامل و حقیقی آن استفاده می نمایند. شاید با ذکر مثالی بتوان مطلب را روشنتر نمود. مثلاً در روستای فقیری به کسی که فرضاً یک خودروی قدیمی و کم ارزش داشته باشد پولدار می گویند ولی همین شخص در یک شهر مرفه، فقیر محسوب می شود. از منظر انسان عامی  کلمات به کار رفته در قرآن و روایات، معنایی جز آنچه مردم می گویند ندارد. وی چنین پندارد که آسمان  و زمین قرآن همین کره خاکی زمین و آسمان همین آسمانی آبی با خورشید و ستارگان است. در حالی از دید خدا یا ولی خدا که تمام عالم هستی در برابر او کوچک است، زمین این زمین خاکی نیست. پس مفسر واقعی باید بداند که منظور خدا از الفاظ چیست و هرگز آن را با ادبیات عرفی مردم خلط ننماید. اگرچه متاسفانه اغلب مفسرین لغات قرآن را با فهم عامیانه از کلمات آن تفسیر می کنند و چنین پندارند که منظور حق را فهمیده اند. 

اما به نظر حقیر، خدا و اولیایش از هر لغت در معنای کامل آن استفاده می نمایند. همچنین علاوه بر معنای کامل آن کلمه، از معنای اولیه و اصلی آن استفاده می نمایند. به نظر اینجانب، معنای آیات به ظاهر ساده ای که اشاره به باران و رویش گیاهان و مسائل طبیعی دارد، به هیچ وجه معنای عرفی و ظاهری آن منظور حق نیست. مثلاً : هو الذی انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات کل شیئ ؛ در تفسیر ظاهری آمده که خدا از آسمان باران می بارد و در زمین گیاهان می روید و حیوانات و انسانها از آن استفاده می کنند. اما از منظر اهل معنا، خداوند هرگز یک معنای بدیهی و ساده فیزیکی را در قرآن بیان نمی کند. چون قرآن برای کمال انسان نازل شده و تمام آیات آن برای رشد بشر است و ذکر چنین نکته ساده و بدیهی انسان را رشد نمی بخشد. اما اهل معنا سماء را، غیب عالم وجود و برتر از عالم کون می دانند. که آن آسمان احدیت و یا مقام واحدیت و مرتبه اسماء الهی است. پس رحمت و فیض خدا از حضرت احدیت به عوالم امکانی می بارد و آنچه که در ذات و حقیقت ایشان است؛ ظاهر و آشکار می گردد. به نظر حقیر هیچ اصطلاح و کلمه ای در قرآن در معنای عرفی عامیانه به کار نرفته است و ما باید برای فهم کلام الله یا کلام معصوم علیه السلام، به معنای کامل و اصلی آن توجه نماییم. 

مثلاً  در ادبیات دینی ما، به علوم بشری که در دانشگاهها و حوزه ها تدریس می شود؛ علم گفته نمی شود. چنانچه مروی است العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. علم نور است و جایگاه آن قلب است نه فکر و ذهن آدمی. پس خدا به علوم بشری علم نمی گوید و هنگامی که می فرماید انما یخشی الله من عباده العلماء منظور دکتر و مهندس یا فقیه ظاهری نیست. قطعاً منظور علم حقیقی است که از جانب خدا بر قلب مومن تجلی می شود. و یا در روایات آمده اذا مات العالم ثلم فی الاسلام. فقیه و مفسر و فیلسوف نمی باشد. چون ایشان از منظر امام علیه السلام، عالم محسوب نمی شوند. پس بر مفسر است از ظاهر عرفی کلام حرکت کند و به باطن آن راه یابد و همانگونه که در مباحث قبلی اشاره گردیده، با قرب به حق تعالی می توان به فهم کلام او نائل گردید. تا جایی که او فهم کلام خود را در قلب بنده آشکار نماید. اتقوا الله و یعلمکم الله.  

هر چه آن خسرو کند شیرین بود

در باب مقام معصومین علیهم السلام سخن بسیار گفته شده اما اغلب آن سخنان از منظر اهل ظاهر بوده است و کما کان مقام و مرتبه ایشان حتی در مقام لفظ و سخن هم تبیین نشده است.  در روایت ذکر شده که مورچه تصور می کند خدا هم مثل او دو تا شاخک دارد. شاید مورچه تمثیلی برای افراد کوچک و کوته فکر باشد که خدا و اولیای او را مثل خود می پندارند. متاسفانه اهل ظاهر حضرات معصومین علیهم السلام مثل خود می پندارند در حالی که چه نسبت خاک را با عالم پاک. در ادعیه مثل دعای آل یاسین به یک نکته عمیق معرفتی اشاره دارد و آن نشأت گرفتن معروف و تمام خیرات از انسان کامل است. معروف و منکر و احکام شرعی و اخلاقی از پیش تعیین شده نیست بلکه فعل و قول امام علیه السلام است که خوبی و بدی را تعیین می کند. در این دعا می خوانیم: فالحق ما رضیتموه و الباطل ما اسخطتموه و المعروف ما امرتم به و المنکر ما نهیتم عنه. حق چیزی است که شما به آن رضایت داده اید و باطل آن چیزی است که مورد سخط شماست. معروف آن چیزی است که شما به آن امر می کنید و منکر عبارت از چیزی است مورد نهی شماست. 

از این متن صریح و برخی دیگر از ادعیه و روایات نتیجه می گیریم که حق و باطل و یا خوبی وبدی توسط معصوم علیه السلام تعیین می گردد و چیزی نیست که از قبل  خدا آن را تعریف نموده باشد. لذا به قول مولوی هر چه آن خسرو کند شیرین بود. حق و باطل را معصوم تعیین می کند چه قولاً و چه فعلاً. یعنی سخن و قول امام حق است بدون استثناء. اوست که سخن و رفتارش خوبی و بدی را تعریف می کند و گرنه خوبی و بدی معنا پیدا نمی کند. اگر ما بخواهیم خوبی را بفهمیم باید به فعل امام علیه السلام بنگریم. خدا چنین می گوید که به ولی مطلق بنگر که او هرچه کند نیکوست و هرچه را نهی کند منکر و زشت است. لذا در روایت است که علیّّّ میزان الاعمال. اوست که میزان الاعمال است. یعنی تعیین کننده عمل خوب و بد است. این معنای دقیق عصمت است نه آنکه برخی اهل ظاهر تصور می کنند که معصوم دائماً مراقب خود است و سعی می کند تا گناهی را مرتکب نشود. گناه، کار از پیش تعیین شده نیست بلکه این امام است که گناه را با فعل و قولش تعریف می کند. چون او نماز می خواند نماز خوب است و بر همه واجب. و چون او  دروغ نمی گوید دروغ بد است. پس او خودش، میزان و ملاک تعیین خوبی و بدی است. در نتیجه آن حقیقت، معصوم مطلق است و عصمت را معنا می نماید. بلکه عصمت از ایشان نشأت می گیرد. نه اینکه خدا خوبی و بدی را از قبل تعیین کرده باشد و معصوم دقت کند که گناهی مرتکب نشود. خداوند متعال معصومینی خلق کرده و گفته که هر کاری ایشان انجام دهند حسن است.  و هرچه ایشان نهی کنند بد و منکر است. پس به ایشان بنگرید تا خوبی و بدی و حق و باطل روشن گردد. 

موت و حیات

ابن عربی در کتاب موجز و عمیق العبادله گوید: خداوند موت و حیات را برای ابتلای بندگانش آفریده است. کسانی که اهل مواخذه اند وقتی وارد نار می شوند، اگر از اهل آتش نباشند، خداوند ایشان را در آتش می میراند. پس او مرده در دنیا و برزخ و آخرت است. و انه هو امات و احیا (اوست که می میراند و زنده می کند) موت انتقال از داری به دار دیگر و از حالی به حال دیگر است. پس انتقال در آخرت همیشگی است و ایشان از حالی به حال دیگر منتقل می شوند. از دار خزی و پست به دار نعیم و امان منتقل می شوند.

شیخ موت را انتقال از دار و نشأه ای، به دار دیگر و یا انتقال از حالی به حال دیگر می داند. و از این جهت به موت تعبیر می شود که انفصال از حال یا از عالمی به حال یا عالّم دیگر است. نکته مهم این است که روح و جان آدمی در همه عوالم ثابت است و این احوال و یا قالب ها هستند که دگرگون می شوند. در نتیجه روح و ذات ثابت و حی است ولی حالات و جهانها و بدنها متغیرند. و چون انسان در هر عالّمی طبیعتاً به آن وابسته و دلبسته می شود و دل کندن و جدایی از آن سخت می شود لذا تعبیر به موت شده است. 

و اما موت کامل و حقیقی همانطور که در مباحث قبلی به آن اشاره شده است؛ فنای در حق تعالی می باشد یعنی عبد به کلی از خودش جدا می شود و به حق می پیوندد. 

احرام ضیافت

ماه مبارک رمضان با ماه محرم الحرام ارتباط تنگاتنگی دارد. در روزه عبد تا زمانی که به دیدار معشوق و محبوب نرسیده است، امساک می نماید یعنی به غیر او توجه ندارد. صم للرویه. و چون به وصال یار رسید، روزه خود را افطار می کند. در قضیه عاشورا نیز عشاق امام حسین علیه السلام از همه چیز خود گذشتند یعنی از کل عالم چشم پوشیدند و فقط محو جمال یار شدند. 

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی              نگاهدار دلی را که برده ای به نگاهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد                        چه طاعتی چه گناهی چه دوزخی چه بهشتی

هنگامی که عبد همه تعینات و دلبستگی های خود را در راه معشوق فدا نمود در راه او شهید می شود. و شهید یعنی فنای شاهد در مشهود. چنان غرق جمال یار می گردد که نه از دنیا و نه از آخرت خبری ندارد. لذا در روایت است که اصحاب امام حسین علیه السلام اصلاً درد زخم شمشیر را احساس نمی کردند. در روزه حقیقی وصول به دیدار یار است و افطار با با رویت اوست وافطر للرویه. ولی شهید نه تنها به ملاقات یار نائل می شود بلکه به مقام محو وفنای در محبوب می رسد. آنهم فنایی که از شهود خود نیز غایب می گردد سپس شهید می گردد. 

در روایتی نبوی منقول است که ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی من نزد پروردگارم بیتوته کردم او به من طعام و شراب داد. بی شک طعام و شراب الهی نعمتهای بهشتی نبوده است. طعام و شراب تجلیاتی است که خاص نبی اکرم صلی الله علیه و آله است. و این تجلیات در مقام لی مع الله است که در آن مقام، نه نبی مرسل و نه فرشته مقربی راه ندارد. چون کسی از ملائکه و انبیاء به آن درجه از قرب راه نیافتند در نتیجه آن تجلیات به ایشان واقع نمی شود. و آن مقام ضیافتی است که طعام وشرابش خاص نبی و آل اوست. امام حسین علیه السلام در عالم ضیافتی به نام عاشورا و کربلا آفریده است که آن ضیافت عام و ضیافت خاص است. آن حضرت چون رحمه الله الواسعه است تمام اشیاء را در بر می گیرد. پس همه موجودات در ضیافت حسینی میهمانند. اما ضیافت مراتبی دارد از طعام و غذای مادی گرفته تا مقام شهود و فنای در آن حقیقت.  در ایام محرم می بینیم اینهمه غذای نذری داده می شود یا در عراق در زمان اربعین به میلیونها نفر غذا و امکانات داده می شود که این غذا اگرچه ظاهرش مادی است اما چون به امام حسین علیه السلام نسبت دارد اثر معنوی دارد. در مرتبه بالاتر ضیافت معنوی از ذکر مصیبت و مناقب ایشان است که در مجالس روضه و منبر است. و هر قدر انسان مومن و عاشق به سوی آن حقیقت بیشتر حرکت کند ضیافت بالاتر و بهتر است تا جایی که همه چیز خود را در راه محبوب فدا می کند و چون شهید شد بالاترین ضیافت که جمال محبوب و صفات محبوب و تجلی اوست بر قلب عاشق ظاهر می گردد. و این همان معنای ابیت عند ربی است.  چون حقیقت انسان کامل رب موجودات است، یعنی پرورنده آنهاست؛ پس طعام وشراب هم از ناحیه اوست و رب در اینجا همانطور که در مباحث قبلی اشاره شده، به معنای ذات حق تعالی نیست. بالاترین ضیافت حسینی در کربلا  و برای اصحابش ظهور نمود چون همه اصحاب در او فانی  و محو شدند؛ پس از شهادت به ایشان آب و شراب داد. چنانچه در روایت آمده که در عصر عاشورا پس از شهادت همه اصحاب، امام سرها را به بدنها متصل نمود و آنها را سیراب نمود. واضح است که منظور در عالم دنیا نبوده است بلکه این مقام بقای بعد از فناست که عبد همواره تحت تجلیات و عنایات ربش می باشد.  

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.  

تقابل اسماء الهی

ابن عربی در مقدمه فتوحات گوید: الوهیت اقتضای آن را دارد که در جهان، بیماری و سلامتی باشد. بنابراین دور کردن و ازاله اسم المنتقم از وجود، سزاوارتر از دور کردن و ازاله اسم الغافر و عفو کننده و نعمت بخشنده نمی باشد. و اگر از اسماء الهی اسمی مانده باشد که آن را حکمی نباشد، باید معطل و بیکار بماند در حالی که در الوهیت تعطیل محال است در نتیجه عدم تاثیر اسماء محال است.

شیخ در اینجا به نکته مهمی در باب معرفت حق تعالی اشاره دارد که آن موضوع تقابل اسماء الهی است. همانطور که قبلاً هم اشاره شده است، هر اسمی از اسماء دارای تاثیر مختص به خود می باشد و هیچ اسمی وجود ندارد که در عالم بدون اثر باشد. زیرا اسم یعنی ذاتی که دارای یک اثر خاص می باشد. مثلاً الرحمن یعنی ذاتی که دارای رحمت است و این رحمت در عالم ظهور دارد چنانچه فرمود رحمتی وسعت کل شئی. در نتیجه کل عالم وجود در هر لحظه تحت تاثیر اسماء الله است. در واقع پدیده های جهان حاصل برآیند تاثیر اسماء است. به عبارت دیگر گاهی اسم منتقم بر غافر سبقت می گیرد و فرد دچار عذاب و بلا و بیماری می گردد و گاهی اسم عفو یا غفور بر اسم منتقم سبقت می گیرد و فرد از بیماری رهایی می یابد. شاید یکی از اسرار دعا کردن همین باشد که اسم غفور را بر اسماء جلالی غلبه دهد و فرد از فقر و مرض و نجات یابد. اینکه در روایات ذکر فرمودند که فرضاً جهت دفع فلان بلا چند مرتبه فلان ذکر را بگویید یا فلان دعا را بخوانید؛ به همین دلیل است. یا روایتی که می فرماید: الدعاء یرد القضاء دعای عبد در واقع اثر یک اسم را بر اثر اسم دیگر رجحان می بخشد. یعنی دعای عبد اثر اسم غفور را بر اثر اسم متضاد و مقابلش را مثل منتقم  برتری و غلبه می دهد و بلا را دفع می کند. چنانچه در دعا از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله آمده: اعوذ بعفوک من عقابک و اعوذ برضاک من غضبک و اعوذ بک منک (من از البته واضح است که شرایط دعا کننده و بسیاری از شرایط دیگر در این موضوع خاص موثر است. لذا همیشه دعای بنده مستجاب نمی شود. یعنی اینگونه نیست که دعای بنده همیشه بتواند اسمی که موجب بلا و عذاب است را بر اسمی که بلا را رفع می کند غلبه دهد. از این رو گاهی دعا و نذر و نیاز، بلا را رفع و گاهی بلا رفع نمی شود. و همه اینها به شرایط بستگی دارد و آن شرایط هم همگی تحت تاثیر اسماء خداست.در نتیجه این برآیند تقابل اسماء، یک پدیده مثل بلا یا عافیت را رقم می زند. به همین سبب است که اگر کسی مثل اولیای الهی به اسماء حق و آثار آنها علم داشته باشد، به وسیله خواندن اسم خاص می تواند در عالم تصرف نماید.   

دعای تعقیب نماز عشاء

در مفاتیح الجنان در تعقیب نماز عشاء دعایی ذکر شده که دعای طلب رزق است. در نوشته های قبلی عرض شد که رزق و روزی اعم از رزق مادی و معنوی می باشد و بر خلاف نظر عامه فقط منحصر به رزق مادی نمی باشد. بلکه اغلب آیات و روایات ما به رزق معنوی اشاره دارد. بشر در اغلب زمان عمر کوتاه خود معمولاً به دنبال رزق مادی است و چنین می اندیشد که راحتی و آرامش در ثروت مادی و پول نهفته است. اما غافل از اینکه آرامش با پول به دست نمی آید. چه بسیار ثروتمندانی که آرامش بسیار کمتری نسبت به دیگران دارند. در این دعا امام علیه السلام به ما می آموزد که چگونه روزی مادی و معنوی خود را از خدا تقاضا نمائیم. اللهم انه لیس لی علم بموضع رزقی و ... می فرماید خدایا من علم ندارم که روزی من در کجاست. در کوه است یا دشت در زمین است یا در آسمان؟ در خشکی است یا در دریا؟ و نمی دانم در دست چه کسی است. سپس ما را متنبه می کند که خدایا تویی که روزی را به لطف خود تقسیم می نمایی و به واسطه رحمتت سبب آن را مهیا می کنی. بعد از خدا می طلبد که خدیا رزق مرا وسیع قرار ده. و راه بدست آوردنش را آسان نما. در ادامه حضرت به نکته بسیار مهمی اشاره می نماید که مرا در آنچه روزی من نیست به زحمت میانداز. زیرا تو از عذاب من بی نیازی. در این فقره از دعا نکته مهمی نهفته است و آن این است که اگر چیزی روزی ما نباشد با تلاش و کوشش نمی توانیم آنرا به دست آوریم زیرا در تقدیرات ما نوشته نشده است. و این تلاش و زحمت چیزی جز رنج و ناراحتی به دنبال ندارد. 

عرض شد منظور از رزق اعم از مادی و معنوی است. اما نکته مهم این است که انسان در طلب رزق مادی نباید خود را بیش از حد به رنج و تعب بیاندازد. زیرا روزی انسان به او خواهد رسید و لو اینکه به دنبال نرود و آنچه روزی او نیست به او نخواهد رسید و لو اینکه تمام سعی و تلاش و هوش و فکر خود را در راه آن صرف کند.  

اما نکته مهم دیگر اینکه این سخن به معنای عدم کار کردن و نرفتن به دنبال شغل دنیوی نیست بلکه انسان بهتر است هدف شغل دنیوی خود را نیز خدمت به مردم قرار دهد نه به دست آوردن پول بیشتر. لذا بیش از حد معمول کار کردن برای بدست آوردن پول، خلاف توکل و رضا به قضای الهی است. زیرا کار بیشتر درآمد بیشتری به دنبال نخواهد داشت و موجب افزایش روزی نخواهد شد. فقط رنج و محنت انسان را بیشتر می کند و او را از خودش و آخرتش غافل می کند.  روزی حضرت علی علیه السلام به میثم تمار که خرما می فروخت فرمود که خرماها چند می خری و به چند می فروشی؟ مبلغی را ذکر کرد که با سودی بیشتر می فروخت. حضرت فرمود سود خود را کمتر کن. اطاعت کرد و با سود کمتر فروخت. پس از مدتی حضرت به او فرمود خرماها را بدون هیچ سودی بفروش یعنی به همان مبلغی که می خری به همان مبلغ بفروش! میثم همان کار را اجرا نمود. پس از مدتی به حضرت عرضه داشت که نمی دانم چگونه خرج زندگی من تامین می شود در حالی من هیچ سودی از مردم نمی گیرم. و هزینه های منزل من مثل همان موقعی است که سود بالا می گرفتم! بر اساس روایت حضرت به دیگری فرمود که اگر میثم یقین داشت، می گفتم خرما را ارزانتر از قیمت خرید و به ضرر بفروشد تا بداند روزی در دست کیست. متاسفانه ما این روایات را باور نمی کنیم چون حجابهای دنیوی بر دیدگان پرده افکنده است حتی به ظاهر مومنین و نماز شب خوانها هم چنین روایاتی را کمتر باور دارند. فکر می کنیم که روزی ما بر اساس زرنگی و تدبیر و حتی شانس است تا تقدیر الهی. در مورد رزق معنوی نیز؛ پس از انجام واجبات و ترک محرمات، در عبادات مستحبی نیز نباید انسان بیش از حد به نفس فشار آورد زیرا انسان، مبتلا به مشکلات دیگری از قبیل عجب و تکبر و ریا و امثالهم خواهد شد. گاهی انسان تلاش می کند تا عبادتی را انجام دهد اما موفق به انجامش نمی شود؛ معلوم می شود که روزی او نبوده است. و گاهی ممکن است که به دنبال گناهی برود ولی موفق به انجام آن نشود، که آنهم مقدر بوده است. در نتیجه انسان در این عالم، روزیش مشخص است. پس بهتر است که با فراغ خاطر به عبادت و مستحبات بپردازد یعنی به دور از توجه به بهشت و جهنم و یا کثرت ظاهری عبادت. یا ببیند که خدا با او چکار می کند و در کمال آرامش کار انجام دهد.

پیچیدگی های تاویل زن و مرد در عرفان

ابن عربی در احوالات خود در باره زنان می گوید: من در آغاز ورودم در این طریق ، مکروه ترین خلق خدای تعالی زنان و نزدیکی آنان بود و بر این نحو ، هجده سال باقی ماندم و چون نزد من این خبر نبوی _ که خداوند زنان را برای نبی خود دوست گردانیده است _ آگاهی یافتم ، خوف خشم نزد من تقدم یافت و فهمیدم که نزد پیامبر (ص) زنان نه از روی طبیعت بلکه به تحبیب الهی به سوی او ، دوست گردانیده شده بودند، پس به زنان محبت ورزیدم و اکنون بیشتر از همه به آنان مهر می ورزم و بیشتر از همه حقوقشان را رعایت می کنم زیرا این از روی تحبب الهی ست نه حب طبیعی. 

بسیاری از فلاسفه نسبت به زن نظر منفی داشته و وی را برای مردان مانع سلوک ومعنویت می پندارند. شیخ نیز در ابتدای سلوک توجهی به زنان و ازدواج نداشته و این امر را مانع سلوک می پنداشته است تا اینکه به این حدیث نبوی می رسد که حضرتش می فرماید: حبب الی من دنیاکم ثلاث النساء و الطیب و و الصلوة و قرة عینی فی الصلوة. خدا مرا از دنیای شما سه چیز را دوست گردانید زنان و بوی خوش و نماز و نور دیده من در نماز است. نکته مهم در این روایت این است که کلمه حب به صیغه مجهول ذکر شده یعنی خدا مرا دوست گردانید نه اینکه من خودم زنان را دوست دارم. نکته دیگر در کلمه دنیاکم نهفته است که اشاره به دنیای ما دارد یعنی دنیای ما انسانهای عادی با دنیای معصومین علیهم السلام کاملاً متفاوت است. البته این کم به معنای شما در جاهای دیگری نیز ذکر شده است مثل قرآنکم یا دینکم و ... چون خدا امر به حب زنان نموده پس این حب از روی غریزه و میل بشر عادی نیست بلکه به تحبب الهی است. از این رو ابن عربی نیز به پیروی از پیامبر به زنان و نکاح روی آورد. اما مشکل انسانهای عادی این است که انبیاء و اولیاء را همچون خود می پندارند و تصور می کنند آنها هم مثل ایشان اسیر هوا و هوس و مادیات و لذایذ طبیعی هستند. غافل از اینکه آنان چنان غرق تجلیات الهی هستند که به ملائکه و بهشت نیز بی توجهند چه رسد به لذایذ بی ارزش دنیوی. 

پیچیدگی بحث زن و مرد در ادبیات عرفانی به همین جا ختم نمی شود. گاهی در عالم کبیر و جهان آفاق از مرد به عقل کل و از زن به نفس کل تعبیر می شود. چنانچه حضرت آدم را به عقل کل و حوا را به نفس کلی تعبیر نموده اند. از ازدواج و نکاح عقل و نفس عالم ماده پدید می آید. عقل و روح بی واسطه نفس نمی تواند با این عالم در ارتباط باشد. البته در نوع بشر که فرزند آدم و حوا هستند از هر دو حظ و بهره است خواه به حسب صورت مرد باشند یا زن. پس در مرد نیز نفس وجود دارد و در زن نیز عقل وجود دارد. اما در مرد غلبه با عقلانیت و در زن غلبه بر احساسات و عواطف است. همچنین خیال و تخیل و صورتگری در زن قوی تر است. کما اینکه به لحاظ فیزیکی در بدن مرد مقداری هورمون زنانه و در بدن زن نیز مقداری هورمون مردانه وجود دارد. 

اما نکته دیگر در این باب اینکه، در برخی روایات به ضعف زن از حیث عقل و دین اشاره شده. هنّ ناقصات العقل و الدین. و یا برتری مرد بر زن مثل الرجال قوامون علی النساء و یا للرجال علیهن درجات در لسان شرع آمده است. به نظر حقیر علاوه بر نظراتی که در این زمینه گفته می شود مثل اینکه قوه عقلانیت زن نسبت به مرد کمتر است و احساسات بر او غلبه دارد و یا به جهت بیماری از ادای واجبات محروم است؛ به نظر می رسد در اینجا منظور فقط زن و یا مرد متداول نیست بلکه منظور از مرد یا رجل انسان الهی و ولیّ خداست. چنانچه در مدح اولیا فرمود: رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله. مرد کسی است که بیع و تجارت او را از ذکر خدا غافل نکند خواه آن تجارت مادی باشد و یا معنوی. به این اعتبار که مرد حقیقی یعنی ولیّ حق، در مقابل زن نیز مرید و سالک طریق است که به کمال نرسیده است. پس با ازدواج با ولیّ کامل به کمال خود راه می یابد. لذا فرمود من تزوج فقد احرز نصف دینه. همچنین در قرآن آدم با زوج او ذکر شده نه زوجه اش.  یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه. زوج در اینجا مذکر آمده نه مونث (زوجته) بنا به قول بزرگی، زوج به معنای پیر و مرشد است نه زن. بر همین اصل جناب زکریا از خدا خواست که تنها نباشد و زکریا اذ نادی ربه رب لاتذرنی فرداً چون هر کس به تنهایی بخواهد راه حق را بپیماید دچار ضلالت و گمراهی می گردد هلک من لیس له حکیم یرشده. بر این اساس روایاتی که مبنی بر احکام شرعی اطاعت زن از مرد یا عدم خروج از منزل بی اذن شوهر و یا ناپاکی و امثالهم از باطن به ظاهر شرع راه یافته است. چون سالک در برابر کامل، ناقص است چه علماً و چه عملاً لذا باید به حرف پیر گوش کند و همیشه در معرض گناه و لغزش است اما ولی خدا به حفظ الهی از گناهان به دور است. 

نتیجه اینکه برای زن و مرد چند اطلاق است: مرد عقل کل و زن نفس کل. مرد و زن ظاهری که عامه مردم می گویند. مرد به معنای پیر و مرشد و زن به معنای مرید و سالک که بالطبع ناقص است و باید تحت قیمومیت کاملی باشد.

  

فطر عاشق

رمضان در میان ماهها حکم اسم اعظم را در میان اسماء دارد. این ماه شهرالله است یعنی ماه ظهور اسم اعظم برای سالک است. همانطور که اسم اعظم الهی جامع همه اسماء اوست طبعاً ماه رمضان هم جامع همه مراتب سیر و سلوک و تجلیات الهی است. روزه بر همه افراد بالغ واجد شرایط واجب است. و این وجوب به نظر می رسد که علاوه بر وجوب فقهی ظاهری، به معنای شرط لازم است. یعنی اگر کسی می خواهد به وصال یار برسد ناچار است که روزه بگیرد و گرنه امکان وصول نمی باشد. به عبارت دیگر از غیر حق چشم بپوشد و به هیچ چیز از ظواهر مادی یا نعمتهای برزخی و اخروی و معنوی توجه نکند و کوچکترین دلبستگی نداشته باشد. پس عاشق روزه می گیرد از غیر خدا که معشوق اوست. و چون عشق به کمال رسید و وی را به بارگاه الهی در ضیافت تجلیات اسمایی راه دادند و به مقام فنای در حق نائل گشت؛ روزه خود را افطار می کند که آن رویت هلال جمال یار است (صم للرویه وافطر للرویه). ماه نیز  به انسان کامل و امیر المومنین علیه السلام تاویل شده است. کما اینکه خورشید نیز به مقام نبوت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعبیر گشته است. پس کسی که جمال حقیقی الله را در انسان کامل و ولی مطلق الهی مشاهده نماید تمام هستی و و جود خود را صرف شهود وی می نماید و از عالم بی خبر است. در این هنگام یعنی ظهور جمال یار، روزه و امساک خود را باز می کند و به محبوب دل و جان تسلیم می کند. این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست       روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. عارف در این مرتبه تجلیات اسمایی محبوب را با باطن قلبش ادراک می کند و این ادراک و دلبستگی، افطار اوست. افطاری که با پاره کردن همه حجابهای خلقی حاصل می گردد. زیرا معنای فطر در لغت یعنی پاره نمودن و گسستن چیزی است.  اینجا عاشق پرده غیب را می گسلد تا جمال یار از ورای آن آشکار گردد. در آن مقام، حضرت دوست هر لحظه بر قلبش تجلی و ظهوری نو دارد. و چون به مقام فنای در محبوب رسید تصرفاتش در عالم به اذن و تجلی حق است لذا همه چیز بر او حلال و طیب است چنانچه خودش نیز به مقام طهارت باطنی نائل شده است. همچو دریاست که هیچ چیز طهارتش را از بین نمی برد. 

بهشت حسی و بهشت معنوی


همان طور که در این عالم لذات مادی و معنوی وجود دارد در عالم برزخ و قیامت هم بهشت ظاهری و باطنی وجود دارد. محسوس در عالم قیامت با محسوس در عالم دنیا متفاوت است. محسوس اخروی به معنای ملموس است نه به معنای محسوس مادی و فیزیکی. حواس ظاهری در آخرت بسیار قوی تر و ادراکاتش بالاتر از ادراکات حس در دنیاست. تحمل بدن دنیوی برای لذت یا الم کم و محدود است جسم مادی محدودیتهای زیادی دارد اگر کمی بیشتر از حد معده غذا بخورد دچار ناراحتی می شود و لو آن غذا لذیذ باشد ولی جسم اخروی قابلیت بسیار زیادی در ادراک لذایذ یا الم ها دارد. به طوری که همزمان میتواند همه لذات را با هم ادراک کند. از خوردن و آشامیدن و نکاح و غیره. در این عالم دنیا اهل ظاهر و اهل باطن در لذایذ مادی مشترکند در عالم آخرت هم بهشتیان در لذایذ ظاهری با هم مشترکند. یعنی هم عامه از مومنین و هم عارفان در لذات محسوس و ظاهری برابرند ولی اهل ظاهر از بهشت معنوی محرومند اگرچه ادراک و عقل ایشان به آن نمی رسد. و آن جنت لقای رب و مشاهده جمال یار و تجلیات الهی است. کما اینکه در این دنیا هم از لذات معنوی غافل بودند و از معنا به دور. ایشان فقط به ظواهر شرعی فقهی تا حدودی عمل می کردندلذا به نتیجه عمل ظاهری که بهشت ظاهری و حسی است خواهند رسید. اهل ظاهر در بهشت هم سرگرم لذات ظاهری و محسوس خواهند بود. اما برای عارف و عبد حقیقی، خدا چیزهایی مهیا نموده که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب کسی خطور نموده اعددت لعبادی ما لا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر. چون اینها از مقوله محسوسات و لو محسوسات اخروی هم نیست.

الهی به بهشت و حور چه نازم مرا نفسی ده تا با آن بهشتی نو بسازم.

نکته دیگر اینکه بهشت معنوی با بهشت محسوس قابل مقایسه نیست و آن بهشت برای اهلش در همین دنیا هم وجود دارد چون روح و باطن ما همیشه با ماست چه در دنیا و چه در عقبی. به قول حافظ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود      وعده فردای زاهد را چرا باور کنم. زیرا او به بهشت معنوی در این عالم رسیده بود. بهشت معنوی شامل انواع علوم الهی و تجلیات بی نهایت اوست و بدیهی است که عارف آن قرب و تجلیات را با هیچ چیز در دنیا و آخرت عوض نمی کند. رزقنا الله و ایاکم.

ضیافت امساک

سؤالی که در برخی اذهان ممکن است مطرح شوداین است که ضیافت با امساک چه تناسبی دارد. چون در ذهن عامه ضیافت و مهمانی به معنای خوشی و لذت و عیش است. پس چرا مهمانی خدا به نخوردن و نیاشامیدن و ترک شهوات است؟ خواه این شهوات مادی باشد یا غیر مادی. مرحوم امام خمینی در یکی از سخنرانی هایشان به نکته دقیقی در باب حقیقت روزه اشاره دارد ایشان می فرماید روزه به ترک شهوات است. شهوات در هر عالمی به گونه خود است. در عالم مثال ترک شهوت بسیار مشکلتر از عالم دنیاست و ترک شهوات عقلانی از شهوات دنیوی و مثالی سخت تر است. ایشان اشاره دارد که توجه به ضیافت، انسان را از خدا غافل می کند و لذا در روزه به ترک خوردن و امساک امر شده تا از حق تعالی غافل نشویم. خواه خوردن مادی باشد یا خوردن معنوی! خواه توجه به دنیا باشد یا توجه به برزخ و یا آخرت. خواه قدرتهای مادی مثل پول و ثروت  و شهرت و مقام باشد، خواه توجه به قدرتهای معنوی مثل مکاشفات برزخی و مثالی یا مکاشفات و قدرتهای روحی و عقلانی باشد. اگر کسی به قدرت معنوی مثل چشم برزخی یا خواندن ذهن مردم یا قدرت شفای بیماران دست یافت؛ چنانچه به آن سرگرم شود و از ذکر خدا بازماند روزه دار نیست. حتی بالاتر اگر کسی به مقامات معنوی مثل توکل و صبر خودش بنازد و خود را صابر یا متوکل بداند و در باطن به آن مغرور باشد باز از راه وصول به خدا بازمانده و روزدار نیست. در روایتی از امام زین العابدین علیه السلام منقول است که شبی تا به صبح در سجده این ذکر را می فرمود که: اللهم الرزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار السرور و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت. خدایا به من روزی کن تا از دار غرور بیرون آمده و  به سوی دار سرور برگردم و استعداد موت یابم قبل از اینکه فوت مرا دریابد. بنا به تفسیر مرحوم امام خمینی همه عالم غیر از حق، دار غرور است. توجه به برزخ و مثال  دار غرور است توجه به عالم آخرت و عقل هم دار غرور است. فقط توجه به خدا در منظر امام دار سرور است. و این یعنی معنای موت و فنای در خدا. پس روزه یعنی به هیچ چیز در عالم وجود توجه نکنید یعنی امساک کنید تا اینکه به موت و فنای در خدا برسید. از خدا بجز او چیزی نخواهید. لذا فرمود صم للرویه و افطر للرویه. روزه بگیر تا او را مشاهده نمایی. پس از آن با جمال یار افطار نما. انسان سالک اگرچه از همه قوای ظاهری و باطنی برای قرب به حق بهره می برد اما به هیچ کدام توجه نمی کند و دلبسته نمی شود. و اگر دلبسته نشود روزه او صحیح است یا به عبارت دیگر نخورده است یا به قول مرحوم دولابی اگر هم بخورد چون توجه ندارد روزه اش صحیح است. چنانچه در فقه هم آمده اگر از روی نسیان روزه دار چیزی بخورد، روزه اش صحیح است. ولی اگر توجه داشته باشد روزه او باطل است. و توجه کردن یعنی غافل شده از یاد خدا و توقف در مسیر سیر بسوی خدا. یا اینکه اساساً هدفش را رسیدن به لذات قرار دهد خواه لذتهای ظارهی باشد و یا لذات باطنی مثل کشف و کرامات و یا رسیدن به آرامش باطنی در سایه عمل به شرع و اخلاقیات. 

پس در روزه حقیقی عارف باید از همه مواهب و شهوات ظاهری و باطنی چشم بپوشد تا به ملاقات محبوب و معشوق برسد. و چون به دیدار حق نائل گشت همه چیز بر او حلال و مجاز است. چنانچه در ادعیه روز عید فطر ذکر شده است. در مقام وصال و فنا بنده به درجه ای می رسد که هرگز به عالم توجه استقلالی ندارد و همه تصرفاتش به امر خدا و در سایه توجه به اوست. چون استفاده از عالم یا به عبارتی خوردن او از عالم، او را از ذکر خدا غافل نمی کند. رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله. این مردان الهی غرق در تجلیات او هستند و فارغ از توجه به خود و یا عالم وجود، در هستی تصرف می نمایند. این تصرف به عکس سالک قبل از رسیدن به وصال، به امر الهی و تجلیات اوست. با این وصف بیائیم ببینیم که روزه ما با روزه حقیقی چقدر فاصله دارد و به جای غرور از چند ساعت نخوردن آب و غذا، به نقص و ضعف خود اعتراف نمائیم. شاید رحمت حق شامل گردد و به درجاتی از روزه حقیقی برسیم انشاء الله.

ظهور امام حاضر

به نظر می رسد اغلب روایاتی که در باب امام زمان علیه السلام آمده است، دارای تاویل می باشد. اما اغلب اهل ظاهر همانند بقیه روایات و آیات قرآن فقط معنای لفظی ظاهری از آن را می فهمند. تفکر اهل ظاهر در باره ایشان این است که حضرت در گوشه ای از جهان و در منطقه خوش و آب و هوایی به دور از چشم مردم زندگی می کنند و از گرفتاری های مردم و ظلم ظالمان دلگیرند  و منتظر امر خدا برای ظهور هستند و نعوذ بالله به جز غصه هیچ کاری از دست ایشان بر نمی آید. بعد هم که ظهور نماید باید برود برای خود سپاه و لشگر تهیه نماید و به جنگ دشمنان اسلام برود. این تعریف شیعه واقعی از امام زمان  نیست. امام زمان غایب نیست بلکه حاضر است و تدبیر امور عالم وجود همگی به دست اوست. ایشان به یاری کسی نیاز ندارند بلکه همه هستی به او محتاجند از ملک و جن گرفته تا انسان و عالم طبیعت. اما بشر نابینا فکر می کند که امامش غایب است. ظهور به این معنا نیست که امام از پس پرده غیبت ظاهر شود و دنیا را از عدل و داد پر کند. بلکه ظهور یعنی پرده از چشمان ما برداشته شود و تا ما جمال آن حقیقت و آثارش را مشاهده کنیم. خورشید غایب نیست ولی انسان کور نمی تواند آن را مشاهده کند و دائم می گوید خوشید کجایی؟ در روایت است که امام غایب مثل خورشید پشت ابر است. ابر همین اعتقادات و اعمال بندگان و در یک کلمه حجاب انانیت و خودخواهی است. اگر خودت را کنار بزنی خورشید وجودش در تو تجلی می کند. اینکه در روایات آمده تا برای ظهور من دعا کنید. به این معناست که خودت سعی کن و از خدا بخواه تا این پرده انانیت را کنار زند تا جمالش را ببینی. آیا ما واقعا به دنبال امام زمان علیه السلام هستیم یا به دنبال هوا و هوس. اهل دنیا امام را هم برای لذات مادی و دنیوی می خواهند. ایشان بیایند ارزانی و فراوانی نعمت می شود و همه پولدار و خوشبخت می شوند! اینها امام را برای پول و راحتی دنیا می خواهند. چنین کسی منتظر نیست و هرگز امام زمان برای او ظاهر نمی شود. و اگر امام در ظاهر هم ظهور کند این فرد دنیا طلب مخالف ایشان می شود. اگر می خواهی امام برای تو اندکی ظاهر شود باید تمام هوی و هوسهای مادی بلکه معنوی را زیر پا بگذاری نه اینکه هم خدا را بخواهی و هم خرما را یا بدتر خدا را هم برای خرما بخواهی! اگر کسی یک لحظه به دنیا و به خودش توجه کند از دیدارش محروم می گردد. شبیه داستان آن مرد صابون پز که یک لحظه به فکر صابونهایش افتاد خطاب آمد برگردانیدش او مرد صابونی است و از دیدار آن حضرت محروم شد. به نظر می رسد اغلب روایات در مورد حضرتش، انفسی باشد. یعنی منظور از زمین یا ارض، قلب و جان مومن است که با ظهور ولی از عدل و داد پر می شود و از هواها و هوسها خالی می گردد. یا علم در زمان امام کشف می شود؛ به معنای علوم ظاهری بشری نیست بلکه اگر ولی مطلق خدا در قلب کسی ظاهر گردد علوم و حقایق توحیدی برای وی مکشوف می گردد. همینطور بسیاری از روایات قابل تاویل می باشد. امید است که با ظهور حضرتش قلوب محبانش از علم و عشق او مملو گردد.  

مناجات شعبانیه تجلیگاه اولیای مکمل

مناجات شعبانیه دعایی است که از حضرت علی علیه السلام نقل شده و بقیه ائمه هدی علیهم السلام نیز این دعا را می خواندند. این نکته نشانگر عظمت این مناجات است. چون ائمه بر اساس تجلی خاص و احوال مختص به خود دعا و مناجات دارند. در فقره ای از این دعا آمده است: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه در این فقره عبد به مقام فنای فی الله می رسد. همانگونه که در برخی مباحث اشاره گردیده، این کمال و نهایت قوس صعودی است. اکثر انبیاء و اولیای الهی در سفر دوم از اسفار اربعه که وصول به توحید و فناست باقی می مانند. اما گروه کمی از ایشان پس از رسیدن به توحید و فنای مطلق به مملکت خود رجوع می کنند و جهت هدایت خلق به امر الهی بسوی خلق مراجعه می کنند که ایشان کاملان مکمل هستند. ایشان هدایتگران واقعی تمام خلق می باشند. لذا با زبان فهم انسان با آنها سخن می گویند. نحن معاشر الانبیاء لا نکلم الناس الا بقدر عقولهم. به خلاف فانیان در حق که اغلب به حسب حال خود و با خود سخن می گویند و این برای عوام مردم سنگین و غیر قابل درک است. در ادامه دعا به این مقام اشاره دارد جایی که عبد قائم مقام حق در تمام عالم وجود است. فناجیته سرّا و عمل لک جهراً. در کوتاه ترین جمله عمیق ترین کلام را بیان می نماید؛ خدا در سرّ عبد مناجات می کند و بنده در عالم آن سخن و آن امر را اجرا می کند. سرّ مقام باطن قلب است که مورد تجلی خدا قرار می گیرد. ولی مکمل در این حال دائماً تحت تجلیات الهی است و از خود هیچ حرکت و عملی ندارد. او خلیفه خدا در آسمانها و زمین می شود. او با قدرت الهی و علمی که حق با او عنایت می کند، فرامین او را در عالم اجرا می کند. کامل مکمل، از تمام قوای عالم برای اوامر حق تعالی استفاده می کند از ملاک و جن گرفته تا انس و حیوان. هیچ چیز در مقابل او نمی تواند عرض اندام کند و مانع اجرای امور او گردد. تمام امور عالم به اراده الهی و به دست اولیای حق اداره می شود و اولیا نیز تحت مدیریت ولی مطلق و امام زمان علیه السلام قرار دارند. لذا در دعا می فرماید: اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تخرج من بیوتکم. به نظر می رسد بیوت منظور اولیای الهی باشند که از ولی مطلق اوامر را اخذ و آن را در عالم به اجرا می گذارند.